طومار ،غم از هر سو روان ،واشیانه های شادی در حال انهدام ...............
کبوتر های شادی ،همه رمیدن ورفتن .........ان دور ......دور.......در چشمه غروب ،
در سردابه ای موحش وتاریک به زنجیر شدند!!!!!
و..................... من هنوز چشم به راهم .......
در پستوی خلوتم .......
کی می شکفد این افق حاکستری !
کی پاره می شود ،زنجیر در به دری ....
حسرت ،ایا مرا با خود خواهد برد؟
در اندیشه وهم الودم این چنین ،می نگرم افق را...........
چرا ارزوهایم این چنین ،بر زمین مانده اند ؟
چرا شعله زندگی این چنین نمور وغم گرفته هست ؟
ایا امتحانی دیگر در پیش است ؟
شاید ..........
تا خدا چه خواهد......
وما دستمان بالاست ...........