دل نامه یا نامه دل

وضعیت
موضوع بسته شده است.

negin1990

عضو جدید
کاربر ممتاز
دیگه دارم به خودم شک می کنم
آخه حرفامو نمی فهمه کسی
من که دست دلمو رو می کنم
چرا دنیامو نمی فهمه کسی
دل من مونده رو دستم
دلی که همه ی دار و نداره آدمه
کاش یکی از ته دل به من بگه
عاشق این دل صاف و سادمه
آخه من چیزه زیادی نمی خام
یه نوازش یه نگاهه مهربون
یکی که خودش باشه تا بتونیم
واسه همدیگه بمونیم هر دومون


تنها تو را ستودم
آن سان ستودمت
که بدانند مردمان
محبوب من
به سان خدایان ستودنی ست
 

khorshid777

عضو جدید
وای باران.........
باران......

شیشه ی پنجره را باران شست
از دل من اما
چه کسی نقش تو را خواهد شست؟
شوق ديدار توام هست،
چه باك
به نشيب آمدم اينك ز فراز،
به تو نزديك‌ترم، مي‌دانم.
يك دو روزي ديگر،
از همين شاخه لرزان حيات،
پركشان سوي تو مي‌آيم باز.
دوستت دارم،
بسيار،
هنوز...
 

negin1990

عضو جدید
کاربر ممتاز
من تمنا کردم
که تو با من باشی
تو به من گفتی: هرگز...... هرگز.......
پاسخی سخت و درشت
و مرا
غصه ی این هرگز کشت
 

negin1990

عضو جدید
کاربر ممتاز
شوق ديدار توام هست،
چه باك
به نشيب آمدم اينك ز فراز،
به تو نزديك‌ترم، مي‌دانم.
يك دو روزي ديگر،
از همين شاخه لرزان حيات،
پركشان سوي تو مي‌آيم باز.
دوستت دارم،
بسيار،
هنوز...


سینه ام آینه ایست
با غباری از غم
تو به لبخندی از این آینه بزدای غبار
 

khorshid777

عضو جدید
ای همنشين ديرين، باری بيا و بنشين
تا حال دل بگويد، آوای نارسايم

شب‌ها براي باران گويم حكايت خويش
با برگ‌ها بپيوند تا بشنوي صدايم

ديدم كه زردرويي از من نمي‌پسندي
من چهره سرخ كردم با خون شعرهايم

روزي از اين ستمگاه خورشيدوار بگذر
تا با تو همچو شبنم بر آسمان برآيم.
 

negin1990

عضو جدید
کاربر ممتاز
برق نگاه مهربانم که همیشه می ستودی،در حافظه ات مانده است؟!

دیریست خاموش شده است..........

دیگر از من تا خاک شدن راهی نیست
از سر این بام
این صحرا
این دریا
پر خواهم زد
خواهم مرد
غم تو.. این غم شیرین را
با خود خواهم برد
 

khorshid777

عضو جدید

من در آیینه رخ خود دیدم
و به تو حق دادم
آه میبینم...... میبینم.......
تو به اندازه ی تنهایی من زیبایی
من به اندازه ی زیبایی تو غمگینم
چه امید عبثی
من چه دارم که تو را در خور؟ هیچ
من چه دارم که سزاوار تو؟ هیچ
تو همه هستی من هستی من تو همه زندگی من هستی
تو چه داری؟ همه چیز
تو چه کم داری؟ هیچ
دیگه دارم به خودم شک می کنم
آخه حرفامو نمی فهمه کسی
من که دست دلمو رو می کنم
چرا دنیامو نمی فهمه کسی
دل من مونده رو دستم
دلی که همه ی دار و نداره آدمه
کاش یکی از ته دل به من بگه
عاشق این دل صاف و سادمه
آخه من چیزه زیادی نمی خام
یه نوازش یه نگاهه مهربون
یکی که خودش باشه تا بتونیم
واسه همدیگه بمونیم هر دومون
 

bahareh s

عضو جدید
کاربر ممتاز
همه می پرسند:
- چیست در زمزمه مبهم آب ؟
- چیست در همهمه دلکش بــرگ ؟
- چیست در بازی آن ابر سپید ¸
روی این آبی آرام بلند
که تو را می برد این گونه به ژرفای خیال



"چیست که در خلوت خاموش کبوتر ها ؟
چیست در کوشش بی حاصل موج ؟
چیست در خــنده جام ؟
که تو چندین ساعت
مات ومبهوت به آن می نگری ؟ "

نه به ابر نه به آب نه به برگ٬
نه به این آبی آرام بلند ٬
نه به این خلوت خاموش کبوتر ها
من به این جمله نمی اندیشم !
به تو می اندیشم !

ای سراپا همه خوبی
تک وتنها به تو می اندیشم
همه وقت
همه جــا
من به هر حال که باشم به تو می اندیشم

تو بدان این را
تنــها تو بدان
تو بیـــــــــا
تو بمان با من تنها تو بمان !

جای مهتاب به تاریکی شب ها تو بتاب !
من فدای تو ٬ به جای همه گل ها تو بخند !


تو بمان با من ٬ تنها تو بمان !
در دل ساغر هستی تو بجوش !

من ٬ همین یک نفس از جرعه جانم باقی است
آخرین جرعه این جــام تهی را تو بنوش !
 

bahareh s

عضو جدید
کاربر ممتاز
تو کیستی که من بی تو اینگونه بی تابم
شب از هجوم خیالت نمی برد خوابم
تو چیستی ، که من از موج هر تبسم تو
بسان قایق سرگشته ، روی گردابم

تو در کدام سحر، بر کدام اسب سپید
تو را کدام خدا ؟
تو از کدام جهانی؟
تو در کدام کرانه،تو از کدام صدف
تو در کدام چمن ،همره کدام نسیم؟
تو از کدام سبو؟



من از کجا سر راه تو آمدم ناگاه

چه کرد با من آن نگاه شیرین آه!
مدام پیش نگاهی ، مدام پیش نگاه!

کدام نشاه دویده است از تو در تن من؟
که ذره ذره وجودم تو را که میبینند
به رقص می آیند ، سرود می خوانند

به من بگو که مرا از دهان شیر بگیر
به من بگو که برو در دهان شیر بمیر


بگو برو جگر کوه قاف را بشکاف
ستاره ها را از آسمان بیار به زیر


تو را به هر چه تو گوئی ، به دوستی سوگند
هر آنچه خواهی از من بخواه ، صبر مخواه
تو آرزوی بلندی و دست من کوتاه

همه وجود تو مهرست و جان من محروم
چراغ چشم تو سبز است و راه من بسته است !!
 

Ekram

عضو جدید
کاربر ممتاز
دیدی غزلی سرود عاشق شده بود
انگار خودش نبود عاشق شده بود
افتاد شکست زیر باران پوسید
آدم که نکشته بود عاشق شده بود
 

Elham 6661

عضو جدید
هان ای عقاب عشق !
از اوج قله های مه آلوددور دست
پرواز کن به دشت غم انگیز عمر من
آنجا ببر مرا که شرابم نمی برد
آن بی ستاره ام که عقابم نمی برد
در راه زندگی
با این همه تلاش و تمناو تشنگی
با این که ناله می کشم از دل که :آب! آب!
دیگر فریب هم به شرابم نمی برد
پر کن پیاله را....!
 

tinou

عضو جدید
نيستيم.....
به دنيا مي آييم
عكس يك نفره ميگيريم!
بزرگ مي شويم
عكس دونفره ميگريم!
پيرمي شويم
عكس يك نفره ميگريم.....
وبعد
دوباره باز
نيستيم....
 

shirin.agro

عضو جدید
کاربر ممتاز
شما دل به یار خود بسپارید ، ولی نه برای نگهداری آن ، زیرا فقط گرمی زندگی است که می تواند دلها را حفظ کند . جبران خلیل جبران
 

shirin.agro

عضو جدید
کاربر ممتاز
آن هنگام که تاب زیستن در خلوت دل از کف دهید ، زندگانی در لبهایتان جاری شود . و صدا ، موسیقی دلنوازی ست که بدان ، اوقات گذرانید و دل ، خوش دارید .اما به ترنم این گفتار نیمی از اندیشه تان معصومانه مقتول گردد . که تفکر ، شاهین ملکوت است و در قفس کلام ، بالهای خود را شاید که بگشاید ، اما پرواز نتواند . جبران خلیل جبران
 

shirin.agro

عضو جدید
کاربر ممتاز
اگر سزاوار است آن است که دوست با جزر زندگی ات آشنا شود ، بگذار تا با مد آن نیز آشنا گردد ، زیرا چه امیدی است به دوستی که می خواهی در کنارش باشی ، تنها برای ساعات و یا قلمرو مشخصی ؟ جبران خلیل جبران
 

shirin.agro

عضو جدید
کاربر ممتاز
همه آنچه در خلقت است ، در درون شماست و هر آنچه درون شماست ، در خلقت است. جبران خلیل جبران
 

shirin.agro

عضو جدید
کاربر ممتاز
هر گاه مهر به شما اشاره کند دنبالش بروید .حتی اگر گذرگاهش سخت و ناهموار است .و وقتی بال هایش شما را در بر می گیرد اطاعت کنید .حتی اگر شمشیری که در میان پرهایش پنهان است شما را زخمی کند .و اگر با شما سخن گفت او را باور کنید .گر چه صدایش رویاهای شما را بر آشوبد چون باد شمال که باغ را ویران می کند . جبران خلیل جبران
 

shirin.agro

عضو جدید
کاربر ممتاز
طبیعت با آغوشی باز و دستانی گرم ، از ما استقبال کرده و می خواهد که از زیبایی اش لذت بریم.چرا انسان باید آنچه در طبیعت ساخته شده است را از بین برد ؟ جبران خلیل جبران
 

shirin.agro

عضو جدید
کاربر ممتاز
هنگامی که سیبی را با دندانهای خود له می کنی در قلب خویش به آن بگو :دانه ها و ذرات تو در کالبد من به زندگی ادامه خواهند داد. شکوفه هایی که باید از دانه هایی تو سر زند ، فردا در قلب من شکوفا می شود .عطر دل انگیز تو ، توام با نفسهای گرم من به عالم بالا صعود خواهد کرد ، و من و تو در تمام فصلها شاد و خرم خواهیم بود. جبران خلیل جبران
 

shirin.agro

عضو جدید
کاربر ممتاز
بجاست دوستی بخواهی که به روزهایت تلاش و به شبهایت آرامش بخشد. جبران خلیل جبران
 

kajal4

عضو جدید
کاربر ممتاز
[FONT=&quot]از دلتنگی هایم برایت بگویم ؟[/FONT][FONT=&quot]
[/FONT][FONT=&quot]وقتی که غرق می شوم
در خلسه ی آن نگاه معصومانه ی پرتردید
شک می کنی
به من
به عشقم
باور نمی کنی
این همه احساس ...
باور نمی کنی
بهانه ی نوشتن
این خط خطی های عاشقانه تویی
باور نمی کنی
حتی
حواسم هم عاشق شده
ماههاست
پرت شده به سوی تو
برنمی گردد
باور نمی کنی
لبریزم ازتو
روزی هزاربار
می میرم در تو

هنوز هم باور نمی کنی ؟[/FONT]
 

سوگلییی

عضو جدید
در حسرت ديدار تو بگذار بميرم… دشوار بود مردن و روي تو نديدن… بگذار بدلخواه تو دشوار بميرم… بگذار که چون ناله مرغان شباهنگ… در وحشت و انوده شب تار بميرم… بگذار که چون شمع کنم پيکر خود آب…. دربستر اشک افتم و ناچار بميرم… ميميرم از اين درد که جان دگرم نيست… تا از غم عشق تو دگر بار بميرم… تا بوده ام اي دوست وفادار تو هستم… بگذار بدانگونه وفادار بميرم
 

MAHDI.VALVE

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
[FONT=times new roman, times, serif]وای در من تاب دوری نیست[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]ای خیالت خاطر من را نوازش بار[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]بیش از این در من صبوری نیست[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]بی تو من تنهای تنهایم[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]من به دیدار تو می آیم[/FONT]​
 
وضعیت
موضوع بسته شده است.

Similar threads

بالا