نه آنقدر عاشقی
که مرابه جشن ستاره باران چشمانت دعوت کنی
نه آنقدر بیزارم
که تو را ازدفتر قدیمی ام پاک کنم
اگرحرفی نمی زنم
نه اینکه بیقرارت نیستم
نه اینکه درتمام ثانیه های بی تابی من نیستی
اگربغض چشمانم راپنهان میکنم
اگرکلمات درغبارتنهایی ام گم می شوند
هنوزازهوای تو سرشارم اما
چگونه باید
هجوم بی امان سکوت تو
ترانه هایم جان بگیرند
مرادوباره باسخاوت دستانت
مثل گلهای تازه باران خورده
طراوت ببخش
ای همیشه جاری
که مرابه جشن ستاره باران چشمانت دعوت کنی
نه آنقدر بیزارم
که تو را ازدفتر قدیمی ام پاک کنم
اگرحرفی نمی زنم
نه اینکه بیقرارت نیستم
نه اینکه درتمام ثانیه های بی تابی من نیستی
اگربغض چشمانم راپنهان میکنم
اگرکلمات درغبارتنهایی ام گم می شوند
هنوزازهوای تو سرشارم اما
چگونه باید
هجوم بی امان سکوت تو
ترانه هایم جان بگیرند
مرادوباره باسخاوت دستانت
مثل گلهای تازه باران خورده
طراوت ببخش
ای همیشه جاری