دل نامه یا نامه دل

وضعیت
موضوع بسته شده است.

negin1990

عضو جدید
کاربر ممتاز
می خور که شیخ و حافظ و مفتی و محتسب
چون نیک بنگری همه تذویر میکنند
 

negin1990

عضو جدید
کاربر ممتاز
قبول داری عکسات با هم خخخخخخخخخخییییییییییییللللللللیییییییی فرق دارن؟؟؟؟؟؟
 

negin1990

عضو جدید
کاربر ممتاز
اگه یه روز بری سفر
بری ز پیشم بی خبر
اسیر رویاها میشم
دوباره باز تنها میشم
به شب میگم پیشم بمونه
به باد میگم تا صبح بخونه
بخونه از دیار یاری
که توش منو تنها نذاری....

 

negin1990

عضو جدید
کاربر ممتاز
 

negin1990

عضو جدید
کاربر ممتاز
اینم چندتا گل واسه بچه های دل نامه
حالا هی بگین نگین بده!!!!!!!!!!!:mad:
 

Narges *

عضو جدید
من دلم میخواهد
خانه ای داشته باشم پر دوست
بر درش برگ گلی می کوبم
روی آن با قلم سبز بهار می نویسم:
خانه ی دوستی ما اینجاست
تا دگر بار نپرسد سهراب
خانه ی دوست کجاست؟!:gol:
 

MAHDI.VALVE

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
بچه ها این ترانه رو با صدای اکبر گلپایگانی گوش کنید.
اگه ده تا آهنگ باشه تو دنیا یکیش اینه

================
من تو را اسان نیاوردم به دست


بارها این کودک احساس من


زیر باران های اشک من نشست


من تو را اسان نیاوردم به دست


در دل اتش نشستن کار اسانی نبود


راه را بر اشک بستن کار اسانی نبود


با غروری هم قدو بالای اسمان


بارها در خود شکستن کار اسانی نبود


بارها این دل به جرم عاشقی


زیر سنگینیه بار غم شکست


من تو را اسان نیاوردم به دست


در بدست اوردنت بردباری ها شده


بی قراری ها شده ، شب زنده داری ها شده


در بدست اوردنت پایداری ها شده


با ظلم و جر روزگار سازگاری ها شده


ای از عشق پاک من همیشه مست


من تو را اسان نیاوردم به دست


من تو را اسان نیاوردم به دست
 

MAHDI.VALVE

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
دلم تنگه برای گریه کردن
کجاست مادر کجاست گهواره من؟
مادر بی تو تنها وغریبم

اتاق خالی ام بی تو چه سرده
مادر، مادر ِ خوب و قشنگم
بدون تو دل ِ من پُر ِ درده
فضای خونه بی بوی ِ تو هیچه
صدای تو هنوز اینجا می پیچه
مادر... مادر...
هنوزم تو دلم ، تموم ِ قصه هات جوونه
خاله سوسکه دیگه، شعرآشتی مثل ِ ، قدیما ، نمی خونه
مادر، مادر، شبا با صدای لالایی های تو خوابیدم


...
مادر ... بی تو تنها و غریبم
اتاق خالی ام بی تو چه سرده
مادر ، مادر ِ خوب و قشنگم
بدون تو دل ِ من پُر ِ درده
فضای خونه بی بوی تو هیچه
صدای تو هنوز اینجا می پیچه
مادر ...
مادر ...
هنوزم تو دلم تموم قصه هات جوونه


مادر ...
مادر ...
شبا با صدای لالایی های تو
خوابیدم
 

negin1990

عضو جدید
کاربر ممتاز
بگذار عشق ِ تو در شعر ِ تو بگرید... بگذار درد ِ من در شعر ِ من بخندد...

 

negin1990

عضو جدید
کاربر ممتاز
دریا خندید
در دوردست،
دندان‌هایش کف و
لب‌هایش آسمان.


ــ تو چه می‌فروشی
دخترِ غمگینِ سینه عریان؟

ــ من آب دریاها را
می‌فروشم، آقا.


ــ پسر سیاه، قاتیِ خونت
چی داری؟

ــ آب دریاها را
دارم، آقا.


ــ این اشک‌های شور
از کجا می‌آید، مادر؟

ــ آب دریاها را من
گریه می‌کنم، آقا.


ــ دل من و این تلخی بی‌نهایت
سرچشمه‌اش کجاست؟

ــ آب دریاها
سخت تلخ است، آقا.


دریا خندید
در دوردست،
دندان‌هایش کف و
لب‌هایش آسمان.
 

negin1990

عضو جدید
کاربر ممتاز
هی!
شاعر!
هی!
سُرخی، سُرخی‌ست:
لب‌ها و زخم‌ها!
لیکن لبان ِ یار ِ تو را خنده هر زمان
دندان‌نما کند،
زان پیش‌تر که بیند آن را
چشم ِ علیل ِ تو
چون «رشته‌یی ز لولو ِ تر، بر گُل ِ انار» ـ
آید یکی جراحت ِ خونین مرا به چشم
کاندر میان ِ آن
پیداست استخوان;
زیرا که دوستان ِ مرا
زان پیش‌تر که هیتلر ــ قصاب ِ«آوش ویتس»
در کوره‌های مرگ بسوزاند،
هم‌گام ِ دیگرش
بسیار شیشه‌ها
از صَمغ ِ سُرخ ِ خون ِ سیاهان
سرشار کرده بود
در هارلم و برانکس
انبار کرده بود
کُنَد تا
ماتیک از آن مهیا
لابد برای یار ِ تو، لب‌های یار ِ تو!


بگذار عشق ِ تو
در شعر ِ تو بگرید...

بگذار درد ِ من
در شعر ِ من بخندد...

بگذار سُرخ خواهر ِ هم‌زاد ِ زخم‌ها و لبان باد!
زیرا لبان ِ سُرخ، سرانجام
پوسیده خواهد آمد چون زخم‌های ِ سُرخ
وین زخم‌های سُرخ، سرانجام
افسرده خواهد آمد چونان لبان ِ سُرخ;
وندر لجاج ِ ظلمت ِ این تابوت
تابد به‌ناگزیر درخشان و تاب‌ناک
چشمان ِ زنده‌یی
چون زُهره‌ئی به تارک ِ تاریک ِ گرگ و میش
چون گرم‌ْساز امیدی در نغمه‌های من!


بگذار عشق ِ این‌سان
مُردارْوار در دل ِ تابوت ِ شعر ِ تو
ـ تقلیدکار ِ دلقک ِ قاآنی ــ
گندد هنوز و
باز
خود را
تو لاف‌زن
بی‌شرم‌تر خدای همه شاعران بدان!

لیکن من (این حرام،
این ظلم‌زاده، عمر به ظلمت نهاده،
این بُرده از سیاهی و غم نام)
بر پای تو فریب
بی‌هیچ ادعا
زنجیر می‌نهم!
فرمان به پاره کردن ِ این تومار می‌دهم!
گوری ز شعر ِ خویش
کندن خواهم
وین مسخره‌خدا را
با سر
درون ِ آن
فکندن خواهم
و ریخت خواهم‌اش به سر
خاکستر ِ سیاه ِ فراموشی...


بگذار شعر ِ ما و تو
باشد
تصویرکار ِ چهره‌ی پایان‌پذیرها:
تصویرکار ِ سُرخی‌ لب‌های دختران
تصویرکار ِ سُرخی‌ زخم ِ برادران!
و نیز شعر ِ من
یک‌بار لااقل
تصویرکار ِ واقعی چهره‌ی شما
دلقکان
دریوزه‌گان
"شاعران!"
 

negin1990

عضو جدید
کاربر ممتاز
بيش ترين عشق جهان را به سوي تو مي آورم

از معبر فريادها و حماسه ها

چرا كه هيچ چيز در كنار من

از تو عظيم تر نبوده است

كه قلبت
چون پروانه اي ظريف و كوچك و عاشق است.
 

negin1990

عضو جدید
کاربر ممتاز

از براي تو مفهومي نيست
نه لحظه اي :

پروانه ايست كه بال مي زند

يا رود خانه اي كه در گذر است._

هيچ چيز تكرار نمي شود

و عمر به پايان مي رسد:

پروانه بر شكوفه اي نشست

و رود

به دريا پيوست.
 

negin1990

عضو جدید
کاربر ممتاز
اشک رازي‌ست
لب‌خند رازي‌ست
عشق رازي‌ست

اشک ِ آن شب لب‌خند ِ عشق‌ام بود.



قصه نيستم که بگوئي
نغمه نيستم که بخواني
صدا نيستم که بشنوي
يا چيزي چنان که ببيني
يا چيزي چنان که بداني...

من درد ِ مشترک‌ام
مرا فرياد کن.


درخت با جنگل سخن مي‌گويد
علف با صحرا
ستاره با کهکشان
و من با تو سخن مي‌گويم

نام‌ات را به من بگو
دست‌ات را به من بده
حرف‌ات را به من بگو
قلب‌ات را به من بده
من ريشه‌هاي ِ تو را دريافته‌ام
با لبان‌ات براي ِ همه لب‌ها سخن گفته‌ام
و دست‌هاي‌ات با دستان ِ من آشناست.

در خلوت ِ روشن با تو گريسته‌ام
براي ِ خاطر ِ زنده‌گان،
و در گورستان ِ تاريک با تو خوانده‌ام
زيباترين ِ سرودها را
زيرا که مرده‌گان ِ اين سال
عاشق‌ترين ِ زنده‌گان بوده‌اند.



دست‌ات را به من بده
دست‌هاي ِ تو با من آشناست
اي ديريافته با تو سخن مي‌گويم
به‌سان ِ ابر که با توفان
به‌سان ِ علف که با صحرا
به‌سان ِ باران که با دريا
به‌سان ِ پرنده که با بهار
به‌سان ِ درخت که با جنگل سخن مي‌گويد

زيرا که من
ريشه‌هاي ِ تو را دريافته‌ام
زيرا که صداي ِ من
با صداي ِ تو آشناست.
 

negin1990

عضو جدید
کاربر ممتاز
فروغ فرخ‌زاد: آرزوی من آزادی زنان ایران و تساوی حقوق آن‌‌ها با مردان است. من به رنج‌هایی که خواهرانم در این مملکت در اثر بی‌عدالتی‌های مردان می‌برند، کاملاً واقفم و نیمی از هنرم را برای تجسم دردها و آلام آن‌‌ها به کار می‌برم. آرزوی من ایجاد یک محیط مساعد برای فعالیت‌های علمی و هنری و اجتماعی بانوان است
 

negin1990

عضو جدید
کاربر ممتاز
ای هفت سالگی
ای لحظه ی شگفت عزیمت
بعد از تو هر چه رفت در انبوهی از جنون و جهالت رفت
بعد از تو پنجره که رابطه ای بود سخت زنده و روشن
میان ما و پرنده
میان ما و نسیم
شکست
شکست
شکست
بعد از تو آن عروسک خکی
که هیچ چیز نمیگفت هیچ چیز به جز آب آب آب
در آب غرق شد
بعد از تو ما صدای زنجره ها را کشتیم
و به صدای زنگ که از روی حرف های الفبا بر میخاست
و به صدای سوت کارخانه های اسلحه سازی دل بستیم
بعد از تو که جای بازیمان میز بود
از زیر میزها به پشت میزها
و از پشت میزها
به روی میزها رسیدیم
و روی میزها بازی کردیم
و باختیم رنگ ترا باختیم ای هفت سالگی
بعد از تو ما به هم خیانت کردیم
بعد از تو تمام یادگاری ها را
با تکه های سرب و با قطره های منفجر شده ی خون
از گیجگاه های گچ گرفته ی دیوارهای کوچه زدودیم
بعد از تو ما به میدان ها رفتیم
و داد کشیدیم
زنده باد
مرده باد
و در هیاهوی میدان برای سکه های کوچک آوازه خوان
که زیرکانه به دیدار شهر آمده بودند دست زدیم
بعد از تو ما که قاتل یکدیگر بودیم
برای عشق قضاوت کردیم
و همچنان که قلبهامان
در جیب هایمان نگران بودند
برای سهم عشق قضاوت کردیم
بعد از تو ما به قبرستانها رو آوردیم
و مرگ زیر چادر مادربزرگ نفس می کشید
و مرگ آن درخت تناور بود
که زنده های این سوی آغاز
به شاخه های ملولش دخیل می بستند
و مرده های آن سوی پایان
به ریشه های فسفریش چنگ میزدند
و مرگ روی آن ضریح مقدس نشسته بود
که در چهار زاویه اش ناگهان چهار لاله ی آبی روشن شدند
صدای باد می اید
صدای باد می اید ای هفت سالگی
بر خاستم و آب نوشیدم
و ناگهان به خاطر آوردم
که کشتزارهای جوان تو از هجوم ملخها چگونه ترسیدند
چه قدر باید پرداخت
چه قدر باید
برای رشد این مکعب سیمانی پرداخت ؟
ما هر چه را که باید
از دست داده باشیم از دست داده ایم
مابی چراغ به راه افتادیم
و ماه ماه ماده ی مهربان همیشه در آنجا بود
در خاطرات کودکانه ی یک پشت بام کاهگلی
و بر فراز کشتزارهای جوانی که از هجوم ملخ ها می ترسیدند
چه قدر باید پرداخت ؟
 
وضعیت
موضوع بسته شده است.

Similar threads

بالا