بسم الله القادر المتعال
یازده ماه را پشت سر نهاده ام تا به تو رسیده ام و اکنون جز خار و خاشاک، در کوله بار ندارم تا سر از خجلت بردارم
و اذن دخول به حریم محبتت طلب کنم.
پشت دروازه های چشم تو می ایستم تا خریدار اشک ندامتم باشی و جرئت بندگی را دیگر باره به من عطا کنی.
«مزرع سبز فلک دیدم و داس مه .....نو یادم از کشته خویش آمد و هنگام درو
گفتم ای بخت بخفتیدی و خورشید دمید ...... گفت: با این همه از سابقه نومید مشو»
بر بام های این همه فراوان، هلال نو رسیده، سوسو می زند و صدای آسمان، در دل ها فراگیر می شود:
ای اهل زمین! ماه خدا فرا رسید.
همه برمی خیزند و پیراهن ها را از سکوت یک ساله می تکانند.
سجاده ها را از سر می گیرند...
قرآن ها، از نو متولد می شوند.
سفره ها رنگ دیگر می گیرند؛ رنگ بزم خداوندی؛ رنگ تبرک بی دریغ، رنگ مائده های آسمانی.
دل های وضو گرفته، نفس زنان، به درگاه رحمت می آیند:
«سبزه خط تو دیدیم و ز بستان بهشت به طلبکاری این مهر گیاه آمده ایم»
خداوندا! تمام معبرها را در انتظار رسیدن رمضانِ تو، آب و جارو کرده ایم.
شاهد باش که با آغوش شوق، در به رویش می گشاییم؛ پس سفره های دست هایمان را خالی نگذار.
آخرین ویرایش: