گلستـان شهـدای باشگاه مهندسان ایران ...

*** s.mahdi ***

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
تصاویری از اوقات فراغت و زندگی روزمره در جبهه های جنگ ایران و عراق در سال های آغازین جنگ.





































 

*** s.mahdi ***

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
[h=2]شهیدی که مدت بیشتری کنار ضریح امام رضا ع ماند
[/h]
محمدعلی(نیکنامی) وصیت کرده بود: "وقتی پیکرش را برای طواف به حرم می برند مدت بیشتری پای ضریح نگه دارند". به خدام که گفتیم قبول نکردند و گفتند: حرم شلوغه و پیکر ایشون همانطور که با بقیه شهدا وارد می شه همراه بقیه هم خارج می شه. آن روز حدود سی تا چهل شهید را کنار ضریح قرار داده بودند. مراسم نوحه خوانی هم برگزار شد و بعد شهدا رو طواف دادند.


Click here to view the original image of 665x503px.
اما وقتی نوبت محمدعلی شد متوجه ریختن قطره های خون از پایین پیکر شدیم و خدام را خبر کردیم. به خاطر اینکه آب خون روی فرش ها می ریخت از تکون دادن پیکر خودداری کردند. حدود بیست و پنج دقیقه طول کشید تا پیکر را توی دو لایه پلاستیکی قرار دادند و دیگه خونی ازش نریخت به خاطر اتفاقی که افتاد، محمدعلی نیم ساعت بیشتر از بقیه کنار ضریح بود و به خواسته اش که توی وصیت نامه اش گفته بود رسید.
راوی:خواهر شهید
منبع:کتاب من شهید می شوم ص

 

*** s.mahdi ***

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
[h=2] شهید امام رضا (علیه السلام)
[/h]
ارسال در تاریخ بیست و پنجم خرداد 1392 توسط مرتضی
اوایل سال 72 بود و گرماى فکه. در منطقه عملیاتى والفجر مقدماتى، بین کانال اول و دوم، مشغول کار بودیم. چند روزى مى شد که شهید پیدا نکرده بودیم. هر روز صبح زیارت عاشورا مى خواندیم و کار را شروع مى کردیم. گره و مشکل کار را در خود مى جستیم. مطمئن بودیم در توسلهایمان اشکالى وجود دارد.
آن روز صبح، کسى که زیارت عاشورا مى خواند، توسلى پیدا کرد به امام رضا(ع). شروع کرد به ذکر مصائب امام هشتم و کرامات او. مى خواند و همه زار زار گریه مى کردیم. در میان مداحى، از امام رضا طلب کرد که دست ما را خالى برنگرداند، ما که در این دنیا هم خواسته و خواهشمان فقط باز گردان این شهدا به آغوش خانواده هایشان است و...هنگام غروب بود و دم تعطیل کردن کار و برگشتن به مقر. دیگر داشتیم ناامید مى شدیم. خورشید مى رفت تا پشت تپه ماهورهاى روبه رو پنهان شود. آخرین بیل ها که در زمین فرو رفت، تکه اى لباس توجهمان را جلب کرد.



همه سراسیمه خود را به آنجا رساندند. با احترام و قداست، شهید را از خاک در آوردیم. روزى اى بود که آن روز نصیبمان شده بود. شهیدى آرام خفته به خاک. یکى از جیب هاى پیراهن نظامى اش را که باز کردیم تا کارت شناسایى و مدارکش را خارج کنیم، در کمال حیرت و ناباورى، دیدیم که یک آینه کوچک، که پشت آن تصویرى نقاشى از تمثال امام رضا(ع) نقش بسته، به چشم مى خورد. از آن آینه هایى که در مشهد، اطراف ضریح مطهر مى فروشند. گریه مان درآمد. همه اشک مى ریختند. جالب تر و سوزناکتر از همه زمانى بود که از روى کارت شناسایى اش فهمیدیم نامش «سید رضا» است. شور و حال عجیبى بر بچه ها حکمفرما شد. ذکر صلوات و جارى اشک، کمترین چیزى بود.
شهید را که به شهرستان ورامین بردند، بچه ها رفتند پهلوى مادرش تا سرّ این مسئله را دریابند. مادر بدون اینکه اطلاعى از این امر داشته باشد، گفت:«پسر من علاقه و ارادت خاصى به حضرت امام رضا(ع) داشت...».

منبع:کتاب تفحص آقای حمید داوود آبادی
 

**آگاهدخت**

مدیر تالار اسلام و قرآن
مدیر تالار
وصیت شهید ۱۶ ساله برای پاسداری ۳ امانت


شهید سیدمحمدحسین امامی‌الطریق می‌گوید: عزیزان! شهدا سه امانت بزرگ امام، اسلام و انقلاب را به دست شما سپرده‌اند؛ امانت‌هایی که خود تا سرحد شهادت از آن پاسداری نموده‌اند.





به گزارش خبرنگار حماسه و مقاومت فارس(باشگاه توانا)، حرف اول و آخرشان امام بود. ولایت ایشان را به حقیقت پذیرفته بودند و کاری نمی‌کردند جز برای پیشبرد فرامین امام. در ورق زدن وصایای شهدا پیامی نبود، جز پیام امام و شهدا، درخواستی نداشتند جز پشتیبانی از ولایت فقیه که نکته کلیدی در پیروزی اسلام است.



در ادامه بخش‌هایی از وصایای شهدای دفاع مقدس را می‌خوانیم:



شهید رمضان رضایی‌برزانی
تولد 1338، شهادت 1362 از شهدای اصفهان می‌گوید: سعی کنید قبل از هر چیز به اسلام فکر کنید، دست از تفرقه بردارید و این قدر قلب امام را به در نیاورید.

شهید محسن خوب‌بخت
تولد، 1340، شهادت 1360 از شهدای تهران بیان می‌کند: برادران و خواهران! تنها پیروزی ما، یعنی پیروزی اسلام به چند نکته بستگی دارد؛ اعتقاد و ایمان به خدا، یکپارچگی شما، پرهیز از تفرقه و نفاق، اطاعت بی‌چون و چرا از رهبر بیدار امام امت.

شهید رجب‌علی امیری
تولد 1344، شهادت 1361 از شهدای شاهرود در وصیت نامه خود تأکید دارد: یک وصیت به ملت عزیزم دارم و آن این است که ملت قهرمان و شهیدپرور ایران، مبادا امام بزرگوار را تنها بگذارید، مبادا از ولایت فقیه دوری کنید، باید راه شهیدان عزیزمان ادامه دهید و نگذارید که این سرسپردگان آمریکا، میان شما و روحانیون مبارز تفرقه بیندازند؛ شما باید با یکدیگر باشید، از ولایت فقیه حمایت کنید و دشمنان را سرکوب کنید.

شهید میرزا رضا بیگلری تولد 1334، شهادت 1362 از شهدای همدان می‌گوید: ما هنوز امام را خوب نشناخته‌ایم؛ قدر این امام بزرگوار را نمی‌دانیم؛ دشمنان، امام را خوب می‌شناسند و می‌دانند که امام با تمام مستکبرین و ظالمین مخالف است.

شهید رضا انفرادی تولد، 1344، شهادت 1366 از شهدای میاندوآب بیان می‌دارد: ای عاشقان الله، بیایید چون پروانه دور شمع وجود رهبر کبیر انقلاب بگردیم، تنها راه سعادت راه امام و خط امام است و دیگر همه چیز باطل.

شهید ابراهیم دهقان تولد، 1343، شهادت 1362 از شهدای کرج می‌گوید: ای مردم مسلمان! در وجود امام بیشتر دقت کنید، سعی کنید عظمت او را بیابید و امام را الگوی تقوا و ایمان و اخلاص خود قرار دهید.

شهید رضا احسانی‌فر تولد 1342، شهادت 1363 از شهدای آبدانان در وصیت نامه خود بیان کرده است: اگر خدای نکرده شما لحظه‌ای غفلت کنید، بار دیگر استکبار جهانی بر گردن اسلام و شهید 16 ساله سیدمحمدحسین امامی‌الطریقمملکت ما حلقه می‌افکند.

شهید سید محمدحسین امامی‌الطریق تولد 1349، شهادت 1365 از شهدای تهران می‌گوید: عزیزان! شهدا سه امانت بزرگ امام، اسلام و انقلاب را به دست شما سپرده‌اند؛ امانت‌هایی که خود تا سر حد شهادت از آن پاسداری نموده‌اند؛ اکنون بر شماست که با ایثار و فداکاری ادامه دهنده راه آنها باشید.

و سفارشات هزاران شهید دیگر بر همین اساس که مجال نوشتن آن در این گزارش نیست...
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
همزمان با روز شهادت شهید مراديان؛

چه خوب گفت آن سید اهل قلم که «چون شیپور جنگ نواخته شود مرد از نامرد شناخته می شود». آری مردان این سرزمین از هر کیش و آیین که باشند هنگامۀ حضور را به خوبی می شناسند و آن را غنیمت می شمارند. شهید زوریک مرادیان مردی است از تبار این نیک آیینان.
به گزارش مجله شبانه باشگاه خبرنگاران؛ شهید «زوريك مراديان» از جوانان پاک نهاد این سرزمین است که با آغاز جنگ تحمیلی در لشکر 64 ارومیه خدمت می کرد و در نوزدهمین روز از آغاز جنگ تحمیلی در راه آرمانهایش به شهادت رسید.

شهيد «زوريك مراديان» تنها فرزند ذكور زوج زحمتكش «واهان» و «كاتاري» در هفتم تيرماه 1339 در تهران چشم به جهان گشود. در سال هاي تحصيل دوران ابتدايي در دبستان «ساهاكيان»، با اينكه به اتفاق والدين و چهار خواهر خويش:«ديانا»، «اُفيك»، «ژانت» و «روبينا» در يك اطاق زندگي مي‌كرد، ليكن هميشه شاگرد اول بود. تحصيلات دوره راهنمايي و متوسطه را در دبيرستان ارامنه «كوشش داوتيان» ادامه داد، اما در عين ناباوري خويشاوندان و دوستان و با وجود قبولي در امتحانات اعزام به خارج، اين جوان با استعداد، سال آخر دبيرستان را ناتمام گذارده و داوطلبانه چند ماه پيش از شروع جنگ تحميلي عراق عليه ايران به خدمت سربازي رفت.

پس از طي سه ماه دوره آموزشي در «شاهرود» به لشگر 64 اروميه منتقل گرديد. سر انجام بعد از هشت ماه خدمت و در حدود سه ماه پس از اينكه همرزمانش با استفاده از باقيمانده پلو و چوب كبريت، برايش كيك آماده كرده و جشن تولد او را در سنگر برگزار نمودند، بر اثر اصابت تركش خمپاره و جراحت شديد، تقريباً 19 روز بعد از شروع جنگ تحميلي به خيل عظيم شهداي دوران هشت سال دفاع مقدس پيوست. وي اولين شهيد نظامي ارمني تاريخ جنگ تحميلي عراق عليه ايران محسوب مي‌گردد.

با شهادت «زوريك» كوچه اي كه وي در محله «حشمتيه» (سردارآباد) در آن ساكن بود، در سوگ فرو رفت. همسايگان مسلمان اطراف منزل خانواده «مراديان» دسته دسته با گريه همدردي خود را اعلام مي‌كردند. آن ها، دو **** نيز براي شهيد «مراديان» در سر كوچه قرار دادند.پيكر اولين شهيد نظامي ارمني «زوريك مراديان»،پس از انجام مراسم مذهبي در روز بيست و چهارم مهر 1359 در گورستان ارامنه (در جاده خراسان) در ميان حزن و اندوه جمعيت كثيري به خاك سپرده شد.

شهيد «زوريك مراديان» به روايت مادر ش:
بعد از سه ماه (از شروع خدمت زوريك) ما نمي‌دانستيم كه جنگ شروع خواهد شد. نزديك بهار بود كه او{زوريك} به دخترم زنگ زد و گفت كه مي‌خواهند ما را ببرند اطراف اروميه. ايام «عيد پاك» بود و گفت كه با قطار ما را مي‌برند. ما هم جمع شديم، آجيل و تخم مرغ رنگ شده و چيزهاي ديگر با خود برديم. رفتيم پيش «زوريك». گفتند: آماده باش مي‌باشد. ما آن موقع نمي‌فهميديم كه آماده باش يعني چه؟ بالاخره آن ها را از آنجا بردند. در نامه نوشته بود كه مادرجان تمام دوستانم از چيزهايي كه داده بودي، خوردند، تخم مرغ هاي رنگ شده را نيز همين طور. هميشه نامه مي‌داد كه خوب هستند تا اينكه خبر دادند كه ما را به «پيرانشهر» مي‌برند. هر وقت كه به مرخصي مي‌آمد مي‌گفت: مادر جان، نگران من نباش، مرا خيلي دوست دارند، (اعضاي اصلي) خانواده، همه اينجا هستند. ولي مثل اينكه به من الهام مي‌شد، مي‌گفتم: «زوريك» جان خيلي مواظب خودت باش. او 9 ماه خدمت كرده بود.

پدرش روي تريلي كار مي‌كرد. يك روز صبح بيدار شدم به پدرش گفتم: خيلي نگران و دلواپس هستم. شب خواب ديدم، مثل اينكه زانوي «زوريك» تير خورده و خوني شده بود. جيغ كشيدم، ولي «زوريك» دست گذاشت روي پايش و گفت چيزي نشده است. روز بعد توي كوچه دو سرباز را ديدم كه همين طور به درب ما نگاه مي‌كردند، مثل اينكه دنبال آدرسي باشند. نگاه كردم و گفتم: مادر به فدايتان، خدايا اينها كي هستند؟. چند قدم نرفته، باز ايستادم. همسايه هاي ما همه مسلمان بودند. ما در «حشمتيه» زندگي مي‌كرديم و درآن موقع همسايه روبرويي ما ازآن طرف آمد. از زبان سربازها فقط نام «مرادي» را شنيدم: سرباز «زوريك مرادي» خانه شان كجاست ؟ برگشتم، گفتم: بله پسرم است، من مادرش هستم. چيه، شما دوستان «زوريك» هستيد؟. يك كاغذ در دستش بود و هي آن كاغذ را توي دستش جمع مي‌كرد. گفت: مادر، تو خونتون مرد هست؟. اين را كه گفت، من جيغ كشيده و از هوش رفتم و ديگر چيزي نفهميدم. چشم باز كردم و ديدم تمام همسايه ها و فاميل جمع شده اند. فهميدم كه پسرم شهيد شده است.

ازآن روز به بعد شوهرم زمينگير شد. فقط 9 نوبت در بيمارستان بستري شده است. او نتوانست سر كار برود. دوستان مسلمان «زوريك» برايش **** گذاشتند، بالا و پائين كوچه و خيلي زياد با ما همدردي و نسبت به ما ابراز محبت كردند. براي «زوريك» در مسجد ختم گرفتند. بعد از چهلم «زوريك» يكي از دوستان مسلمان او نيز در كوچه ما به شهادت رسيد. به ما گفتند چون «زوريك» اول شهيد شده، اسم كوچه را به نام «زوريك مرادي»مي گذاريم، ولي شوهرم نپذيرفت: «حسين» نيز از دوستان «زوريك» بوده و آن دو همبازي بوده اند. اسم كوچه را به نام «حسين» بگذاريد. و اسم كوچه را به نام «حسين گرامي»، نامگذاري نمودند.

آقاي مهندس «وارطانيان»، نماينده سابق ارامنه تهران و شمال مجلس شوراي اسلامي براي هفتم و چهلم فوت پدر «زوريك» به منزل ما آمده اند. براي خريد اين خانه هم، آقاي «وارطانيان» به ما كمك كردند. به بنياد شهيد رفتم. كمي، آن ها به ما كمك كرده اند و كمي هم ما گذاشتيم و اين خانه را خريديم. موقع بيماري شوهرم، آقاي مهندس «وارطانيان» هر ماه يا 15 روز يك بار به ديدن شوهرم مي‌آمد.

«زوريك» علاقه خاصي به بچه هاي خواهرش داشت و هروقت كه به مرخصي مي‌آمد به ديدن آنها مي‌رفت. «زوريك» خوب خدمت مي‌كرد. او از دوران سربازي به خوبي ياد كرده و مي‌گفت: خيلي خوب است. اگر ما تنها بوديم، اصلاً نمي‌دانستيم كه چكار بايد مي‌كرديم. اگر اين همدردي و كمك مردم نبود، ما نمي‌توانستيم داغ از دست دادن فرزند خود را تحمل كنيم. پدرش دو بار «زوريك» را در خواب ديده است: «زوريك» به پدرش نزديك شده و مي‌گويد: پدر چرا اينجا ايستاده اي؟ پدرش گفت: پس چكار كنم؟ گفت: بيا اين جا پيش من، ببين چه باغ بزرگي خريده ام، ببين چه باغي است، وسط آن، درخت سيب قرمز است. پدرش بعد از شهادت «زوريك» مريض شد و فوت كرد و دخترم نيز به M.S دچار گرديد. ما تمام وسايل «زوريك» را حفظ مي‌كنيم، حتي لباسي را كه آخرين بار به تن داشته است.
با مادر شهيد «حسين گرامي»، دوست دوران كودكي «زوريك» كه او هم شهيد شده و مسلمان است، دوست بوده و سالها است كه با هم رفاقت داريم.
 

sepideh(IT)

عضو جدید
چند وقت پیش در دیدار دانشجویان با حضرت آقا یه جمله رو ایشان خطاب به دانشجویان امر واجب کردند که:
"اختلاف نظر نباید به دعوا و کدورت و احیانا خشونت بیانجامد"
با خودم فک کردم دیگه خیلی شورش رو درآوردیم که آقا برای یک مسئله خیلی کوچک که از بدیهی ترین نیازهای جامعه ایست که مسلمانان باید درآن زندگی کنند بهمون تذکر بده.
ناخودآگاه یاد وصیت شهید تهرانی مقدم افتادم:
"روی قبر من بنویسید: کسی که می خواست اسرائیل را نابود کند"
آن آرمان کجا و این آرمان کجا! نقطه سرخط...
ما باید همواره دشمن را در کمین ببینیم و آماده باشیم.
یاعلی مدد....

ما دولــتی كه نه ،
قــــریه ای كـه نـه ،
مــــزرعـه ای که نه ،
حتی « طــــویـلـه ای » به اسم
اسرائیل را هم به مشروعیت قبول نمیکنیم ...
حتی اگر کل عالم آن را به رسمیت بشناسد ...!
سید حسن نصرالله
 

self.f_t_m990

کاربر فعال تالار اسلام و قرآن ,
کاربر ممتاز
نی ام از ناله ی شیرین تهی بود
سرم بر خاک طاقت سر نمی سود
زبانم حرف با حرفی نمی زد
سکوتم ظرف بر ظرفی نمی زد
نگاهم خال، در جایی نمی کوفت
به چشمم اشک غم، تایی نمی کوفت
دلم در سینه قفلی بود، محکم
کلیدش بود، دریاچه ی غم
امیدم، گرد امیدی نمی گشت
شبم دنبال خورشیدی نمی گشت
حبیبم قاصدی از پی فرستاد
پیامی بابلوری می فرستاد
که می دانم تو را شرم حضور است
مشو نومید، این جا قصر نور است
الا! ای عاشق اندوه گینم
نمی خواهم تو را غمگین ببینم
اگر آه تو از جنس نیاز است
در باغ شهادت باز، باز است
نمی دانم که در سر، این چه سودا است!
همین اندازه می دانم که زیبا است
خداوندا چه درد است این چه درد است
که فولاد دلم را آب کرده است
مرا ای دوست، شرم بندگی کشت
چه لطف است این، مرا شرمندگی کشت
 

مسعود.م

متخصص والیبال باشگاه ورزشی
کاربر ممتاز
نی ام از ناله ی شیرین تهی بود

سرم بر خاک طاقت سر نمی سود
زبانم حرف با حرفی نمی زد
سکوتم ظرف بر ظرفی نمی زد
نگاهم خال، در جایی نمی کوفت
به چشمم اشک غم، تایی نمی کوفت
دلم در سینه قفلی بود، محکم
کلیدش بود، دریاچه ی غم
امیدم، گرد امیدی نمی گشت
شبم دنبال خورشیدی نمی گشت
حبیبم قاصدی از پی فرستاد
پیامی بابلوری می فرستاد

که می دانم تو را شرم حضور است
مشو نومید، این جا قصر نور است
الا! ای عاشق اندوه گینم
نمی خواهم تو را غمگین ببینم
اگر آه تو از جنس نیاز است
در باغ شهادت باز، باز است
نمی دانم که در سر، این چه سودا است!
همین اندازه می دانم که زیبا است
خداوندا چه درد است این چه درد است
که فولاد دلم را آب کرده است
مرا ای دوست، شرم بندگی کشت
چه لطف است این، مرا شرمندگی کشت



تاریخ شهادت _ ششم بهمن ماه 1390 _ خلیج فارس
 
آخرین ویرایش:

A.R.A.M.Del

عضو جدید
کاربر ممتاز
11.jpg


یکی گفته بود من نمی دانم اینها چه از حسین می خواهند .آدم تا حسینی نشود نمی داند که حسینی ها هم راز خود را با هر نا محرمی در میان نمی گذارند:گوش نا محرم نباشد جای پیغام سروش.
حسین (ع) سرسلسلۀ شیدائیان عشق است.....

آوینی شهید خون و معرفت
:gol:
 

smart student

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
"به هر تابوت خالی که رسیدی بغل کردیش گفتی بسه برگرد..

آخه تنها واسه تابوت خالی مگه چند سال میشه مادری کرد ؟

یه سنگ خالی و یک عمر با عشق نشستی با یه دریا آب کردی

آخه جای منی که زندگیتم چه جوری یه پلاکو خاک کردی ؟

نشستی حقتو از من بگیری نشستی دست و پامو بیارن

نشستی بلکه شاید بعد یک عمر یه روزی استخونامو بیارن

اگه تنها به دریا دل سپردم ببین پشتم یه دریا مرد مادر

یه روزی با من از این سنگر سرد یه لشکر مرد بر میگرده مادر

از اون لالایی هایی که نخوندی چشای خیلیارو خواب برده

نه طوفانی نه سیلابی نه موجی عجیبه خیلیا رو آب برده

یه سنگ خالی و یک عمر با عشق نشستی با یه دریا آب کردی

آخه جای منی که زندگیتم چه جوری یه پلاکو خاک کردی ؟"
روزبه بمانی
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
زندگینامه شهید عراقی


زمانی‌که مهدی را دستگیر کردند، من صدایش را از بی‌سیم ساواکی‌ها می‌شنیدم که با صلابت و محکم می‌گفت:نترسید برای چه می‌لرزید؟ من که اسیر شما هستم."
این تصویری است که عسگراولادی یکی از همرزمان شهید مهدی عراقی از دستگیری سال 1343 او ارائه می دهد و بیانگر سابقه ذهنی ماموران رژیم ستمشاهی از مبارزی است که در دوران فدائیان اسلام نیز نقشی بسیار پر رنگ داشته است و حتی بنابر نقل همرزمانش از سوی شهید نواب صفوی مامور اعدام انقلابی همه اعضای خانواده پهلوی در هنگام آوردن جنازه رضا شاه مخلوع شده بود.هرچند شعله مبارزاتی او با خیانت هایی که به فدائیان گشت و به شهادت نواب صفوی منتهی گردید ، رو به خاموشی نهاده بود؛ اما پس از ارتحال آیت الله العظمی بروجردی و با ظهور و حضور جدّی حضرت امام خمینی (ره) در صحنه مبارزات سیاسی و اجتماعی، باب جدیدی در مسیر فعالیت های مبارزین گشوده شد.
شهید عراقی که تجربیات دوران طولانی مبارزه را به همراه داشت نیز خیلی زود جذب آن بزرگمرد تاریخ شد. او در کنار برخی دیگر از اعضای هیات موید ارتباطات مداوم با بیت امام را آغاز نمود که در ادامه همین تماس ها بود که به دستور امام با دو هیات دیگر دست به ائتلاف زده و "جمعیت های موتلفه اسلامی" را شکل دادند.
شهید عراقی در خاطرات خود می گوید: "از بدو حرکت حاج آقا [حضرت امام خمینی (ره)] یعنی روحانیت، خرده خرده این سه گروه [هیئت های تشکیل دهنده مؤتلفه] هر کدام مجزّا از همدیگر با روحانیت یک تماسکی پیدا کرده بود، کار می کردند... ماها که یک مقدار سابقه به حساب مبارزاتی داشتیم و می دانستیم که اختلافات چه ضررهایی دارد... من در یکی از این شاخه ها بودم، مرحوم آقای صادق امانی و حاج هاشم امانی هم در یکی از این شاخه ها بودند... یک دعوتی شد از حاج صادق و بعضی از دوستانش؛ صحبت هایی که ما کردیم با همدیگر ضررات این جدایی را وقتی بیان کردیم برای همدیگر، جفتمان احساس کردیم که باید این جدایی از بین برود و به صورت ائتلاف در بیاید." این گونه بود که این ائتلاف با نام جمعیت های مؤتلفه اسلامی، شروع به فعالیت کرد و برای حرکت صحیح و دوری از انحراف، با امام (ره) تماس برقرار شد تا فعالیت، تحت ولایت و رهبری معظم له صورت پذیرد و در این راستا بود که مسایل اعتقادی گروه در اختیار" آیت الله شهید بهشتی (ره) " و "آیت الله شهید مطهری (ره)" و... گذاشته شد.
او پس از این ارتباطات بود که نقشی جدی در تاریخ معاصر ایفا نمود و یکی از محورهای اصلی در سازماندهی قیام 15 خرداد 1342، سازماندهی منابر علما در تهران و قم، پخش اعلامیه و... بود. سرعت عملکرد عراقی و یارانش در توزیع اعلامیه های امام و نشر اندیشه ایشان تا به حدی بود که ساواک را به عجز رساند و حتی در برخی مقاطع حساس توانستند با یک ساماندهی مناسب در یک ساعت معین در سراسر کشور اعلامیه امام را توزیع کنند که این سرعت عمل و گستردگی کار توان هرگونه واکنشی را از ساواک سلب نموده بود.
سرعت عملکرد عراقی و یارانش در توزیع اعلامیه های امام و نشر اندیشه های ایشان به حدی بود که ساواک را به عجز درآورد .


شهید عراقی در پاسداری از جان حضرت امام نیز حساسیت ویژه ای داشت نقش شهید عراقی در مراسم عصر عاشورای فیضیه چنین بیان شده است:
"از سویی با توجه به احتمال خطر برای جان حضرت امام (ره)، افراد انقلابی و شجاع با هدایت و برنامه ریزی حاج مهدی عراقی بلافاصله بعد از ظهر و در پایان مراسم تهران، خود را به قم رساندند و در حلقه های مختلف با سلاح های گرمی که از دوران فدائیان اسلام داشتند، از امام در میان جمعیت و هنگام سخنرانی در فیضیه حفاظت نمودند."
او در رساندن اطلاعات به امام نیز جایگاه ویژه ای داشت. خبر تصویب لایحه کاپیتولاسیون از طریق یکی از رفقا به شهید عراقی منتقل شد و از این طریق مدارک آن به حضرت امام (ره) داده شد.
حضرت امام (ره) روز چهارم آبان را که شاه در کاخ گلستان جلوس داشت و از روزهای محوری حکومت شاهنشاهی محسوب می شد، برای سخنرانی انتخاب فرمودند که از طرفی این روز، مصادف با عید میلاد حضرت زهرا (س) نیز بود.
رژیم برای جلوگیری از سخنرانی کوبنده حضرت امام (ره)، واسطه ای را به قم فرستاد که این واسطه موفق به دیدار شهید حاج آقا مصطفی گردید و در این دیدار حمله به آمریکا از سوی امام، خطرناک تر از حمله به شخص اوّل مملکت، عنوان شد.
امام خمینی با آگاهی از این نقطه ضعف رژیم، در سخنان پرشور خود، حمله را مستقیماً متوجه آمریکا کردند و ایالات متحده را با شدیدترین لحن به یاد انتقاد و اعتراض گرفتند. حضرت امام به دلیل اینکه شاید سخنرانی شان به گوش همه مردم نرسد اعلامیه ای درباره مسائل جاری مملکت و به ویژه موضوع تصویب لایحه کاپیتولاسیون تهیه کردند... و همان روز اعلامیه را به آقای حاج مهدی عراقی دادند و سفارش کردند که حتی المقدور مخفیانه و با احتیاط چاپ و منتشر شود تا کسی دستگیر و گرفتار نشود. این بود که با ابتکار آن شهید بزرگوار و حرکت تشکیلاتی موتلفه اسلامی، اقدام بسیار ارزنده ای صورت گرفت.
دستگیری و تبعید حضرت امام (ره) پس از این سخنرانی با سرعتی خارق العاده صورت گرفت و رژیم ، در فکر وارد کردن ضربات دیگر بر پیکره دین و روحانیت بود. در این میان با دستور شهید مطهری که فرمودند" لازم است برخی از سران آنها به خاک و خون بیافتند" ، هیئت های مؤتلفه اسلامی، که رهبر خود را در تبعید می دیدند، پس از نشستی به این نتیجه رسیدند که باید حرکتی انجام دهند. با تایید حکم اعدام حسنعلی منصور که عامل تصویب کاپیتولاسیون، توهین به امام و تبعید ایشان بود توسط نمایندگان امام در شورای فقاهتی موتلفه و همچنین کسب تا ئیدیه از آیت الله میلانی، شهید عراقی نیز نقشی کلیدی در اجرای حکم الهی در باره حسنعلی منصور داشت و سرانجام به همین سبب پس از دستگیری های متعدد قبلی مجدداً در 19 بهمن ماه 1343 دستگیر شد.
شهید عراقی، عنصری زندان آزموده بود که سابقه او به دوران زندان همراه با فدائیان اسلام، زندان در شهرستان قزوین، زندان در عاشورای 1343 باز می گشت و از همین جهت نقشی محوری در هدایت یاران خویش در زندان داشت. در جریان بازجویی ها، تمام سعی شهید عراقی بر این قرار گرفت تا افراد کمتری از مرتبطین شناسایی و دستگیر شوند. بر این اساس شهید عراقی مسئله تهیه اسلحه را به عهده می گیرد.
ابوالفضل حیدری در این رابطه می گوید: "یادم هست در پرونده یک اسلحه بود، مشخص نشده بود که این اسلحه از کجا آمده... بالاخره یک روزی بنده را با ایشان آوردند اتاق رئیس... من نگاه کردم دیدم شهیدعراقی را ناخن هایش را کشیده اند و بسته اند. بازجویی و سوال انجام شد، نتیجه ای نگرفتند. شهید عراقی برای اینکه فشار روی برادرهای جوانتر را کم کند، یادم هست که پیشنهاد کرد به آن سرهنگ، که آقا اسلحه را من قبول می کنم..."
شهید عراقی که یکی از آرزوهای دیرینه اش، وصال معشوق ازلی با روی خونین بود، با شنیدن حکم دادگاه که برای او اعدام بریده بودند، برای رئیس کل زندان، رئیس زندان، افسر نگهبان و مأمورین او، شیرینی فرستاد تا رضایت و خوشحالی خود را از رای دادگاه اعلام نماید و زمانی که با یک درجه تخفیف به حبس دایم محکوم گردید، از این اقدام ناراحت گردید. خود در خاطراتش می گوید:
" من و حاج هاشم امانی، رفتیم دفتر سرهنگ پریور ـ رئیس کل زندان ـ ... گفتیم که اگر این مرحمت را جایی وارد نکرده‌اند ، می‌شود برگردانید. به آنها بگویید برگردانند، ما این مرحمت را نخواستیم. گفت شما اصلاً عقلتان کم است، دیوانه هستید، آدم حسابی که اینجوری حرف نمی‌زند، بلندشو برو یک تشکر بکن، یک نامه بنویس. گفتم نه، فرق بین ما و شما این است که شما برای زندگی دو روزه‌ات حاضرید تن به هر ذلت بدهید، ما سعی می‌کنیم که از اینجا زود رخت بکنیم و برویم، این دوتا فرهنگ است، دوتا فکر است، آن عینکی که تو به چشمت زده‌ای و دنیا را داری با آن می‌بینی و آن عینکی که ما به چشممان زده‌ایم و دنیا را با آن می‌بینیم دو نوع عینک است و دو نوع دید است. ما بلند شدیم آمدیم."
شهید عراقی هرگز خط مستقیم اسلام ناب محمّدی (ص) به رهبری حضرت امام (ره) را در لابلای زنگارهای ایسم ها و التقاط ها گم نکرد و به یک کلمه کمتر یا بیشتر از آنچه امام می فرمود، رضایت نداد. با جمع آوری اطلاعات و اخبار زندان و در بحث با التقاطیون زندانی، در برابر تغییر ایدئولوژی سازمان مجاهدین خلق ایستادگی کرد و با روشنگری های خویش از اثرات سوء آن بر افراد کم اطلاع درون زندان، جلوگیری کرد. هرچند در موضعی پدرانه قرار داشت و جوانترها را تحت حمایت خویش قرار می داد و به آنها کمک می کرد و برای بازگشت کسانی که به آنها امید داشت تلاش می نمود.
امام جلوی ایشان بر خواستند و فرمودند "مهدی من تو هستی ؟ "
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
با هر كه درباره شهدا صحبت مي‌كردي، بارها اسم سردار داوود كريمي مي‌شنيدي. همه با اينكه خودشان كاركشته بودند، مي‌گفتند حاج داوود، اطلاعات ارزشمندي دربارة اين شهدا دارد؛ ولي بعضي‌ها كه آن بزرگوار را بيشتر و بهتر مي‌شناختند، مي‌گفتند: حاج داوود بعد از جنگ، بي‌مهري زياد ديده است و الآن رفته است در لاك خودش، ‌و خيلي بعيد است كه حاضر به انجام مصاحبه شود.
همان‌ها توصيه مي‌كردند كه: از اسم شهيد «محمد داوودآبادي» مي‌توانم به عنوان يك حربه استفاده كنم؛ يك حربه براي راضي كردن سردار كريمي به انجام مصاحبه. مي‌گفتند او هميشه براي داوودآبادي حساب ويژه‌اي باز مي‌كرده است.
شهيد محمد داوودآبادي، يكي از شهداي گمنامي بود، و هست كه بسياري از شهداي محوري و مطرح، و نيز سرداران امروزي، افتخار شاگردي و همرزمي او را داشته‌اند. به هر روي، آن روز به سردار كريمي تلفن زدم و همان‌طور كه انتظار داشتم، حاضر به انجام مصاحبه نشد و از من خواست كه سؤالاتم را تلفني بپرسم. نهايتاً اسم شهيد داوودآبادي كار خودش را كرد و همان روز توفيق يافتم تا حاج داوود را از نزديك زيارت كنم. آن روز، هم اخلاص و صداقت آن بزرگوار مرا جذب كرد، و هم محيطي كه در آن كار مي‌كرد؛ من كه غالباً سرداران را طوري ديده بودم كه خواسته يا ناخواسته گرفتار برخي تشريفات شده بودند، انتظار نداشتم سردار كريمي را در محلي دورافتاده و در اطراف بهشت زهرا(س) و در يك ريخته‌گري ببينم، آن هم با لباس كار،‌ و با دستاني سياه و پينه بسته، و البته با چهره‌اي نوراني و بسيار صميمي و دوست‌داشتني.
چون داخل ريخته‌گري سر و صدا زياد بود، اتاقك يك ماشين پيكان شد محل صبحت ما. شهيد كريمي، از شهيد داوودآبادي و برخي شهداي ديگر، و نيز از بعضي ناگفته‌هاي جنگ چيزهايي گفت، ولي خودش و از موفقيت مهم و كليدي‌اش در سپاه و در جنگ چيزي نگفت. اين موقعيت مهم و كليدي را پس از آن به مرور فهميدم؛ تا جايي كه امروز به جرئت مي‌توانم بگويم حاج داوود كريمي گوهر نادر و كمياب جنگ بود. به خاطر دارم چند ماه پس از آن ديدار به يادماندني، براي انجام يك كار تحقيقي گسترده، به استان كردستان سفر كردم. در بخشي از اين كار تحقيقي، بايد درمي‌يافتم كه بعد از تسخير شهرهاي كردستان به دست ضد انقلاب، اولين نيروهاي حزب‌اللهي و غير بومي‌اي كه به آن ديار نفوذ كردند و سلسله حركت‌هايي را عليه ضد انقلاب برنامه‌ريزي نمودند، چه كساني بودند. آن شب را هرگز فراموش نخواهم كرد؛ يكي از شب‌هاي شهريور ماه سال 81 بود و من در شهر سقز، ميهمان كاك عطاءالله عسكري، و كاك علي بهرامي بودم؛ دو تن از اولين پيش‌مرگان كرد مسلمان. در حالي كه نسيمي خنك وزيدن گرفته بود، آن دو بزرگوار با بيان خاطرات بسيار جذاب و شنيدني‌شان از آن روزهاي حماسه و خون، مرا به وجد آورده بودند. در لابه‌لاي بيان همين خاطرات بود كه كاك عطاءالله گفت: در جنگ اول كردستان، زماني كه ضد انقلاب شهرهاي زيادي را به زير سلطة خود درآورد، ما قبل از شهيد خليفه‌سلطاني و شهيد بروجردي و امثال اين عزيزان، اولين فرد سپاهي‌اي را كه در ديار مظللوم و غريب خودمان ديديم، داوود كريمي بود؛ او به صورت مبدل و در شكل يك شوفر كاميون، و با يك تانكر نفت توانست به كردستان نفوذ كند.
به دست آوردن اطلاعاتي ارزشمند و ذي‌قيمت، حاصل اين سفر پر مخاطرة شهيد كريمي مي‌شود، كه اين اطلاعات در قلع و قمع كردن ضد انقلاب كارساز مي‌گردد.
همين چيزها، رفته‌رفته باعث شد تا حاج داوود كريمي را شخصيتي ارزشمند براي يك پروژة بزرگ تحقيقاتي ببينم. براي همين هم با سماجت تمام، و طي تماس‌هاي مكرر تلفني، از آن بزرگوار خواستم سلسله وقت‌هايي را براي انجام يك‌سري مصاحبه در اختيار بنده بگذارد. اما او بنا به دلايلي امتناع مي‌كرد. يكي از آن دلايل اين بود كه مي‌گفت: چون بايد پاسخ‌گوي خرج و مخارج سنگين زندگي باشم، نمي‌توانم براي چند روز متوالي كارم را تعطيل كنم!
به هر تقدير، با اصرار فراوان، بالاخره او را راضي كردم كه به صورت پراكنده، وقت‌هايي را به اين مهم اختصاص دهد. چون اقامت بيش از چند روز در تهران برايم ميسر نبود، انجام اين مصاحبه‌هاي پراكنده را به دوستاني در واحد تحقيق روايت فتح واگذاردم. متأسفانه اين عزيزان هم آن قدر تعلل كردند تا اينكه عوارضِ ناشي از جراحات شيميايي حاج داوود عود كرد و كم‌كم او را راهي بيمارستان ساخت و حتي مجبور شد سفري هم به يكي از كشورهاي اروپايي بكند كه شنيدم خانواده‌اش براي تأمين مخارج اين سفر، با مشكلات فراواني دست‌وپنجه نرم كردند. اي كاش كساني كه پس از شهادت او به فكر چاپ پوستر و اين جور چيزها افتادند، آن زمان قدري بيشتر او را درمي‌يافتند.
حاج داوود كريمي، طرح‌هاي كليدي فراواني را براي پيشبرد اهداف جنگ داد و نيروهاي بسياري هم، همواره متأثر از او بودند. يكي از اين نيروها، شهيد جوان و بسيار گمنام، محمد اويسي است كه در سيستم مديريتي و فرماندهي، و در امر جنگ با ضد انقلاب داخلي و خارجي، اعجوبه‌اي بوده است كه ان‌شاءالله اگر توفيق شود،‌ در آينده، به ذكر برش‌هايي از زندگي آن عزيز خواهم پرداخت. بد نيست در ذكر خدمات ارزندة او، و در ذكر توان مديريتي‌اش، تنها به اين مورد اشاره كنيم كه؛ در بهبوحة اقدامات جنايتكارانة منافقان در شهر تهران، او تنها در يك شب، موفق مي‌شود با اجراي يك طرح فني و ضربتي، و با همراهي شهيداني چون بهرام شهپرين، دويست خانة تيمي منافقان را متلاشي كند.
حاج داوود كريمي نبايد به دست فراموشي سپرده شود؛ بايد يادمان باشد كه شهيدان نيازي به ما و به كارهايي كه دربارة آنان مي‌كنيم، ندارند؛ بلكه اين ما هستيم كه براي ادامة حيات ديني و انقلابي خود، ناچاريم تا هر چه بيشتر آن عزيزان را شناسايي كنيم و سيره و روش‌شان را در تمسك جستن به اهل‌بيت عصمت و طهارت(ع) الگوي خود قرار دهيم، و ياد و خاطرة آنها را در جامعه زنده نگه داريم.
راستي، چه‌ بسيارند حاج‌داوودهايي كه دور و بر ما گمنام زندگي مي‌كنند...!


 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
سردار رشيد اسلام، جهادگر شهيد، حاج عباسعلي كاوياني

مسوول پشتيباني و مهندسي جنگ جهادسازندگي نجف‌آباد

اين برخاسته از شهرستان نجف‌آباد، دلش به گستردگي كوير و روحش به التهاب روزهاي گرم سرزمين زادگاهش بود كه در سال 1345 به عرصة گيتي گام نهاد.
روستازاده‌اي با محبت بود كه صداقت روان و ظرافت بيان را همراه داشت. عصمت كودكي با صداقت روستايي در او دنيايي خاص و پر از وجد و شوق به وجود آورده بود. او كه در خانواده‌اي فقير و مذهبي به دنيا آمده بود. اولين درس را از پدر و خانه و زادگاهش آموخت. رنج و زحمت بسيار همراه تلاش پيگير در كار زراعت و كشاورزي، با اعتقاد و ايمان خانواده، در او تأثير ژرف گذارد؛ آن‌سان كه هرگز آن دوران رنج و اعتقاد و صبر و شعور، فراموشش نشد. انگيزة نخستين محبت و كشش او به سوي مذهب و اخلاق، همان درس عملي محيط و وضع خانواده‌اش بود.
پس از رسيدن به سن نوجواني به تحصيل پرداخت. در اوج انقلاب و حركت اسلامي و يك‌پارچة مردم مسلمان ايران آنچنان‌كه در خور توانش بود، زحمات فراواني كشيد. گرچه در اين راه صدمات و مشكلات فراواني را تحمل كرد، ولي هرچه مشكلات بيشتر مي‌شد، استقامت او افزون‌تر مي‌گشت. و اين ادامه داشت تا اينكه جنگ تحميلي از ناحية استكبار بر ايران اسلامي آغاز شد؛ و او همواره تلاش مي‌كرد تا در جبهه حضور پيدا كند؛ ولي مسؤولين با توجه به سن كم او موافقت نمي‌كردند؛ تا اينكه موفق شد از طريق جهادسازندگي بعد از عمليات رمضان به مناطق عملياتي اعزام شود و هنگامي‌كه در صحنة پيكار حضور پيدا مي‌كند، مي‌بيند كه كار حساس بچه‌هاي جهاد در خط مقدم و در زير آتش توپ و تانك و تير مستقيم دشمن مي‌باشد. نهايتاً با اين شناخت تصميم مي‌گيرد كه آموزش رانندگي لودر را بياموزد و با داوطلب شدن در اين آموزش شركت مي‌كند و پس از آموزش او را در خط مقدم جبهه‌هاي ايثار و از خودگذشتگي يافتيم آن هم بر روي دستگاه‌هاي مهندسي.
يكي از همرزمانش مي‌گويد:
«از همان روزي كه شهيد كاوياني با رانندگي لودر آشنا شد، كار او زبانزد همة بچه‌ها بود. شجاعت و مقاومت او زبانزد همه بود. در تمام صحنه‌ها يكه‌تاز بود. در بين رانندگان لودر و بلدوزر نمونه بود. هرجا صحبت از كار سخت بود او پيشقدم مي‌شد در عمليات، دستگاه او از همه پيشتازتر بود و كارش از همه سخت‌تر! جاهائي كه كسي جرأت نمي‌كرد نفس بكشد او داوطلب مي‌شد.
خصوصيات اخلاقي او نيز نمونه بود، عبادت كردن او، اخلاق او، مردمي بودن او، مردم‌دار بودن او، ايمان او، صفاي او، ايثار و شجاعت او، پايبندي به مقررات و انضباط كاري او و...
در واقع انساني بي‌آلايش، كم‌حرف و پركار بود. در طول مدت جنگ تحميلي كمتر مي‌شد او را در غير جبهه ببيني و در طول مدت عمليات هميشه در خط مقدم و همگام و همراه با بچه‌هاي رزمنده بود.
وقتي اسم او براي زيارت خانه خدا درآمد، بچه‌ها وي را با اصرار زياد به حج فرستادند. از بعد عمليات رمضان گرفته تا عمليات كربلاي(4) و (5) و نصر(10) و هر عملياتي كه جهاد نجف‌آباد در آن حضور فعالانه داشت، شركت نمود.
البته رزمندگان دلاور و برادران مهندسي جنگ بهتر مي‌دانند كه كار مهندسي جنگ فقط با آغاز عمليات، شروع و با پايان يافتن عمليات ختم نمي‌شود؛ بلكه قبل از هر عمليات، كار عمده و اساسي، كار مهندسي است و هم‌چنين بعد از عمليات نيز براي حفظ مواضع به دست آمده نيز عمليات مهندسي بايد انجام بگيرد و اين شهيد بزرگوار در تمام اين صحنه‌ها حضور داشت.»
پس از مدتي كه شهيد كاوياني لياقت خود را نشان داد به عنوان مسؤول تيم و پس از چندي به عنوان مسؤول محور و در نهايت به عنوان مسؤول مهندسي گردان رزمي جهاد نجف‌آباد مشغول شد.
يكي از همرزمانش در زمينة دلاوري‌ها و شجاعت‌هايش مي‌گويد:

«در سالي كه ايشان به واحد ما پيوست، ما در منطقة دهلران كار مي‌كرديم. ايشان آمدند و با عشق و علاقه خاصي به كار مشغول شدند. در همان روزها بود كه داشتيم براي يكي از اين عمليات‌ها جاده مي‌زديم. ايشان در عمليات جاده‌سازي با شهيد محمدحسين عابديني و شهيد محمد جلالي به طور مداوم در آن منطقة ناامن كار مي‌كردند. يك روز عصر كه از كار فارغ شده بودند به طرف مقر كه 50 كيلومتر با آنجا فاصله داشت با شهيد عابديني و شهيد جلالي سوار بر ماشين مي‌شوند كه شهيد كاوياني در وسط مي‌نشيند و چند كيلومتري را طي مي‌كنند و توسط افراد مزدور كه در كمين بودند ماشين را آماج رگبارهاي تير خود قرار مي‌دهند. آن دو برادر به شهادت مي‌رسند و شهيد كاوياني فقط چند تير به پايش اصابت مي‌كند و وقتي ماشين به كناري پرت مي‌شود از ماشين پياده مي‌شود و با آن حال مجروح تقريباً 7 كيلومتر پياده طي مي‌كند و در سر راه به يك لودر برمي‌خورد كه سوار آن شده و حدود 20 كيلومتر با آن پاي مجروح و ريزش خون به سوي مقر اصلي مي‌راند. با رسيدن به مقر فقط مي‌گويد: بچه‌ها شهيد شدند! و از حال مي‌رود. به بيمارستان منتقل مي‌شود و پس از بهبودي نسبي مجدداً به مقر برمي‌گردد.»
از اوايل سال 1362 به بعد تا زمان شهادت هرچه عمليات كوچك و بزرگ بود در آن شركت داشت. از آغاز عمليات والفجر(8) مسؤوليت تيم مهندسي به عهده‌اش بود و سهم به سزايي در عمليات بزرگ والفجر(8) داشتند كه قسمت‌هايي از خاكريز طرف درياچة نمك را ايشان زدند كه از نظر مهندسي جنگ، بسيار مهم و حساس بود.
در عمليات چنگوله يا والفجر(8) بود كه دست ايشان مورد اصابت تير قرار مي‌گيرد و هرچه از ايشان مي‌خواهند كه به عقب برگردد، حاضر نمي‌شود و با زور ايشان را به بيمارستان مي‌فرستند و پس از يك شب از بيمارستان فرار مي‌كند و مجدداً به خط مقدم برمي‌گردد...
قبل از شهادت ايشان، حاج احمد موحدي مسئول مهندسي بودند و ايشان معاونت مهندسي را به عهده داشتند و پس از شهادت عارفانة حاج احمد موحدي رضوان‌الله عليه، شهيد كاوياني مسؤوليت مهندسي جهاد نجف‌آباد را به عهده گرفتند و با پشتكار عجيبي كه داشتند كارها را به نحو احسن به انجام مي‌رسانند.
شهيد در عمليات كربلاي(5) رشادت‌هاي بسياري از خود نشان داد؛ كه تعجب و تحسين همگان را موجب شد. در منطقه‌اي كه جهاد نجف‌آباد كار مي‌كرد، آتش به قدري بود كه بچه‌ها مجبور شدند خاكريزهاي دوجداره بزنند و دستگاه‌ها قبل و پس از انجام كار حفاظت داشته باشد و اين بر اساس راهنمايي شهيد كاوياني بود. مي شود گفت دوسوم آتش دشمن در جايي بود كه شهيد كاوياني و ديگر ايثارگران كار مي‌كردند و بالاخره با فداكاري بچه‌ها اهداف از پيش تعيين شده انجام شد.
كار ديگري كه با مسؤوليت ايشان در آن مرحله انجام شد، جادة بسيار مهم «فاطمة زهرا(س)» به عنوان دومين جاده‌اي بود كه زده مي‌شد و محور درياچة ماهي را به پشت جبهه وصل مي‌كرد و جادة بسيار مهمي براي رزمندگان اسلام بود تا آنجا كه دشمن براي جلوگيري از احداث اين جاده خيلي سرمايه‌گذاري كرد و سعي داشت كه اين جاده احداث نشود. به محض شنيدن صداي لودر يا كاميون، كاتيوشا بر روي اين جاده مي‌ريخت كه الحمدلله موفق شدند اين جاده را بكشند و جالب توجه اينكه: قبل از وصل جاده بچه‌ها نذر ابوالفضل(ع) كردند كه در زدن جاده با كمترين تلفات موفق شوند. پس از زدن جاده به نذرشان نيز عمل كردند. شهيد كاوياني همچنان به كار مشغول بود و متوجه نشده بود كه تركش خورده. پس از پايان كار مي‌بيند كه چند جاي پيراهنش خوني است. متوجه مي‌شود چند تركش كوچك به دستش خورده است.
پس از اينكه جادة فاطمه زهرا(س) با موفقيت كامل به اتمام رسيد، قرار شد جادة ديگري بين خط خودي و خط دشمن، از شلمچه تا زيد زده شود. يعني مابين خط خودي و دشمن، جاده‌اي در آب احداث شود.
كار بسيار مشكلي بود، بسيار آشكار است كه كار كردن جلو دشمن و در خطر تير مستقيم بودن و پذيرفتن همة اين خطرها شهامت و شجاعت بسيار نيازمند است كه برادران با نام و ياد و توكل بر خدا كار را شروع نمودند و نام اين جاده را نيز بقيه‌الله(عج) گذاشتند.
اول از زيد شروع كردند دو شب كار كردند و شب سوم در اثر كثرت آتش دشمن اصلاً دستگاه نمي‌توانست اول جاده بيايد ولي با ايثارگري‌هاي بچه‌ها و به شهادت رسيدن دو نفر از عزيزان جاده با موفقيت به پيش مي‌رفت و موقعيت جاده به جايي رسيده بود كه دشمن از سر شب بر روي جاده آتش مي‌ريخت تا چهار صبح! شهيد كاوياني هم كه همراه و همگام بچه‌ها بود در اين گير و دار چندبار زخمي شد كه به طور سرپايي در خط مداوا و به جهاد خود ادامه داد. در اينجا بود كه شهيد كاوياني طرحي ريخت و يك جاده‌اي به زاوية 90 درجه از طرف خط خودي به اين طرف خط زده و قرار شد يك شب در اين جاده كار كنيم و يك شب در آن جاده‏ تا تلفات كمتر باشد. و اين در حالي بود كه دشمن چند تا تانك آورده بود و بطور مستقيم دستگاه‌هاي ما را هدف قرار مي‌داد.
شهيد كاوياني به قدري در موقع كار و در زير آتش سنگين دشمن از خود شهامت و بي‌باكي نشان مي‌داد كه هيچ چيزي جلودار و مانع او براي مبارزه با صداميان كافر نبود.
همرزمان او خاطرات زيادي را از او بازگو مي‌كنند كه در زير باران تركش‌ها و خمپاره‌ها براي نجات دستگاه‌هاي حساس مهندسي دست به كار مي‌شد و بدون كمك گرفتن از كسي جان خود را به خطر انداخت.
شهيد حاج عباسعلي كاوياني سه روز قبل از شهادت خود در صحبت‌هائي كه براي برادران جهادگر داشته چنين مي‌گويد:
«برادران عزيز! از آتش سنگين دشمن و سختي كار و مشكلات زياد نهراسيد و خستگي به خود راه ندهيد. مگر اولياي ما نمي‌گفتند كه اين دنيا براي مؤمن رنج و عذاب و زندان است و راحتي در دنياي ديگر.»
او آخرين صحبت‌هاي خود را با چنان اخلاص و عشقي بيان مي‌كرد كه گويي به او الهام شده بود كه به زودي به بارگاه ملكوتيان خواهد رسيد و خود را ملزم مي‌ديد كه حقيقتي را كه اكنون دريافته به ديگران منتقل سازد. اطمينان و خاطر جمعي او در بيان اين جملات مشخص كنندة ديدار زيبائي بود كه به زودي با خداي خود خواهد داشت. در حين انجام كار بود كه خمپاره‌اي قامت استوارش را به زمين رساند.
سرانجام در نيمة شب هفتم آذرماه 1366 ملكوت آسمان‌ها روح پرفتوح مجاهد خستگي‌ناپذير و دلاور جبهه‌هاي حق عليه باطل، حاج عباسعلي كاوياني را درنورديد و هم‌سنگران او كه قبل از ايشان اين سفر الهي را طي كرده بودند، به او بشارت دادند كه امروز ديگر هيچ خوفي و ترسي نيست و جاي او را در كنار سفرة پرنعمت الهي در جمع كروبيان باز نمودند.
خبر شهادت او چنان تأثيري در روح هم‌سنگران و هم‌شهريان او ايجاد كرد كه همه زانوي غم در بغل گرفتند.
تشيع جنازه‌اش، با شكوه بي‌سابقه‌اي برگزار شد و ياد او تا بقاء انسانيت، هميشه روشني‌بخش اذهان خواهد بود.
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
سردار رشيد اسلام، جهادگر شهيد، حسن مداحي

فرمانده گردان مهندسي سيدالشهدا جنگ جهادسازندگي استان تهران

شهيد بزرگوار، حاج حسن مداحي در يك خانوادة مذهبي و متدين در روستاي «كرد امير» به عرصة گيتي گام نهاد.
تحصيلات ابتدايي را در روستاي خود به پايان رساند و سپس براي گذراندن تحصيلات متوسطه عازم تهران گرديد و با موفقيت تحصيلات متوسطه را به پايان رساند و به اخذ ديپلم موفق گرديد.
او كه در يك خانوادة مذهبي تربيت يافته بود، از كودكي به آقا اباعبدالله الحسين(ع) عشق مي‌ورزيد و همواره در تمام مراسم سوگواري و عزاداري شركت مي‌جست و البته همين عشق به حركت و قيام خونين سرور شهيدان كربلا بود كه هدايت او از مفاسد زمان طاغوت را موجب گرديد و سرانجام او را به بزرگترين مقام، يعني شهادت در راه خدا نائل گرداند. و چون به مكتب انسان‌ساز اسلام علاقمند بود، هم‌زمان با شروع حركت عظيم انقلاب اسلامي به رهبري امام خميني(قدس‌سره) همراه با روحانيت به اقيانوس خروشان انقلاب پيوست و همراه برادر شهيدش «حسين» فعاليت و مبارزه را آغاز كرد، اوايل در روستاي كرد امير به نوشتن شعار بر ديوارها عليه حكومت شاه خائن و پخش اعلاميه هاي حضرت امام امت(ره) اقدام نمود. و به علت اهميتي كه مبارزه در تهران داشت او هم بيشتر فعاليتش را در تهران متمركز نمود. در كنار امت حزب‌الله تهران در استقبال بي‌نظير از ورود حضرت امام(ره) در 12 بهمن و پيروزي عظيم انقلاب در 22 بهمن نقش به سزايي داشت.
پس از پيروزي انقلاب اسلامي، شهيد به فعاليت فرهنگي در روستاي خود و تهران پرداخت تا تودة مردم را نسبت به انقلاب اسلامي آشنا و آنان را در خدمت به انقلاب و پاسداري از خون شهداء، بسيج نمايد و در ادامه همين راه بود كه براي رشد و تعالي افكار عقيدتي و سياسي جوانان به دبيري حزب جمهوري اسلامي شهريار انتخاب گرديد.
شهيد مداحي كه به حق پرچمدار وحدت در منطقة فعاليتش بود، به عنوان بازويي نيرومند و پرتوان در جهت اهداف مقدس اسلام شناخته شده و به عنوان مسؤول ستاد برگزاري نماز عبادي سياسي جمعه انتخاب گرديده بود.
در 2 خردادماه سال 58 فرمان تاريخي حضرت امام(ره) براي سازندگي خرابي‌هاي به ارث مانده از طاغوت صادر و جهادسازندگي تأسيس گرديد. پس از آن شهيد مداحي به جهادسازندگي پيوست و به فعاليت شبانه‌روزي در اين نهاد مقدس پرداخت.
فعاليت‌هاي حسن به روستائيان محروم، زبانزد خاص و عام و جهادگران جهادسازندگي استان تهران است. چهرة آشناي او درنظر روستائيان بارز و آشكار بود و اين درد آشناي روستايي، خدمات شايسته‌اي را در جهادسازندگي انجام داد؛ چه آنزمان كه مسؤول روابط عمومي جهاد بود و چه آن زمان كه مسؤول تداركات جهاد و پشتيباني جنگ گرديد و چه در زماني‌كه به واسطة خلاقيت و مديريتش به عضويت شوراي اجرايي جهاد شهريار درآمده بود. او معتقد بود كه برادران جهاد همواره بايد با رعايت تقوا و ترس از خدا و انجام دادن كار براي محرومان را براي رضاي خداي متعال درنظر داشته باشند.
در هنگامة همين خدمت‌ها بود كه جنگ تحميلي آغاز شد و آتش به خرمن زندگي روستاهاي مرزي و شهرهاي جنوب و غرب زد و ***** آشكار صدام به كشور اسلامي‌مان آغاز شد. از همان آغاز، زمزمة رفتن را پيش كشيد و علاقه و شور خود را به شهادت و «لقاءالله»، ابراز داشت. به راستي روح شيفتة او، در آرزوي شتافتن به سنگرها مي‌سوخت. دلش هواي ديار ديگر داشت، عطر بهشت از گريبانش مي‌تراويد و آهويي در بند مانده را مي‌مانست كه به كوشش و تلاشي خستگي‌ناپذير دست زده است.
به هرحال او به كاروان سلحشوران جبهه‌ها پيوست و با اولين گروه اعزامي پشتيباني جنگ جهادسازندگي تهران در آبان‌ماه 59 عازم جبهه‌ها گرديد.
شهيد مداحي در آن سرزمين‌هاي ملكوتي، فعاليت‌هاي بسياري از جمله راه‌اندازي سيستم صوتي و برگزاري اولين نمازجمعة ماهشهر را به عهده داشت. اوج فعاليت و نقطة درخشان زندگي اين شهيد بزرگوار، در زمان تصدي مسؤوليت ستاد پشتيباني جنگ جهاد تهران در آبادان بود كه طي آن رزمندگان اسلام با همكاري جهادگران توانستند به فرمان امام امت(ره) حصرآبادان را بشكنند و فتح بزرگي را نصيب ملت مسلمان ايران سازند.
پس از آن در عمليات‌هاي فتح‌المبين، بيت‌المقدس و رمضان شركت فعالانه داشت و پس از آن در عمليات والفجر مقدماتي شركت كرد و مجروح گشت.
پس از بهبودي نسبي مجدداً به منطقه بازگشت و همراه ديگر برادران واحد مهندسي رزمي پشتيباني جنگ جهاد تهران نقش عمده‌اي در احداث جاده‌هاي عملياتي و زدن خاكريز برعهده داشت تا نهايتاً در تاريخ 4/6/63 در جزيرة مينو، گلوله‌هاي خصم بعثيان قامت مردانه و مصممش را درهم شكست و درخت شاداب زندگيش در باغ‌هاي شهادت به ثمر نشست و بر شط خون خويش، عاشقانه راه به سوي بهشت جاودانه گشود و به آرامش و بقاي ابدي پيوست.
از خصوصيات بارز او تواضع و فروتني در مقابل مؤمنين بود.
در جلسات دعاي توسل و نيايش حضور مي‌يافت و توجهش به مبدأ و توسلش به اهل‌بيت عصمت و طهارت(ع) حال روحاني به محفل مي‌بخشيد.
فردي متدين و معتقد بود؛ كه به قرائت قرآن علاقه‌اي خاص داشت.
هوشيار و سخت‌كوش بود و معتقد بود كه خدمت به انقلاب و اسلام نسبت به هر كاري در اولويت قرار دارد و به معناي واقعي كلمه مقلد امام(ره) بود.
فرازهائي از وصيت‌نامة شهيد حاج حسن مداحي
«... با عرض سلام و درود فراوان بر انبياء و اولياء و شهداي راه حق و آزادي و رهبر كبير انقلاب، امام و امت شهيدپرور و با اميد به پيروزي و پاسداري از دستاوردهاي انقلاب شكوهمند اسلامي و آرزوي توفيق خدمت به اسلام و مسلمين وصيت‌نامة خود را در رابطه با دو نهاد انقلابي كه همكاري داشته‌ام مي‌نويسم. اميد است نيروهاي متعهد و مسئول، با بردباري و صبر و شكيبائي، سرلوحه حركت خود را امر به معروف و نهي از منكر قرار داده و تقوا پيشه كنند و در جهت تداوم انقلاب اسلامي تلاش و كوشش نمايند؛ تا ان‌شاءالله حاكميت اسلام در بلاد مختلف جهان به تثبيت برسد.
امروز كه ابر جنايتكاران كفرپيشه منافقين و مشركين و عناصر ناپاك داخلي و خارجي و مغرضين و منحرفين با هم وحدت پيدا كرده‌اند كه انقلاب اسلامي ما را خدشه‌دار نمايند و در نهايت از بين ببرند، بر شماست كه با تمسك به حبل‌الله و روح‌الله جبهه‌هاي حزب‌الله را متشكل‌تر نمائيد و از يك تشكيلات صددرصد اسلامي حمايت كنيد... اين نهاد (جهاد سازندگي) كه آگاهانه و هوشيارانه در جهت تكامل انقلاب اسلامي حركت مي‌كند و جوشيده از قلب امت است تمام تلاش و كوشش اين نهاد براي مردم محروم و مستمند است. اي مردم مستضعف! امروز كه مشكلات شما به دست پرتوان اين برادران برطرف مي‌شود قدر بدانيد تا اين نيروها با روحية سرشار از خلوص و ايمان به كار روزمرة خود ادامه دهند.
از تمام برادران تقاضامندم اين حقير را حلال كنند. خداحافظ. خدايا! مرا اين عزت بس كه تو پروردگار مني. خدايا! مرا اين افتخار بس كه بندة تو باشم. تو آنچناني كه من مي‌خواهم و مرا آنچنان كن كه تو مي‌خواهي.
امام را دعا كنيد 16/11/1361 ـ مداحي
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
سردار رشيد اسلام، جهادگر شهيد، حسين پارسا

عضو شوراي جهاد نجف‌آباد و مسئول پشتيباني و مهندسي جنگ جهاد اصفهان مستقر در آبادان

شهيد حسين پارسا در سال 1336 در يك خانوادة كاملاً مذهبي در شهرستان نجف‌آباد به عرصة وجود گام نهاد. او سومين فرزند خانواده بود. از زماني كه خود و محيط اطراف خود را شناخت آثار نبوغ و طليعه ايمان در چهرة هميشه خندان او آشكار بود. از آنجايي‌كه شهرتش پارسا بود، پارسايي و پرهيزگاري را پيشة خود ساخته بودو از سنين دبيرستاني بود كه به ماهيت پليد، ضدمردمي و ضداسلامي رژيم سرسپرده پهلوي پي برد و مبارزه با ظلم را سرلوحة برنامه‌هاي خود قرار داد. لذا در پي كشف حقيقت اسلام و تحقيق پيرامون آن پرداخت و از منابع اسلامي كسب فيض نمود و بيشتر به مطالعة كتب اسلام‌شناسان متعهد و آشنايي با چگونگي فعاليت‌هاي آنان مي‌پرداخت.
اصولاً شب‌ها دير به خانه مي‌رفت و وقتي در اطاق خود خلوت مي‌كرد به مطالعه و استماع نوارهاي مفيد سخنراني مي‌پرداخت. در طول شبانه‌روز كمتر مي‌خوابيد؛ طبق عادت هميشگي، ساعت‌هاي متمادي به مطالعه مي‌پرداخت.
در سال‌هاي 54 و 55 در اوج خفقان در منزل خودشان به تشكيل جلساتي اقدام كرده بود و از وجود شخصيت‌هاي مهم استفاده مي‌كرد و در ارشاد جوانان مي‌كوشيد. در عيد غدير سال 56 كه انقلاب تازه آغاز شده بود، از يك سخنران انقلابي دعوت كرد و اولين تظاهرات علني عليه رژيم طاغوت را به اتفاق چندتن از جوانان هم‌رزم خود به راه انداخت.
وقتي براي دستگيري او به منزل ايشان حمله بردند، خيلي سريع از راه پشت‌بام فرار كرد و بعد كه تحت تعقيب بود، برادرش به ايشان پيش‌نهاد كرد: من بروم و خودم را به جاي شما معرفي كنم كه او شديداً مخالفت كرد و خودش با پاي خويش و با شهامت به شهرباني رفت. پرسيدند: موضوع چيست؟ مأمورين در اثر جسارت و شهامت او جا خوردند و پس از چند روز او را آزاد كردند.
در زمان انقلاب يكي از مهمترين مراكز تكثير و پخش اعلاميه‌هاي امام(قدس‌سره) توسط ايشان اداره مي‌شد و در شهر نجف‌آباد اولين اعلاميه‌هاي امام(ره) را نيز ايشان تكثير مي‌كردند.
از خصوصيات اخلاقي ايشان شركت همه‌جانبه در تمام ابعاد فعاليت‌هاي فردي و اجتماعي بود. او يك انسان مسلمان و متعهد در همة ابعاد بود. صبح‌ها يك كيلومتر پياده‌روي مي‌كرد و در خانه به ورزش‌هاي انفرادي و بدن‌سازي مي‌پرداخت. هم‌زمان فعاليت‌هاي تبليغاتي و ارشادي را پيگيري مي‌كرد و در زماني كه در اثر فعاليت‌هاي جوانان از خودگذشته‌اي چون او، دامنة آزادي فعاليت‌هاي سياسي وسيعتر شده بود، گروه‌گروه دوستان خود را به بازديد از نمايشگاه‌هاي كتاب مي‌برد. همه را به مطالعه و تحقيق تشويق مي‌نمود. از ديگر ابعاد اخلاقي ايشان بعد معنوي وي بود كه همواره در دعاها و نيايش‌هاي مختلف شركت مي‌نمود يا خود به ايجاد و برگزاري اين مراسم اقدام كرد.
در خانواده برخوردي فوق‌العاده متين و مؤدبانه داشت و يكي از دلسوزان خانواده بود. عليرغم فعاليت‌هاي زيادي كه در بيرون از خانه داشت، از هيچ‌گونه كمكي در امور خانه دريغ نمي‌ورزيد.
پس از پيروزي انقلاب اسلامي و تشكيل جهادسازندگي يكي از مؤسسين جهاد نجف‌آباد بود كه به جهادسازندگي معني بخشيد و خود نمونه‌اي از يك جهادگر مقاوم و خستگي‌ناپذير بود؛ به طوري كه كم‌تر روستايي از بخش نجف‌آباد است كه حسين پارسا را نشناسد. در آغاز تشكيل جهادسازندگي ايشان خستگي نمي‌شناخت و به طور مداوم به جهاد شكل مي‌بخشيد و يكي از اعضاي فعال جهاد نجف‌آباد بود.
با شروع جنگ تحميلي او تاب ماندن در شهر را نداشت و روح بلندپرواز او آرام و قرار نداشت. او همراه چندتن از دوستان و همرزمان خود به جبهة جنگ شتافت و جهاد خرمشهر را تأسيس نمود. يكي از همرزمان شهيد حسين پارسا دربارة شخصيت وي مي‌گويد:
«شهيد حسين پارسا يكي از استوانه‌هاي شهر نجف‌آباد بود و سوابق مبارزاتي زيادي به همراه شهيد احمد حجتي داشتند و با هم در همة كارها همگام و همراه بودند.
با شروع انقلاب به اتفاق شهيد احمد حجتي تصميم گرفتند كه كارهاي عمراني در روستاها انجام دهند و لذا چندين نفر از بچه‌هاي حزب‌الهي را به صورت اردوهاي مختلف سازماندهي كرده و در مناطق مختلف مستقر نمودند و بدينوسيله خدمات بسياري را به مردم ارائه كردند.»
در آنروزها با يك ماشين، كار جهاد را در يك دبيرستان شروع كردند تا اينكه بالاخره ساختماني براي آن تهيه كردند و محل فعلي جهاد از يادگارهاي شهيد عزيز حسين پارسا مي‌باشد.
با شروع جنگ تحميلي ايشان به اتفاق شهيد احمد حجتي با يك كمپرسي مقداري وسايل برداشته و در منطقه مستقر شدند و از امكاناتي كه در دستشان موجود بود جهت پشتيباني رزمندگان اسلام استفاده كردند. از اين جهت ايشان علاوه بر اينكه مؤسس جهاد در شهر نجف‌آباد بود، مؤسس پشتيباني جنگ جهاد در منطقه نيز بود.
در آن موقع تعدادي از بچه‌هاي شهر نجف‌آباد، اصفهان، شهركُرد و تعدادي از بچه‌هاي كاشان در منطقة آبادان، پشتيباني جنگ جهادسازندگي استان اصفهان را تشكيل دادند و با تشكيل دادن اين پشتيباني توانستند در آن منطقه‌اي كه آبادان محاصره بود براي تداركات نيروهايي كه در محاصره بودند فعاليت‌هاي ارزنده‌اي انجام دهند.
از جمله كارهاي مهم شهيد عزيز حسين پارسا، حفظ اموال مردم خرمشهر بود و همين‌طور تجهيزات پالايشگاه آبادان كه بايد به نقطة امني منتقل مي‌گرديد.
از كارهايي كه انجام دادند آن بود كه تعميرگاهي را راه‌اندازي و با چندين لودر كه از خود عراقي‌ها به غنيمت گرفته بودند كارشان را شروع كردند؛ شروع كار جهادسازندگي از همان روزها بود كه به ابتكار شهيد حسين پارسا و احمد حجتي پلي روي رودخانة بهمنشير زدند و توانستند ارتباط نيروهاي اين طرف رودخانه را با آن طرف برقرار كنند. در آن موقع اين كار از اهميت به سزايي برخوردار بود.
يكي از خصوصيت‌هاي اخلاقي ايشان ارج نهادن به افراد بود. براي بزرگ و كوچك احترام خاصي قائل بود. به كارگرهاي ساده شخصيت مي‌داد و در مقابلشان متواضع بود. در روحيه دادن و هدايت كردن نيروها آنها را به حدي مي‌رساند كه مسئوليت قبول كنند. مشتاقانه فعاليت مي‌نمود و اين نشانة روح والاي اين شهيد عزيز بود.
شهيد پارسا سخت‌كوش‌، معتقد و با ايمان بود. زرق و برق دنيا را به ريشخند مي‌گرفت و هر عملي را براي جلب رضاي معبودش انجام مي‌داد. خلوص و بي‌ريايي‌اش در همة اعمالش مشهود بود.
همرزم ديگر وي مي‌گويد:
«شهيد پارسا اسوة مقاومت و ايثار بود. در كارها خودش مستقيم شركت مي‌كرد. ضمن اينكه مسئول بود ولي در كارهاي مهندسي حضوري فعال داشت. اگر يك دستگاه لودر از كار مي‌افتاد خودش آستين را بالا مي‌زد و آن را تعمير مي‌كرد. در كارگاه كه كارگران كار مي‌كردند او در كار آنها شريك مي‌شد.»
شهيد پارسا با شروع جنگ مشتاقانه در جبهه‌هاي جنگ حضور پيدا كرد و فقط در بعضي مواقع به مرخصي مي‌رفت. او و همرزمانش با تلاش شبانه‌روزي و مقاومت و ايستادگي توانستند در عمليات ثامن‌الائمه نقشي فعال را ايفا نمايند. در آستانه عمليات، زماني كه شهيد پارسا پس از فعاليت‌هاي بسيار متوجه شد در خط مقدم هنوز اورژانسي آماده نشده با چند تن ديگر از دوستانش تصميم مي‌گيرند در همان شب محلي را براي اورژانس آماده نمايند. وقتي به آن محل در محور فياضيه مي‌رسند، شهيد پارسا از ماشين پياده شده و چند قدم دور مي‌شود و ناگهان خمپاره‌اي كنار او به زمين مي‌خورد و جسم پاكش را تكه‌تكه مي‌نمايد. بدين صورت حسين به «پارسايان شهيد» در عالم ملكوت مي‌پيوندد.
وصيت‌نامة شهيد حسين پارسا
بسم الله الرحمن الرحيم
امروز كه تصميم گرفتم وصيت‌نامه‌اي بنويسم به اين خاطر بود كه مرگ را احساس مي‌كنم و اما بگويم اين احساس نه از روي ترس آينده و يا ترس از حوادثي كه بر ما مي‌گذرد مي‌باشد، بلكه ترسم از اينست كه نسبت به حوادث خوش‌بين هستم. و اصولاً اين طور فكر مي‌كنم اين خوش‌بيني‌ها از روي غفلت است كه ما را به مرگ و هلاكت خواهد رساند و اين براي ما حيف است. اما چه روزهائي بر ما مي‌گذرد. ازكجا بايد شروع كرد و فاجعه را بايد از كجا آغاز كرد آيا از محدوديت‌هاي قرن هاي پيش بايد گفت؟ آيا از مظلوميت اسلام بايد گفت و از رنج‌ها و دردهايي كه كفار و منافقين، سران زر و زور و تزوير بر ما و بر دل پيامبران وارد كردند، بگويم؟ آيا بر مظلوميت امامان شيعه و دردهاي دل آنها بگويم؟ از كجا آغاز كنم؟ از دردهايي كه بر عزيز زمانمان مي‌گذرد، بگويم؟ از كجا بايد گفت؟ آيا براي از دست دادن فرزندان اسلام كه زمينه‌ساز انقلاب امام مهدي(عج) بودند، سخن بگويم؟ از مطهري؟ از مفتح؟ عراقي؟ چمران‌ها؟ و... از كجا بگويم كه هم‌چنان‌كه انقلاب ما حسيني است و رهبرش حسين‌گونه... از فجايعي كه به وجود مي‌آيد، حوادث زمان حسين(ع) را زنده مي‌كند، بگويم؟ از مصاف امروزمان با كفار و منافقين كه در يك جبهة مشترك هستند يادآور حوادث زمان حسين(ع) است؛ 72 تن شهيد شدند و با مظلوميت شهيد شدند؛ حسين‌گونه شهيد شدند و... منظره به آتش كشيدن و خراب كردن خيمه‌هاي حسين و فرزندان حسين را زنده كردند؟ آري، از اينجا مي‌گويم. زيرا عقيده من و عقيده امت اسلام اينست. زيرا آنروز زينبيان براي مصاف آماده شدند و امت ما هم آماده شد و بر عادت خود طبل و دهل را فرداي فاجعه آوردند و با انكه اعلام جنگ داده بودند، آمادگي مصاف دادند و داديم. آري، مي‌گويم كه اينان حسيني‌ها را مورد حمله قرار دادند. و مي‌گويم آنان كه بر سوگ اين‌ها نشستند، چون اخباري‌ها را مورد حمله قرار دادند. و اما اي خدا! و اي تاريخ! و اي امت! تو شاهد باش! كه اين كفار و منافقين براي چه طاغي شده‌اند! آنان به هيچ‌كس رحم نخواهند كرد و نمي‌كنند. مگر نه اينست كه انصاري در سوگ 72 تن نشست و گفت: هر روز غسل شهادت مي‌كنم و به شهادتش رساندند.
خدايا! از تو ياري شهادت بر كلمه‌ي لااله الاالله مي‌خواهيم و شهادت كلمه‌ي الله اكبر و شهادت بر حقانيت تو و امت تو و رسالت پيامبر(ص) و امام ترا و شهادت بر حقانيت امامت ولي امر تو (امام خميني عزيز) را و از تو مي‌خواهيم كه ما را به راه امامان مستدام بداري.
بار خدايا! مي‌دانيم كه شهادت‌ها ما را زنده كرده و زنده مي‌دارد و مسايل را بر ما روشن مي‌كند كه شهادت چنين خاصيتي دارد. پس بر ما بدار شهادت را. توفيق شهادت را از تو خواستاريم.
حسين پارسا ششم رمضان
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
سردار رشيد اسلام، جهادگر شهيد، حاج عبدالرضا بي‌ريايي

فرمانده تيپ‌زرهي لشگر نجف و معاون عمليات مهندسي رزمي گردان امام علي(ع)

شهيد والامقام، حاج عبدالرضا بي‌ريايي كه خدايش هر لحظه بر سرور و آرامش ابديش بيفزايد در سال 1339 هجري شمسي در خانواده‌اي متوسط و مذهبي در شهر تهران ديده به جهان گشود.
از همان ابتدا داراي هوش سرشاري بود و استعداد و نبوغ فراوان وي بر كسي از دوستان و آشنايانش پوشيده نيست. ايمان و اعتقاد محكم به خداوند متعال از همان كودكي در زواياي وجود او ريشه دواند و او آنچنان انسان مؤمن و با تقوايي بود كه بنا به گفتة مادر محترمه‌اش از سن 9 سالگي نماز مي‌خواند و روزه‌هاي خود را مرتب مي‌گرفت.
چند سال قبل از انقلاب به همراه خانوادة خويش به نجف‌آباد موطن اصلي خود بازگشتند و در هنرستان فني طالقاني به تحصيل پرداخت و به اخذ ديپلم موفق گرديد.
وي در زمان رژيم سفاك پهلوي علناً از رژيم شاه ستمگر انتقاد مي‌كرد و يك‌بار نيز توسط شهرباني نجف‌آباد دستگير شد و تحت شكنجه‌هاي قرون وسطايي قرارگرفت؛ ولي به علت اوج‌گيري انقلاب اسلامي آزاد شد. او در سال 56 در شرايطي كه داشتن عكس مبارك حضرت امام(قدس‌سره) جرم محسوب مي‌شد يك عكس سياه و سفيد از امام(ره) را به خانه‌اش آورده بود و مي‌گفت: اين عكس براي من از صد عكس رنگي بهتر است چون عكس دوران اختناق و سيل مبارزه با رژيم شاه است.
با شروع انقلاب اسلامي او نيز در انقلاب شركت فعال، و در تظاهرات و اعتصابات نقش به سزايي داشت و در مدرسه به همراهي جمعي از دوستانش مدرسه را به اعتصاب كشيده و در آنجا نمازجماعت برگزار كردند وي هم‌چنين در چاپ و تكثير اعلاميه‌هاي امام(ره) نقشي بسيار فعال داشت.
با اعلام خبر ورود امام امت(قدس‌سره) در 12 بهمن 57 او به خاطر عشق و شور فراواني كه نسبت به ديدار امام(ره) داشت به تهران رفت و به استقبال مولي و مقتداي خود شتافت و در تهران ماند تا آن‌كه در درگيري‌هاي 22 بهمن كه جهت براندازي رژيم و برقراري جمهوري اسلامي بود شركت كند.
با پيروزي انقلاب اسلامي شهيد حاج عبدالرضا خود را آماده مي‌كرد كه مانند سربازي فداكار و پرتلاش به دفاع از دستاوردهاي مقدس جمهوري اسلامي بپردازد. در اولين فعاليت خود بعد از انقلاب چون‌كه علاقه وافري به شهيد محمد منتظري داشت، دعوت آن شهيد بزرگوار را براي اعزام به لبنان لبيك گفت و همراه عده‌اي از برادران براي صدور انقلاب اسلامي و رساندن پيام اسلام به گوش محرومان لبنان و نجات مستضعفان و نبرد با اسرائيل غاصب به لبنان اعزام گرديد.
با شروع جنگ تحميلي اين شهيد عزيز كه خود را براي نبرد با دشمنان آماده نموده بود، جزو اولين گروه اعزامي بسيج بود كه همراه با عده‌اي از برادران نجف‌آباد به جبهة دارخوئين اعزام شد و در اولين عمليات در جبهة فارسياب شركت نمود. در جبهة فارسياب دشمن با تعداد زيادي تانك به تعدادي از رزمندگان اسلام حمله مي‌كند و آنها از 3 طرف به محاصرة تانك‌هاي دشمن مي‌افتند.
اولين تانك به وسيله شهيد حاج عبدالرضا منهدم شد و اين حماسه‌آفريني موجب شد كه ديگر برادران نيز به تانك‌هاي دشمن حمله كنند و بيش از 70 تانك دشمن را منهدم كرده و عده‌اي زيادي را نيز به هلاكت برسانند. آن‌ها با فرار مفتضحانه دشمن، خود را از حلقة محاصره نجات بخشيدند.
بعد از 4 ماه به نجف‌آباد برگشت و دوباره راهي جبهه گرديد و در اين هنگام بود كه به همراهي جمعي از دوستانش از جمله شهيد محمدعلي حجتي براي اولين‌بار به تأسيس واحد زرهي كربلا اقدام نمودند و مي‌توان شهيد حاج‌عبدالرضا را از مؤسسين تيپ‌هاي زرهي در منطقه دانست و در اين زمينه نيز فرماندهي بسيار عالي و عجيبي داشت. همين واحد زرهي كربلا توانست نقش بسيار ارزشمندي در عمليات پيروزمند و حماسه‌ساز ثامن‌الائمه (شكست حصرآبادان) داشته باشد. در اين عمليات بود كه شهيد حاج عبدالرضا از ناحية دست مجروح گرديد و بخشي از انگشتان دست راست خود را در راه خدا هديه نمود.
در پي بهبودي نسبي، وي خود را براي شركت در عمليات پيروزمندانة «طريق‌القدس» آماده كرد. از جمله خاطراتي كه از اين شهيد بزرگوار مي‌توان ياد كرد اين بود كه در عمليات طريق‌القدس در نهر سابل، دشمن پشت‌سر خود مين‌گذاري كرده بود و بعد از شكستن خط، برادران به مين برخورد مي‌كنند كه شهيد حاج عبدالرضا با اينكه هنوز دست مجروحش به خوبي التيام نيافته بود با رشادت كامل و در عرض مدت بسيار كمي همراه با عده قليلي از برادران ديگر راه عبور رزمندگان را باز مي‌نمايند و اين مسئله بسيار مهم است كه ايشان در واحد زرهي بوده‌اند ولي در عين‌حال در تمام زمينه‌هاي نظامي خبره و آشنا بودند به حدي كه در آن لحظه به عنوان يك تخريب‌چي ماهر عمل مي‌نمايد.
در اين عمليات بود كه دوست ديرين و يار هميشگي‌اش محمدعلي حجتي كه فرماندهي زرهي كربلا را برعهده داشت به درجة رفيع شهادت نائل مي‌گردد. چون معاون وي شهيد محمدباقر قادري نيز مجروح شده بود، لذا حاج عبدالرضا فرماندهي زرهي را برعهده مي‌گيرد و بسيار مدبرانه و فعال عمل مي‌نمايد كه سرانجام عمليات طريق‌القدس نيز با پيروزي لشگريان اسلام به پايان مي‌رسد.
در عمليات پيروزمند «فتح‌المبين» ايشان به عنوان معاونت زرهي كربلا انجام وظيفه مي‌نمود و نقش بسيار مهمي در عمليات داشت و حماسه‌هاي فراواني از خود به جاي گذاشت. از جمله همراه با يكي از دوستانش كه او نيز به فيض شهادت مي‌رسد، به وسيله دو پي‌ام‌پي، هجومي سريع به قلب نيروهاي دشمن انجام مي‌دهند و با اين عمل شجاعانه و دلاورانه يك تپه را از چنگال خون‌آشامان بعثي نجات مي‌دهند. در اين عمليات بود كه عبدالرضا مجدداً مجروح گرديد و بعد از بهبودي نسبي به سرعت خود را به جبهه رسانيد و به انجام وظيفه در زرهي كربلا مشغول شد و در مرحلة اول عمليات پيروزمند بيت‌المقدس شركت نمود و براي مراحل بعدي عمليات به دليل آن‌كه فرمانده و معاون زرهي لشگر نجف اشرف در مرحلة اول شهيد شده بود، ايشان بنا به درخواست برادران به واحد زرهي نجف رفته و فرماندهي اين زرهي را برعهده گرفت و تانك‌ها و نفربرهاي غنيمتي از دشمن را سازماندهي كرد و برادران زرهي را جهت ادامه عمليات بيت‌المقدس آماده نمود.
با آزادي خرمشهر ايشان به همراه برادران زرهي نجف به اهواز رفت و در آنجا به تعمير و آماده‌سازي تانك‌ها و نفربرها پرداخت زيرا كه ايشان علاوه بر اينكه يك فرمانده بسيار خوب بود در كار تعمير وسايل و تجهيزات نظامي نيز فعاليت مي‌كرد.
پس از عمليات بيت‌المقدس بود كه شهيد بزرگوار تصميم به ازدواج گرفت و چون تصميم داشت تا وقتي كه جنگ وجود دارد به جبهه برود، لذا يكي از شرايط ازدواجش را اين قرار داده بود كه من اگر ازدواج كردم، اينطور نيست كه ديگر جبهه نروم بلكه حتماً حضور پيدا خواهم نمود. بالاخره با اين شرط ازدواج نمود و ازدواج مانع از آن نشد كه شهيد بزرگوار مناطق ملكوتي جبهه را ترك كند.
با شروع عمليات رمضان، شهيد حاج عبدالرضا بيريائي فرماندهي يك گروهان زرهي را برعهده داشت و در عين‌حال معاون يكي از گردان‌هاي پياده نيز بود و چون فرمانده گردان پياده مجروح شد، ايشان با فرماندهي بسيار جالب و عالي توانستند نيروهاي گردان را به خوبي هدايت نموده و به اهداف خود برسانند.
پس از پايان عمليات به جهادسازندگي نجف‌آباد وارد شد و چون يك انسان پرتلاش و مقاوم بود توانست در جهادسازندگي به عنوان يك جهادگر قوي كار كند و از آن به بعد به عنوان مسئول مهندسي در جهادسازندگي نجف‌آباد در عمليات‌هاي گوناگون تا زمان شهادتش شركت كرد و حماسه‌هايي جاودانه و فراموش‌ناشدني از خود برجاي گذاشت.
آري، او با شركت در تمامي عمليات‌هاي بزرگ و كوچك از ابتداي جنگ تحميلي، اسطوره‌اي از مقاومت و جهاد شده بود و از جمله‌‌ي كساني بود كه خداوند تعالي او را براي مدتي طولاني (حدود 5 سال) در جبهة جنگ نگهداشت تا وجود پر اثر او به بار بنشيند و بتواند هرچه بيشتر در راه اهداف قرآن كريم خدمت كند و با كوله‌باري پر از كار و تلاش‌هاي خالصانه در محضر خداوند تبارك و تعالي بار يابد.
شهيد بيريائي به جهادسازندگي وارد شد و علي‌رغم اينكه هنوز جراحاتش در عمليات رمضان بهبود كامل نيافته بود در عمليات محرم شركت كرد؛ زيرا امكان نداشت عملياتي انجام شود و ايشان در آن شركت نداشته باشد.
وي در عمليات والفجر مقدماتي به عنوان مسئول يكي از تيم‌هاي مهندسي جهادسازندگي نجف‌آباد شركت نمود. آنچه در اين عمليات از اين شهيد والامقام به عنوان يك نمونة بارز از روح متعالي او مي‌توان ياد كرد، اين بود كه در زماني كه نيروها عقب‌نشيني كرده بودند، اين شهيد عزيز تمام نيروهاي تحت‌نظر خود را به پشت جبهه منتقل مي‌كند و خود در آخرين لحظات برمي‌گردد؛ در حالي‌كه يك فرد بسيجي نسبتاً مسن را كه مجروح شده بود به پشت جبهه منتقل مي‌نمايد. در عمليات والفجر(4) نيز در جاده‌سازي در دل كوه‌هاي صعب‌العبور براي رزمندگان اسلام شركت داشت. در عمليات خيبر نيز حماسه‌هاي فراوان از اين شهيد عزيز به جاي مانده است. پس از عمليات خيبر نيز ايشان در ساختن جادة سيدالشهدا(ع) روزها به عنوان مسؤول مهندسي فعاليت مي‌كرد و شب‌ها نيز خود به عنوان يك راننده براي ساختن جاده خاك مي‌‌آورد.
در عمليات بدر نيز شركت فعال داشت. پس از اين عمليات فعاليت‌هاي خود را در جبهه ادامه داد.
شهيد بيريائي از سوي جهاد نجف‌آباد مأموريت يافت كه در يكي از مناطق كشور يك سايت براي نيروي هوايي احداث نمايد. او مدت چندين‌ماه در آن منطقه بود و با فداكاري فراوان و امكانات و بودجة بسيار اندك كاري كه در مدتي طولاني و با بودجة كلاني بايد انجام مي‌شد در مدت كوتاهي همراه برادراني كه زير نظر او بودند به نحو بسيار خوبي انجام داد و حتي مسؤوليني كه از نيروي هوايي بر سايت نظارت داشتند از سرعت عمل و كار دقيق اين شهيد تجليل نموده و اظهار تعجب مي‌كردند.
با شروع عمليات والفجر(8) خود را به منطقة آبادان رساند و مسؤوليت يكي از تيم‌هاي مهندسي را برعهده گرفت و پس از چند روز براي چندمين‌بار از ناحية پا زخمي و به بيمارستان منتقل شد و سپس به نجف‌آباد برگشت.
بنا به گفتة همسرش در ضمن نمازها و عبادات شبانه‌اش با دلي شكسته و چشمي گريان با خدا چنين سخن مي‌گفت: خدايا! مگر من چقدر بايد مجروح شوم و خدايا! مگر من لياقت شهادت در راه تو را ندارم! و از خدا مي‌خواهد: خدايا! شهادت در راهت را نصيب من بفرما.
پس از چند روزي كه چهرة او بسيار تغيير كرده بود و ديگر زياد سخن نمي‌گفت و بيشتر مواقع در تفكر به سر مي‌برد و در حالي‌كه هنوز زخم‌هاي او خوب نشده بود به جبهه بازگشت؛ به آنجا كه وعده‌گاه عشق او بود؛ آنجا كه در واقع وطن او و سكوي پرواز او به سوي ملكوت بود.
سرانجام اين انسان پرجوش و خروش و اين مجاهد خستگي‌ناپذير و رزمندة دلاور جبهه‌هاي جنگ حق عليه كفر، كه وجود پر اثر خود را وقف جبهه نموده بود، چند شبانه‌روز بعد از عمليات والفجر(8) در شبي پرحماسه به وسيله تركش خمپارة دشمنان بعثي صهيونيستي روح پاك و مطهرش بال و پر گشود و به رضوان خداي تعالي اوج گرفت و به قله‌هاي فتح سعادت رسيد.
 

**آگاهدخت**

مدیر تالار اسلام و قرآن
مدیر تالار

۹ آبان سال ۱۳۵۹ کوی ذوالفقاری آبادان

شهید دریاقلی سورانی


119171_829.jpg


در تاریخ پر فراز و نشیب ملت سرفراز ایران حماسه های بسیاری که با ایثار و مقاومت خلق شده اند ثبت گردیده است ولی یکی از این حماسه ها دارای درخشش و تابناکی خاص است و نامهایی با ویژگیهای خاص تر در خوددارد که در آفرینش آن از همه تعلقات گذشته اند از میان آنان می توان حماسه ۹ آبان سال ۱۳۵۹ کوی ذوالفقاری آبادان را نام برد که مردم آبادان با همت مردانه انسانی پاک آن رارقم زدند، این واقعه از آنجا آغاز گردید که شهرخرمشهر پس از یک مقاومت ۳۵ روزه سقوط کرد و دشمن پس از عبور از کارون و مسدود نمودن جاده اهواز-آبادان و ماهشهر -آبادان و با نزدیک شدن به بهمنشیر عملا آبادان را محاصر نمود وبا بستن پل شناور بر رودخانه بهمنشیر تعدادی نیرو را برای فتح آبادان وارد نمود. در میان این طوفان سهمگین حوادث نام دریاقلی سورانی می درخشد و حضورش اورا ماندگار می سازد و بنیانگذار حرکتی می شودکه بعدها رادیو عراق به صراحت اعلام کرد : شخصی به نام دریاقلی سورانی طرح عملیات عراق در آبادان را با شکست مواجه کرده است.

دریاقلی سورانی اوراق فروش ساده ای بود که به لحاظ اینکه کارش برای مردم مزاحمت نداشته باشد، مغازه و کسب و کارش را به ذوالفقاری برده بود و در آنجا یک محوطه بزرگ برای کار فراهم کرده و مشغول فعالیت بود.
می توان گفت که اصل حضور وی در آن بیابان امری خدایی بود که گویی مقدر شده بود که آن اقدام مهم و تاریخی را برای نجات آبادان و استان خوزستان و در نهایت کشور اسلامی مان انجام دهد .

در روز واقعه او به همراه پسرش در محل کارش در ذوالفقاری مشغول کار بود که متوجه عبور سربازان عراقی از بهمنشیرمی شود. عراقی ها اصلا تصور نمی کردند کسی در آن حوالی باشد و با خیال راحت در حال عبور از عرض رودخانه بودند.


وی ابتدا اقدام به شناسایی دشمن کرد و پس از آن در حالی که هم خودروی سواری و هم موتور داشت برای اینکه عراقی ها متوجه حضورش نشوند بلافاصله با دوچرخه ای به طرف آبادان به راه افتاد و مسیر 9 کیلومتری آن را به سرعت طی میکرد که به دلیل اصابت گلوله و خمپاره های متعدد در مسیر راه دوچرخه اش پنچر می شود و مسیر را با دو یدن ادامه می دهد تا خبر را به شهر برساند او وقتی به شهر رسید صدا می زد: ای مردم! ای مردم! عراقی ها از کوی ذوالفقاری آمدند و به مساجد و پایگاههای نظامی می رفت و به همه خبر می داد. هر طور شده فرمانده سپاه آبادان حسن بنادری را می بیند و او را مجاب می کند که این خبر حیاتی است و باید نیروها را تجهیز کنند و به مقابله با دشمن بروند.


پس از آگاهی مسئولین نظامی و مردم بلافاصله نیروها به طرف بهمنشیر می روند و دشمن را قبل از آنگه بتواند مواضعش را مستحکم کند زمینگیر کرده و به آن طرف رودخانه و داخل خرمشهر عقب می زنند و به این ترتیب آبادان از خطر سقوط نجات می یابد. در این حماسه کوی ذوالفقاری دریاقلی هم می رزمد و به مدافعان آبادان می پیوندد و بر اثر انفجار یک خمپاره پایش قطع می شود و برای مداوا به تهران اعزام می گردد و در بیمارستان سینا بستری شد ولی از شوق وصال ردای شهادت را بر تن می پوشد و به دیدار رب خویش نائل می گردد و غریبانه و تنها در در بهشت زهراص به خاک سپرده می شود .

احمد قلی برادر شهید می گوید: مدتها به دنبال برادر شهیدم جستجو کردم و در دفتر درگذشتگان بهشت زهراس نام او را یافتم و وقتی با تاریخ هجری قمری مطابقت دادم، متوجه شدم که ایشان مقارن با روز عاشورای حسینی به خاک سپرده شده است.

آن بزرگمرد که بنیان حماسه ذوالفقاری بود به کتابهای درسی دانش آموزان وارد شد و درس چهاردهم کتاب فارسی ششم ابتدایی گردید تا برای همه نسلها و عصرها بماند و خاطره اش در اذهان مردم این دیار ماندگار شود و نیز خط بطلانی شود بر قهرمانانی ساختگی و الگویی باشد جهت مقاومت در همیشه تاریخ و افتخاری که می توان با غروری عزتمندانه به آن بالید و با نام دریاقلی نام پطروسها برداشته شودتا دانش آموزان یاد بگیرند باید برای سرزمین و اعتقاد خویش جان را فدا کرد.

98.jpg

نهم آبان ماه سالروز حماسه کوی ذوالفقاری آبادان و رشادت و فداکاری شهید دریاقلی سورانی را گرامی بداریم و به روح مطهر همه شهدا بالاخص این شهید عزیز درود می فرستیم .

برای این مرد حماسه ساز داستانهای بسیار گفته اند و نوشته اند و سروده های زیبایی خوانده اند و از میان آنها شعر دکتر ترکی را مناسب دیدم تا تقدیم نمایم :


آن سوی نخل ها پُر سرباز دشمن است این شهر ِ در محاصره، شهر تو و من است

دشمن نفوذ کرده و این شهر بی پناه اینک به زیر چکمهّ ناپاک دشمن است

دریاقلی! رکاب بزن، یا علی بگو چشم انتظار همت تو دین و میهن است

ای مرد اهل درد، بنازم به غیرتت این خانه‌ها هنوز پر از کودک و زن است

فردا ـ اگر درنگ کنی ـ کوچه‌های شهر میدان جنگ تن به تن و تانک با تن است

از راه اگر بمانی و روشن شود هوا تکلیف شهر خاطره‌های تو روشن است!

دریاقلی! رکاب بزن گرچه سهم تو از این دیار، ترکش و یک مشت آهن است

دریاقلی! به وسعت دریاست نام تو تاریخ در تلفظ نام تو الکن است

هی مرد ِ مرد از نفس افتاده‌ای مگر؟! همپای مرگ، کار تو امشب دویدن است

چون موجها به دامن ساحل نمی‌خزی دریایی و طریقت دریا تپیدن است.




به روایت ...
 

**آگاهدخت**

مدیر تالار اسلام و قرآن
مدیر تالار
تصاویر پدر و مادر در کنار پیکر فرزند شهیدشان

تصاویر پدر و مادر در کنار پیکر فرزند شهیدشان

پیکر شهید تازه تفحص شده «محمد منتظری» بعد از ۲۸ سال در ستاد معراج شهدای مرکز توسط والدین و خواهر و برادران شناسایی شد

در پی جست‌وجوی پیکر مطهر شهدای دفاع مقدس در مناطق برون مرزی توسط کمیته جست‌وجوی مفقودین ستادکل نیروهای مسلح، پیکر جمعی از شهدا هشتم مهرماه از مرز شلمچه وارد کشور شد.

هویت تعدادی از این شهدا در ستاد معراج شهدای مرکز شناسایی شد اما گروهی از این مسافران کربلا به عنوان «شهید گمنام» در نقاط مختلف کشور تشییع و به خاک سپرده می‌شوند.

شهید 18 ساله «محمد منتظری» یکی از شهدای شناسایی شده است که این عزیز تازه از سفر برگشته طی عملیات «والفجر هشت» در منطقه فاو در سال 1364 به شهادت رسید؛ پیکر مطهرش بعد از 28 سال توسط کارشناسان مورد شناسایی قرار گرفت.

در ادامه تشخیص هویت کارشناسان، پیکر مطهر شهید منتظری 13 آبان 1392 در ستاد معراج شهدای مرکز توسط پدر، مادر، خواهر و برادران از طریق آثار باقیمانده از پیکر شهید و رؤیت مدارک احراز هویت شد.

این شهید که از ذاکرین اهل بیت‌(علیه‌السلام) بوده در استقبال از شب اول محرم‌الحرام به آغوش خانواده بازگشت و پیکر مطهرش ساعت 9 صبح روز چهارشنبه 15 آبان ماه از جاده خاوران مقابل پمپ بنزین تشییع و روز پنجشنبه نیز پس از برگزاری مراسم تشییع دوم، در شهر رینه شهرستان لاریجان در امامزاده محمد طاهر(علیه‌السلام) به خاک سپرده می‌شود.








اندازه اين تصوير تغيير داده شده است براي نمايش اندازه واقعي كليك نماييد .




اندازه اين تصوير تغيير داده شده است براي نمايش اندازه واقعي كليك نماييد .



اندازه اين تصوير تغيير داده شده است براي نمايش اندازه واقعي كليك نماييد .



اندازه اين تصوير تغيير داده شده است براي نمايش اندازه واقعي كليك نماييد .


اندازه اين تصوير تغيير داده شده است براي نمايش اندازه واقعي كليك نماييد .



اندازه اين تصوير تغيير داده شده است براي نمايش اندازه واقعي كليك نماييد .



اندازه اين تصوير تغيير داده شده است براي نمايش اندازه واقعي كليك نماييد .



اندازه اين تصوير تغيير داده شده است براي نمايش اندازه واقعي كليك نماييد .




اندازه اين تصوير تغيير داده شده است براي نمايش اندازه واقعي كليك نماييد .




اندازه اين تصوير تغيير داده شده است براي نمايش اندازه واقعي كليك نماييد .



اندازه اين تصوير تغيير داده شده است براي نمايش اندازه واقعي كليك نماييد .


اندازه اين تصوير تغيير داده شده است براي نمايش اندازه واقعي كليك نماييد .


اندازه اين تصوير تغيير داده شده است براي نمايش اندازه واقعي كليك نماييد .



اندازه اين تصوير تغيير داده شده است براي نمايش اندازه واقعي كليك نماييد .




اندازه اين تصوير تغيير داده شده است براي نمايش اندازه واقعي كليك نماييد .




اندازه اين تصوير تغيير داده شده است براي نمايش اندازه واقعي كليك نماييد .



اندازه اين تصوير تغيير داده شده است براي نمايش اندازه واقعي كليك نماييد .




شادی ارواح طیبه شهدا صلوات
 
آخرین ویرایش:

صدای سکوت

عضو جدید
کاربر ممتاز



سلام بر شهیدی که می گفت "حسین وار زندگی کردن و حسین وار شهید شدن را دوست دارم "


و بــــی ســـــر پر کشید.​
 
بالا