گفتگو با خدا(::: مناجات نامه :::)

shi.irani

عضو جدید
باور نمی کنم خدا به ما بگوید نه!
چون اطمینان دارم خدا برای پاسخ به ما سه گزینه بیشتر ندارد:
آری...
باشه اما الان نه...
گزینه بهتری برایت پیشنهاد دارم صبور باش...
 

olel_albab

مدیر تالار ریاضی
مدیر تالار
کاربر ممتاز
بعضی وقت ها 72 نفر کافی است تا در سیاهی مطلق درخت اسلام را به خونت آبیاری کنی؛ اما بعضی وقت ها 20 نفر هم نیستند که یاریت کنند، این زمانی است که آوازه خوان بدرقه می شود و مطرب استقبال.
چقدر باید شرایط بد شود که برای اقامه عدل 313 نفر جمع شوند، باید باشند که بیاید منجی آل محمد اما نشدند، نیستند. در این غربت چه می کشد مهدی از بی هویتی دختران و پسران ما، چه می کشد از زمین گذاشتن دستورات پیامبر و تفسیر به رای آیات تو! چه غمی بر دلش می نشیند از به سخره گرفتن سنت نبوی.
به بزرگی تو سوگند متعصب نیستم، اما ...
اما به کجا می رویم؟ خدایا سالم می مانم؟
خدایا در این زمانه به تو پناه می برم
 

natanaeal

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
خدایا دوباره دلمو لرزوندی
از همونا که هروقت دچارش شم چشمام خیسو گلوم پر بغض میشه
خدایا میدونی چقد دوست دارم
مگه نه؟
خدایا طعم غربتو همه جوره چشیدم
اما هیچکدومشون بیرون دستات نبود فقط رو انگشتات لی لی بازی کردم که فقط روی یکیش بابامو خونوادم بود رو بقیه هاش تنها بودم
خدایا تو هیچوقت تنهامون نذاشتی
خودمو خونوادمو
خدایا هروقت میگم اینا همش کار خداست میترسم زیادی تکرار کنم بیشتر همه زده شن اما دست خودم نیست
مثل همون آه بلند و خدایا شکرتی که تو خواب میگفتم
خدایا ممنون که تنهامون نمیذاری
همچین وقتایی فقط یه چیز کمه
اونم اینه که دلم میخواد محکم بغلت کنم بگم ممنون
خدایا میدونی که من زیاد این جمله رو نمیگم
خدایا ممنون بخاطر همچین جایی
اینجا مث یه کوه میمونه که ظاهرا هیچکسو نمیبینی ولی ممکنه تو دامنه کسی راز دل و درد دلتو بشنوه ولی نمیشناستت
اینجا راحتم برای گفتن هر حرفی
خدایا حق نداری تنهامون بذاری
اگه بخوایم نمی تونی
میخوای بخواه
نمیخوایم باید بخوای
مگه دستت خودته
عاشقتم
خیلی عاشقتما
میگم چون میدونم تو بیشتر عاشقی
تو روشنی روز این حرفارو میگم تا نگی شب شو و باز عشقم احساساتی شد
دورت بگردم دوستت دارم
 

$marziyeh67$

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
نیاز

نیاز

مهر آفرینا..!

سجاده ام را به سمت قبله ی نیاز میگشایم...
تا ذره ذره وجودم را به معراج نگاهت پرواز دهم...
می ایستم به قامت در برابر ت؛ تا عظمتت را سپاس گویم..
به رکوع میروم تا بزرگی ات را بیاد آورم...
و به سجده می افتم تا بر بندگی ام مهر عشق بزنم...

چه آرامش پایان ناپذیری در نگاه توست..
چه لحظه های مهر افروزی در ذکر یادت...
پروردگارا..
دستان دعایم را به عرش الهیت برسان...
دلم را به حلاوت دوستیت
و چشمان باران زده ام را به دیدارت
نورانی گردان...

:gol:
 

ESPEranza

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
 

$marziyeh67$

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
[FONT=arial,helvetica,sans-serif]

خـــــــــدایــــــــا
[/FONT]
[FONT=arial,helvetica,sans-serif]

[/FONT][FONT=arial,helvetica,sans-serif]از صبرت همین بس که داری مرا تحمل می‌کنی !!!![/FONT]

[FONT=arial,helvetica,sans-serif]
از بخششت همین بس که به من ناسپاس هم روزی
[/FONT]

[FONT=arial,helvetica,sans-serif]
می‌دهی !!!
[/FONT]
 

$marziyeh67$

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
[FONT=arial,helvetica,sans-serif][/FONT]
[FONT=arial,helvetica,sans-serif]خداوند [/FONT]
[FONT=arial,helvetica,sans-serif]گاهی که به فرشتگان نوید آرامشم را دادی ، با آنکه هنوز هیچ بودم و هیچ [/FONT]
[FONT=arial,helvetica,sans-serif]و هنوز ، حتی عدم را ترک نگفته بودم و هنوز گِلی بودم بی جان و بی روح [/FONT]
[FONT=arial,helvetica,sans-serif]مستی ام آغاز شد ...[/FONT]
[FONT=arial,helvetica,sans-serif]و آنگاه که آفریدگار [/FONT]
[FONT=arial,helvetica,sans-serif]دست توانای تو تکاملم می بخشید ، جسم خاکی حتی از سرم زیاد بود [/FONT]
[FONT=arial,helvetica,sans-serif]که تو منت بر این مخلوق بیچاره و بی جان تمام کردی و تن بی جانم را [/FONT]
[FONT=arial,helvetica,sans-serif]به دمیدن روح و جان الهیت آذین بستی و این شدم ...این شدم که اکنون [/FONT]
[FONT=arial,helvetica,sans-serif]و خداوند ...[/FONT]
[FONT=arial,helvetica,sans-serif]آن دم که در گذر از عدم به جان و درست لبِ مرز هست ، خلایق را فرمان به سجده ام [/FONT]
[FONT=arial,helvetica,sans-serif]می دادی ، چه غرورری از من گذشت و بر من می تاخت و نمی دانم ...نمی دانم [/FONT]
[FONT=arial,helvetica,sans-serif]آفریدگار اگر زمان سجده ی همگان بر من ، غرور و کبر ابلیس در پیچش از فرمان تو پیش [/FONT]
[FONT=arial,helvetica,sans-serif]چشمم نبود و رانده شدنش نهیبم نمی زد و به خویشم نمی آورد ، چه بر سر آدمیتم می آمد [/FONT]
[FONT=arial,helvetica,sans-serif]و حالا که از غرو و سرنوشت شیطان درس گرفته ام این شده ام و اگر نبود این درس و این تلنگر [/FONT]
[FONT=arial,helvetica,sans-serif]چه بر سرم می آورد غرور ...[/FONT]
[FONT=arial,helvetica,sans-serif]و تنها دلگرمیم خداوند ، در کوران این غرور ، روح خداوندی توست که در کنار هزاران صفت نیک ، [/FONT]
[FONT=arial,helvetica,sans-serif]انصاف در نهادم نهاده که کلاه خویش را قاضی کنم و بدانم که سجده ی آغاز خلقتتم بر [/FONT]
[FONT=arial,helvetica,sans-serif]حرمت توانایی تو بوده است و بس
و نه وجود ناتوان من
[/FONT][FONT=arial,helvetica,sans-serif]
خداوند نزدیکتر از ....
[/FONT]





[FONT=arial,helvetica,sans-serif][/FONT]​
 

رجایی اشکان

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
خدايا...
پنجره هاي مكاشفه را به رويم باز كن و انگشتانم را به شكوفه ها و شبنم ها برسان!
مرا بي هيچ درنگي به خاطرات مهتابي دبروز ببر و بر سفره آبي رستگاري بنشان .
 

رجایی اشکان

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
[FONT=&quot] [/FONT][FONT=&quot]حسی پنهان در من[/FONT]...

[FONT=&quot]سکوت خانه که مرا میگیرد[/FONT]...

[FONT=&quot]همیشه دردهایی هست...در غروب[/FONT]...

[FONT=&quot]شب های تاریک...شهر که در سکوت می رود و چراغ ها که خاموش می شوند...حس پنهان من بیدار می شود...حسی غریب...فراتر از عشق...حسی که نمی دانم با که میتوان در میان بگذارم جز خدا[/FONT][FONT=&quot]...[/FONT][FONT=&quot][/FONT]
 

MK6

کاربر بیش فعال
در رویاهایم دیدم که با خدا گفت و گو می کنم.
خدا پرسید: پس تو می خواهی با من گفت و گو کنی؟من در پاسخش گفتم:اگر وقت دارید.
خدا خندید: وقت من بی نهایت است...در ذهنت چیست که می خواهی از من بپرسی؟پرسیدم چه چیز بشر شما را سخت متعجب می سازد؟
خدا پاسخ داد: کودکیشان.....! اینکه آنها از کودکی شان خسته می شوند،عجله دارند که بزرگ شوند، و بعد دوباره پس از مدتها، آرزو می کنند که کودک باشند. اینکه آنها سلامتی خود را از دست می دهند تا پول به دست آورند...و بعد پولشان را از دست می دهند تا دویاره سلامتی خود را به دست آورند.
اینکه با اضطراب به آینده می نگرندو حال را فراموش می کنندو بنابراین نه در حال، زندگی می کنندو نه در آینده اینکه آنها به گونه ای زندگی می کنند که هرگز نمی میرند،و به گونه ای می میرند که گویی هرگز زندگی نکرده اند.
دستهای خدا دستانم را گرفت، برای مدتی سکوت کردیم و من دوباره پرسیدم: به عنوان یک پدر ، می خواهی کدام درس زندگی را فرزندانت بیاموزند؟ او گفت: بیاموزند که درست نیست خودشان را با دیگران مقایسه کنند،
بیاموزند ثروتمند کسی نیست که بیشترینها را دارد،
کسی است که به کمترینها نیاز دارد.
بیاموزند که دو نفر می توانند با هم به یک نقطه نگاه کنند و آن را متفاوت ببینند.
بیاموزند که کافی نیست فقط آنها دیگران را ببخشند، بلکه آنها باید خود را نیز ببخشند.
من با خضوع گفتم: از شما به خاطر این گفت و گو متشکرم. آیا چیز دیگری هست که دوست دارید فرزندانتان بدانند؟خداوند لبخند زد و گفت:
فقط اینکه بدانند من اینجا هستم.«همیشه»

 
آخرین ویرایش:

رجایی اشکان

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
رنــــــــــــــــــــــــــــــگ ميكنم دنيايم را با زيباترين رنگهاي خدا با رنـــــــــــــــــــــــــــــگــیـــن كمان زيبا دنياي من با تيرگيها بيگانه است... فقط شادي و لبخند ♥
 

MK6

کاربر بیش فعال
راهی نمی بينم ؛ آينده پنهان است ...اما مهم نيست !
همين كافيست كه تــــو ،
ای خــــدای من
راه را مي بينی و من تو را ..

 

رجایی اشکان

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
[FONT=&quot]گفتم خدایا عاشقم کن خدا خندیدو گفت[/FONT][FONT=&quot]: [/FONT][FONT=&quot]
[/FONT][FONT=&quot]اوکه باشد مرا از یاد میبری[/FONT][FONT=&quot]...[/FONT][FONT=&quot]
[/FONT][FONT=&quot]قسم خوردم که تا ابد در یادم میماني[/FONT][FONT=&quot]...[/FONT][FONT=&quot]
[/FONT][FONT=&quot]خدا او را به من داد و نظاره گر شد[/FONT][FONT=&quot]... [/FONT][FONT=&quot]
[/FONT][FONT=&quot]دستانش راگرفتم[/FONT][FONT=&quot]....[/FONT][FONT=&quot]
[/FONT][FONT=&quot]خدا دلش لرزید[/FONT][FONT=&quot]!!![/FONT][FONT=&quot]
[/FONT][FONT=&quot]بوسیدمش[/FONT][FONT=&quot]....[/FONT][FONT=&quot]
[/FONT][FONT=&quot]خدا گریست[/FONT][FONT=&quot]!!![/FONT][FONT=&quot]
[/FONT][FONT=&quot]درآغوش گرفتم[/FONT][FONT=&quot]....[/FONT][FONT=&quot]
[/FONT][FONT=&quot]خدا دورشد[/FONT][FONT=&quot]!!![/FONT][FONT=&quot]
[/FONT][FONT=&quot]حالامن نه خدا را پیدا می کنم نه او را[/FONT][FONT=&quot]....[/FONT][FONT=&quot]
[/FONT][FONT=&quot]خدا در میان گناهانم گم شده و او در آغوش دیگری[/FONT][FONT=&quot].......[/FONT][FONT=&quot][/FONT]
 

رجایی اشکان

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
[FONT=&quot]پروردگارا...[/FONT]
[FONT=&quot]به من بیاموزببخشم كسانی را كه هر چه خواستند با من، با دلم،با احساسم كردند[/FONT][FONT=&quot] [/FONT][FONT=&quot]و مرا در دور دست خودم رها كردند [/FONT][FONT=&quot].[/FONT][FONT=&quot]

[/FONT]
 

رجایی اشکان

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
[FONT=&quot] [/FONT][FONT=&quot]کم آورده ام[/FONT][FONT=&quot] ...[/FONT][FONT=&quot][/FONT]
[FONT=&quot] [/FONT][FONT=&quot]خدایا اعصاب من[/FONT][FONT=&quot][/FONT]
[FONT=&quot] [/FONT][FONT=&quot]فاحشه نیست[/FONT][FONT=&quot][/FONT]
[FONT=&quot] [/FONT][FONT=&quot]که روز و شب[/FONT][FONT=&quot] [/FONT][FONT=&quot][/FONT]
[FONT=&quot] [/FONT][FONT=&quot]مورد تجاوز قرارش میدهند[/FONT][FONT=&quot]...[/FONT][FONT=&quot][/FONT]
[FONT=&quot]بگو اینقدر با اعصاب من بازی نکنند[/FONT][FONT=&quot][/FONT]
 
بالا