گفتگو با خدا(::: مناجات نامه :::)

نسیم

عضو جدید
در رؤياهايم ديدم كه با خدا گفتگو مي كنم
خدا پرسيد: پس تو مي خواهي با من گفتگو كني؟
من در پاسخ گفتم : اگر وقت داريد
خدا خنديد : وقت من بي نهايت است
در ذهنت چيست كه مي خواهي از من بپرسي؟
پرسيدم : چه چيز بشر شما را سخت متعجب مي سازد؟
خدا پاسخ داد : كودكيشان
اينكه آنها از كودكي شان خسته مي شوند عجله دارند كه بزرگ شوند
بعد دوباره پس از مدتها آرزو مي كنند كه كودك باشند
اينكه آنها سلامتي خود را ا ز دست مي دهند تا پول به دست آورند
و بعد پولشان را از دست مي دهند تا دوباره سلامتي خود را به دست بياورند
اينكه با اضطراب به آينده مي نگرند و حال را فراموش مي كنند
و بنابراين نه در حال زندگي مي كنند و نه در آينده
اينكه آنها به گونه اي زندگي مي كنند كه گويي هرگز نمي ميرند
و به گونه اي مي ميرند كه گويي هرگز زندگي نكرده اند
دست هاي خدا دستانم را گرفت
براي مدتي سكوت كرديم
و من دوباره پرسيدم : به عنوان يك پدر
مي خواهي كدام درس هاي زندگي را فرزندانت بياموزند؟
او گفت : بياموزند كه آنها نمي توانند كسي را وادار كنند كه عاشقشان باشد
همه كاري كه مي توانند بكنند اينست كه اجازه دهند كه خودشان دوست داشته باشند
بياموزند كه درست نيست كه خودشان را با ديگران مقايسه كنند
بياموزند كه فقط چند ثانيه طول مي كشد تا زخم هاي عميقي در قلب آنان كه دوستشان داريم ايجاد كنيم
اما سالها طول مي كشد تا اين زخمها را التيام بخشيم
بياموزند كه ثروتمند كسي نيست كه بيشترين ها را دارد
كسي است كه به كمترين ها نياز دارد
بياموزند كه انسانهايي هستند كه آنها را دوست دارند
فقط نمي دانند كه چگونه احساساتشان را نشان دهند
بياموزند كه دو نفر مي توانند با هم به يك نقطه نگاه كنند اما آن را متفاوت ببينند
بياموزند كه كافي نيست كه فقط آنها ديگران را ببخشند
بلكه آنها بايد خود را نيز ببخشند
من با خضوع گفتم : از شما به خاطر اين گفتگو متشكرم
آيا چيز ديگري هست كه دوست داريد فرزندانتان بدانند؟
خداوند لبخند زد و گفت
فقط اينكه بدانند من اينجا هستم
هميشه
http://www.www.iran-eng.ir/images/editor/favoritesmilies.gif
__________
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

massom11111

عضو جدید
کاربر ممتاز
با اجازتون منم این متنو اضافه میکنم اینجا :):gol:
گفتم: خداي من، دقايقی بود در زندگانيم که هوس مي کردم سر سنگينم را که پر از
دغدغهء ديروز بود و هراس فردا بر شانه های صبورت بگذارم، آرام برايت بگويم و بگريم، در آن لحظات شانه های تو کجا بود؟
گفت: عزيز تر از هر چه هست، تو نه تنها در آن لحظات دلتنگی که در تمام لحظات بودنت بر من تکيه کرده بودی، من آنی خود را از تو دريغ نکرده ام که تو اينگونه هستی. من همچون عاشقی که به معشوق خويش می نگرد، با شوق تمام لحظات بودنت را به نظاره نشسته بودم.
گفتم: پس چرا راضی شدی من برای آن همه دلتنگی، اينگونه زار بگريم؟
گفت: عزيزتر از هر چه هست، اشک تنها قطره ای است که قبل از آنکه فرود آيد عروج می کند، اشکهايت به من رسيد و من يکی يکی بر زنگارهای روحت ريختم تا باز هم از جنس نور باشی و از حوالی آسمان، چرا که تنها اينگونه می شود تا هميشه شاد بود.
گفتم: آخر آن چه سنگ بزرگی بود که بر سر راهم گذاشته بودی؟
گفت: بارها صدايت کردم، آرام گفتم از اين راه نرو که به جايی نمی رسی، تو هرگز گوش نکردی و آن سنگ بزرگ فرياد بلند من بود که عزيزتر از هر چه هست، از اين راه نرو که به ناکجا آباد هم نخواهی رسيد.
گفتم: پس چرا آن همه درد در دلم انباشتی؟
گفت: روزيت دادم تا صدايم کنی، چيزي نگفتی، پناهت دادم تا صدايم کنی، چيزی نگفتی، بارها گل برايت فرستادم، کلامی نگفتی، می خواستم برايم بگويی آخر تو بندهء من بودی چاره ای نبود جز نزول درد که تو تنها اينگونه شد که صدايم کردی.
گفتم: پس چرا همان بار اول که صدايت کردم درد را از دلم نراندی؟
گفت: اول بار که گفتی "خدا" آنچنان به شوق آمدم که حيفم آمد بار دگر خدای تو را نشنوم، تو باز گفتی خدا و من مشتاق تر براي شنيدن خدايی ديگر، من اگر مي دانستم تو بعد از علاج درد هم بر خدا گفتن اصرار می کنی همان بار اول شفايت می دادم.
گفتم: مهربانترين خدا ! دوست دارمت ...
گفت: عزيز تر از هر چه هست من دوست تر دارمت ... :heart::heart:

 

massom11111

عضو جدید
کاربر ممتاز


روزها گذشت و گنجشک با خدا هیچ نگفت، فرشتگان سراغش را از خدا گرفتند و خدا هر بار به فرشتگان اين گونه مي‌گفت: مي‌آيد، من تنها گوشي هستم كه غصه‌هايش را مي‌شنود و يگانه قلبي‌ام كه دردهايش را در خود نگه مي‌دارد و سر انجام گنجشك روي شاخه‌اي از درخت دنيا نشست.
فرشتگان چشم به لبهايش دوختند، گنجشك هيچ نگفت و خدا لب به سخن گشود:

"با من بگو از آنچه سنگيني سينه توست". گنجشك گفت: لانه كوچكي داشتم، آرامگاه خستگي‌هايم بود و سرپناه بي كسي‌ام.

تو همان را هم از من گرفتي. اين توفان بي موقع چه بود؟ چه مي‌خواستي از لانه محقرم كجاي دنيا را گرفته بود؟ و سنگيني بغضي راه بر كلامش بست. سكوتي در عرش طنين انداز شد. فرشتگان همه سر به زير انداختند.
خدا گفت:

ماري در راه لانه ات بود. خواب بودي. باد را گفتم تا لانه‌ات را واژگون كند. آنگاه تو از كمين مار پر گشودي. گنجشك خيره در خدايي خدا مانده بود. خدا گفت: و چه بسيار بلاها كه به واسطه محبتم از تو دور كردم و تو ندانسته به دشمني‌ام بر خاستي.

اشك در ديدگان گنجشك نشسته بود. ناگاه چيزي در درونش فرو ريخت. هاي هاي گريه‌هايش ملكوت خدا را پر كرد.

 
آخرین ویرایش:

russell

مدیر بازنشسته
خدایا "ای خدای زیبا
ای خدا زیبایی ها!
به من یاد بده چگونه
خود را دل را زیبا کنم
خدایا کمکم کن یاد بگیرم
زیبا حرف بزنم و
زیبا رفتار کنیم
خدایا شنیده ام صدای هر کس
که تو را می خواند
و دستانش را به سویت دراز می کند
می شنوی شنیده ام
دلهای شکسته را پیوند می زنی البته دل خودم
نشکسته چون تو رو توش دارم
گل امید را در دلها می کاری
چون نمی خواهی بند گانت
نا امید باشند پس دل شکسته ی دوستام
را به تو
می سپارم و دستان محتاجم را
به سوی تو دراز می کنم صدایم
را بشنو
تا مثل هر شب عاشقانه برایت بخوانم

 

m_sh_eng

عضو جدید
پروردگارا٬ مرا به عنصر صلح و آرامش خود بدل کن
ترس کجاست؟زمانیکه من حامل عشق و دوستی انسانها هستم.

نفرت کجاست؟وقتی که من حامل بخشش و گذشت هستم

شک و تردید کجاست ؟زمانیکه قلب من جایگاه ایمان است

اشتباه کجاست؟وقتی که من حامل حقیقت هستم.


نومیدی کجاست؟زمانیکه من دنیایی از امید هستم.

تاریکی کجاست؟وقتی که من حامل زیباترین ستاره های پر نور هستم
 

canopus

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
خداوندا تو ماراجاهل خواندی،
از جاهل جز جفا چه آیــد؟
الهی آنچــه من از تو دیدم دوگیتی بیاراید،
عجب اینست که جان من از بیم داد تو دمی نیاساید!
الهی آمدم با دو دست تهی ،
بسوختم بر امید روز بهی ،
چه بُوَد اگر از فضل خود براین خسته دلم مرهم نهی؟
الهی از کجا باز یابم من آنروز که تو مرا بودی و من نبودم،
تا باز بدان روز رسم میان آتش و دودم،
اگر به دو گیتی آن روز یابم پر سودم،
ور بود خود را دریابم به نبود خود خشنودم....
 

m_sh_eng

عضو جدید
ديشب وقتي دعايت مي كردم
از خدا برايت طلب خير وبركت كردم
تا وقتي در راهي قدم مي گذاري
هميشه يار و ياور تو باشد
لطف او همواره با توست
وعده هايش حقيقي اند
و هنگامي كه تمام توجه مان را به او جلب مي كنيم
مي داني كه او كاملا مارا مي بيند
پس اگر پيمودن مسيري كه در آن هستي
سخت و دشوار به نظر آمد
فقط به ياد بياور كه من
اينجا دعايت مي كنم
وديگر همه چيز دست خداست

هر آنچه مي تواني انجام بده
براي كسي كه مي تواني
با هرآنچه در اختيار داري
وهركجا كه هستي
 

afshin0341

عضو جدید
خدا جونم
دلم واست تنگ شده کجایی من اگه از یادت غافل میشم تو که منو فراموش نمی کنی و همیشه با منی ی کاری کن منم همیشه تو فکرت باشم دوست دارم تو هر نفسم یادت باشم و به این دنیای .... نچسبم . کمکم کن که راهمو ادامه بدم و نتیجه بگیرم لحظه ای منو به خودم وا نذار. دوست دارم
 

massom11111

عضو جدید
کاربر ممتاز
ما از خدای گم شده ایم
او به جست و جوست
چون ما نیازمند و گرفتار آرزوست
گاهی به برگ لاله نویسد پیام خویش
گاهی درون سینه ی مرغان به های و هوست
در خاکدان ما گوهر زندگی گم است
این گوهری که گم شده ماییم یا که اوست؟

 

secret_f

عضو جدید
کاربر ممتاز
یك نفر دنبال خدا می‌گشت.......

یك نفر دنبال خدا می‌گشت، شنیده بود كه خدا آن بالاست و عمری دیده بود كه دست‌ها رو به

آسمان قد می‌كشد. پس هر شب از پله‌های آسمان بالا می‌رفت، ابرها را كنار می‌زد، چادرشب

آسمان را می‌تكاند، ماه را بو می‌كرد و ستاره‌ها را زیر و رو .

او می‌گفت: ( خدا حتماً یك جایی همین جاهاست) و دنبال تخت بزرگی می‌گشت به نام

عرش، كه كسی بر آن تكیه زده باشد. او همه آسمان را گشت اما نه تختی بود و نه كسب.

نه ردپایی روی ماه بود و نه شانه‌ای لای ستاره‌ها

از آسمان دست كشید، از جست و جوی آن آبی بزرگ هم. آن وقت نگاهش به زمین زیر

پایش افتاد. زمین پهناور بود و عمیق. پس جا داشت كه خدا را در خود پنهان كند.

زمین را كند، ذره‌ ذره و لایه لایه و هر روز فروتر رفت و فروتر.

خاك سرد بود و تاریك و نهایت آن جز یك سیاهی بزرگ چیز دیگری نبود. نه پایین و

نه بالا نه زمین و نه آسمان. خدا را پیدا نكرد. اما هنوز كوه‌ها مانده بود. دریاها و

دشت‌ها هم. پس گشت و گشت و گشت.

پشت كوه‌ها و قعر دریا را، وجب به وجب دشت را. زیر تك تك همه ریگ‌ها را .

لای همه قلوه سنگ‌ها و قطره قطره آب‌ها را .اما خبری نبود، از خدا خبری نبود.

نا امید شد از هرچه گشتن بود و هرچه جست و جو. آن وقت نسیمی وزیدن گرفت.

شاید نسیم فرشته‌ بود كه می‌گفت خسته نباش كه خستگی مرگ است.هنوز مانده است ،

وسیع‌ترین و زیباترین و عجیب‌ترین سرزمین هنوز مانده است. سرزمین گمشده‌ای كه

نشانی‌اش روی هیچ نقشه‌ای نیست.

نسیم دور او گشت و گفت: این جا مانده است این جا كه نامش تویی.

و تازه او خودش را دید، سرزمین گمشده را دید. نسیم دریچه كوچكی را گشود.

راه ورود تنها همین بود و او پا بر دلش گذاشت و وارد شد. خدا آن‌جا بود.

بر عرش تكیه زده بود و او تازه دانست عرشی كه در پی‌اش بوده همین جاست.

سال‌ها بعد وقتی كه او به چشم‌های خود برگشت، خدا همه‌جا بود، هم در آسمان و

هم در زمین. هم زیر ریگ‌های دشت و هم پشت قلوه‌سنگ‌های كوه،

هم لای ستاره‌ها و هم روی ماه
 

afshin0341

عضو جدید
می خامت از ته دل منو به طرف خودت ببر و همیشه تو قلبم باش که بی تو هیچم
 

russell

مدیر بازنشسته
[FONT=Georgia, Times New Roman, Times, Serif] خدایا ![/FONT]
[FONT=Georgia, Times New Roman, Times, Serif]ببخشای نگاه های اشارت آمیز٫سخنان بی فایده٫خواسته های بی مورد دل٫ و [/FONT]
[FONT=Georgia, Times New Roman, Times, Serif]لغزش های زبان را.[/FONT]
 

massom11111

عضو جدید
کاربر ممتاز
خدایا عرض و طول عالمت را - توانی در دل موری کشیدن
نه وسعت در درون مور آری - نه از عالم سر مویی بریدن
عموم کوه بین شرق و مغرب - توانی در صدف جمع آوریدن
تو بتوانی که در یک طرفةالعین - زمین و آسمانی آفریدن
تو دادی بر نخیلات و نباتات - به حکمت باد را حکم ورزیدن
بناها در ازل محکم تو کردی - عُقوبت در رهت باید کشیدن
تفاوت در بنی انس و بنی جان - معیّن گشت در دیدن ندیدن
نهال فتنه در دلها تو کشتی - در آغاز خلایق آفریدن
هر آن تخمی که دهقانی بکارد - زمین و آسمان آرد شخیدن
کسی گر تخم جو در کار دارد - ز جو گندم نیابد بدرویدن
تو در روز ازل آغاز کردی - عقوبت در ابد بایست دیدن
تو گر خلقت نمودی بهر طاعت - چرا بایست شیطان آفریدن؟
سخن بسیار باشد جرأتم نیست - نفس از ترس نتوانم کشیدن
ندارم اعتقادی یکسر موی - کلام زاهد نادان شنیدن
کلام عارف دانا قبولست - که گوهر از صدف باید خریدن
اگر اصرار آرم ترسم از آن - که غیظ آریّ و نتوانم جهیدن
کنی در کارها گر سختگیری - کمان سخت را نتوان کشیدن
ندانم در قیامت کار چونست - چو در پای حساب خود رسیدن
اگر می خواستی کین ها نپرسم - مرا بایست حیوان آفریدن
اگر در حشر سازم با تو دعوی - زبان را باید از کامم کشیدن؟
اگر آن دم زبان از من نگیری - نیم عاجز من از گفت و شنیدن
و گر گیری زبانم دون عدلست - چرا بایست عدلی آفریدن؟
اگر آن دم خودت باشی محالست - خیالی را ز من باید شنیدن
اگر با غیر خود وا می گذاری - چرا بیهوده ام باید دویدن؟
بفرما تا سوی دوزخ بَرَندم - چه مصرف دارد این گفت و شنیدن؟
ولی بر عدل و بر احسان نزیبد - به جای خویش غیری را گزیدن
نباشد کار عُقبی همچو دنیا - به زور و رشوه نتوان کار دیدن
فریق کارها در گردن توست - به غیر از ما تو خود خواهی رسیدن
ولی بر بنده جرمی نیست لازم - تو خود می خواستی اسباب چیدن
تو دادی رنه در قلب بشرها - فن ابلیس را بهر تنیدن
هوی را با هوس اُلفَت تو دادی - برای لذت شهوت چشیدن
نمودی تار رگها پر ز شهوت - برای رغبت بیرون کشیدن
شکمها را حریص طعمه کردی - شب و روز از پی نعمت دویدن

نمیداند حلالی یا حرامی - همی خواهد به جوف خود کشیدن
تقاضا می کند دایم سگِ نفس - درونم را ز هم خواه دریدن
به گوشم قوت مسموع و سامع - بسازد نغمه ی بربط شنیدن
به جانم رشته ی لهو لعب را - توانم دادی از لذت شنیدن
همه جور من از بلغاریانست - کز آن آهم همی باید کشیدن
گنه بلغاریان را نیز هم هست - بگویم گر تو بتوانی چشیدن
خدایا! راست گویم فتنه از توست - ولی از ترس نتوانم جغیدن
لب و دندان ترکان ختا را - نبایستی چنین خوب آفریدن
که از دست و لب و دندان ایشان - به دندان دست و لب باید گزیدن
برون آری ز پرده گل رخان را - برای پرده ی مردم دریدن
به ما تو قوّت رفتار دادی - ز دنبال نکو رویان دویدن
تمام عضو با من در تلاشند - ز دام هیچیک نتوان رهیدن
نبودی کاش در نعمات لذت - چو خر بایست در صحرا چریدن
چرا بایست از هول قیامت - چنین تشویشها بر دل کشیدن؟
لب نیرنگ را در جام ابلیس - کند ابلیس تکلیف چشیدن
اگر ریگی به کفش خود نداری - چرا بایست شیطان آفریدن؟
اگر مرغوله را مطلب نباشد - چرا این فتنه ها بایست دیدن؟
 

massom11111

عضو جدید
کاربر ممتاز
اگر مطلب به دوزخ بردن ماست - تعذّر چند باید آوریدن؟
بفرما بی تعذّر تا بَرندم - چرا باید به چشم عمرو دیدن؟

تو فرمایی که شیطان را نباید - کلام پرفسادش را شنیدن
تو در جلد و رگم مأواش دادی - زند چشمک به فعل بد دویدن
اگر خود داده ای در ملک جانم - نباید بر من آزارت رسیدن
مر او را خود ز حبس خود رهاندی - که شد طرّار در ایمان طریدن
ز ما حجّ و نماز و روزه خواهی - تجاوز نیست در فرمان شنیدن
بلاشُبهه چو صیّادِ غزالان - درین هنگام نخجیر افکنیدن
به آهو می کنی غغا که بگریز - به تازی هی زنی اندر دویدن
به ما فرمان دهی اندر عبادت - به شیطان در رگ و جانها دویدن
به ما اصرار داری در ره راست - به او در پیچ و تاب ره بریدن
به ذات بی زوالت دون عدلست - به روی دوست دشمن را کشیدن
تو کز درگاه خویشت باز راندی - چرا بایست بر ما ره بریدن؟
سخن کوتاه، ازین مطلب گذشتم - سر این رشته را باید بریدن
کنون در ورطه ی خوف و رجایم - ندارد دل زمانی آرمیدن
برای بیم و امیدم تهی نیست - دل از آن هر دو دایم در طپیدن
تو در اجرای طاعت وعده دادی - بهشت از مزد طاعت آفریدن
ولی آن مزد طاعت با شفاعت - چه منّت باید از تو می باید کشیدن؟
و گرنه مزد طاعت نیست منّت - به مزدش هر کسی باید رسیدن
کسی کو بایدی یابد مکافات - نیابد فرق بر ما و تو دیدن
اگر نیکم و گر بد خلقت از تست - خلیقی خوب بایست آفریدن
به ما تقصیر خدمت نیست لازم - بَدیم و بَد نبایست آفریدم
اگر بر نیک و بد قدرت بدادی - چرا بر نیک و بد باید رسیدن؟
سرشتم ز آهن و جوهر ندارم - ندانم خویش جوهر آفریدن
اگر صد بار در کوره گدازی - همانم باز وقت باز دیدن
به کس چیزی که نسپردی چه خواهی؟ - حساب اندر طلب باید کشیدن
گَرَم بخشی گَرَم تو دانی - نیارم پیش کس گردن کشیدن
همین دستی به دامان تو دارم - مروّت نیست دامن پس کشیدن
زمانی نیز از من مستمع شو - ز نقل دیگرم باید چشیدن
شبی در فکر خاطر خفته بودم - طلوع صبح صادق در دمیدن
صدایی آمد از بالا به گوشم - نهادم گوش در راه شنیدن
رسید از عالم غیبم سروشی - که فارغ باش از گفت و شنیدن
به غفّاریم چون اقرار کردی - مترس از ساغر پیشین کشیدن
ازین گفتار بخشیدم گناهت - چه حاجت از بد و نیکت شنیدن
به هر نوع که کس ما را شناسد - بود مُستوجِبِ انعام دیدن
ندارد کس ازین در ناامیدی - به امید خودش باید رسیدن
تفکّر ناصر از اندیشه دور است - پی این رشته را باید بریدن

 

comudf

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
در برابر خدا

از تنگنای محبس تاریکی
از منجلاب تیره این دنیا
بانگ پر از نیاز مرا بشنو
آه ای خدا ی قادر بی همتا
یکدم ز گرد پیکر من بشکاف
بشکاف این حجاب سیاهی را
شاید درون سینه من بینی
این مایه گناه و تباهی را
دل نیست این دلی که به من دادی
در خون تپیده آه رهایش کن
یا خالی از هوی و هوس دارش
یا پای بند مهر و وفایش کن
تنها تو آگهی و تو می دانی
اسرار آن خطای نخستین را
تنها تو قادری که ببخشایی
بر روح من صفای نخستین را
آه ای خدا چگونه ترا گویم
کز جسم خویش خسته و بیزارم
هر شب بر آستان جلال تو
گویی امید جسم دگر دارم
از دیدگان روشن من بستان
شوق به سوی غیر دویدن را
لطفی کن ای خدا و بیاموزش
از برق چشم غیر رمیدن را
عشقی به من بده که مرا سازد
همچون فرشتگان بهشت تو
یاری به من بده که در او بینم
یک گوشه از صفای سرشت تو
یک شب ز لوح خاطر من بزدای
تصویر عشق و نقش فریبش را
خواهم به انتقام جفکاری
در عشقش تازه فتح رقیبش را
آه ای خدا که دست توانایت
بنیان نهاده عالم هستی را
بنمای روی و از دل من بستان
شوق گناه و نقش پرستی را
راضی مشو که بنده ناچیزی
عاصی شود بغیر تو روی آرد
راضی مشو که سیل سرشکش را
در پای جام باده فرو بارد
از تنگنای محبس تاریکی
از منجلاب تیره این دنیا
بانگ پر از نیاز مرابشنو
آه ای خدای قادر بی همتا
فروغ فرحزاد
 

نگين...NeGiN سبز

عضو جدید
کاربر ممتاز
خدایا!
در سر آب دارم و در دل آتش،
در باطن ناز دارم و در ظاهر خواهش.
به دریایی در افتادم که آن را کران
نیســــــت،
و به جان من دردی ست که آن را درمان
نیســــــت...
:smile:
 

afshin0341

عضو جدید
الاهی حرکت کردم برکتش را برسان
خدایا خدمت کردم اجرتش را برسان
بی وفائی نکردم وفاداری برسان
از تو خواستم اگر روا داری برسان
در لفافه گفتم بخیل نیستی پس هر چه به سفره داری برسان شاید این چشم طمع کور شود زندگی باز همان جور که دانی همه اش جور شود
 
  • Like
واکنش ها: vahm

vahm

عضو جدید
کاربر ممتاز
خداجون خیلی خیلی شکرت
این روزا عاشقت بودن لطف بزرگیه که نصیب هرکس نمیشه
 

سرمد حیدری

مدیر تالارهای مهندسی شیمی و نفت
مدیر تالار
نامه یک بیوه زن به خدا

نامه یک بیوه زن به خدا

نامه یک بیوه زن به خدا یک روز کارمند پستی که به نامه هایی که آدرس نامعلومی داشتند رسیدگی میکردمتوجه نامه ای شد که روی پاکت آن با خطی لرزان نوشته شده بود"نامه ای به خدا" با خودش فکر کرد که بهتر است نامه را باز کرده و بخواند در نامه اینطور نوشته شده بود :
"خدای عزیزم بیوه زنی 83 ساله هستم که زندگی ام با حقوق ناچیز بازنشستگی می گذرد دیروز یک نفر کیف مرا که صد دلار در آن بود دزدید. این تمام پولی بود که تا پایان ماه باید خرج میکردم . یکشنبه هفته دیگر عید است و من دو نفر از دوستانم را برای شام ددعوت کرده ام اما بدون آن پول چیزی نمی توانم بخرم هیچ کس را هم ندارم تا از او پول قرض بگیرم . تو ای خدای مهربان تنها امید من هستی ، به من کمک کن ."
کارمند اداره پست خیلی تحت تاثیر قرار گرفت و نامه را به سایر همکارانش نشان داد نتیجه این شد که همه آنها جیب خود را جستجو کردند و هر کدام چند دلاری روی میز گذاشتند در پایان 96 دلار جمع شد که آن را در پاکتی گذاشتند و برای پیر زن فرستادند .
همه کارمندان اداره پست از اینکه توانسته بودند کار خوبی انجام دهند خوشحال بودند . عید به پایان رسید و چند روزی از آن ماجرا گذشت تا اینکه نامه دیگری ازآن پیر زن به اداره پست رسید که روی آن نوشته شده بود : نامه ای به خدا .
همه کارمندان جمع شدند تا نامه را باز کرده و بخوانند مضمون نامه چنین بود :
" خدای عزیزم ، چگونه می توانم از کاری که برایم انجام دادی تشکر کنم . با لطف تو توانستم شامی عالی برای دوستانم مهیا کرده و روز خوبی را با هم بگذرانیم . من به آنها گفتم که چه هدیه خوبی برایم فرستادی البته چهار دلار آن کم بود که مطمئنم کارمندان اداره پست آن را برداشته اند .
 

maryam288

عضو جدید
بستگان خدا

بستگان خدا


ي
کي از بستگان خدا


شب کريسمس بود و هوا، سرد و برفي.
پسرک، در حالي‌که پاهاي برهنه‌اش را روي برف جابه‌جا مي‌کرد تا شايد سرماي برف‌هاي کف پياده‌رو کم‌تر آزارش بدهد، صورتش را چسبانده بود به شيشه
سرد فروشگاه و به داخل نگاه مي‌کرد.
در نگاهش چيزي موج مي‌زد، انگاري که با نگاهش ، نداشته‌هاش رو از خدا طلب مي‌کرد، انگاري با چشم‌هاش آرزو مي‌کرد.
خانمي که قصد ورود به فروشگاه را داشت، کمي مکث کرد و نگاهي به پسرک که محو تماشا بود انداخت و بعد رفت داخل فروشگاه. چند دقيقه بعد، در حالي‌که يک جفت کفش در دستانش بود بيرون آمد.
- آهاي، آقا پسر!
پسرک برگشت و به سمت خانم رفت. چشمانش برق مي‌زد وقتي آن خانم، کفش‌ها را به ‌او داد.پسرک
با چشم‌هاي خوشحالش و با صداي لرزان پرسيد:
- شما خدا هستيد؟
- نه پسرم، من تنها يکي از بندگان خدا هستم!
- آها، مي‌دانستم که با خدا نسبتي داريد!

 

afsaneh_k

عضو جدید
...::: مناجات نامه :::...

...::: مناجات نامه :::...

به نام دوست
سلام به همگی
دیدم توی هنر و ادبیات همه سبکی داریم الا اصل کاری که هممون باهاش پیوند خوردیم
شرط انصاف ندیدم این جا جای همه چی باشه جز خدا...
از شرق و غرب و شمال و جنوب جهان هرکی اونجوری که دلش میگه مناجات می کنه
این تاپیکو زدم تا اگه زمزمه ای داشتید همه رو در یاد داشته باشید و درد دل هاتونو با خدا بزارید
باشد تا گامی برداشته باشیم برای رسیدن به خدا:gol:




ای آنکه به ملک خویش پاینده تویی
در ظلمت شب صبح نماینده تویی

کار من بیچاره گره در گره است
بگشای خدایا که گشاینده تویی

********
ای خالق خلق رهنمایی بفرست
ای رازق رزق در گشایی بفرست

کارم زگناه و معصیت بسته شده
رحمی بنما گره گشایی بفرست

********
ای آنکه منزه ای و بی همتایی
کس را نبود ملک بدین زیبایی

هم مالک ملکی و هم خالق خلق
هم عالم و حاکمی و هم بینایی

********
یا رب زکرم بر من دل ریش نگر
تو محتشمی بر من درویش نگر

شایسته در گهت ندارم عملی
بر من منگر بر کرم خویش نگر

********
شب خیز که عاشقان به شب راز کنند
گرد در و بام دوست پرواز کنند

هر جا که دری هست به شب بربندند
غیر از در دوست را که شب باز کنند

********
دارم گنهی که پشت ایمان شکند
بازار تمام بت پرستان شکند

بار گنهم اگر به میزان سنجند
ترسم که به روز حشر میزان شکند

********
یا رب نظر لطف عطا کن ما را
داریم دلی خسته دوا کن ما را

هر چند گنه کار و پریشان حالیم
زوار شهید کربلا کن ما را

********
یا رب چه کنم که هیچ کردارم نیست
از جرم گنه زبان گفتارم نیست

دستم تهی و بار گناهم سنگین
جز لطف و عنایت تو ستارم نیست

********
ای ذات تو بر کل ممالک مالک
وی راهروان کوی عشقت سالک

من وصف تو از کلام خود می گویم
انت الباقی و کل شی هالک

********
یا رب به رسالت رسول ثقلین
یا رب به غزا کننده بدر و حنین

عصیان مرا دو نیمه کن در عرفات
نیمی به حسن ببخش و نیمی به حسین
 
آخرین ویرایش:

afsaneh_k

عضو جدید
خدايا مرا به جاده آسايش راهنمايینکن
بلکه به راهی سخت و دشوار مرا مورد آزمون خود قراربده.

تا با ناملايمات دست به مبارزه بزنم و سربلند بيرون آيم.

مرا انسانی قرار بده که دلش روشن و صاف و هدف زندگيش عالی باشد.
پيش از اين که در انديشه فرمانروايی بر ديگران باشم
بر خويشتن حکومت کنم.
 

afsaneh_k

عضو جدید
ای‌ خداوند!

به‌ علمای‌ ما مسوولیت

و به‌ عوام‌ ما علم‌ و بهدینداران ما دین

و به‌ مومنان‌ ما روشنایی‌ و به‌ روشنفکران‌ ما ایمان‌

و به‌ متعصبین‌ ما فهم‌ و به‌ فهمیدگان‌ ما تعصب

و به‌ زنان‌ ماشعور و به‌ مردان‌ ما شرف‌

و به‌ پیران‌ ما آگاهی‌ و به‌ جوانان‌ مااصالت

‌و به‌ اساتید ما عقیده‌ و به‌ دانشجویان‌ ما نیز عقیده

وبه‌ خفتگان‌ ما بیداری‌ و به‌ بیداران‌ ما اراده

و به نشستگان ما قیام‌ وبه‌ خاموشان‌ ما فریاد

و به‌ نویسندگان‌ ما تعهد و به‌ هنرمندان‌ ما درد وبه‌ شاعران‌ ما شعور

و به‌ محققان‌ ما هدف‌ و به مبلغان ما حقیقت

وبه‌ حسودان‌ ما شفا و به‌ خودبینان‌ ما انصاف‌

و به‌ فحاشان‌ ماادب‌

و به‌ فرقه‌های‌ ما وحدت‌

و به مردم ما خود آگاهی

و به‌همه‌ ملت‌ ما همت‌ تصمیم‌ و استعداد فداکاری‌ و شایستگی‌ نجات‌ و عزت‌ببخشا.




(دکتر علی شریعتی)
 

فانوس تنهایی

مدیر بازنشسته
سلام کارتون خیلی قشنگه
امیدوارم ادامه داشته باشه

ای آنکه زندگی و زمان در دست توست
نوری ده تا راهم را گم نکنم
و ببینم تو را در تاریکیها
و به سویت آیم
نه تنها خود با دوستانم
برای هر کس راهی نهادی
و ما نمیبینم راه را
خدایا
دوستم
تنها کسم
و تنها امید زندگیم
به تو میاندیشم
به تو که سراپا امیدی
 

Mahdi JooN

عضو جدید
نام تو که بر زبانم جاری می شود گویی تمام خستگی ها رنگ می بازد و من می مانم و تو که هر چه زمان می گذرد ،من رو سیاهتر می شوم و تو با رحمتی بی دریغ ستاره عیوبم می شوی...
مرا چه می شود که هر روز صدایت کنم؟ولی صدایت را پشت امواج خروشان زندگی گم می کنم و شاید این خود من هستم که در اغوش نعمت های بی کرانت گم شده ام...
نمی دانم در جستجوی رسیدن به کدام ارامش بیراهه می روم که هر دری به بن بست ختم می شود و من غافل از انکه تنها یاد و نام تو ارامش بخش دلهای رمیده است.
و تو با وجود نا شکیبایی ام صبر می کنی و من بسوی تو کشیده می شوم و باز هم دعا می کنم
خدای من!
مرا ببخش...
تا به یاد بسپـــــارم
تو را برای هر چه به من می دهی،
یا حتـــــی نمی دهی؟
بنــدگی کنم
 

Mahdi JooN

عضو جدید
ميشه يه جور ديگه هم زندگي كرد....
ميشه تا آخر عمر تنهاي تنها زندگي كرد...
فرض كرد خدايي هست....
خدايي كه فقط و فقط مال خودمه....
سلام خدا....
مهم نيست چي هستي ...
مهم نيست كي هستي ...
فقط اين مهمه كه من مال تو ، تو هم مال من...
فقط و فقط...
روزا كه چشم باز كنم به اميد ديدن تو همه جا رو دنبالت بگردم...
بازم مهم نيست پيدات كنم يا نه....
چون ميدونم حتي اگه پيدات نكنم ؛
اين مهمه كه من مال توام ، تو هم مال من...
فقط و فقط...
شب هم كه ميخوابم تو پيشمي ....
پشت پلكهاي چشمم....
چشمام رو كه ببندم تو رو ميبينم....
تا فردا صبح....
باز فردا دنبال تو....
اصلا مهم نيست هستي يا نيستي ....
مهم اينه كه سرگرم و اميدوار حداقل پيدا كردن تو هستم...
فقط اين مهمه كه من توي تنهايي فيزيكي خودم تو رو دارم....
من و تو فقط و فقط....
شايد وقتي مُردم اون ور آب هم هيچي نباشه...
شايد هم باشه...
خوبيش اينه كه اگه شايد اون ور تويي بود....
ديگه حداقل اونجا تنها نيستم....
پيش خودتم...
اين بار جدي جدي...
من و تو فقط و فقط.....
اينم يه جور سرگرميه ....
ديگه حداقل اميدوار هيچي نيستم....
پس گلايه هام هم تموم ميشه....
ديگه به هيچكي هم احتياجي نيست!...!
اينجوري خوبه خدا؟!
خدا؟!
 

afsaneh_k

عضو جدید
مرا بپذير ، پروردگارا ، براي اين چند صباح مرا بپذير ...
بگذار آن روزان يتيمي که بي تو گذشتند فراموش شوند ...
تنها اين لحظه ی کوچک را بر پهناي دامنت بگستران و آن را در نور خود نگهدار ...
در پي نجواهايي که مرا به سوي خود کشاندند ، سرگردان شدم ، اما به جايي نرسيدم ...
حالا بگذار در آرامش بيارامم و در سکوت خود به کلام تو گوش فرا دهم ...
رويت را از رازهاي تاريک قلب من برنگردان ...
بلکه ، آن ها را بسوزان تا با آتش تو شعله ور شوند ...

رابيند رانات تاگور
 

هزاردستان

کاربر فعال
خداونــدگارا نظــــر كن به جود .......... كه جــــرم آمد از بندگان در وجود


گنــــاه آيد از بنــــده خاكســار .......... به اميــــد عفـــو خـــــداوندگــار


كريمـــا به رزق تو پـرورده ايم .......... به انعام و لطف تو خو كرده ايم


گدا چون كرم بيند و لطف و ناز .......... نگــردد ز دنبـــال بخشنـــده باز


چو ما را به دنبـال كردي عزيز .......... به عقبي همين چشم داريم نيز


عزيزي وخواري توبخشي وبس .......... عــزيز تو خـــواري نبينــد ز كس


خدايا به عزت كه خوارم مكن .......... به ذل گنـــه شـــرمسارم مكن
 
بالا