محسن رفیق دوست:
>>>
تأمين تجهيزات نيروي دريايي از ليبي
وقتي هم انقلاب اسلامي پيروز شد ليبي جزو اولين کشورهايي بود که نظير سوريه و روسيه انقلاب ايران را به رسميت شناخت. روزهاي ابتدايي انقلاب، بلافاصله نخست وزير ليبي به ايران آمد. دولت موقت اجازه نداد اين هيات از هواپيما پياده شود. خبر را به من دادند. با مرحوم محمد منتظري در مدرسه رفاه جلسه داشتيم.
آنها به خاطر آقاي موسي صدر با ورود هيات ليبي مخالف بودند. گفتم اين دعواها باشد براي بعد. 40ـ30 نفر از اعضاي کميته استقبال را برداشتم و رفتم فرودگاه. دولت موقتيها را از فرودگاه بيرون کرديم. رفتيم در هواپيما را باز کرديم. جلود و همراهانش را به هتل شرايتون برديم و در دو طبقه اسکان داديم. بعد هم آورديم با امام (ره) ملاقات کردند. اين مساله براي ليبياييها خيلي شيرين بود.
نيروي دريايي ايران در زمان شاه، با نيرو دريايي ليبي هر دو توسط آمريکاييها درست شده و کاملاً شبيه هم بود. ما دو ناو بزرگ داشتيم که درست مثل ناوهاي ليبي بود.. وقتي قذافي در ليبي به مسند قدرت نشست، تجهيزات روسي را جايگزين ناوهاي آمريکايي کرد. ناوها، توپها و همه ادوات مثل هم بود. ليبي آنها را از رده خارج کرده بود. من رفتم ليبي هر چه که داشتند گرفتم بنابراين تجهيزات ناوهايمان را از ليبي گرفتيم. با دو کشتي تجهيزات ناوها را آورديم. در حقيقت رفاقتمان از اينجا شروع شد.
*خريد اولين محموله سلاح در جنگ
از ابتداي تشکيل سپاه تا پايان جنگ مسؤول پشتيباني سپاه بودم.درآن زمان که کسي ما را نميشناخت و جنس به ما نميفروختند.پيش از انقلاب من با سازمان فتح ارتباط و با شخص مرحوم عرفات هم آشنايي داشتم. من رفتم پيش مرحوم ياسرعرفات رفتم و گفتم تفنگ ميخواهم.به لبنان رفتم و زير کوهي کارخانه شان را ديدم. حدود پنج هزار قبضه تفنگ کلاشينکف و 500 قبضه آرپيجي هفت از او خريدم.
به مرور در اين اواخر در حجمهاي بزرگ تسليحات ميخريديم.
*ايجاد صنايع جنگي در سپاه
در دوران جنگ ما در محاصره کامل نظامي بوديم. اولين کشوري که از آنجا مهمات تهيه کردم فلسطين و پس ازآن کره شمالي بود. کشوري عقب افتاده، اما از نظر نظامي پيشرفته. من در آنجا به ملاقات کي مين سونگ مي رفتم. او به انقلاب اسلامي خيلي علاقه مند بود و با سعه صدر با ما برخورد مي کرد. البته پول هم در ازاي تجهيزات مي گرفت. يک روز به من گفت چرا از ما اسلحه و مهمات مي خري؟! برو خودت بساز. اصولاً ملتي که ديگران بخواهند فشنگ تفنگش را بدهند موفق نمي شود! از همان موقع که حدود سال 59، قبل از جنگ بود، تصميم گرفتم در سپاه صنايع ايجاد کنيم.
*مانع تراشي هاي بني صدر براي تأمين تسليحات از داخل
در ابتداي جنگ و در دوره بنيصدر حتي براي تأمين تسليحات از داخل هم مشکل داشتيم. يک روز شهيد کلاهدوز، قبل از شکست حصر آبادان، به من گفت اگر هزار قبضه اسلحه ژ3 بيشتر بدهي ميتوانيم 4 هزار نفر را وارد عمل کنيم. رفتم دزفول. ديدم بنيصدر هم همراه استاندار آنجاست. گفتم دستور بدهيد هزار قبضه اسلحه به ما بدهند. گفت برو از اربابانت بگير. گفتم اربابهايم چه کساني هستند. اسامي بزرگان انقلاب، آقايان خامنهاي، بهشتي و هاشمي رفسنجاني را گفت. گفتم اسلحه دست اربابهاي من نيست دست توست.
بنيصدر گفت نميدهم. يادم هست لباس نظامي هم پوشيده بود. به محض اينکه بنيصدر سوار جيپ شد من هم رفتم زير لاستيکهاي جيپ خوابيدم. گفت چکار کنم. گفتم يک حواله هزارتايي ژ3 بنويس. نوشت و من هم آمدم تهران.
اول که آمدم گفتند نميدهيم. ما هم يک عده از بچهها را برداشتيم و رفتيم قفلها را شکستيم. سه هزار ژ3 و تيربار برداشتيم. همه را شمارهبرداري کرديم گذاشتيم آنجا و آمديم بيرون.
*تهيه موشک اسکاد از ليبي
قبل از اينکه در سال 62 وزير سپاه بشوم، به سه تا کشور زياد سفر ميکردم. سوريه، ليبي و کرهشمالي. آنها با ما همکاري ميکردند و سوريه و ليبي بيشتر از کره با ما همکاري ميکرد.
يکسال اول به سوريه و به ليبي نرفتم. آنها رسما من را دعوت کردند. من تحت عنوان يک سفر رسمي همراه با برخي فرماندهان سپاه نظير سردار صفوي و سردار وحيد، اول به سوريه و بعد به ليبي رفتم.
خاطرم هست اولين سفري بود که با لباس سپاهي ميرفتيم. مقامات ليبي هم در سطح بالا استقبال کردند..قبل از اينکه به ليبي بروم اول پيش آقاي هاشمي و بعد نزد مقام معظم رهبري که آن زمان رئيس جمهور بودند، رفتم.
آقاي هاشمي گفت حاج محسن ميتواني از اين دو تا کشور موشک بگيري. عراق بدجوري به تهران موشک ميزند و هواپيماهاي ميگ 25 بالاسر تهران مانور ميدادند. گفتم به اميد خدا. خدمت حضرت آيتالله خامنهاي رفتم. ايشان فرمودند تهيه موشک از آنها فکر خوبي است، اما فکر ميکني آنها موشک در اختيار ما قرار ميدهند. گفتم آقا سنگ مفت، گنجشک مفت. رفتم سوريه. با مرحوم اسد ملاقات کردم. ايشان به ايران محبت داشت. جريان را گفتم. گفت ما هنوز با اسرائيل در حال جنگ هستيم و آتشبس فرماليته است. ضمن آن که آن بخش از مهماتي که شما ميخواهيد در اختيار ما نيست. در اختيار روسهاست. من نميتوانم به شما موشک بدهم اما اگر خواستيد ما به نيروها و بچههاي شما آموزش ميدهيم. همانجا قرارها را گذاشتم و هماهنگ کردم تا يک گروه 40 تا 50 نفره به سوريه بروند. آنها رفتند و آموزشهاي لازم راجع به موشک را شروع کردند.
وقتي به ليبي رفتيم ابتدا با آقاي جلود، نخستوزير ليبي و معاون آقاي قذافي ديدار کرديم. در مذاکراتمان، آقاي جلود ميگفت که ليبي از انقلاب اسلامي حمايت ميکند. در عين حال مشکل عربي بودنشان را هم مطرح کرد. ايشان نزديک به نيم ساعت سخنراني کرد. ديدم اينطور نميشود. يکدفعه با دستم محکم زدم روي ميز مذاکره بطوريکه جلود تکان خورد. گفتم دروغ ميگوييد. جلود گفت چرا؟ گفتم شما ميگوييد ايران امالقراي جهان اسلام است و تهران هم مرکزش. در حاليکه صدام هر روز تهران را هدف قرار ميدهد و ما تجهيزات کافي براي دفاع نداريم. گفت چه ميخواهيد. گفتم موشک.
جلود با اين پيشنهاد کمي تامل کرد و گفت اين کار من نيست. کار شخص قذافي است. گفتم برويد آقاي قذافي را آماده کنيد.
وقتي پيش قذافي رفتم چون لباس نظامي داشتم سلام نظامي دادم. بعد از آن ديدار، جلود گفت کار خودت را کردي. بياييد موشکهايتان را ببريد. همانجا به رئيس دفترش گفت 10 تا موشک اسکات B آماده کنند. بعد از سرهنگي پرسيد که کداميک از نيروها ميتوانند به ايران بروند و با بچههاي سپاه کار کنند. او گفت که سرگرد سليمان خوب است. قذاقي گفت به سرگرد سليمان ماموريت بدهيد تا با تيم خودش به ايران برود. بعد اضافه کرد از امروز فرمانده آنها حاج محسن رفيق دوست است. هر چي حاج محسن گفت بايد اطاعت کنند. ما برگشتيم به ايران. تقريبا حمل موشکها مصادف شده بود با سفري که حضرت آيتالله خامنهاي مقام معظم رهبري به ليبي کرده بودند. من هم همراه ايشان به اين سفر رفتم. ما که رسيديم هواپيماي ديگري موشکها را بار زده بود و آماده پرواز به ايران بود.
به هر حال ما موشک اسکاد B که 350 کيلومتر برد داشت را به ايران وارد کرديم و اولين آن را به بانک رافدين بغداد زديم. اينها با اختلاف کم به هدف ميخوردند. نهايتا 500 متر اينطرف و آنطرف ممکن است اصابت کند که در اين برد اصلا مهم نيست و جايز است. با اين حال بسياري از موشکهايي که ما زديم، به لطف خدا به هدف اصابت کرد.
يکي را من خودم شليک کردم. قبل از آن دعاي توسل خوانديم. بعد باشگاه افسران عراق را هدف گرفتيم. شليک که کرديم بلافاصله راديو بغداد و چند تا راديو عربي را گرفتيم. چون چند دقيقه بعد معلوم ميشد که سرنوشت شليک چه بوده. به لطف خدا راديوهاي آنها اعلام کردند که موشکي به باشگاه افسران اصابت کرده است. برد اسکات B براي ما مناسب بود. چند بار که شليک کرديم، عراقيها گفتند که ما ديگر موشک شليک نميکنيم.
البته يکي از آن 10 تا موشک را که آوردم، به باغ شيان بردم و دادم به مرکز تحقيقات سپاه. آنجا به دوستان گفتم که اين را اوراق کنيد و از روي آن موشک بسازيد. بعد عکسي از همان موشک گرفتند. بالاي آن نوشتند تقديم به پدر موشکي ايران.الان با همان کپي سازي ها رسيده ايم به موشک شهاب و بالاتر از شهاب.بعدها از کرهشمالي همين موشک اسکاد B.را خريديم.
*پشتيباني عمليات خيبر
معمولا هر عملياتي که مي خواست انجام بگيرد بعد از اينکه فرماندهي تصميم مي گرفت و به تصويب فرمانده جنگ مي رساند، اين عمليات را به ما معرفي مي کردند و ما مي رفتيم از نظر موقعيت محلي و امکاناتي که براي انجام عمليات لازم بود را بررسي مي کرديم و تجهيزاتي که مي خواست را تهيه مي کرديم. و با توجه به اينکه در اين عمليات عبور از راه هور و رسيدن به جزاير مجنون مورد نظربود، و از ما تعداد زيادي قايق و شناور هاي خشايار تعويض موتور شده خواسته بودند. اين خشايارها که نفربرهاي از رده خارج شده ارتشي سال 1340 بود، در تهران به عنوان ديوار پادگان اردشير بابکان دو تا دو تا روي هم گذاشته شده بود. ما آنها را گرفته بوديم و در حال تعويض موتورش بوديم چون موتورهايش به درد کار نمي خورد. امکانات خاصي که براي عمليات خيبر مي خواستند در درجه اول قايق بود و همين خشايارها البته مسئله پل هم مطرح است که بحث مفصلي دارد.
مثلا مي گفتند يک قايق مي خواهيم اين تعداد نيرو حمل کند يا يک قايق مي خواهيم رويش يک کاتيوشا نصب کنيم، البته ميني کاتيوشا، يک قايق مي خواهيم که رويش دوشکا نصب شود. يا نمونه مي دادند، يا خودمان طراحي مي کرديم. اين بود که قالب اين را بسته به تعدادي که مي خواستيم يا زماني که داشتيم - اگر زمان طولاني بود تعداد قالب کمتر اگر زمان کوتاه بود تعداد قالب بيشتر- و يک جاي وسيع هم تدارک ديده بوديم که به اسم شهيد کلاهدوز نامگذاري کرديم روي آن قالب ها قايق را مي ساختيم و مي فرستاديم جبهه همين طور در مورد خشايار.
موتور قايق ها را هم از خارج وارد مي کرديم يکي از ويژگي هاي ما در طول جنگ اين بود که درخواست هايي که داشتيم خيلي غير متعارف بود و اگر دقت نمي کرديم لو مي رفت که براي جنگ مي خواهيم استفاده کنيم و از نظر حفاظت اطلاعات بايد دقت بسياري مي کرديم مثل خريدن موتور، مثل خريدن حتي تويوتا، مثل خريدن لباس غواصي. مثلا در ارتش هاي دنيا خيلي غواص داشته باشند صد يا دويست تا لباس براي کارهاي خاص مي خريدند ولي فرماندهان از ما دو هزار تا لباس مي خواستند آن هم در زماني کوتاه.
براي تهيه اين لوازم چند نفر را بسيج مي کرديم از چند کشور مختلف و به نام چند کشور مختلف پول مي داديم تا بروند آنجا خريد کنند و بياورند اينجا تحويل دهند. براي عمليات خيبر لباس غواصي تعداد زيادي نخواستند. در عمليات فاو ما حداقل نياز لباس غواصي مان به 6000عدد رسيد که تهيه آن خودش داستاني داشت. در عمليات خيبر مثلا مي خواستيم قايق موتور بخريم، از جاهاي مختلف اقدام مي کرديم. مي رفتنيم از کانادا موتور ياماها تهيه مي کرديم و به همين علت متوجه نمي شدند براي چه کاري مي خواهيم در مجموع کار لجستيک کاري پنهان ولي فوق العاده پراهميت است، به بچه هاي روابط عمومي و سايرين مي گفتم اگر شما کار نکنيد خيلي معلوم نيست ولي اگر تشکيلات ما 6 ساعت فعاليت نکند براي فردا صبحانه نداريم. نيروهاي ما شبانه روز تلاش مي کردند و منطقه را انتخاب مي کردند و اگر دقت نمي کرديم نمي توانستيم کار انجام بدهيم. اوج کاري که در خيبر صورت گرفت و مي توان گفت پديده بود، پل خيبر بود. يک طرحي بود که نماينده جهاد در دولت مطرح کرد و طرح اوليه مربوط به جهاد بود اما آن پلي که ساخته شد آن طرح نبود و کار ساخت آن را به ما سپردند به ما آن طرح را برديم اصلاح کرديم و در مجموع ظرفيت عبور 5 تن بار را داشت، به شکلي که نفربر، تانک و کاميون به راحتي بتواند از روي آن عبور کند.
براي نصب آن يک روز با مشکل بر خورديم. نيزارها آنقدر فشرده بود که با هيچ داسي قطع نمي شد.حتي هر چيزي در مملکت مي ديديم مي شود با آن قطع کرد را امتحان کرديم. بالاخره رفتيم آنجا که بچه ها فتح کرده بودند يک ني کوب عراقي پيدا کرديم که آنها از اين ني کوب براي خشک کردن هور و تبديل ني زار به درياچه استفاده مي کردند. بلافاصله اين دستگاه را برديم اراک و کپي سازي کرده و از روي آن چند دستگاه ساختيم. زمان هم محدود بود، در حدود 2 يا 3 روز اين کار را بايد انجام مي داديم و نهايتاً 14 کيلومتر پل ساختيم. يکي از کارهاي بزرگ در جنگ همين پل خيبر بود که در عمليات بدر قطعات آنرا بزرگتر و مدرن تر کرديم.
يک شب ساعت دوازده بود که گفتند امشب به ما بايد تعدادي جرثقيل دستي و جک هاي مخصوص بدهيد، که حالا هر جايي پيدا نمي شد و براي عمليات لازم بود.آنقدر کار مهم بود که به يکي از بچه ها گفتم فوراً برو اهواز و ببين صاحب اينگونه فروشگاه ها چه کسي است،او را پيدا کن و لوازم را بخر. بچه ها گفتند اگر نشد.گفتم اگر نشد برويد خودتان مغازه را پيدا کنيد قفلش را ببريد، برويد داخل مغازه خودتان وسايل را بياوريد ولي يک نامه بنويسيد که صبح بيا فرمانداري و پول اجناست را بگير. يک قفل جديد هم بزنيد به در و برويد کليد را بدهيد به استانداري.
اينها همين آخري را انتخاب کردند رفتند از يک مغازه بزرگي هر چه مي خواستند برداشتند نامه نوشتند و قفل را زدند. طرف صبح آمد ديد قفلش باز نمي شود يک نامه روي قفل نصب است که نوشته ما ديشب آمديم مغازه و چيزهايي برداشتيم، برويد استانداري و صورتش در مغازه و آنجا است و پولش هر چه باشد مي دهيم. يعني اين جور زمان براي براي ما تنگ بود و بايد کار تدارکات را انجام مي داديم.
موادي هم که براي زير اين پل مي خواستيم يک تاجري وارد کرده بود. رفته بودند از او بخرند و او نمي فروخت. به من گفتند، گفتم عيبي ندارد. شب ساعت 12 برويد در خانه اش و در هر وضعي بود او را بياوريد اينجا. آدمي که مواردي را دارد و مي داند ما براي جنگ مي خواهيم و پولش را هم مي دهيم، ومي خواهد احتکار کند و فقط به خودش فکر مي کند لذا بايد آن را به زور گرفت.
دفتر وزارت آن زمان در خيابان فردوسي بود. تقريبا پنجاه و خورده اي سالش بود، خيلي ناراحت بود گفتم مرد حسابي مگر اين جنس را نمي خواهي بفروشي؟ مگر تو نمي داني احتکار در زمان جنگ حرام و هم جرم است؟ مرضت چيه؟ خوب اين جنست را بده و هر چه مي خرند ده درصد هم گران تر بگير. گفت: اگر نخواهم بفروشم. گفتم : همين جا مي دهم ميدان تير. نهايتاً پولش را هم کامل داديم و حواله انبار را ازش گرفتم و شبانه رفتيم جنس را آورديم و ريختيم براي کار.
البته در کنار نصب پل خيبر،جهاد داشت جاده اي مي ساخت به نام سيد الشهدا که بالاي دو تا سه ماه طول کشيد.کار ارزشمندي هم بود اما پل از روز ساخت تا نصب فکر مي کنم بيست و اندي روز دوران نصب آن بود،که يکي از کارهاي عجيب جنگ بود.
http://www.emtedad.ir/?com=29.