نامه عاشقانه من

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
تقدیم به حنانه عزیز


ارام مینشیند روی پای پدرش با دستان کوچکش موهای مشکی پدرش را نوازش میکند
پدرش سر انگشتان دخترکش را با ذوق میبوسد و قربان صدقه دخترش میرود
سالها بعد روزی که دختر دیگر بزرگ میشود
پدر موهایش سپید شده ولی
باز در نظر دختر خوش قیافه ترین مردیست که میشناسد و جذابترین و مهربانترین
همیشه دنبال مردی میگردد که همچون پدرش باشد ولی هر چه میگردد هرگز همچون پدرش نمیابد
دختر نمیداند تمام پدران دنیا همینگونه اند در نظر دخترانشان اخر پدرها سخت شیفته دخترکانشان هستند و تحمل غمشان را ندارند
سالها بعد روزی دختر میشوند دیگر نخواهد توانست صدای پدرش را بشنود و دیگر نمیتواند موهای سپید پدر مهربانش را نوازش کند
اما نمیتوانست باور کند انگار تمام وجودش بیش از گذشته تمنای پدرش را میکرد
ولی حال دیگر پدرش صدایش را نمیشنود
 

hanane1

عضو جدید
کاربر ممتاز
تقدیم به حنانه عزیز


ارام مینشیند روی پای پدرش با دستان کوچکش موهای مشکی پدرش را نوازش میکند
پدرش سر انگشتان دخترکش را با ذوق میبوسد و قربان صدقه دخترش میرود
سالها بعد روزی که دختر دیگر بزرگ میشود
پدر موهایش سپید شده ولی
باز در نظر دختر خوش قیافه ترین مردیست که میشناسد و جذابترین و مهربانترین
همیشه دنبال مردی میگردد که همچون پدرش باشد ولی هر چه میگردد هرگز همچون پدرش نمیابد
دختر نمیداند تمام پدران دنیا همینگونه اند در نظر دخترانشان اخر پدرها سخت شیفته دخترکانشان هستند و تحمل غمشان را ندارند
سالها بعد روزی دختر میشوند دیگر نخواهد توانست صدای پدرش را بشنود و دیگر نمیتواند موهای سپید پدر مهربانش را نوازش کند
اما نمیتوانست باور کند انگار تمام وجودش بیش از گذشته تمنای پدرش را میکرد
ولی حال دیگر پدرش صدایش را نمیشنود
ممنونم عزیزم....:cry::gol::gol:

اینم واسه اینکه اسپم نکرده باشم...:(

سایه ای بود و پناهی بود و نیست
لغزشم را تکیه گاهی بود و نیست





سخت دلتنگم کسی چون من مباد

سوگ حتـی قسمت دشمن مبــاد





بــاورم نیست این من نـابــاورم
روی دوش خویش او را می برم





مـی بـرم او را که آورده مـــــرا
پاس ایامـــی که پرورده مـــــرا





می برم درخاک مدفونش کنـــم
از حساب خویش بیرونش کنـــم





مثل من ده ها تن دیگـــــر به راه
جامه هاشان مثل دل هاشان سیاه





منتظــــر تا بارشان خالی شــود
نــوبت نشخـــوار و نقالی شــود





هــرکسی هم صحبتـی پیدا کند
صحبت از هــر جا بجز این جا کند





دیدنش سخت است و گفتن سخت تر
خوش به حالت ،خوش به حالت ای پدر
 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
ممنونم عزیزم....:cry::gol::gol:

اینم واسه اینکه اسپم نکرده باشم...:(

سایه ای بود و پناهی بود و نیست
لغزشم را تکیه گاهی بود و نیست





سخت دلتنگم کسی چون من مباد

سوگ حتـی قسمت دشمن مبــاد





بــاورم نیست این من نـابــاورم
روی دوش خویش او را می برم





مـی بـرم او را که آورده مـــــرا
پاس ایامـــی که پرورده مـــــرا





می برم درخاک مدفونش کنـــم
از حساب خویش بیرونش کنـــم





مثل من ده ها تن دیگـــــر به راه
جامه هاشان مثل دل هاشان سیاه





منتظــــر تا بارشان خالی شــود
نــوبت نشخـــوار و نقالی شــود





هــرکسی هم صحبتـی پیدا کند
صحبت از هــر جا بجز این جا کند





دیدنش سخت است و گفتن سخت تر
خوش به حالت ،خوش به حالت ای پدر
:cry:

روی طاقچه مینشینم
تا خود صبح با عکسش درد ودل میکنم
همینکه چشم هام رو هم میذارم از فرط غصه
نبودنش
اروم صداش میاد تو گوشم که
غصه نخور
چشمات خیس شده باز اروم باش
گلکم
من همیشه هستم در کنارت
هر چند دورم اما
روزی دوباره تو را سخت در اغوش میگیرم
 

hanane1

عضو جدید
کاربر ممتاز
:cry:

روی طاقچه مینشینم
تا خود صبح با عکسش درد ودل میکنم
همینکه چشم هام رو هم میذارم از فرط غصه
نبودنش
اروم صداش میاد تو گوشم که
غصه نخور
چشمات خیس شده باز اروم باش
گلکم
من همیشه هستم در کنارت
هر چند دورم اما
روزی دوباره تو را سخت در اغوش میگیرم
شایـد تو

سُکـوت میـان کلامم بـاشـی

دیـده نمی شوی

امـــا مـن، تـو را اِحسـاس مـی کنم

شایــد تــو

هَیاهـوی قلبـم بـاشـی

شنیـده نمـی شوی

امـا مـن، تـو را نـفس مـی کشم

 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
شایـد تو

سُکـوت میـان کلامم بـاشـی

دیـده نمی شوی

امـــا مـن، تـو را اِحسـاس مـی کنم

شایــد تــو

هَیاهـوی قلبـم بـاشـی

شنیـده نمـی شوی

امـا مـن، تـو را نـفس مـی کشم


هر کجا که باشم
هر دیار یا هر ضیافت
یا هر مکانی دیگر که باشم
میدانی نبودنت و نداشتنت
مرا سخت عیان میشود وقتی
دیگر گرمی دستانت کنارم نیست
 

hanane1

عضو جدید
کاربر ممتاز
هر کجا که باشم
هر دیار یا هر ضیافت
یا هر مکانی دیگر که باشم
میدانی نبودنت و نداشتنت
مرا سخت عیان میشود وقتی
دیگر گرمی دستانت کنارم نیست

در این روز آهم را بنگر و دریغم را شاهد باش ،

هنوز باور ندارم که تو رفته ای ؛ هنوز دست احساس تو را حس میکنم چون تو زنده ای …
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
اینجا فقط از درد بی پدر بودن مینوسم تا مگر اینکه دردش اندکی التیام پیدا کتد
اما نمیدانم چرا هر چه مینوسم دردش بیشتر و بیشتر میشود....



امید که هیچگاه دستم از چارقدت رها نشود که بی تو من گم شده ی عالمم مامان
 

venoos*m

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
عشق من


من دختر دریا .........عاشقانه نوشتم و عاشقانه میگویم دوستت دارم پسر دریا ...


شاید فرسنگ ها از تو دور بوده ام اما مدتها تو را در خود زندگی کرده ام .....


و دوستت دارم ......و قلبم را به تو هدیه داده ام که تنها دارایی من است ....


قلبم امانتی و هدیه ای از من به تو .......


و در ساحل نیلگون دریا عاشقانه هایم و دلتنگی ام را به ابهای عاشق میسپارم که اغوشم را رهسپار دیار اغوشت کنن ...


شاید سالها بعد ان زمان که از شهر کوچه های دلم گذر کنی مرا احساس کنی عشق من ...


دوستت دارم حتی اگر دنیا و انسانها فاصله ها را میانمان علم کنن ...


من همیشه عاشقت میمانم ....






 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
عاشقانه مینویسم
نه برای کسی که دوستش دارم
اینبار برای کسی مینویسم که فراموشش کردم
اری من خدا را گاهی فراموش میکنم
اما نه همه وقت یا همه جا
همینکه در لحظاتی یادم میاندازی حضورت را
همینکه یادم میاندازی امروز مثل تمام روزهایی که گذشت مرا مینگری
چه ذوقی میکند قلبم
بگذار دنیا هر چه میخواهد بگوید من همینکه عاشق توام برایم کافیست
اخر تو خود نیز عاشقی
اگر عاشق نبودی مرا نمیافریدی
من نمیگویم سخت عاشقت هستم
هنوز عشقم به تو اندک هست ولی
در دلم ارزو دارم عشقت افزون گردد و
هر روز به خودم میگویم تو که حکمت خدایت را نمیدانی پس لااقل ناشکری نکن
اما بعد تمام وجودم پر میشود از شکر خدایم
راستی خدا نشانی خانه ات کجاست
از هر که میپرسم فقط به اسمان مینگرد
اما من تو را در زمین یافته ام
چرا دیگران در اسمان به دنبالت میگردند
مگر تو خودت در درون ما زندگی نمیکنی
اصلا اگر تو روحت را هب درونمان نمیفرستادی تنها
همچون درختانی خشک و مرده بودیم
نمیدانم ولی
تنها امیدم این هست که
هر لحظه هوایم را داشته باشی
و هر کجا که میروم تو نیز
کنارم شانه به شانه ام قدم بزنی
راستی شانه به شانه تمام انسانهایت قدم بزن
بگذار جای اینکه تو را در اسمان بجویند کنارشان حست کنند
راستی خدا
حواست هب ان پاابرهنه ها و یتیمها نیز هست
میدانم که هست فقط لطفا کمک کن تا در دل ادمهای توانمند
محبتت چنان قرار بگیرد که
به این ادمها کمک نمایند ان هم
بی منت تا هم تو خشنود شوی هم انان و هم همان ادمهای محتاج
راستی خدا حواست به مریضها هست
شفایشان دست توست همانگونه که بیماریشان به اراده خودت بود شفایشان ده
خدای مهربانم میشود تمام انانی که برای همسفری با هم افریده شده اند را در کنار هم قرار دهی و کمکشان کنی تا متوجه بشنود این بانو یا این اقا همسفرشان هست و تنهاه مسفری که تو برایشان شایسته میدانی این یک نفر هست اینگونه ادمها خوشبخت میشوند چون خودت قول خوشبختی همگان را دادی اخر خودت میدانی انان کنار تنهاه مان یک نفر میتواند به سوی تو سفر کند وگرنه شاید بقیه ادمها انان را از تو نیز دور کنند
خدای مهربان دست پر مهرت را بر سر تمام انسانها بکش و هرگز سایه مهربانیت را از سرشان کم نکن
و تمام گناهانشان و گناهانم را ببخش و بیامرز که تو عزیزترین کسی هستی که میشود از او طلب ببخشش کرد و امید به بخشش از او را داشت

دلنوشته من به خدا
 

راضیه (ت)

عضو جدید
دیشب دلم ازت گرفت . آخرش گفتیم و خندیدیم .تو از ته دل , من از سر اجبار

اما امروز صبح با همون بغض دیشب بیدار شدم.نمیتونمم بشکنمش از خانوادم شرم دارم . داغونم
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
برای تو مینویسم زندگی من ........

برای تو ئی که هر لحظه ام پراز وجود توست .....و با یاد تو میگذرد ....

دستانت را لمس می کنم .........

صورتت را نوازش می کنم .....

تو را در اغوش می گیرم .....

برایت از دلم میگویم .....

از حرف هایی میگویم که قاصدک هایی از عشق را به همراه دارند .....
 

S&M R

عضو جدید
کاربر ممتاز
دیگر دلم در تنم بند نمی شود !
به دادم برس …
 
  • Like
واکنش ها: A.8

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
روزی زنی ارام و باوقار قدم میزد
از دردهایش خسته بود همیشه رود کارون میشد محرم رازهایش
میرفت کنار کارون و اشکهایش را فقط کارون میدید
همیشه دنبال عشق بود سالها در تب و تاب یافتن عشق بود
و انقدر زیبا بود که همیشه مردان شیفته اش میشدند
اما هرگز از مردان وفا ندید
و بعد سالها تمام دردهایش را شعر کرد و
شد فروغ
نمیدانم چرا از زمان فروغ تا کنون همه به دنبال عشق هستیم
وقتی مردان پای هیچ یک از حرفهایشان نیمایستند وقتی
تنها تو را برای کام جستن چند لحظه ای میخواهند
اصلا مردان میدانند عشق چیست فکر نمیکنم
اشعار فروغ اینگونه در من حس ایجاد کرد
مردان هرگز نمیفهمند عشق چیست و بوی از مردانگی نبرده اند
فقط حرفهایشان دلنشین هست ولی همشان یک مشت دروغ بی سرو پاست تا
بتواند کام بجویند از زنی که عشقش را بی دریغ تقدیمشان میکند
نمیدانم اما حس میکنم مردان لیاقت عشق را ندارند
اخر انان اگر لیاقت عشق را داشتند
میفهمیدند اگر میخواهند زنی مثل زلیخا برایشان رسوا بازی ذربیاورند خودشان حداقل مثل یوسف دامنشان را از هر گناهی پاک نگه میداشتند و حقیقتا خدا ترس بودند نه در ظاهر
 
آخرین ویرایش:

بانو امین

مدیر تالار اسلام و قرآن
عضو کادر مدیریت
مدیر تالار
کاربر ممتاز

بگذار تا ببوسمت اي نوشخند صبح
بگذار تا بنوشمت اي چشمه شراب
بيمار خنده هاي توام بيشتر بخند
خورشيد آرزوي مني گرم تر بتاب
:love:
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
کاش میدانستم چه کسی این سرنوشت را برایم بافته
آنوقت به او میگفتم یقه را آنقدر تنگ بافته ای
که بغضهایم را نمیتوانم فرو بدهم
 

Pinar.G

عضو جدید
کاربر ممتاز
از نامه های بابا لنگ دراز به جودی ابوت


جودی! کاملا با تو موافق هستم که عده ای ...از مردم هرگز زندگی نمی کنند
و زندگی را یک مسابقه دو می دانند و می خواهند هرچه زودتر به هدفی که درافق دوردست است دست یابند و متوجه نمی شوند
که آن قدرخسته شده اند که شاید نتوانند به مقصد برسند و اگرهم برسند ناگهان خود را در پایان خط می بینند.
درحالی که نه به مسیر توجه داشته اند و نه لذتی از آن برده اند.
دیر یا زود آدم پیر و خسته می شود درحالی که از اطراف خود غافل بوده است.
آن وقت دیگر رسیدن به آرزوها و اهداف هم برایش بی تفاوت می شود
و فقط او می ماند و یک خستگی بی لذت و فرصت وزمانی که ازدست رفته و به دست نخواهد آمد. ... جودی عزیزم! درست است،
ما به اندازه خاطرات خوشی که از دیگران داریم آنها را دوست داریم و به آنها وابسته می شویم.
هرچه خاطرات خوشمان از شخصی بیشتر باشد علاقه و وابستگی ما بیشتر می شود.
پس هرکسی را بیشتر دوست داریم
و می خواهیم که بیشتر دوستمان بدارد باید برایش خاطرات خوش زیادی بسازیم تا بتوانیم دردلش ثبت شویم.........
 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
به اسمان ابی مینگرم
و بعد باز به اسمان
نمیدانم
ولی تازگیها
فقط اسمان معنای نگاهم
و حرفهایم را میفهمد
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
باید بازیگر شوم ،
آرامش را بازی کنم …
باز باید خنده را به زور بر لبهایم بنشانم …
باز باید مواظب اشک هایم باشم …
باز همان تظاهر همیشگی : ” [SUP]خوبم[/SUP]"



 

nazanin jamshidi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
ﺗﻘﺪﯾﻢ ﺑﻪ ﻫﻤﺴﺮﻡ...


ﻣﻦ،ﻧﺎﺯﻧﯿﻦ، ﻋﺮﻭﺱ ﺑﻬﺎﺭﻡ... ﻫﻤﺴﺮ ﺷﺎﻫﺰﺍﺩﻩ ﯼ ﺑﺎﺭﺍﻥ...

ﻓﺮﺷﺘﻪ ﺍﯼ ﺑﯽ ﻣﺎﻧﻨﺪ ﺍﺯ ﺁﺳﻤﺎﻥ....

ﺗﻨﻢ ﺑﻪ ﻟﻄﺎﻓﺖ ﺷﮑﻮﻓﻪ ﻫﺎﯼ ﮔﯿﻼﺱ...ﺩﻟﻢ ﺭﻧﮕﯿﻦ ﮐﻤﺎﻧﯽ ﺍﺯ ﺷﻮﺭ ﻭ ﺍﺣﺴﺎﺱ...

ﺭﻭﺡ ﺍﻡ ﻣﻌﻄﺮ ﺑﻪ ﻋﻄﺮ ﮔﻞ ﯾﺎﺱ...

ﻣﺎﻟﮏ ﻗﻠﺐ ﻧﺎﺯﮎ، ﺷﯿﺸﻪ ﺍﯼ ﺍﻣﺎ ﺣﺴﺎﺱ...

ﭼﺸﻤﺎﻧﻢ ﺑﻪ ﺳﯿﺎﻫﯽ ﺷﺒﻬﺎﯼ ﭘﺮ ﺳﺘﺎﺭﻩ.... ﻧﮕﺎﻫﻢ ﺁﻣﯿﺨﺘﻪ ﺑﻪ ﺷﺮﻡ، ﺍﺯ ﻧﺠﺎﺑﺖ ﯾﺎﺭﻩ

ﻣﯿﻌﺎﺩ ﮔﺎﻫﻢ ﻣﺎﻣﻦ ﮔﺎﻩ ﺳﺒﺰﻩ ﺯﺍﺭ ﻋﺎﺷﻖ ...ﺩﺷﺘﯽ ﭘﺮ ﮔﻞ ﺍﺯ ﺷﻤﻴﻢ ﺭﺯ ... ﺍﺯ ﺷﻘﺎﯾﻖ...

ﻣﻦ ﺍﺯ ﺗﺒﺎﺭ ﻟﯿﻠﯽ...ﺍﺯ ﻧﺴﻞ ﺷﯿﺮﯾﻨﻢ....ﺗﻮﺭﺍ ﺩﺭ ﺳﯿﺮ ﻭ ﺳﻠﻮﮎ ﻃﻠﻮﻉ ﺩﻟﺪﺍﺩﻩ ﻣﯽ ﺑﯿﻨﻢ...

ﻭ ﻋﺎﺷﻘﺎﻧﻪ ﻣﯽ ﺳﺘﺎﯾﻢ

ﻫﻤﺴﺮﻡ!

ﺗﻤﺎﻣﯽ ﻧﺎﻣﻪ ﻫﺎﯼ ﻋﺎﺷﻘﺎﻧﻪ ﺍﻡ ﺭﺍ...ﺗﻤﺎﻣﯽ ﻣﮑﻨﻮﻧﺎﺕ ﺩﻟﻢ ﺭﺍ...ﺍﺯ ﺍﺯﻝ ﺗﺎ ﺍﺑﺪ ﺑﻪ ﺗﻮ ﺗﻘﺪﯾﻢ ﻣﯽ ﺩﺍﺭﻡ

ﻭ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﺣﺲ ﺗﻌﻠﻖ ﺍﻡ ﻧﺴﺒﺖ ﺑﻪ ﺗﻮ، ﺳﺠﺪﻩ ﯼ ﺷﮑﺮ ﺑﻪ ﺟﺎﯼ ﻣﯽ ﺁﻭﺭﻡ ... ﭘﺮﻭﺭﺩﮔﺎﺭﻡ ﺭﺍ ﻣﺪﺡ ﻭ ﺛﻨﺎ ﻣﯽ ﮔﻮﯾﻢ...

ﺗﻮ ﺑﯽ ﻧﻈﯿﺮ ﺗﺮﯾﻨﯽ ﺍﯼ ﺑﯽ ﻫﻤﺘﺎﯼ ﻫﻨﺮﻣﻨﺪ ﻣﻦ:heart:

ﻧﺎﺯﻧﯿﻦ ﻓﺎﻃﻤﻪ ﺟﻤﺸﯿﺪﯼ







 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
چه زیباست ان لحظه که
سر بر شانه ات میگذارم
موهایم را میبافی
و ارام در گوشم نجوا میکنی
زندگی من
عشق من
نفس من
اری زنگی زیبا میشود
اگر کسی
واقعا تو را
زندگی خودو عشق خود بداند
و بخاطرت حاضر باشد چشم بر هر که
غیر توست ببندد
 

Similar threads

بالا