نامه عاشقانه من

ماه آسمونی

عضو جدید
کاربر ممتاز
هنوز هم بوی خاک را دوست دارم ...
و هنوز هم دلم کودکی ست عاشق بازی با خاک
نگران نباش ...
حال دلم خوب است ...
فقط گاهی بهانه ی خاطراتی را میگیرد که با دستانم خاکشان میکنم
زیر انبوهی از گریه ...
گریه هایی که بویشان را دوست ندارم ...

 

nazanin jamshidi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
گلبرگ های ظریف احساس

گلبرگ های ظریف احساس






شاهزاده ی بی همتای نازنین...

وقتی قلم را به دستانم می بخشم تا چشمانت را توصیف کنم

روح لطیف عشق،
بر گلبرگ های ظریف احساس دمیده می شود

و عاشقانه هایم معطر....

نگاه تو همانقدر پاک، زلال و بی آلایش است که
شبنم های گل رز


نازنین فاطمه جمشیدی









 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
میخواهم چیزی بنویسم

نمی دانم چه...فقط می دانم که می خواهم چیزی بنویسم

دستانم از من قلم می خواهند

قلم را بر می دارم

دو کلمه می نویسم ..وبعد..همین

دیگر نمی توانم چیزی بنویسم

تمام حرفم همین دو کلمه بود

دو کلمه ای که نتوانستم به تو بگویم

دو کلمه ای که نه در ذهنم و نه در زبانم ...

که د ر دلم حک شده اند

اگر قرار بود تمام چیز هایی که در ذهنم بود برایت بگویم

صد ها کتاب می شد

ولی اگر قرار است چیز هایی که در دلم است بگویم

دو کلمه بیش نیست


:gol:دوستت دارم...:gol:



http://www.www.www.iran-eng.ir/attachment.php?attachmentid=153585&d=1363891730
 

nazanin jamshidi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
مرگ عشق...

مرگ عشق...


ﻣﻦ ﺩﻧﯿﺎﯼ ﻧﺎﺍﻣﻨﯽ ﺭﺍ ﻧﻤﯽ ﺧﻮﺍﻫﻢ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺁﻥ ﻣﺎﻣﻦ ﺁﻏﻮﺵ ﺗﻮ ﻧﯿﺴﺖ...

ﻫﻮﺍ ﺭﺍ ﻧﻤﯽ ﺧﻮﺍﻫﻢ ﮐﻪ ﺯﺍﺩﻩ ﯼ ﻋﻄﺮ ﻧﻔﺴﻬﺎﯼ ﺗﻮ ﻧﯿﺴﺖ...

ﺁﺳﻤﺎﻥ ﺭﺍ ﻧﻤﯽ ﺧﻮﺍﻫﻢ ﮐﻪ ﺍﺟﺎﺑﺖ ﺷﺪﻩ ﯼ ﺩﻋﺎﯼ ﺳﻼﻣﺘﯽ ﺗﻮ ﻧﯿﺴﺖ...

ﺯﻣﯿﻦ ﺭﺍ ﻧﻤﯽ ﺧﻮﺍﻫﻢ ﮐﻪ ﺗﺪﺍﻋﯽ ﮐﻨﻨﺪﻩ ﯼ ﺣﻀﻮﺭ ﺗﻮ ﻧﯿﺴﺖ....

ﺑﯽ ﺗﻮ ﻫﯿﭻ ﭼﯿﺰ ﻧﻤﯽ ﺧﻮﺍﻫﻢ؛ ﺟﺰ ﻣﺮﮒ، ﻓﺮﺷﺘﻪ ﺍﯼ ﮐﻪ ﻣﺎ ﺭﺍ ﺍﺯ ﻫﻢ ﺟﺪﺍ ﮐﺮﺩ...

ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﺳﺮﻧﻮﺷﺖ ﺑﯿﺰﺍﺭﻡ؛ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﺭﻭﺯﮔﺎﺭ ﻣﺘﻨﻔﺮ...

ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻫﻢ ﺑﻪ ﺟﺎﯼ ﺁﻧﮑﻪ ﻣﺸﺘﯽ ﺧﺎﮎ ﺑﺮ ﺳﺮ ﻭ ﺭﻭﯼ ﺗﺎﺑﻮﺕ ات ﺑﺮﯾﺰﻡ ﻭ ﺗﻮ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺑﺮﻫﻮﺗﯽ ﺭﺍﺯﺁﻟﻮﺩ بسپاﺭﻡ...

ﺗﻮ ﺭﺍ ﺑﺎ ﺁﻏﻮﺷﻢ بپوﺷﺎﻧﻢ ﻭ ﺑﺎ تو، ﺑﻪ ﺍﻋﻤﺎﻕ ﺯﻣﯿﻦ ﮐﻮﭺ ﮐﻨﻢ!

ﺗﻮ ﺭﻭﺡ ﻣﻨﯽ، ﺗﻮ ﺟﺎﻥ ﻣﻨﯽ، ﺗﻮ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻣﻨﯽ....

ﻣﮕﺮ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ ﯾﮏ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﺭﺍ ﺑﺪﻭﻥ ﺟﺎﻥ ﻭ ﺭﻭﺣﺶ ﺯﻧﺪﻩ ﻧﺎﻣﯿﺪ؟

ﻣﮕﺮ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ ﺑﺨﺸﯽ ﺍﺯ ﻭﺟﻮﺩﺵ ﺭﺍ ﺗﻬﯽ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺑﻪ ﺍﻭ ﺣﻖ ﺣﯿﺎﺕ ﺑﺨﺸﯿﺪ؟

ﺭﻫﺎﯾﺖ ﻧﻤﯽ ﮐﻨﻢ!

ﻣﻦ ﺑﯽ ﺗﻮ ﻣﺮﺩﻩ ﯼ ﻣﺘﺤﺮﮐﯽ ﺑﯿﺶ ﻧﯿﺴﺘﻢ...

ﻣﻦ ﺑﯽ ﺗﻮ ﺯﻧﺪﻩ ﺑﻪ ﮔﻮﺭ ﻣﯽ ﺷﻮﻡ...

ﮔﻮﺭﯼ ﮐﻪ ﺩﻧﯿﺎ ﺑﺮﺍﯾﻢ ﺩﺭ ﻧﻈﺮ ﮔﺮﻓﺘﻪ(ﮔﻮﺭﯼ ست ﺳﺨﺖ، ﻭﻫﻢ ﺑﺮﺍﻧﮕﯿﺰ ﻭ ﺗﺎﺭﯾﮏ ...)

ﺑﮕﺬﺍﺭ ﺑﯿﺎﯾﻢ ﺩﺭ ﺗﺎﺑﻮﺕ ﺗﻮ!

ﻣﺮﺍ ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﺍﯾﻨﺠﺎ، ﺩﺭ ﺩﺍﻻﻥ ﻣﺘﺮﻭﮎ ﺳﺮﻧﻮﺷﺖ ﺗﻨﻬﺎ ﻧﮕﺬﺍﺭ...

ﺑﻪ ﻋﺸﻖ ﭘﺎک مان، ﺑﻪ ﺗﻘﺪﺱ ﺩﻟﺪﺍﺩﮔﯽ ﻣﺎﻥ ﻗﺴﻤ ات ﻣﯽ ﺩﻫﻢ ﯾﺎ ﺗﻮ ﺑﻪ ﺩﻧﯿﺎ ﺑﺎﺯﮔﺮﺩ، ﯾﺎ ﻣﺮﺍ ﺑﺎ ﺧﻮﺩ ﺑﺒﺮ!

ﻣﻦ ﻧﻤﯽ ﺗﻮﺍﻧﻢ ﭼﻠﻪ ﻧﺸﯿﻦ ﺗﻮ ﺷﻮﻡ...

ﻣﻦ ﻧﻤﯽ ﺗﻮﺍﻧﻢ ﺗﺎ ﺳﺮﺩﯼ ﺧﺎﮎ ﺗﺎﺏ ﺑﯿﺎﻭﺭﻡ...

ﻫﯿﭻ ﭼﯿﺰ ﻧﻤﯽ ﺗﻮﺍﻧﺪ ﺷﺮﺍﺭ ﻋﺸﻖ ﺗﻮﺭﺍ ﺑﻪ ﺧﺎﮐﺴﺘﺮ ﺑﯽ ﺗﻔﺎﻭﺗﯽ مبدل ﮐﻨﺪ...

ﻫﯿﭻ ﮐﺲ ﻧﻤﯽ ﺗﻮﺍﻧﺪ ﺟﺎﯼ ﺧﺎﻟﯽ ﺗﻮﺭﺍ ﭘﺮ ﮐﻨﺪ...


ﺗﻮ ﺍﮔﺮ ﺣﺎﻻ ﻣﺮﺍ ﺑﺎ ﺧﻮﺩ ﻧﺒﺮﯼ،ﻣﻦ ﺛﺎﻧﯿﻪ ﺍﯼ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺩﻟﺘﻨﮕﯽ ﻣﯿﻤﯿﺮﻡ...

ﺁﻧﻮﻗﺖ ﺩﯾﮕﺮ ﺩﺭ ﺁﻏﻮﺵ ﺗﻮ ﻧﯿﺴﺘﻢ...

ﺩﺭ ﺑﺴﺘﺮ ﺧﺎﮐﯽ ﺑﯽ ﺍﺣﺴﺎﺱ ﺧﻔﻘﺎﻥ ﻣﯽ ﮔﯿﺮﻡ!

ﻣﺮﺍ ﺑﺎ ﺧﻮﺩ ﺑﺒﺮ...

ﺗﻮ ﻗﻮﻝ ﺩﺍﺩﯼ ﮐﻪ ﻫﺮﮔﺰ ﺗﺮﮐﻢ ﻧﻤﻲ ﮐﻨﯽ...

ﺗﻮ ﺳﻮﮔﻨﺪ ﺧﻮﺭﺩﯼ ﮐﻪ ﺗﺎ ﺍﺑﺪ ﻣﺎﻝ ﻣﻨﯽ...


ﺗﻮ ﺑﻪ ﻧﺎﻣﻢ، ﺑﻪ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ، ﻣوﻛﺪ ﺑﻮدﻱ ﮐﻪ ﻣﺮﮒ ﻫﻢ ﻣﻮﺟﺐ ﺟﺪﺍﯾﯽ ﻣﺎﻥ ﻧﻤﯽ ﺷﻮﺩ...

ﭘﺲ ﻋﻬﺪﺕ ﺭﺍ ﻧﺸﮑﻦ!

ﯾﺎ ﺑﻪ ﺩﻧﯿﺎ ﺑﺎﺯﮔﺮﺩ،ﯾﺎ ﻣﺮﺍ ﺑﺎﺧﻮﺩ ﺑﺒﺮ...

ﻣﻦ ﺍﯾﻦ زندگی ﺭﺍ ﺑﺎ ﺗﻤﺎﻡ ﻣﺤﺴﻨﺎﺕ ﻭ ﻣﻌﺎﯾﺐ ﺍﺵ، ﺑﯽ ﺗﻮ ﻧﻤﯽ ﺧﻮﺍﻫﻢ...

ﻧﺎﺯﻧﯿﻦ ﻓﺎﻃﻤﻪ ﺟﻤﺸﯿﺪﯼ




 

anahita1370

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
اجازه هست که عشقتو تو کوچه ها داد بزنم؟

روپشت بوم خونه ها اسمتو فریاد بزنم

اجازه هست که هر نفس ترانه بارونت کنم؟

ماه وستاره رو فدای
چشمونت کنم

اجازه هست که خنده هات
قلبمو ازجا بکنه؟

بهت بگم عاشقتم

اجازه هست بهت بگم عشق تو توی سینمه؟

جونمو هم به پات بدم بازم برای تو کمه

به من بگو بگو به من بگو منو
دوستم داری

بگو که واسه هوست پا رو دلم نمیذاری

اجازه هست
نگاهتو تو خاطرم قاب بکنم؟

چشمی که بدخواهمونه به خاطرت خواب بکنم

اجازه فریاد بزنم توقلبمی تا به ابد؟

بدون اگه رسوا بشم به خاطرت خوبه نبرد

اجازه هست کنار تو به
اوج ابرا برسم؟

دست تو توی دستمو برم به فردابرسم

اجازه هست دریا بشم کو یرو پیونت کنم؟

توصدف دلم بشی من تو دلت خونه کنم

اجازه هست یه لحظه باز توی چشات نگاه کنم؟

با
یک نگاه بی ر یا روی غمو سیاه کنم

اجازه هست؟؟؟




عشق مثل عبادت میمونه

وقتی نیت کردی


دیگه نباید اطرافت رو نگاه کنی


مقدسه


فهم میخواد


درک میخواد


لیاقت میخواد


 

anahita1370

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
نازنینم *بهترینم

عشقم
*امیدم *جونم


با توام *
باتو *دنیای من


میخواهم لحظه هام رو با تو بگذرونم



تمام لحظه هایی که حالا دارم و



نمیدونم
چند سال*چند ماه*چند هفته


یا چند روز دیگه میتونم و فرصت دارم !!



با تو باشم یا نه؟


ارزش این لحظه هارو با هیچ چیز دیگه


نمیتونم برابر بدونم



میخوام توتمام لحظه هایی که میتونم داشته باشم



با تو باشم


هم راهت

هم قدمت

وهم نفس با نفس کشیدنت


میخوام تا میتونم صدای قلب مهربونتو بشنوم



تا میتونم نفسهات رو بشنوم وحفظ کنم


میخوام ضربان قلبت رو بشمارم تا وقتی نیستی


از حفظ بشمارم و ثانیه هارو با تو تنظیم کنم



کنارم بمون تا زنده بمونم



با من باش تا دووم بیارم



مراقب چشمات باش تا امیدوار بمونم


مراقب قلبت باش تا زنده بمونم


مراقب باش تا کنارت بمونم


 

رجایی اشکان

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
سلام نازنینم
هیچ میدانی...
دل که بلـــــــــــــرزد
دیگر هیچ چیز سر جایش نیست
هیـــــــــچ چیز...
گاهی وقت ها...

دلت می خواهد با یکی مهربان باشی

دوستش بداری و برایش چای بریزی

گاهی وقت ها...

دلت می خواهد یکی را صدا کنی

بگویی سلام می آیی قدم بزنیم؟

گاهی وقت ها...

دلت می خواهد یکی را ببینی

گاهی وقت ها

آدم چه چیزهایِ ساده ای را

ندارد…..!
 

nazanin jamshidi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
بوسیدن تو...

بوسیدن تو...




همنفسم...

وقتی تو را می بوسم...

گلبرگ های عشق با باد همنوا شده

سایه گاه امن مهر را می سازد...

و خورشید را از فرط شادی، به گریه می اندازد....

بوسیدن تو همانقدر مطهر و مقدس است که باران...

این معشوقه ی دیرین آسمان بی انتها...

نازنین فاطمه جمشیدی





 

رجایی اشکان

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
سلام آخرین بهانه زندگیم
میدونی....
بــــعـضــی وقــتـا آدم عــجيـبــــ دلــش ميــخـواد يــکـی بــهــش گيـــر بـــده!
ازش بــپــرســه کــجـايــی؟؟کــجــا ميــری؟؟؟کــی ميـــای؟؟؟
زود بـــرو خــونــه ! رســيـدی زنـگــــ بـــزن !!
هـــوا ســـرده لــبـاس گـــرم بـپـــوش...
تـــا ديـــر وقــتــــ بـــيـدار نــمـــون...
حـــتـی بــاهــاتــــ قـــهــر کـــنـه
بــاهــاش قــهــر کــنــی...نـــازت و بــکـشـــه!
نـــصـفــه شــبـی بـهـتــــ اس ام اس بـــده ...
بـــدونــی تــو بــي خــوابيــاشـــم بــه يــادتـــه...
بـــايـد يـــکـــی بـــاشــه نـــگـرانـتــــ بـــاشـــه ...
بـــايــد يـــکــی بـــاشــه بـهـتــــ بــگـــه مــواظـبــــ خـــودت بــاش...
آدم هـــی مـــيخــواد بــه روی خـــودش نـــيــاره،
هــی بـگـــه هــميــنـجـــوری خــيـلــيـــم خـــوبــه !
ولــی يـــه وقـــتــايـــی ديـــگــه نـــميـــشــه، ديـــگــه نــميــتـونـــه!
بـــعـضـــی وقـــتــا آدم حـس ميــکنــه مــيخــواد يـــه حـــرفـايـیوبـــشـنـــوه...
يــــه حـــسـايــی و تـــجــربــه کــنـــه!
بـــعـضـــی وقــتــاآدم دلـش مـــيخـواد واسـه يـکـی مـهـم بـــاشـــه!!!
ولی افسوس که دیگه هیچی برات مهم نیست...
یا حداقل نوشته های من برات مهم نیست...
 

رجایی اشکان

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
دارم برای تو مینویسم برای عشق قشنگم عشقی که هیچوقت تودلم نمی میره . مدتهاست که نوشته هام مخاطب خاصی نداره.مینویسم واسه دل تنگم.واسه عشق قشنگم....عشقی که باید ازهمون اول راه فراموشش کرد واون رو هم مثل خیلی از اتفاقای زندگی دست خاطره ها سپرد ...
ولی اینبار... اینباردارم برای تومینویسم،فقط وفقط برای توووو
برای پاکی وصداقت توووو...
میخوام از احساس پاکی بنویسم که من،بعد ازاون همه تجربه،جلوش کم آوردم....
ازدلی بنویسم که دریاست...
از نگاهی که پاک تراز آب زلال چشمه هاست.....
ازدستای مهربونت که وقتی تودستام بود تموم سردی وسختی زندگی روفراموش کردم....
ازچشایی که باچند حرف ساده، خیلی زودخیس میشه...
ازلیاقتی بنویسم که خیلی کم پیداشده دروجودمن...
و بالاخره ازدلم بنویسم،که امشب خیلی گرفته....خیلی زیاد....... می شینم با خدای خودم ازتو میگم از عشقمون میگم از روزگارمون میگم ودلمو خالی میکنم...از دلتنگی تو به آسمون نگاه کردم ستاره های آسمون خدا نقش تورو واسم کشیدن.. کاشکی میدی که چقدر نگات کردم و تماشای چشمات ،چشمایی که هیچ وقت دروغ نگفت...،
آره دلم بد جوری امشب دلش گرفته..حتی بیشترازابرهای آسمون چشمات....بیشتراز هرروز دیگه....میدونی همچین بگی نگی،یه هوا،خسته ام....... البته از یه کم خیلی بیشترخسته ام
 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
آهاے همیشگے ترینم!
تمام فعل هاے ماضے ام را ببر..
چہ در گذر باشے
چہ نباشے
براے من استمــــــــــــــــــــــــــــــــــــرارے
خواهے بود..
من هر لحظه تو را صرف مے کنم!
 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
دلم که میگیرد پای تمام
........
نامت را مینویسم
ارام ..................
همین حوالی دلم
خنده هایت را..................
کمی موهایم را............
میان تمام
روزها و ساعتهایم حضور داری
پس تنها گاهی
چشمانم را ببین
نه زبانم که
خوب بلدم با زبانم چگونه بگویم خوبم که
باورت بشود
ایناز
 

S&M R

عضو جدید
کاربر ممتاز
هرشب شانه میزنم موهایم را
صبح که بیدار میشوم موهایم پریشان است
من هر شب خواب سرِانگشتان تو را می بینم! :(
 

nazanin jamshidi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
با من حرف بزن...

با من حرف بزن...



شاهزاده ی بارانم...

با بوسه ای لبهایت را می گشایم...

تا زمزمه ی صدای مردانه ات، ترنم آرامش بخش وجودم را بیافریند...

احساس پاک و بی آلایش ات را بیان کند...

و مرا به فراسوی عشق برساند...

نگارم!

کتیبه ی احساست را در گوشم نجوا کن ...

و از پیچک محصور شده ی عشق، که بر تار و پود وجودمان تنیده شده، سخن بگو...

هر اندازه دیوان نگاهت، راز دلت را غزل سرایی کند...

باز هم من چشم به راه ملودی دستان نوازشگرت، که بر پیچ و تاب اندامم دلاویز ترین سمفونی عالم را می نوازد،هستم...

و آوای روح نواز وجودت را می خواهم...

از اعماق جان مرا احساس کن... بگو دوستم داری... بگو دلتنگمی..بگو فقط مرا داری...

بگو زیباترینم ... بگو...

نمی خواهم
در مقابل شبنم های لطیف زنانه ام، میزبان قاصدک های محبت نگاهت باشم...

سکوت را بشکن...

مرا با آغوشت بپوشان و در گوشم آیه ی وصال را تلاوت کن...

سکوت بی تفاوتی می آورد... سکوت آتش گرم عشق را به خاکستر سرد می سپارد....

ما به دنیا آمدیم که عاشق هم باشیم و در جوار هم آرام شویم...

بگذار عطر نفسهایت تسلی بخش قلب بی تابم باشد ...

و آوازه ی معاشقه ی صادقانه مان در هر کوی و برزنی بپیچد...

من می خواهم طنین احساست، قصر بلورین زندگی ام را بسازد...

مرا درکام انتظار، در اظطراب لحظه ها، غریبانه رها مکن...

تو اعجاز زندگی من هستی...

و من جز تو هیچ بهانه ای برای ماندن ندارم...

نفسم...


سکوت را فراموش کرده و با من حرف بزن ....

که من سخت دلتنگ ام...

نازنین فاطمه جمشیدی










 
آخرین ویرایش:

anahita1370

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
تـو بگـو چطــــــــور بیـان کنـم..؟؟


از
دوسـتـت دارم هـایـے کـه وجــــــــودم را فـرا گـرفــته اسـت


پــُــــــرم


بـاور کـن ســـخت اسـت گـفـتـنـش وقـتــــــــــے که


بـا هـر جمـــــله دوسـتـ داشـتـن بـرایـت میـــمـــیرم


و زنـــده میـشــــوم


بـ ـــ ـــ ــاور کـ ـــ ـن..




 

nazanin jamshidi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
بانوی طبیعت...

بانوی طبیعت...



در فراسوی آرمانی فراموش نشدنی، با طبیعت آمیخته و به ترنم روح نواز آب، دل می سپارم...

قطرات زلالی که زندگی را معنا می کند...

قاصدی ست از جنس امنیت؛ از حریر آرامش...

راوی از شور و عشق؛ در هیاهوی بوسه ی آب به صخره...

و معاشقه ی صادقانه ی درخت و باد...

من مسحور شده ام...

مجذوب به قطرات مهری که کالبد نیمه جانم را پذیرقته و مرا حیاتی ناب می بخشد...

چه احساسی ست...

رود تنپوش مرا به یادگار گرفته و سرشت ام را تطهیر می دهد...

و من با آرامشی بی وصف، نفس های لایزال پروردگار را هدیه می گیرم...

چقدر این لحظات را دوست دارم...

لحظاتی که از آلام درون تهی شده و انرژی مثبت کائنات را می خوانم...

می خواهم عروس عاشق پیشه ی بهار باشم...

چون شکوفه های روی موهایم؛ که شمیم دلنواز عاطفه را بر اهل زمین تحفه می داند...

می خواهم در آغوش هستی بی منتهای خداوند، حالی خاص داشته و ریستی نو بیاموزم...

از خودم، از دنیا، از تمام مشکلات و دلواپسی ها، رها شوم...

و همنوا با ریتم موزون باران، امواج شگرف انگیز رودخانه، به زندگی ام اعتباری تازه بخشم...


نازنین فاطمه جمشیدی






 

anahita1370

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
این روزها انگار می آیی، انگار قرار است که بیایی

بیرون از ذهن من و دستان خدا

قرار است بیایی و رنگ بدهی این بی رنگی مرا

زنگ بدهی این بی صدایی مرا

قرار است وقتی آمدی من این درد را یادم برود

خط بکشم روی هر چه سردرد است....

قرار است همه آنچه را گذشت پاک کنم


خط پر رنگ بکشم دور تو که بمانی مهم برای خودم!

قرار است آمدی بگویم این زندگی که گذاشتی و بخشیدی زیاد است

بعد دوباره پسش بدهم به خودت که ببخشی به خدا!


این روزها شمع روشن میکنم به انتظار آمدنت

به انتظار آرامشت


به انتظار همه زندگی ات ولی آرام، حتی اگر باشی ولی نه اینجا !


به انتظار همه شنبه هایی که می آید و تو را می آورد


و بی انتظار بگویم چه اینجا باشی، چه تنها برای خدا باز هم


ـ دوستت دارم ـ


 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
چــــه لذتــــی داره صبــــح بلنـــــد بشــــی
ببینـــی یــــه نامـــه بـــه آینـــه ی اتــــاق چسبیــــده شـــده :

ســـلام دلیــــلِ زنــدگـــی !

صبـــحِ قشنگتــــ بخیـــــــر ..

امــــروز نمی خـــواد بــــری سـرِ کـــــار

چمـــدون جمـــع کـــن می خوایـــم بریـــم سفـــــر

چمــدون نبستـــم کــه بـــه سلیقـــه ی خودتــــ بـــرام لبـــاس بـــزاری

شبــــ پــــرواز داریــــم..

نمی گـــم کجـــا کـــه غافلگیــــر شـــی !

راستـــــــــی ..

قربـــونِ چشمـــات برم کــه الان متعجبــــه

و می دونـــم اگــه اونجـــا بـــــودم

جیــــغ می زدی بغلـــم می کـــردی

پس لطقــــا جیــــغ و بغــــل و یــــه بوس کنـــار بــــزار

تـــا رسیـــدم تحویلــــم بـــدی !

دوستـــــ دارم همسفــــرِ زندگیـــــم

 

ماه آسمونی

عضو جدید
کاربر ممتاز
نه حوصلـــه ی دوســـت داشتــن دارم

نه می خواهـــــــم کسـی دوستـــــــــم داشتـه باشد

ایـن روزهـــا ســـــَــــردم ...

مثـل دی , مثـل بهمـــن, مثـل اسفنــــــد

مثـل زمستــــ ـــــان
احســــــاسـم یـخ زده

آرزوهـــــــــایـم قندیــــل بستــه

امیــــــدم زیــر بهمــن ِ ســرد ِ احســاساتم دفــــــــن شـده

نه به آمـــــدن ی دل خوشــم و نه از رفتـــــن ی غمگیــن

ایـن روزهـــا پــُر از سکـــــــــوتـم
 

ماه آسمونی

عضو جدید
کاربر ممتاز
نمی دانم چرا شب ها دلم ناگاه می گیرد

گلویم را غمی جانسوز و بغض آه می گیرد

شبم تاریک و دردم لاعلاج وسینه ام پرخون

همیشه وقت تنهایی ، دلم چون ماه می گیرد

خداوندا برایم راهی از بیراهه پیدا کن

که هرجا رهسپارم ، غم به رویم راه می گیرد

نمی دانم چگونه این همه غم در دلم جا شد

اگر با چاه گویم درد ، قلب چاه می گیرد

شکایت می کنم هر لحظه از غم ، بس که بی تابم

گمان دارم دل غم هم ز من ، گه گاه می گیرد

مکن در پیش درویشان حکایت از دل تنگم

که از این درد بی درمان ، دل هر شاه می گیرد

"رها" را با دلی پر غم ، رها کن تا رها باشی

مخـــوان اشعـــار تلخم را ، دلت ناخواه می گیرد
 

ziba000

عضو جدید
چــــــتـر نمی خـــــواهـــــــد ایـــن هـــــــــــوا


تــــــــــو را مــــی خـــواهــــــــــــد ............!
 

ziba000

عضو جدید
ـــﺎﺩﻩ ﻫـﺎ ﻫــﻢ ﺧــﺴـــﺘـــﻪ ﻣــﯿــﺸـــﻦ......

ﺍﺯ ﺑــس کـــﻪ ﻣـــﺎ ﺩﻭﺭﯾــــﻢ.......

ﺑـــﻪ ﻣــــﻦ ﺷــــﮏ ﻣـــﯿـــﮑــﻨـــﯽ ﻋــﺸــــــــﻘــﻢ.... !!!؟؟؟

ﺑـــﻪ ﺍﯾــــﻦ ﺩﻟــﺘــﻨــﮕــﯽ ﻣـــﺪﯾـــﻮﻧـــﯽ........!!!*

 

anahita1370

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
نه دیگر محال است تو را از دست بدهم ، قید همه را به خاطر تو میزنم

قلبم را تا ابد به تو میدهم ، تو تنها مال منی ، این را به همه نشان میدهم!

مگر میشود بی تو بود ، آنگاه که تویی تنها بهانه برای بودنم!

وقتی که بودنم بسته به بودن تو است ، این لحظه هم منتظر آمدن تو است ،

لحظه ای که بوی عطر تو می آید از آنجایی که میبینمت تا آنجایی که به انتظارت نشسته ام

چیزی دیگر نمانده تا رسیدن به آرزوها ، تا رسیدن به تویی که همیشه آرزوی زندگی ام بوده ای

هر که می آید به سراغم ، سراغ تو را از آن میگیرم ، هر که مرا نگاه میکند ، با نگاهم به دنبال تو میگردم …

و من چگونه به دیگران بگویم عاشق کسی دیگرم ، تنها دلیل زنده بودنم کسی است که همیشه بهانه ایست برای دلخوشی هایم…

خیالت راحت از اینکه هیچگاه تنهایت نمیگذارم ، دلهره ای نداشته باش از اینکه اینجا تو را جا بگذارم ،

که غیر از این خودم جا میمانم و دنیا تمام میشود ، همه اینها تبدیل به یک قصه ی بی فرجام میشود!

ای تو که با نگاهت میتابی بر من و قلبم جوانه میزند ، و آن لحظه حرفهای عاشقانه میزند ،

و این من و این احساسات من ، برای تویی که همیشه میمانی در دلم !

نه دیگر محال است تو را از یاد ببرم ، همه را فراموش میکنم و تو را با خود میبرم ،

تا هم خودت و هم یادت همیشه با من باشند، تا اگر لحظه ای در کنارم نبودی با یادت زنده باشم

ای تو که با احساساتم دیوانه میشوی ، تو هم اینجاست که هم احساس با من میشوی ،

و آخر هم دلت با دلم و خودت با خودم همه با هم یکی میشویم!


 

nazanin jamshidi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
همسرم؛ من به سایه گاه امن زندگی تو محتاجم...

همسرم؛ من به سایه گاه امن زندگی تو محتاجم...

ﻫﻤﺴﺮﻡ!





ﺩﺭ ﻣﻌﺎﺷﻘﻪ ﯼ ﻣﯿﺎﻥ ﺯﻣﯿﻦ ﻭ ﺁﺳﻤﺎﻥ،ﻗﻄﺮﻩ ﻫﺎﯼ ﺯﻻﻝ ﺑﺎﺭﺍﻥﺮ ﮔﻠﺒﺮﮔﻬﺎﯼ ﻭﺟﻮﺩﻡ ﻣﯽ ﺑﺎﺭﺩ...

ﻣﻮﻫﺎﯾﻢ ﺭﺍ ﺑﺎ ﻣﺮﻭﺍﺭﯾﺪ ﻫﺎﯼ ﺩﺭﺧﺸﺎﻥ ﺗﺰﯾﯿﻦ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ...

ﺻﻮﺭﺗﻢ ﺭﺍ ﻣﯽ ﻧﻮﺍﺯﺩ ﻭ ﻫﻤﺮﺍﻩ ﺗﻮ ﻟﺐ ﻫﺎﯾﻢ ﺭﺍ ﻣﯽ ﺑﻮﺳﺪ


ﻭ ﻣﺮﺍ ﺑﺎ ﺁﻏﻮﺵ ﭘﺎﮎ ﻭ ﻣﻄﻬﺮﺵ ﺩﺭ ﻣﯿﺎﻥ ﺣﺼﺎﺭ ﺩﺳﺘﺎﻥ ﺗﻮ ﻣﯽ ﭘﻮﺷﺎﻧﺪ...

ﺻﺎﺩﻕ ﺗﺮﯾﻦ ﺭﻭﯾﺎﻫﺎﯾﻢ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻭﺍﻗﻌﯿﺖ ﻣﯽ ﺑﺨﺸﺪ...

ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﺟﺸﻦ ﺑﺎﺷﮑﻮﻩ،ﺩﻝ ﻋﺎﺷﻖ ﻭ ﺷﯿﺸﻪ ﺍﯼ ﺍﻡ ﺍﺯ ﻏﻢ ﺗﻬﯽ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ ﻭ ﺷﺎﺩﯼ ﺩﺭ ﮐﺎﻟﺒﺪ ﻣﺴﺮﻭﺭﻡ ﺟﺎﯼ ﻣﯽ ﮔﯿﺮﺩ...

ﻣﻦ ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﭘﺎﯾﮑﻮﺑﯽ ﻋﺸﻖ ﻭ ﺑﻮﺳﻪ،ﮐﻮﻟﺒﺎﺭ ﺣﺴﺮﺗﻢ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻧﯿﺴﺘﯽ ﻣﯽ سـﭙﺎﺭﻡ

ﻭ ﺑﻪ ﺁﯾﻨﺪﻩ ﯼ ﮔﻨﮓ ﻭ ﻧﺎﻣﻌﻠﻮﻣﻢ ﺍﻣﯿﺪﻭﺍﺭ ﻣﯽ ﺷﻮﻡ...

ﺩﯾﮕﺮ ﺍﺯ ﺳﺨﺘﯽ ﺭﺍﻩ ﻭﺍﻫﻤﻪ ﻧﺪﺍﺭﻡ؛ﺩﯾﮕﺮ ﺻﺒﻮﺭﺍﻧﻪ ﮔﺎﻡ ﺑﺮ ﻣﯽ ﺩﺍﺭﻡ...

ﺗﺎ ﺑﺘﻮﺍﻧﻢ ﺳﻘﻒ ﺁﺳﻤﺎﻥ ﺭﺍ ﺑﺮﺩﺍﺭﻡ ﻭ ﺗﻮ ﺭﺍ ﺑﯽ ﻭﺍﺳﻄﻪ ﺑﺒﯿﻨﻢ...

ﺑﺮﺍﯾﺖ ﺍﺯ ﺗﮏ ﺗﮏ ﻭﺍﮊﮔﺎﻧﯽ ﮐﻪ ﺧﺪﺍ ﺗﺮﺍﺷﯿﺪﻩ ﻭ ﺁﻓﺮﯾﺪﻩ ﺷﻌﺮ ﺑﺴﺮﺍﯾﻢ...

ﺍﺯ ﻧﺮﺩﺑﺎﻥ ﻧﻮﺭﯼ ﺑﺎﻻ ﺑﯿﺎﯾﻢ ﻭ ﮐﻠﺒﻪ ﺍﯼ ﺍﺯ ﻋﻄﺮ ﺳﯿﺐ ﺳﺮﺥ ﺑﺴﺎﺯﻡ ﻭ ﭘﺮﺳﺘﻮﻫﺎﯼ ﻋﺎﺷﻖ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻧﻐﻤﻪ ﺳﺮﺍﯾﯽ ﺩﻋﻮﺕ ﮐﻨﻢ...

ﺩﺭ ﺁﻏﻮﺵ ﻣﻘﺪﺱ ﺗﻮ ﺑﯿﺎﺳﺎﯾﻢ ﻭ ﺩﺭ ﮐﻨﺎﺭ ﺧﻮﺭﺷﯿﺪ، ﻋﮑﺲ ﯾﺎﺩﮔﺎﺭﯼ ﺑﮕﯿﺮﻡ...

ﻫﻤﺴﻔﺮﻡ!

ﻧﻤﯽ ﺩﺍﻧﻢ ﺍﮔﺮ ﺗﻮ ﻧﺒﺎﺷﯽ،ﺑﺎﯾﺪ ﺑﻪ ﮐﺪﺍﻣﯿﻦ ﺍﻋﺠﺎﺯ ﺩﻟﺨﻮﺵ ﺑﺎﺷﻢ...


ﮐﺪﺍﻣﯿﻦ ﭘﻨﺠﺮﻩ ﺭﺍ ﺑﮕﺸﺎﯾﻢ ﻭ ﺑﻪ ﮐﺪﺍﻣﯿﻦ ﺁﯾﻨﺪﻩ ﺍﻣﯿﺪﻭﺍﺭ ﺷﻮﻡ...

ﺗﻮ ﺗﻨﻬﺎ ﺑﻬﺎﻧﻪ ﯼ ﺑﻮﺩﻥ ﻣﻦ ﻫﺴﺘﯽ ﻭ ﻣﻦ ﺑﯽ ﺗﻮ ﯾﮏ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﺑﯽ ﺍﺭﺯﺵ ﻭ ﻏﺮﯾﺒﻢ ﮐﻪ ﺣﺘﯽ ﻧﻤﯽ ﺗﻮﺍﻧﻢ ﻧﻔﺲ ﺑﮑﺸﻢ!

ﺑﺎ ﺗﻮ ﺩﻧﯿﺎ ﺑﺮﺍﯾﻢ ﺯﯾﺒﺎﺗﺮﯾﻦ ﻭ ﺩﻟﻨﺸﯿﻦ ﺗﺮﯾﻦ ﺑﻬﺸﺖ ﺍﺳﺖ ﻭ ﺑﯽ ﺗﻮ ﺑﺮﻫﻮﺗﯽ ﺑﯽ ﺍﻧﺘﻬﺎ...

ﺑﺎ ﺗﻮ ﻋﺎﺷﻘﯽ ﻣﻘﺪﺱ ﺍﺳﺖ ﻭ ﺑﯽ ﺗﻮ ﮔﻨﺎﻫﯽ ﻧﺎﺑﺨﺸﻮﺩﻧﯽ...

ﻟﻄﻔﺎ!

ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﺩﻧﯿﺎﯼ ﻓﺎﻧﯽ ﺑﺎ ﻣﻦ ﺑﻤﺎﻥ ﺍﯼ ﺍﻫﻮﺭﺍﯾﯽ، ﮐﻪ ﻣﻦ ﺑﻪ ﺳﺎﯾﻪ ﮔﺎﻩ ﺍﻣﻦ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺗﻮ ﻣﺤﺘﺎﺟﻢ...



ﻧﺎﺯﻧﯿﻦ ﻓﺎﻃﻤﻪ ﺟﻤﺸﯿﺪﯼ











 

Similar threads

بالا