میتینگ بچه های گل حسابداری

قنبری پور

عضو جدید
کاربر ممتاز
سلامممممممممممممممم بچه های نازنین حسابداری
من اومدم دیدم هیچکس خونه نیست رفتم
 

somayeh21

عضو جدید
سلااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااام به همه ي دوستان گل حسابدار منم تازه عضو شدم خوشحال ميشم منو به جمع خودتون بپذيريد




بازم سر ميزنم فعلا..........
 

M o R i S

مدیر تالار حسابداری
مدیر تالار
کاربر ممتاز
فوت همکار

فوت همکار

یک روز وقتى کارمندان به اداره رسیدند، اطلاعیه بزرگى را در تابلوى اعلانات دیدند که روى آن نوشته شده بود
دیروز فردى که مانع پیشرفت شما در این اداره بود درگذشت. شما را به شرکت در مراسم تشییع جنازه که ساعت 10 در سالن اجتماعات برگزار مى‌شود دعوت مى‌کنیم

در ابتدا، همه از دریافت خبر مرگ یکى از همکارانشان ناراحت مى‌شدند امّا پس از مدتى، کنجکاو مى‌شدند که بدانند کسى که مانع پیشرفت آن‌ها در اداره مى‌شده که بوده است

این کنجکاوى، تقریباً تمام کارمندان را ساعت10 به سالن اجتماعات کشاند. رفته رفته که جمعیت زیاد مى‌شد هیجان هم بالا مى‌رفت. همه پیش خود فکر مى‌کردند: این فرد چه کسى بود که مانع پیشرفت ما در اداره بود؟ به هر حال خوب شد که مرد
کارمندان در صفى قرار گرفتند و یکى یکى نزدیک تابوت مى‌رفتند و وقتى به درون تابوت نگاه مى‌کردند ناگهان خشکشان مى‌زد و زبانشان بند مى‌آمد

آینه‌اى درون تابوت قرار داده شده بود و هر كه به درون تابوت نگاه مى‌کرد، تصویر خود را مى‌دید. نوشته‌اى نیز بدین مضمون در کنار آینه بود:
تنها یک نفر وجود دارد که مى‌تواند مانع رشد شما شود و او هم کسى نیست جزء خود شما. شما تنها کسى هستید که مى‌توانید زندگى‌تان را متحوّل کنید. شما تنها کسى هستید که مى‌توانید بر روى شادى‌ها، تصورات و موفقیت‌هایتان اثر گذار باشید. شما تنها کسى هستید که مى‌توانید به خودتان کمک کنید.
زندگى شما وقتى که رئیستان، دوستانتان، والدین‌تان، شریک زندگى‌تان یا محل کارتان تغییر مى‌کند، دستخوش تغییر نمى‌شود. زندگى شما تنها فقط وقتى تغییر مى‌کند که شما تغییر کنید، باورهاى محدود کننده خود را کنار بگذارید و باور کنید که شما تنها کسى هستید که مسئول زندگى خودتان مى‌باشید.

مهم‌ترین رابطه‌اى که در زندگى مى‌توانید داشته باشید، رابطه با خودتان است.

خودتان را امتحان کنید. مواظب خودتان باشید. از مشکلات، غیرممکن‌ها و چیزهاى از دست داده نهراسید. خودتان واقعیت‌هاى زندگى خودتان را بسازید.

دنیا مثل آینه است،انعکاس افکارى که فرد قویاً به آن‌ها اعتقاد دارد را به او باز مى‌گرداند. تفاوت‌ها در روش نگاه کردن به زندگى است.

 

M o R i S

مدیر تالار حسابداری
مدیر تالار
کاربر ممتاز
شما مرغابي هستيد يا عقاب؟

شما مرغابي هستيد يا عقاب؟

وقتي شما به شهر نيويورك سفر كنيد، جالب ترين بخش سفر شما هنگامي است كه پس از خروج از هواپيما و فرودگاه، قصد گرفتن يك تاكسي را داشته باشيد. اگر يك تاكسي براي ورود به شهر و رسيدن به مقصد بيابيد شانس به شما روي آورده است. اگر راننده ي تاكسي شهر را بشناسد و از نشاني شما سر در آورد با اقبال ديگري روبرو شده ايد. اگر زبان راننده را بدانيد و بتوانيد با او سخن بگوييد بخت يارتان است و اگر راننده عصباني نباشد، با حسن اتفاق ديگري مواجه هستيد. خلاصه براي رسيدن به مقصد بايد از موانع متعددي بگذريد.

هاروي مك كي مي گويد: «روزي پس از خروج از هواپيما، در محوطه اي به انتظار تاكسي ايستاده بودم كه ناگهان راننده اي با پيراهن سفيد و تميز و پاپيون سياه از اتومبيلش بيرون پريد، خود را به من رساند و پس از سلام و معرفي خود گفت: «لطفا چمدان خود را در صندوق عقب بگذاريد.»
سپس كارت كوچكي را به من داد و گفت: «لطفا به عبارتي كه رسالت مرا تعريف مي كند توجه كنيد.»

بر روي كارت نوشته شده بود: «در كوتاه ترين مدت، با كمترين هزينه، مطمئن ترين راه ممكن و در محيطي دوستانه شما را به مقصد مي رسانم.»

من چنان شگفت زده شدم كه گفتم نكند هواپيما به جاي نيويورك در كره اي ديگر فرود آمده است. راننده در را گشود و من سوار اتومبيل بسيار آراسته اي شدم. پس از آنكه راننده پشت فرمان قرار گرفت، رو به من كرد و گفت: «پيش از حركت، قهوه ميل داريد؟ در اينجا يك فلاسك قهوه معمولي و فلاسك ديگري از قهوه مخصوص براي كسانيكه رژيم تغذيه دارند، هست.»

گفتم: «خير، قهوه ميل ندارم، اما با نوشابه موافقم».

راننده پرسيد: «در يخدان هم نوشابه دارم و هم آب ميوه.»

سپس با دادن يك بطري نوشابه، حركت كرد و گفت: «اگر ميل به مطالعه داريد مجلات تايم، ورزش و تصوير و آمريكاي امروز در اختيار شما است.»

آنگاه، بار ديگر كارت كوچك ديگري در اختيارم گذاشت و گفت: «اين فهرست ايستگاههاي راديويي است كه مي توانيد از آنها استفاده كنيد. ضمنا من مي توانم درباره بناهاي ديدني و تاريخي و اخبار محلي شهر نيويورك اطلاعاتي به شما بدهم و اگر تمايلي نداشته باشيد مي توانم سكوت كنم. در هر صورت من در خدمت شما هستم.»

از او پرسيدم: «چئئئند سال است كه به اين شيوه كار مي كنيد؟»

پاسخ داد: « دو سال.»

پرسيدم: «چند سال است كه به اين كار مشغوليد؟»

جواب داد: «هفت سال.»

پرسيدم: «پنج سال اول را چگونه كار مي كردي؟»

گفت: «از همه چيز و همه كس،از اتوبوسها و تاكسي هاي زيادي كه هميشه راه را بند مي آورند، و از دستمزدي كه نويد زندگي بهتري را به همراه نداشت مي ناليدم. روزي در اتومبيلم نشسته بودم و به راديو گوش مي دادم كه وين داير شروع به سخنراني كرد. مضمون حرفش اين بود كه مانند مرغابيها كه مدام واك واك مي كنند، غرغر نكنيد، به خود آييد و چون عقابها اوج گيريد. پس از شنيدن آن گفتار راديويي، به پيرامون خود نگريستم و صحنه هايي را ديدم كه تا آن زمان گويي چشمانم را بر آنها بسته بودم. تاكسيهاي كثيفي كه رانندگانش مدام غرولند مي كردند، هيچگاه شاد و سرخوش نبودند و با مسافرانشان برخورد مناسبي نداشتند. سخنان وين داير، بر من چنان تاثيري گذاشت كه تصميم گرفتم تجديد نظري كلي در ديدگاهها و باورهايم به وجود آورم.»پرسيدم: « چه تفاوتي در زندگي تو حاصل شد؟»

گفت: «سال اول، درآمدم دوبرابر شد و سال گذشته به چهار برابر رسيد. نكته اي كه مرا به تعجب واداشت اين بود كه در يكي دو سال گذشته، اين داستان را حداقل با سي راننده تاكسي در ميان گذاشتم اما فقط دو نفر از آنها به شنيدن آن رغبت نشان دادند و از آن استقبال كردند. بقيه چون مرغابيها، به انواع و اقسام عذر و بهانه ها متوسل شدند و به نحوي خود را متقاعد كردند كه چنين شيوه اي را نمي توانند برگزينند.»
 

M o R i S

مدیر تالار حسابداری
مدیر تالار
کاربر ممتاز
چون در مدرسه قهوه اي است

چون در مدرسه قهوه اي است

مسابقه شنايي در دهكده شيوانا ترتيب داده شده بود و جوانان دهكده و از جمله چند تا از شاگردان مدرسه شيوانا هم در اين مسابقه شركت كرده بودند. جمعيت بزرگي در اطراف درياچه نزديك دهكده جمع شده بودند و منتظر شروع مسابقه بودند. يكي از شاگردان شيوانا كه اندامي ورزيده داشت و شناگر ماهري بود قبل از مسابقه خطاب به شيوانا و بقيه شاگردان گفت: «من شناگر ماهري هستم. اما شرايط مسابقه سخت و عرض درياچه خيلي زياد است و با توجه به سردي آب فكر نكنم بتوانم زياد به جلو بروم.»..

يكي ديگر از شاگردان شيوانا كه پسر زبر و زرنگ و لاغر اندامي بود بلند شد و گفت: «چون در ورودي مدرسه قهوه اي است من حتما در اين مسابقه برنده مي شوم!»

همه با صداي بلند به اين دليل بي معناي شاگرد دوم خنديدند و چند دقيقه بعد مسابقه شروع شد. آن شاگرد شيوانا كه شناگر ماهري بود طبق آنچه خودش پيش بيني كرده بود بعد از چند دقيقه شنا كم آورد و مجبور شد دوباره به ساحل برگردد و از ادامه مسابقه منصرف شود. اما شاگرد زير و زرنگ و لاغر اندام با جسارت و تلاش فراوان موفق شد همه شركت كنندگان را پشت سر بگذارد و با اختلاف بسيار زياد با بقيه نفر اول شود.يكي از حاضرين با تعجب از شيوانا دليل اين پيروزي عجيب را پرسيد. شيوانا لبخند زنان گفت: «برنده ها همان بازنده هايي هستند كه زياد قيدها و محدوديت هاي عقل ملاحظه كار را جدي نمي گيرند و از نظر بقيه كم دارند و در واقع يك جورايي سرشان مي زند. بازنده ها هم همان برنده هايي هستند كه عقل سخت گريبانشان را گرفته و نمي گذارد بي ملاحظگي كنند و دست به خطر بزنند. برنده مسابقه دليل برنده شدنش را همان اول مسابقه به همه گفت. او گفت چون در ورودي مدرسه قهوه اي است پس او برنده مي شود و شما به اين دليل او خنديديد. تفاوت شما با او كه برنده شد هم همين است كه او براي پيروز شدن مثل شما دنبال دليل قانع كننده نمي گردد و قبل از يافتن دليل قانع است كه برنده مي شود.»
 

somayeh21

عضو جدید
سلامممممممممممممم بچه های خوب حسابداری منم میام کسی نیست
بیاین هر شب یه ساعت خاص همه با هم بیایم که حداقل بتونیم همدیگه رو پیدا کنیم و حرف بزنیم

كاااااااااااااااااملا موافقم پس شماها كه ارشدين تعيين كنين من كه پايم بقيه رو نميدونم
 

M o R i S

مدیر تالار حسابداری
مدیر تالار
کاربر ممتاز
من، تو، او

*من به مدرسه ميرفتم تا درس بخوانم*
*تو به مدرسه ميرفتي به تو گفته بودند بايد دکتر شوي*
*او هم به مدرسه ميرفت اما نمي دانست چرا*

*من پول تو جيبي ام را هفتگي از پدرم ميگرفتم*
*تو پول تو جيبي نمي گرفتي هميشه پول در خانه ي شما دم دست بود*
*او هر روز بعد از مدزسه کنار خيابان آدامس ميفروخت*

*معلم گفته بود انشا بنويسيد*
*موضوع اين بود علم بهتر است يا ثروت*

*من نوشته بودم علم بهتر است*
*مادرم مي گفت با علم مي توان به ثروت رسيد*
*تو نوشته بودي علم بهتر است*
*شايد پدرت گفته بود تو از ثروت بي نيازي*
*او اما انشا ننوشته بود برگه ي او سفيد بود*
*خودکارش روز قبل تمام شده بود*

*معلم آن روز او را تنبيه کرد*
*بقيه بچه ها به او خنديدند*
*آن روز او براي تمام نداشته هايش گريه کرد*
*هيچ کس نفهميد که او چقدر احساس حقارت کرد*
*خوب معلم نمي دانست او پول خريد يک خودکار را نداشته*
*شايد معلم هم نمي دانست ثروت وعلم گاهي به هم گره مي خورند*
*گاهي نمي شود بي ثروت از علم چيزي نوشت*

*من در خانه اي بزرگ مي شدم که بهار توي حياطش بوي پيچ امين الدوله مي آمد*
*تو در خانه اي بزرگ مي شدي که شب ها در آن بوي دسته گل هايي مي پيچيد که پدرت
براي مادرت مي خريد*
*او اما در خانه اي بزرگ مي شد که در و ديوارش بوي سيگار و ترياکي را مي داد
که پدرش مي کشيد*

*سال هاي آخر دبيرستان بود*
*بايد آماده مي شديم براي ساختن آينده*

*من بايد بيشتر درس مي خواندم دنبال کلاس هاي تقويتي بودم*
*تو تحصيل در دانشگا هاي خارج از کشور برايت آينده ي بهتري را رقم مي زد*
*او اما نه انگيزه داشت نه پول درس را رها کرد دنبال کار مي گشت*

*روزنا مه چاپ شده بود*
*هر کس دنبال چيزي در روزنامه مي گشت*

*من رفتم روزنامه بخرم که اسمم را در صفحه ي قبولي هاي کنکور جستجو کنم*
*تو رفتي روزنامه بخري تا دنبال آگهي اعزام دانشجو به خارج از کشور بگردي*
*او اما نامش در روزنامه بود روز قبل در يک نزاع خياباني کسي را کشته بود*

*من آن روز خوشحال تر از آن بودم که بخواهم به اين فکر کنم که کسي کسي را کشته
است*
*تو آن روز هم مثل هميشه بعد از ديدن عکس هاي روزنامه آن را به کناري
انداختي*
*او اما آنجا بود در بين صفحات روزنامه*
*براي اولين بار بود در زندگي اش که اين همه به او توجه شده بود** !!!!*

*چند سال گذشت*
*وقت گرفتن نتايج بود*

*من منتظر گرفتن مدارک دانشگاهي ام بودم*
*تو مي خواستي با مدرک پزشکي ات برگردي همان آرزوي ديرينه ي پدرت*
*او اما هر روز منتظر شنيدن صدور حکم اعدامش بود*

*وقت قضاوت بود*
*جامعه ي ما هميشه قضاوت مي کند*

*من خوشحال بودم که که مرا تحسين مي کنند*
*تو به خود مي باليدي که جامعه ات به تو افتخار مي کند*
*او شرمسار بود که سرزنش و نفرينش مي کنند*

*زندگي ادامه دارد*
*هيچ وقت پايان نمي گيرد*

*من موفقم من ميگويم نتيجه ي تلاش خودم است**!!!*
*تو خيلي موفقي تو ميگويي نتيجه ي پشت کار خودت است**!!!*
*او اما زير مشتي خاک است مردم گفتند مقصر خودش است** !!!!*

*من , تو , او*
*هيچگاه در کنار هم نبوديم*
*هيچگاه يکديگر را نشناختيم*

*اما من و تو اگر به جاي او بوديم*
*آخر داستان چگونه بود ؟؟؟*

*هر روز از كنار مردمانی می گذريم كه يا من اند يا تو و يا او*
*و به راستی نه موفقيت های من به تمامی از آن من است و نه تقصيرهای او همگي از
آن او



--

-----------------------------------------------------------------------
کسانیکه نمی خوانند
تصور می کنند می دانند






 
Similar threads
Thread starter عنوان تالار پاسخ ها تاریخ
bahareh s تالاار معرفي بچه هاي حسابداري حسابداری 309

Similar threads

بالا