من با خاطرات تو زنده خواهم ماند

mina12345

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
غـــــــــــــفلت کرده ای مـــــــــــادر ...

پـــــــــــشت این قـــــــــلب عـــــــــــــاشق ،

فرزنــــــــدت آرام آرام جـــــــــــــــــان میسپارد ...

و تــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــو ،

فرامــــــــوش کردن را به او نــــــــــیاموخته بـــــــودی ... !!!


 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
وقتی خوشی
و کنار معشوقت شادی
دیگه
به یاد کدوم خاطره باشم
اینجوری تو هم
شاد و سرخوشی
بی حضور من
همیشه شاد بودی
و چه دیر فهمیدم
بودنم
هرگز برایت مهم نبود
و تنها برایت بازیچه بودم
 

robotnic

عضو جدید
نگـــــــران نباش،



حــــال مـــن خـــــــوب اســت بــزرگ شـــده ام...



دیگر آنقـــدر کــوچک نیستـم که در دلــــتنگی هـــایم گم شــــوم



آمـوختــه ام، که این فـــاصــله ی کوتـــاه، بین لبخند و اشک نامش ” زندگیست ”



آمــوختــه ام که دیگــر دلم برای ” نبــودنـت ” تنگ نشــــود...



راســــــتی، بهتــــــــــر از قبل دروغ می گویــــم...



” حــــال مـــن خـــــــوب اســت ”... خــــــوبِ خــــوب...
 

ESPEranza

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
مـــن می نویسم
و
تـــــــو
نـــمی خوانی !
امـــــــــــا
مخــاطب که تـــو باشــی…
مدیــــــونم اگر ننـــــــویسم…
 

venoos*m

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
مخاطب خاصm

مخاطب خاصm

نیستی ............و نمیدانی که چقدر دلتنگم .......
 

"Baran"

عضو جدید
در دلم آشوب است

در و دیوارش سیاه

از شعار «من نمی خواهم تو را »

کوچه هایش باریک

روزهایش تاریک

خفقان حاکم دل

زندگی هم مشکل

تا دل شاد دراین دنیا هست

هوس این دل آشفته. . . دریغ

گذرعشق به این کوی خرابه. . . هرگز

انزوا در دل من جا کرده . . .

منصور عقیلی
 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
مینویسم ولی
کسی نمیشنود
مینویسم
ولی کسی نمیفهمد
تنها
مینویسم
تا از بار
غم خود بکاهم
 

"Baran"

عضو جدید

کاش مي شد لحظه اي پرواز کرد
حرفهاي تازه را آغاز کرد
کاش مي شد خالي از تشويش بود
برگ سبزي تحفه درويش بود
کاش تا دل مي گرفت و مي شکست
عشق مي آمد کنارش مي نشست
کاش با هر دل دلي پيوند داشت
هر نگاهي يک سبد لبخند داشت
 

"Baran"

عضو جدید
خاطرات نه سر دارند و نه ته ...بی هوا می آیند تا خفه ات کنند . . .
میرسند گاهی وسط یک فکر . . . !

گاهی وسط یک خیابان . . .
سردت می کنند . . . داغت میکنند . . .
رگ خوابت را بلدند . . . زمینت می زنند . . .
خاطرات تمام نمی شوند . . .
تمامت می کنند!!!
 

"Baran"

عضو جدید
امشــــب... زیــرِ نــور مهتــاب

چتــرم رو بــاز کــردم . می نـــویســـم...

به یـــادِ تــو...نیــمه ی گمــشده ی

دنیــای خیــالیِ مَـــن...

عشــق جاودان و بــی پایانِ

تاریکــی های ذهــنم

و ســـمفونــی آرامــش بــخش قــلـــبم....

از لابه لــای همـــان نــرده های پنجــره ی قلــبم...

بـــه تــو می نــگرم

و آتــش و هــیزُم عشــق را روشــن می کُنم...

ای رویای واقــــعی

ای سکــوتِ محـــض

ای فــریاد خامــوش

از ســراب بــه دور هــستی...

و اَز چمــــدان جدایی رهـــا

چتـــر هامان پا بــرجا...

شمــع هامان روشــن

و پــروانه ها به دورمـــان...

در ایــن تاریکـــی شــب

نمی هــراسم...

خــدا در ایـــن نــزدیکی ســـت....

پشــتِ ایــن همــه سکــوت نشستــه ای

با همــان لبــخندِ همیـــشگــی

قاصــدک ها

بایــد بــروند

و خـــبــر بـــاران را به سرزمیــنِ

بارانـــی ها بــدهـــند...

آری اِمشــب باران دارِد چشـــمِ مــن...
 

Arman K

عضو جدید
کاربر ممتاز
اشکهایم را فدایت خواهم کرد...
چنان بارانی شود، تر شوی ،خیس خیس...
آخر تو باران را دوست داری...
منم تو را دوست دارم...
جالب نیست؟؟!!
 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
در زیر باران
قدم میزنم
به یادت لبخند میزنم
و ارام میگیریم
شاید روزی بفهمی
چقدر برایم عزیز هستی
که تحمل دوریت را ندارم و تحمل غمت را ندارم
 

E.M.F

عضو جدید
همیشه






هر چه خاطره است






از دریای شمال به این خانه می‌‌وزد





چطور می‌‌شود ...





یک تابستان...



یک غروب...



یک ساحل...



یک نگاه ...



یک آغوش...



بشود دنیای یک آدم؟
 

Arman K

عضو جدید
کاربر ممتاز
این زیبایی دریا نیست که عقل از سر می پراند...
زیبایی توست...
زیبایی ساحل...
دریا...
آغوش...
غروب...
تویی ...
تویی ...
و دیگر هییییییییییییییییییییییچ....
 

Arman K

عضو جدید
کاربر ممتاز
امشب بیادشم ساقی پر کن پیمانه را....
دلم زخمی اوست ساقی پر کن پیمانه را...
زخمها و دردم را درمان کن...
برس به فریادم ساقی...
آخ ساقی تو جان و دلمی...
آخ ساقی من بیزارم از این زندگی ....

 

Arman K

عضو جدید
کاربر ممتاز
ساقی پر کن پیمانه را از این باده زیبا...
تا سر کشم پیمانه را دردم گرانست...
دلم خیلی تنگ و پر از غمه...
پرش کن که امشب تا سحر بیدارم...
ساقی جانم پرش کن...
که بیزارم از این زندگی...
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
نِگاهِ تــــــو

مــَـــرا عاشق تر از پیـــــش می کند

چه معجــــــــونی می شود

زندگــــــی

با لمسِ دستانِ تـــــــو

با حسِ عشــــــــــــــــــقِ تـــــــو



 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
وقتی نگاهم میکنی
قلبم فرو میریزد
نمیدانم
در نگاهت چیست
که اینگونه
مرا بی خود میکند
وقتی دستانم را میگیری
تنها
اهسته به
چشمانت خیره میشوم
تا
تمام
احساسم قلبیم را
از نگاهم بخوانی
 

Arman K

عضو جدید
کاربر ممتاز
اگه همه چی دست به دست هم بده تا تو رو ازم بگیره...
نمی تونه تو رو از دلم بگیره...
آخه دلم لبریز از حس تویه....
بی تو یه لحظه ام نمی مونه...
تو نیستی پیشم...
ولی تو دلم حک شده لحظه به لحظه با تو بودن....!!!
 

Arman K

عضو جدید
کاربر ممتاز
فاصله ها را زیر پا می ذارم...
خشکیها رو طی می کنم...
به دریا که برسم...
دلمو به دریا می زنم...
آخه دریا واسه من بوی تو رو می ده...
به دریا که بزنم به تو خواهم رسید...!!
 

Arman K

عضو جدید
کاربر ممتاز
برگ برگ حاطراتت را که ورق می زنم...
بازم پروانه ...!!!
نمادی از تو....
شاید یادت نباشه ....
تو پروانه ام بودی....
منم دنبالت بودم...
می پریدی...
می دویدم...
نمی رسیدم...
گفتی.....
دنبالش کن...حتما بهش می رسی...
نا امید نشو...
نا امید نشدم....ولییییییییییییییییی....
ولی نرسیدم!!!!
 

Arman K

عضو جدید
کاربر ممتاز
کاش خودت بودی می دیدی که چقد بی توغریبم...
اینجا من تنها ترینم...
مونسم سنگ صبوره...
توی تنهایی شکستن سهمه این کوه غروره...!!!
بی تو گم می شه دل تو این شهر...
حتی تو بهشتم که باشه حسرتش خوردنه سیبه...!!!
 

E.M.F

عضو جدید
قصه از حنجره ایست که گره خورده به بغض

صحبت از خاطره ایست که نشسته لب حوض

یک طرف خاطره ها!

یک طرف پنجره ها!

در همه آوازها ! حرف آخر زیباست !

حرف من دیدن پرواز تو در فرداهاست

آخرین حرف تو چیست که به آن تکیه کنم؟
 

E.M.F

عضو جدید
کـاش دفتـر خاطراتــم

چراغ جادو بود

تا هر وقت از سـرِ دلتنگــی

به رویش دست می کشیدم

تــو از درونش

با آرزوی من بیرون می آمدی !!
 

E.M.F

عضو جدید
پرسید که چرا دیر کرده است ؟ نکند دل دیگری او را اسیر کرده است ؟

خندیدم و گفتم او فقط اسیر من ‏است

تنها دقایقی چند تاخیر کرده است گفتم

امروز هوا سرد بوده است ، شاید موعد قرار تغییر کرده است

‏خندید به سادگیم آینه و گفت ، احساس پاک تو را زنجیر کرده است

گفتم از عشق من چنین سخن مگوی ‏گفت : خوابی سالها ، دیر کرده است

در آیینه به خود نگاه میکنم آه .... عشق او عجیب مرا پیر کرده است

راست ‏گفت آیینه که منتظر نباش او برای همیشه دیر کرده ........
 

E.M.F

عضو جدید
آسمان بارانی است

اشک من هم جاری است

شاید این ابر که می نالد و می گرید ، از درد من است

شاید آسمان هم از دل من با خبر است!

شاید او می داند ، که فرو خوردن غم

قاتل جان من است

من زیر باران از غم و درد خود می نالم !

اشک خود را نگه می دارم ، با یک بغض کهنه

من رهایش کردم باز زیر باران

من زیر باران اشکها می ریزم!

همگان در گذرند ، باز بی هیچ تامل در من!

سر به سوی آسمان می سایم!

من نمیدانم! صورتم بارانی است یا آسمان بارانی است ؟
 

E.M.F

عضو جدید
دفتری بود که گاهی من و تو می نوشتیم در آن

از غم و شادی و رویاهامان ،از گلایه هایی که ز دنیا داشتیم

من نوشتم از تو: که اگر با تو قرارم باشد

تا ابد خواب به چشم من بی خواب نخواهد آمد

که اگر دل به دلم بسپاری و اگر همسفر من گردی

من تو را خواهم برد تا فراسوی خیال

تا بدان جا که تو باشی و من و عشق و خدا!!!

تو نوشتی از من ......

من که تنها بودم ، با تو شاعر گشتم

با تو گریه کردم ، با تو خندیدم و رفتم تا عشق

نازنیم ای یار من نوشتم هر بار

با تو خوشبخترین انسانم… ولی افسوس

مدتی هست که دیگر نه قلم دست تو مانده است و نه من !!!
 

Similar threads

بالا