همیشه می دیدمش ...
کنارش بود
حتی در چشمانش !
و... سه نقطه پر از واژه های نا آشنا
چیزی همانند احساسش
و باورش در نقطه سر خط !
و دوباره گم کردنش در نیمه ی پاک شده ی واقعیت ها ...
سخت است
عادت به ندیدن !
و دفتری پر از نقطه های سر خط
بی هیچ واژه ای !
و باز حس سکوتش ...!
کنارش بود
حتی در چشمانش !
و... سه نقطه پر از واژه های نا آشنا
چیزی همانند احساسش
و باورش در نقطه سر خط !
و دوباره گم کردنش در نیمه ی پاک شده ی واقعیت ها ...
سخت است
عادت به ندیدن !
و دفتری پر از نقطه های سر خط
بی هیچ واژه ای !
و باز حس سکوتش ...!