معماری با مصالحی از جنس دل

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
به هـمـان سـادگـی
کـه کـلاغ ِ سـالـخـورده
بـا نـخـستـین سـوت ِ قـطـار
سقـف واگـن مـتـروک را
تـرک می گـویــد
دل ،
دیـگــــر
در جـای خـود نیـسـت
بـه همـیـن ســادگـی !
 

mina12345

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
آغوش من فقط اندازه تو جا دارد و بس
باور نمی کنی ؟؟؟
همین لحظه
چشمهایت را ببند ...
خیال مرا در آغوش بکش ...
ببین لبریز می شوی از عشق ...
از من ...
ببین آغوش من 'فقط' به اندازه تو جا دارد...
 

mina12345

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
قایقت می شوم

بادبانم باش

بگذار هرچه حرف پشت مان می زنند مردم

باد هوا شود

دورترمان کند !
 

mina12345

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
خوب میدونم که دوس دارى،عشقت پنهون
بمونه…
قلب منم خوب بلده قصه پنهون بخونه!
یادت میاد چه بى هوا،توو قلب من قدم
زدى! یادت باشه که قلبتو به هیچکى غیر من ندى، دلم میخواد یه
باردیگه بهم بگى:
“دوسم دارى”
قول بدى تاابدباشه،
هیچ جورى تنهام نذارى!
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
کـــاش اورژانـس “بــغـــــــل” داشــتـیـم!
زنـگــ مـی زدیم اونی که میخواستیم میومد،
خـودمــون رو مـینـداخـتـیـم تـوی بـغـــلـش …
بـدون فـکـــر یه نـمـوره آروم مـی شــدیـم …










دستان مرا محکم بگیر...
من هنوز هم نمی خواهم تورا به دست
خاطرات لعنتی بسپارم...
 

mina12345

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
گـیـــرم تـمـآم دنـیـآ بـگـویـنــد مـآ مـآل هــم نـیـسـتـیــم
مــآبـه درد هـم نـمــیـخـوریـم
گـیـــرم بـرآی زیـر یـک سـقـف رفـتـن
عـشـق ، آخـریـن مـعـیـآر ایـن جـمـآعـت بــآشـد
گـیـرم دوسـت داشـتـن بـدون سـنـد حـرآم بـاشـد
عـجـیـب بـاشـد
بـآور نـکـردنـی بـآشـد
گـیـــرم تـآ آخـر عـمـر تـنـهـآ بـمـآنـم
گـیـــرم هــرگـز دسـتـآنـت در دسـتـآنـم قـفـل نـشـود
مـــــن امـآ
گـیـــر ایـن گـیـــــرهآ نــیـسـتــم
من تــآ ابـد
گـیـر چــشـمـآن تــوام
گیر دوســت دآشـتـنـت . . .
 

self.f_t_m990

کاربر فعال تالار اسلام و قرآن ,
کاربر ممتاز
ما قصه ی دل جز به بر یار نبردیم
و ز یار شکایت سوی اغیار نبردیم
معلوم نشد صدق دل و سر محبت
تا این سر سودازده بر دار نبردیم
ما را چه غم سود و زیان است که هرگز
سودای تو را برسر بازار نبردیم
با حسن فروشان بهل این گرمی بازار
ما یوسف خود را به خریدارنبردیم
ای دوست که آنصبح دل افروز خوشت
بادیاد آر که ما جان ز شب تار نبردیم
سرسبزی آن خرمن گل باد اگر چند
از باغ تو جز سرزنش خار نبردیم
بی رنگی ام از چشم تو انداخت اگرنه
کی خون دلی بود که در کار نبردیم
تا روشنی چشم و دل سایه از آن روست
از آینه ای منت دیدار نبردیم

 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
همیشه بی‌تو همینم،هر آینه تکرار!
و باز پشتِ سَرم در،مقابلم دیوار
دوباره عکسِ قشنگت که شد رفیقِ غزل
و دستِ سردِ تو و سازِ خسته ی گیتار...

 

ESPEranza

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
دلتنگی! آمده تا بگوید:
به یادت هستم ...

اشکهایم! جاری شده تا بگویم:
خیلی دوستت دارم ...

نفسهایم! آمده تا بگوید:
به عشق تو است که زنده ام ...

احساسم! آمده تا بگوید:
به عشق "تو" ست که این شعر عاشقانه را برایت نوشته ام…
 

ESPEranza

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
اگر عشق، عشق باشد

زمان حرف احمقانه ای است !

فروغ فرخزاد

 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
می خواهم بمیرم ،

نه اینکه قلبم از کار بایستد و تنم سرد شود و با خاک یکسان شوم

می خواهم بمیرم ،

نه اینکه هیچ صدایی به گوشم نرسد و هیچ خورشیدی بر من

نتابد و از دیدن ماه وستارگان کور باشم

می خواهم به مرگی کاملأ غیرعادی بمیرم

مرگی شبیه بخار شدن آب

روییدن دانه

غروب خورشید

ابری شدن آسمان

می خواهم نیست شوم تا در دنیایی دیگر ظاهر شوم :

دنیایی که مزه ی آن را کاملأ نچشیدم

دنیایی که در آن همه چیز عادی باشد

جز وحشت از نیستی

جز درماندگی

جز تنهایی ......
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
تمام آرزوهای خود را ورق می زنم

و در کمینگاه امید...

به ابهام یخ بسته ای مبدل شده ام!

به کدامین گناه هنوز هم

باد، فریادهای عصیان مرا زوزه می کشد.......!
 

ESPEranza

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
چقدر"

دور تر از احساسم ایستاده ای...

از این فاصله " تو "

حتی صدایم را نمی شنوی

چه برسد به دلتنگی!.
 

ESPEranza

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
دلتنگم نه برای کسی از بی کسی …
خسته ام نه از تکاپو از در به دری …
نه دوستی ، نه یادی ، نه خاطره ی شیرینی !
تنهایم تنهاتر از آن سنگ کنار جاده اما مشتاقم ،
مشتاق دیدار آنکس که صادقانه یادم کند
 

ESPEranza

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
یه روزی یه نفر وارد زندگیتون میشه و شما از اونایی که گذاشتن رفتن به خاطر رفتنشون تشکر می کنید...
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
تمام زندگی ام را با ریسمانی به خورشید آسمانت گره زدم !

گمان می کردم طلایی می شود ...

اما ...

سوخت و خاکستر شد !!!



.
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
حالا آرام بخواب نازنینم ...

هر چه من محو تر می شوم

تو گویی زیباتر می شوی !

.

.

هزاران سال است

که قصه ها و آرزوها تکرار می شوند

و آن کلاغ سیاه زشت که منم

در پایان هیچ قصه ای

خانه اش را نمی یابد !

.

.

تا آن روز که کودکی هست

خوابها و قصه ها ادامه دارند

و من به خانه ام نخواهم رسید ...!

 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
دلم گرفته از این روزگار دلتنگی
گرفته اند دلم را به کار دلتنگی
دلم دوباره در انبوه خستگی ها ماند
گرفت آيينه ام را غبار دلتنگی...




 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
در صداهای خیلی دور ...

در سایه ي عابران

وقتی لبخند می زنم

یا بغض هایم را در باد می بارم ...

اعترافی هست !

تو نیستی . . .
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
پینــ ـ ـوکیو کجایی ؟
یادت بخیر . . . .

اینجـــ ـا هر روز “دماغ ها” کوچکتر
میشود و دروغ ها بزرگتـــــــر
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
سلام روزگار...

چه میکنی با نامردی مردمان..

من هم ..

اگر بگذارند ...

دارم خرده های دلم را...

چسب میزنم...

راستی این دل ...

دل می شود ؟
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
سنگین، سرد و مغموم ...

در کوره راه های این

سرزمین بازی

با خویش در گیرم ...

راه را می جویم ...

خویش را می بازم ...

خویش را می جویم ...

عمر را می بازم ...

عمر را می جویم ...

بازی را می بازم ...!





 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
یاد چشمانت که می افتم

رزوی مرگ در دلم زنــــــــ ـده میشود
یادتـــــــــ هســـ ـت میگفتـــــــ ـی
با اولیـــــ ـن نگــــ ـاه عاشقــــــــــم شدی؟
و با چشمانتــــــ به من لبــــ ـخند میزنـ ـی؟؟
روزی تـــوهمـــ ـان چشمان را برویــــ ـم بســـــــ ـتی
نه عشــــــــ ـقی ماند نه لبخـــــ ـندی...

 
بالا