[معماری ایرانی]:تاثير ادوار قبل از اسلام در اردبيل ...

yasi

عضو جدید
تاثير ادوار قبل از اسلام در اردبيل :

بايد اظهار تاسف نمود كه از دوران قديم اردبيل ، به خصوص از وضع قبل اسلام آن ماخذ كامل وكافي موجود نيست موسي خورن يكي از نويسندگان قديم ارمني است و نوشته هاي او نزد تاريخ نويسان اعتباردارد او فهرستي از استانهاي ايران در عهد ساسانيان باقي گذاشته ، طبق اين فهرست ايران درآن دوره به چهار ايالت بزرگ تقسيم مي شد ون ظر به اهميت و اعتبار هريك از آنها به استانداران آنها تخت نقره از طرف پادشاه اعطا مي گرديد قسمت سوم اين استانها ، در فهرست مذكور باختر ذكر شده و شامل آذربايجان و ارّان و ارمنستان و ولايات جنوبي و غربي درياي خزر بوده است. آذربايجان به قول خورن ، دو پايتخت يا دوكرسي داشت ، يكي اردبيل و ديگري گنزك ياشيز قرون اسلامي ،كه امروزه به نام تخت سليمان خوانده مي شود. در تشكيلات دوران انوشيروان ، آذربايجان مركز شمال بود و شمال را در آن عهد كوستي آپاختا يعني به سوي شمال مي ناميدند و حاكم نشين آن آرتاويد يا اردبيل بوده است طبق صريح نوشته او ، اردبيل كرسي شمالي آذربايجان بوده است ، بدين اعتبار مي توان گفت كه مقر استاندار زرين تخت عهد ساسانيان ، اين شهر بوده و از عظمت و موقعيت سياسي و اداري خاصي بهره مند مي گشته است. از جمله مطالبي كه در باب اردبيل قابل تامل و رسيدگي است مسئله ظهور زردشت و ارتباط آن با اين شهر مي باشد. مورخين اتفاق نظر دارند كه از زمان مادها ، دشت مغان و اطراف آن يعني حوالي اردبيل ، متعلق به پيشوايان درجه اول مذهبي و محل استقرار آنها بود و تعليمات عاليه ديني وتربيت مبلغين مذهبي درآنجا صورت مي گرفت. چون بزعم بعضي از تاريخ نويسان زردشت نيز از روحانيون عهد خود به شمار مي آمد. به خاطر چنين مي گذرد كه اگر در جاي ديگري نيز متولد بوده طعبا در اين منطقه تعليم يافته و افكار ديني يا الهامات غيبي خود را در آنجا به دست آورده است و با اين تربيب دعوتهاي اوليه او نيز در اين حوالي صورت گرفته و حدود اردبيل و دامنه هاي سبلان نخستين محل انتشار آن كيش باستاني بوده است وجه تسميه مغان به عقيده جمعي از محققين به آن جهت است كه سالي يك بار پيشوايان آئين زردشت درآنجا گرد مي آمدند و درباره مسائل ديني سمينارهائي ترتيب مي دادند چون سمينارهاي ديني در جوار مقدس ترين امكنه هر مذهب تشكيل مي شود ترتيب اجتماعات مذهبي موبدان زردشتي در اين سامان مي تواند دليل آن باشد كه اردبيل و سبلان از نقاط بسيار مقدس دين باستاني ايران به شمار مي آمده و احياناً محل بعثت و دعوت اوليه پيشواي آن بوده است.


تاثير ادوار بعد از اسلام در اردبيل :

اردبيل دردوره اعراب:
بزرگترين واقعه تاريخي اردبيل ، بعد از شكست ايرانيان در جنگ با اعراب ، حمله مسلمين به آذربايجان است به طوريكه تاريخ نويسان آورده اند. در اين دوره اردبيل مركز آذربايجان و مقر مرزبان اين ايالت بود و از ميانه تا باجروان در كنار رود ارس و شهر شيز نزديك مراغه جزو اين ايالت محسوب مي شد. از اين زمان صفحه ديگري در وقايع اردبيل باز شد و آن سكونت اعراب در اين شهر بود. اينان به نام اسلام بدين نواحي هجوم آوردند و چون جنگها پايان يافت به فكر نشيمن و مالكيت افتادند و به قول واقد اردبيلي ،كه بلادزي نقل مي كند ، اعراب شام وكوفه و بصره پس از سقوط آذربايجان ،كسان و خويشاوندان خود را نيز بدانجا آوردند و در اردبيل و ديگر نواحي سكونت دادند. حمله اعراب به ايران از دو نظر قابل بررسي است يكي از جهت دين و اثرات آن و ديگري ازحيث سياست و حكومت پس از پايان جنگها وآغاز دوره مدنيت اسلامي ، مردم آنرا با جان و دل پذيرفتند و به نسبت درجه فهم و شعور و تمدن پيشين خود ، در عمل به اصول آن اقدام كردند.

اردبيل در دوره سالاريان :
بعد از دوره اعراب دوره سالاريان آغاز مي گردد با ظهور سالاريان ، اردبيل بار ديگر در مركز تحولات جديد قرار گرفت و عزت و ذلتهاي متناوبي برآن روي آورد. ازجمله اتفاقات در اين دوره مي توان به هجوم و قتل و غارت گرجيها در اردبيل را ذكر كرد حمله گرجيان از حوادث ناگوار اين عهد مي باشد. گرجيان در اين دوران ،كه مدت آن دركتابها متجاوز از يك قرن نوشته شده ، بلاي بزرگي براي مسلمانان آذربايجان به ويژه اردبيل بودند و از قتل و آزار آنان خودداري ننمودند. شهرها و ديه ها را ويران كردند مردم بيگناه بسياري راكشتند حتي در اردبيل به انتقام سوخته شدگان نخجوان جمعي در در آتش انداخته سوزانيدند.گرجيان خرابي بسيار در اين شهر كردند حتي درب مسجد جمعه اردبيل را ،كه بسيار زيبا وگرانبها بود و صنعت زيادي در ساختن آن بكار رفته بود ، از جاكندند و بر گردونه گذاشته و به تفليس بردند هم چنين در دوره سالاريان حمله مغول به اردبيل نيز خرابيهايي را به وجود آورد. چنگيز در سال 616 هجري به ايران حمله كرد و چون سلطان محمد خوارزمشاه شكست خورد و فراري شد ولايات ايران يكي پس از ديگري در مقابل اين سيل خروشان تاب مقاومت نياورده و سقوط نمودند. بين سالهاي 617 و 618 هجري لشگريان مغول به آذربايجان رسيدند و آنجا را مورد تاخت و تاز قرار دادند و بتدريج بسمت اردبيل سرازير گشتند اردبيل در اين زمان برج و باروي محكمي داشت از اينرو تسلط چنگيز خان به اين شهر به آساني صورت نگرفت ولي بار سوم كه مدافعان ضعيفتر گرديده و مهاجمين نيز با نيروي زيادي حمله ور شده بودند شهر بدست آنها افتاد و با خاك يكسان گرديد و از سكنه بيشمار آن جز آنهائي كه قبلا فرار كرده بودند كسي زنده نماند.

اردبيل در دوره صفويه :
شيخ صفي در عهد تسلط مغول بر آذربايجان ، يعني در سال 650 هجري در كلخوران ،كه قريه اي است در سه كيلومتري شمال غربي اردبيل ، ديده به جهان گشود حيات او با دوران زندگي دانشمندان بزرگي نظير مولانا جلال الدين رومي صاحب كتاب مثنوي ، شيخ سعدي شاعر نامدار پارسي ، امير عبدالله شيرازي ، شيخ نجيب الدين بزغوش ، علا الدوله سمناني ، شيخ محمود شبستري ، و شيخ محمد كچه چي كه از عرفا و بزرگان آن عهد بودند معاصر بود شيخ صفي الدين بعد از مرگ استادش شيخ زاهد گيلاني اردبيل را محل اقامت خود قرار داد و با عزت و احترام در اين شهر زندگي نمود و بنا به نوشته رياض العارفين "زياده از صد هزار كس تربيت نمود" در آخر عمر خود به سفر حج رفت و در آنجا وثيقه اي به قلم آورد و فرزند خود صدرالدين موسي را بعد از خود صاحب خرقه و سجاده ساخت و اول محرم سال 735 هجري به اردبيل بازگشت ولي حيات او بعد از مراجعت طولي نكشيد و ظهر روز دوشنبه 12 محرم بداعي حق لبيك گفت شيخ صدرالدين موسي بعد از پدر صاحب خرقه شد اوكه 59 سال بر مسند ارشاد نشست مردي عالم و مفسر بود و طبع شعر داشت. او بود كه درهاي مسجد جمعه اردبيل را از گرجيان پس گرفت در مراتب كمالات معنوي او مي نويسند كه از اوان كودكي قدرت معنوي بسيار داشت و صاحب كشف وكرامت بود بناي اصلي بقعه شيخ صفي الدين از آثار اوست كه خود ايشان نيز در كنار قبر پدرش شيخ صفي الدين مدفون گرديد بعد از صدرالدين فرزندش خواجه علي معروف به سياه پوش صاحب سجاده گرديد و ارشاد مريدان به او محول شد خواجه علي مردي دانشمند و با فضيلتي بود و واقعه ملاقات امير تيمور گوركان را در اردبيل با او مي توان به تعبيري ، سنگ اول بناي سلطنت صفويان دانست زيرا در اين ملاقات بود كه شيخ وسيله آزادي سران هفت طايفه بزرگ گرديد طوايفي كه بعدها به نام قزلباش در ايران صاحب قدرت گشتند و در تاسيس سلسله صفويه مؤثر شدند. بعد از خواجه علي فرزندش ابراهيم معروف به شيخ شاه جانشين وي شد اوكه در سفر حج همراه پدر بود در بيت المقدس به تجهيز جنازه پدر مباشرت كرد و چون به اردبيل بازگشت به ارشاد مريدان پرداخت و 21 سال بدين كار توفيق يافت و در سال851 هجري ، هنگام ارتحال بسراي باقي ، سجاده ارشاد را به فرزندش شيخ جنيد واگذاشت بعد از او فرزندش شيخ حيدر فرزند او به جاي پدر بر مسند ارشاد نشست و به تقويت صوري و معنوي مريدان پرداخت پس از قتل شيخ حيدر سه فرزند صغير او به امر يعقوب دستگير و به فارس تبعيدشدند و درقلعه استخر محبوس گشتند اسماعيل كوچكترين فرزند شيخ حيدر بود و روز سه شنبه 25 رجب 892 هجري ، يك سال قبل از قتل پدر تولد يافته بود اوتا شش سالگي در قلعه استخر بود و درآنجا از ملاطفتهائي كه منصور بيگ پرناك فرومانرواي قلعه نسبت به اين سه كودك مي نمود بي بهره نبود زيرا او از طرفداران حضرت علي و از ارادتمندان شيخ صفي الدين بود و از اين رو مخفيانه از سه محبوس صغير حمايت مي كرد اقامت اسماعيل در گيلان و لاهيجان قريب شش سال و نيم طول كشيد و در اين مدت قرآن و علوم مختلف را به وسيله استاتيد بزرگي مثل مولانا شمس الدين لاهيجي و نجم گيلاني آموخت و در 13 سالگي كم كم به فكر قيام و رهبري مريدان افتاد اسماعيل به سال 905 هجري با هفت تن از مريدان و صوفيان به راه افتاد او هرچه به اردبيل نزديكتر مي شد برعده مريدان و همراهانش افزوده مي گشت چنانكه در طارم عده آنها به 1500 نفر رسيد و چون عزم جنگ با فرخ يسار شروانشاه نمود هفت هزار تن از طوايف قزلباش بدو پيوستند اسماعيل پس از ورود به اردبيل مصلحت آن ديد كه جهاد پدر و جدش را در قفقاز تكميل نمايد و لذا با سپاهي مركب از مريدان خود به شيروان لشگر كشيد و با شجاعت و از جان گذشتگي خود و يارانش بر دشمنان فائق آمد و با تصرف خزائن و دفائن شروانشاه عازم تبريز گرديد و آنجا را از الوند ميرزا بايندر گرفت و پايتخت خود گردانيد. اوتشيع را مذهب رسمي ايران كرد و پس از تاجگذاري دستور داد كه به نام اوسكه زر زدند و در آن خود را بنده شاه ولايت خواند شاه اسماعيل در سال 930 هجري در نزديكها ي سراب بيمار گرديد و در آن منطقه بدرود زندگي گفت. جنازه اش را به اردبيل منتقل كردند و در كنار قبر شيخ صفي الدين به خاك سپردند و بزرگترين پسر وي طهماسب ميرزا بود كه بعد از پدر در يازده سالگي در تبريز به سلطنت نشست و در سال 962 هجري قزوين را به پايتختي برگزيد. اسماعيل دوم جانشين شاه طهماسب دو سال سلطنت كرد و بعداز او سلطان محمد معروف بخدا بنده به پادشاهي رسيد و12 سال در اين مقام حكومت نمود پايه سلطنت اين پادشاه بر دوش فرزند بزرگش حمزه ميرزا بود ولي او در سال 994 هجري هنگامي كه درصدد مراجعت از گنجه به قزوين بود به وسيله توطئه خائنانه جمعي از بزرگان قزلباش به قتل رسيد فرزند ديگر سلطان محمد كه عباس ميرزا نام داشت و در خراسان حكومت مي كرد به دستياري دوتن از بزرگان قزلباش بر پدر قيام كرد و سلطنت را به نام شاه عباس اول به دست گرفت او در سال 996 هجري به سلطنت نشست و42 سال پادشاهي كرد اين پادشاه كه از سلاطين مقتدر ايران است اعتقاد خاصي به جد خود داشت و هنگام زيارت از قبر جدش از نيم فرسخي چكمه و پا پوش از پا در مي آورد.

اردبيل درعهد نادر شاه افشار :
مهمترين واقعه اي كه در اواخر سلطنت صفويان درباره اردبيل قابل ذكر است سازش روسها و عثمانيها براي تقسيم شمال و مغرب ايران و از جمله اين شهر تاريخي مي باشد كه با ظهور نادر آن نقشه به هم خورد و دست روس و عثماني از اين سرزمين كوتاه گرديد. اما نادر درسال 1143 با يك صد هزار سپاه به قصد راندن عثمانيها به آذربايجان آمد و در 27 محرم آنسال تبريز و چندي بعد اردبيل را از تركها پس گرفت آزادي اردبيل مدت زيادي طول نكشيد زيرا در شرق ايران گرفتاريهائي پيش آمد ونادر ناگزير بدانجا رفت و فرصت جديدي براي تجاوز عثمانيها پيدا شد اين بار شاه طهماسب خود با آنها جنگيد ولي شكست خورد و عهدنامه ننگيني با آنها امضا كرد ، ليكن نادر آنرا پذيرفت و با عزل شاه طهماسب پسر كوچك او را به سلطنت برداشت وخود نايب السلطنه شد و با عثمانيها جنگهاي سختي كرد وي كه در محرم 1146 به قصد اين محاربه از اصفهان حركت كرده بود از همدان و سنندج و شاهين دژ و مراغه و تبريز گذشته به اردبيل رسيد و قسمتي از سپاهيان خود را در اين شهر گذاشت و خود از رود ارس گذشته و به داغستان حمله برد و پس از پيروزي چشمگيري كه به دست آورد عهدنامه اي با عثمانيها در تفليس منعقد ساخت كه به موجب آن قفقاز وآذربايجان به ايران مسترد گرديد در مراجعت از اين سفر بود كه نادر به همه ولايات نامه نوشت و سران و بزرگان لشكري وكشوري را به دشت مغان فراخواند و چون همه گرد آمدند خطاب به آنها چنين گفت تاكنون من آنچه لازمه كوشش وجانفشاني بود به جاي آوردم و دشمنان ايران مانند افغان و روس و عثماني را از ايران بيرون كردم به خراسان بازگشته آسايش نمايم همه گفتند هيچ كس برازنده تر از تو براي تخت ايران نيست او يك ماه فرصت دادكه كسي را براي سلطنت تعيين نمايند ولي سرانجام دو ساعت و بيست دقيقه بعداز ظهر روز پنج شنبه 24 شوال 1148 هجري خودش به نام نادر شاه بر تخت مرصعي نشست و سپاهيان و حاضرين با فريادهاي شورانگيز او را شاد باش گفتند سرداران و بزرگان ايران متفقاً او را به سلطنت قبول نموده و در شهر اردبيل تشريفات تاجگذاري به عمل آمد.

 
بالا