جمال شخص نه چشم است و زلف و عارض و خال
هزار نکته در این کار و بار دلداریست!
تواضع ز گردن فروزان نکوست....... گدا چون تواضع کند خوی اوست
جمال شخص نه چشم است و زلف و عارض و خال
هزار نکته در این کار و بار دلداریست!
ترسم از این چمن نبری استین گل...........کز گلشنش تحمل خاری نمیکنیجمال شخص نه چشم است و زلف و عارض و خال
هزار نکته در این کار و بار دلداریست!
تویی سرچشمه پاکی و رادیتواضع ز گردن فروزان نکوست....... گدا چون تواضع کند خوی اوست
یاس بوی مهربانی می دهدترسم از این چمن نبری استین گل...........کز گلشنش تحمل خاری نمیکنی
انچنان مهر توام در دلو جان جای گرفت ...........که اگر سربرود از دلو از جان نروددر این دیار باری ، ای کاش بود یاری........... کز روی غمگساری، آید به یاری ما
انچنان مهر توام در دلو جان جای گرفت ...........که اگر سربرود از دلو از جان نرود
یار اگرننشست با ما نیست جای اعتراض........پادشاهی کامران بود از گدایی عار داشتدامن محبت را گر کنی ز خون رنگین.............می توان تو را گفتن پیشوای آزادی
یار اگرننشست با ما نیست جای اعتراض........پادشاهی کامران بود از گدایی عار داشت
یا بخت من طریق مروت فرو گذاشتدامن محبت را گر کنی ز خون رنگین.............می توان تو را گفتن پیشوای آزادی
تو را گم می کنم هر روزو پیدا می کنم هرشبیار اگرننشست با ما نیست جای اعتراض........پادشاهی کامران بود از گدایی عار داشت
تا کی کشم عتیبت از چشم دلفریبت..........روزی کرشمه ای کن ای یار برگزیدهترس جای عشق جولان داد و شک جای یقین...........آبروداری کن ای زاهد مسلمانی بس است
ممنون از همراهیتون
شب خوش.
یا بخت من طریق مروت فرو گذاشت
یا او به شاهراه طریقت گذر نکرد!
تو را گم می کنم هر روزو پیدا می کنم هرشب
بدین سان خواب خود را با تو زیبا می کنم هر شب
تشکر از همراهی شما دوستان عزیز!
بعد از این دست منو زلف چو زنجیر نگار
چندوچند از پی کام دل دیوانه روم
روزگاریست که سودای بتان دین من استمسلسل حلقه حلقه روی دلبر
دو گیسویش فتاده همچو عنبر
دل "فایز" فشرده تار زلفش
چو رستم در نبرد هفت لشکر
تیری که زدی بر دلم از غمزه خطا رفت............تا باز چه اندیشه کند رای صوابتروزگاریست که سودای بتان دین من است
غم این کار نشاط دل غمگین من است
تیری که زدی بر دلم از غمزه خطا رفت............تا باز چه اندیشه کند رای صوابت
من از ان حسن روز افزون که یوسف داشت دانستم..........که عشق از پرده عصمت برون ارد زلیخاراتو را من زهر شیرین خوانم ای عشق
که نامی خوشتر از اینت ندانم
وگر هر لحظه رنگی تازه گیری
به غیر از زهر شیرینت نخوانم
آمد از پرده مجلس عرقش پاک کنید>>><<<تانگویند حریفان گه چرا دوری کردمن از ان حسن روز افزون که یوسف داشت دانستم..........که عشق از پرده عصمت برون ارد زلیخارا
آمد از پرده مجلس عرقش پاک کنید>>><<<تانگویند حریفان گه چرا دوری کرد
یکی چو باده پرستان صراحی اندر دست>>><<<یکی چو ساقی مستان به کف گرفته ایاغدانی که چرا راز دلم با تو نگفتم؟؟
طوطی صفتی طاقت اسرار نداری
یکی چو باده پرستان صراحی اندر دست>>><<<یکی چو ساقی مستان به کف گرفته ایاغ
غرق خون بود و نمی مرد ز حسرت فرهاد ...............خواندم افسانه ی شیرین و به خوابش کردم
من درد تو را ز دست آسان ندهم
دل بر نکنم ز دوست تا جان ندهم
تو پنداری که بد گو رفت وجان برد...............حسابش با کرام الکاتبین استمرا خود با تو سرّی در میان هست .......... وگرنه روی زیبا در جهان هست
توراکه هر چه مرادست در جهان داری ...........چه غم ز حال ضعیفان ناتوان داریتو پنداری که بد گو رفت وجان برد...............حسابش با کرام الکاتبین است
توراکه هر چه مرادست در جهان داری ...........چه غم ز حال ضعیفان ناتوان داری
یارب به کمند عشق پا بستم کن
از دامن غیر خودتهی دستم کن
یکباره زاندیشه عقلم برهان
وزباده صاف عشق سر مستم کن
ناکرده گنه در جهان کیست؟ بگو
من بد کنم و تو بد مکافات دهی
آنکس که گنه نکرده چون زیست؟ بگو
پس فرق میان من و تو چیست؟ بگو
تو را به سفره رنگین دیگران چه نیاز
در این جهان که بهایش دو لقمه نان است
تو را خبر ز دل بیقرار باید و نیست
غم تو هست ولی غمگسار باید و نیست
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه | مشاعره | 109 | ||
مشاعرۀ شاعران | مشاعره | 11 |