منم که دیده به دیدار دوست کردم بازمن حاصل عمر خود ندارم جز غم
در عشق ز نيك و بد ندارم جز غم
يك همدم با وفا ندارم جز درد
يك مونس نامزد ندارم جز غم
دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادنددر ازل پرتوی حسنت ز تجلی دم زد
عشق پیدا شد و آتش به همه عالم زد
شربتی از لب لعلش نچشیدیم و برفتدوش مرغی به صبح می نالید
عقل و صبرم ببرد و طاقت و هوش
دامن دوست به دست آر و ز دشمن بگسل
مرد یزدان شو و ایمن گذر از اهرمنان
ما گذشتیم و گذشت آنچه تو با ما کردی
تو بمان و دگران وای به حال دگران
سحرم کشیده خنجر که چرا شبت نکشته است
تو بکش تا که نیوفتد دگرم به شب گذاری
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه | مشاعره | 109 | ||
مشاعرۀ شاعران | مشاعره | 11 |