مشاعرۀ سنّتی

amarjani200

عضو جدید
کاربر ممتاز
نصيحت گوش کن جانا که از جان دوست‌تر دارند

جوانان سعادتمند پند پير دانا را
 

بنابی

عضو جدید
نان است وآب است وبی ریایی
وای که دروغ گفتم ای گل رویایی


چرا ازمن تشکرنمی کنید؟؟؟
 

gh_engineer

عضو جدید
کاربر ممتاز
تا ز میخانه و می نام و نشان خواهد بود
سر ما خاک ره پیر مغان خواهد بود
 

magsod

كاربر فعال مهندسی كامپیوتر
کاربر ممتاز
در چشم های ليلی اگر شب شكفته بود
در چشم من شكفته گل آتشين عشق
لغزيده بر شكوفه لب های خامشم
بس قصه ها ز پيچ و خم دلنشين عشق
 

gh_engineer

عضو جدید
کاربر ممتاز
در چشم های ليلی اگر شب شكفته بود
در چشم من شكفته گل آتشين عشق
لغزيده بر شكوفه لب های خامشم
بس قصه ها ز پيچ و خم دلنشين عشق


قتل این خسته به شمشیر تو تقدیر نبود
ور نه هیچ از دل بی‌رحم تو تقصیر نبود
 

sisah

عضو جدید
در این زمانه رفیقی که خالی از خلل است
صراحی می ناب و سفینه غزل است

جریده رو که گذرگاه عافیت تنگ است
پیاله گیر که عمر عزیز بی‌بدل است
 

به فرين

عضو جدید
در این زمانه رفیقی که خالی از خلل است
صراحی می ناب و سفینه غزل است

جریده رو که گذرگاه عافیت تنگ است
پیاله گیر که عمر عزیز بی‌بدل است:gol:

تو به آرامي آغاز به مردن مي‏کني
اگر از شور و حرارت،
از احساسات سرکش،
و از چيزهايي که چشمانت را به درخشش وامي‌دارند،
و ضربان قلبت را تندتر مي‌کنند،
دوري کني . .. .،
"ترجمه شاملو"
 

gh_engineer

عضو جدید
کاربر ممتاز
تو به آرامي آغاز به مردن مي‏کني

اگر از شور و حرارت،
از احساسات سرکش،
و از چيزهايي که چشمانت را به درخشش وامي‌دارند،
و ضربان قلبت را تندتر مي‌کنند،
دوري کني . .. .،

"ترجمه شاملو"


یکی چو باده پرستان صراحی اندر دست
یکی چو ساقی مستان به کف گرفته ایاغ
 

araz_heidari

عضو جدید
کاربر ممتاز
غمت در نهانخانهء دل نشیند
به نازی که لیلی به محمل نشیند
به دنبال محمل چنان زار می گریم
که از گریه ام ناقه در گل نشیند
:gol:
 

گلابتون

مدیر بازنشسته
در گوشه اميد چو نظارگان ماه
چشم طلب برآن خم ابرو نهاده ايم

تا سحر چشم يار چه بازي كند كه باز
بنياد بر كرشمه جادو نهاده ايم
 

russell

مدیر بازنشسته
من از آن یکی گـزیدم که بجـز یکـی ندیدم
که میان جمله خوبان به صفت گزیده باشد

عجب از حبیـبم آید که ملول می نماید
نکند که از رقیبان سـخنی شـنیده باشد
 

گلابتون

مدیر بازنشسته
در خرمن صد زاهد عاقل زند آتش
اين داغ كه بر دل ديوانه نهاديم

سلطان ازل گنج غم عشق به ما داد
تا روي در اين منزل ويرانه نهاديم
 

shanli

مدیر بازنشسته
در بحر صفا گداختم همچو نمک
نه کف و ایمان نه یقین ماند و نه شک
اندر دل من ستاره‌ای شد پیدا
گم گشت در آن ستاره هر هفت فلک
 

russell

مدیر بازنشسته
کیست که از دو چشم من،در تو نگاه می کند
آینه ی دل مرا،همدم آه می کند

شاهد سرمدی تویی وین دل سالخورد ِمن
عشق هزار ساله را بر تو گواه می کند
:gol:
 

shanli

مدیر بازنشسته
دل میگوید که نقد این باغ دریم
امروز چریدیم و به شب هم بچریم
لب میگزدش عقل که گستاخ مرو
گرچه در رحمت است زحمت ببریم
 

russell

مدیر بازنشسته
مباد سایه که جانت بماند از رفتار
که در روندگی دایم است هستی رود

تو را که گوش دل است و زبان جان خوش باش
که نازکان جهان راست با تو گفت و شنود
 
Similar threads
Thread starter عنوان تالار پاسخ ها تاریخ
naghmeirani اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه مشاعره 109
Fo.Roo.GH مشاعرۀ شاعران مشاعره 11

Similar threads

بالا