ديشب تمام خاطرات با تو بودن را دور ريختم و امروز.......هر چه كردم خودم را پيدا نميكنم
در گوش دلم گفت فلک پنهانیحکمی که قضا بود ز من می دانی ؟
در گردش خود اگر مرا دست بدی
خود را برهاندمی ز سرگردانی
خیام
در مسلخ دهر هر دمي آه كنمدرخت دوستي بنشان كه كام دل به بار آرد
نهال دشمني بر ك كه رنج بيشمار آرد
ميروم خسته و افسرده و زارره مگردان و نگه دار همین پرده ی راست
تا من از راز سپهرت گرهی باز کنم
صبر کن ای دل غم دیده که چون پیر حزین
عاقبت مژده ی نصرت رسد از پیرهنم
می تراود مهتاب
می درخشد شب تاب
نیست یک دم شکند خواب به چشم کس و لیک
غم این خفته ی چند
خواب در چشم ترم می شکند
ميروم خسته و افسرده و زار
سوي منزلگه ويرانه خويش
به خدا ميبرم از شهر شما
دل شوريده و ديوانه خويش
يكي محبت ميكنه يكي ديگه نازدر هفت آسمان چو نداری ستاره ای
ای دل کجا روی که بود راه چاره ای
حالی نماند تا بزنی فالی ای رفیق
خیری کجاست تا بکنی استخاره ای ؟
شبها که سکوت است و سکوت است و سیاهی
آوای تو می خواندم از لایتناهی...
زنده ام با نام تویارب آن زاهد خودبین که بجز عیب ندید
دود آهیش در آیینه ی ادراک انداز
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه | مشاعره | 109 | ||
مشاعرۀ شاعران | مشاعره | 11 |