مشاعرۀ سنّتی

iman.mpr

عضو جدید
این لب بوسه فریبی که تو را داده خدا

ترسم آینه به دیدن ز تو قانع نشود

دل به امید روی او همدم جان نمی​شود / جان به هوای کوی او خدمت تن نمی​کند
ساقی سیم ساق من گر همه درد می​دهد / کیست که تن چو جام می جمله دهن نمی​کند
 

sh@di

عضو جدید
دل به امید روی او همدم جان نمی​شود / جان به هوای کوی او خدمت تن نمی​کند
ساقی سیم ساق من گر همه درد می​دهد / کیست که تن چو جام می جمله دهن نمی​کند
دل به رغبت میسپارد جان به چشم مست یار... گرچه هشیاران ندادند اختیار خود به کس
 

iman.mpr

عضو جدید
دل به رغبت میسپارد جان به چشم مست یار... گرچه هشیاران ندادند اختیار خود به کس

سرو چمان من چرا میل چمن نمی​کند / همدم گل نمی​شود یاد سمن نمی​کند
دی گله​ای ز طره​اش کردم و از سر فسوس / گفت که این سیاه کج گوش به من نمی​کند
 

Ka!SeR

عضو جدید

دلم خزانه اسرار بود و دست قضا
درش ببست و کليدش به دلستاني داد
 

won-a-pa-lei

عضو جدید
دانی که دلبر با دلم چون کرد و من چون کردمش
او از جفا خون کرد و من از دیده بیرون کردمش
 

iman.mpr

عضو جدید
شراب تلخ می​خواهم که مردافکن بود زورش / که تا یک دم بیاسایم ز دنیا و شر و شورش
سماط دهر دون پرور ندارد شهد آسایش / مذاق حرص و آز ای دل بشو از تلخ و از شورش
 

iman.mpr

عضو جدید
تا رفتنش ببینم و گفتنش بشنوم / از پای تا به سر همه سمع و بصر شدم
من چشم از او چگونه توانم نگاه داشت / کاول نظر به دیدن او دیده ور شدم
 

venous_20

عضو جدید
کاربر ممتاز
مرا در منزل جانان چه امن عیش چون هر دم
جرس فریاد می​دارد که بربندید محمل​ها
 
  • Like
واکنش ها: raha

raha

مدیر بازنشسته
ای هوسهای دلم باری بیا رویی نما
ای مراد و حاصلم باری بیا رویی نما
 

iman.mpr

عضو جدید
او می​رود دامن کشان من زهر تنهایی چشان / دیگر مپرس از من نشان کز دل نشانم می​رود
برگشت یار سرکشم بگذاشت عیش ناخوشم / چون مجمری پرآتشم کز سر دخانم می​رود
 

salvador

کاربر فعال ادبیات
کاربر ممتاز
در آه ما نهفته خزان و بهار حسن

تأثیرهاست با نفس گرم و سرد ما




رخش اینچنین متاز که پیش از تو دیگری

کردست اینچنین و ندیدست گرد ما
 

won-a-pa-lei

عضو جدید
در پیش بیدردان چرا فریاد بی حاصل کنم
گر شکوه ای دارم ز دل با یار صاحبدل کنم
 

won-a-pa-lei

عضو جدید
از گل شنیدم بوی او مستانه رفتم سوی او
تا چون غبار کوی او در کوی جان منزل کنم
 

iman.mpr

عضو جدید
در رفتن جان از بدن گویند هر نوعی سخن / من خود به چشم خویشتن دیدم که جانم می​رود
سعدی فغان از دست ما لایق نبود ای بی​وفا / طاقت نمیارم جفا کار از فغانم می​رود
 

kachal63

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
دست طمع چو پیش کسان میکنی دراز / پل بسته ای که بگذری از آبروی خویش
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
شرط عشقست که از دوست شکایت نکنند

لیکن از شوق حکایت به زبان می‌آید

سعدیا این همه فریاد تو بی دردی نیست

آتشی هست که دود از سر آن می‌آید
 

iman.mpr

عضو جدید
دوش دور از رویت ای جان جانم از غم تاب داشت / ابر چشمم بر رخ از سودای دل سیلاب داشت
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
تا به غایت ره میخانه نمی‌دانستم

ور نه مستوری ما تا به چه غایت باشد
 

iman.mpr

عضو جدید
در دل و جان خانه کردی عاقبت / هر دو را دیوانه کردی عاقبت
آمدی کآتش در این عالم زنی / وانگشتی تا نکردی عاقبت
 
Similar threads
Thread starter عنوان تالار پاسخ ها تاریخ
naghmeirani اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه مشاعره 109
Fo.Roo.GH مشاعرۀ شاعران مشاعره 11

Similar threads

بالا