این لب بوسه فریبی که تو را داده خدا
ترسم آینه به دیدن ز تو قانع نشود
دل به رغبت میسپارد جان به چشم مست یار... گرچه هشیاران ندادند اختیار خود به کسدل به امید روی او همدم جان نمیشود / جان به هوای کوی او خدمت تن نمیکند
ساقی سیم ساق من گر همه درد میدهد / کیست که تن چو جام می جمله دهن نمیکند
دل به رغبت میسپارد جان به چشم مست یار... گرچه هشیاران ندادند اختیار خود به کس
شب به هم درشکند زلف چلیپائی را
صبحدم سردهد انفاس مسیحائی را
از گل شنیدم بوی او مستانه رفتم سوی او
تا چون غبار کوی او در کوی جان منزل کنم
تا گنج غمت در دل ویرانه مقیم استمباش در پی ازار و هرچه خواهی کن .... که در شریعت ما غیر از این گناهی نیست
تا گنج غمت در دل ویرانه مقیم است
همواره مرا کوی خرابات مقام است
تا هستم ای رفیق ندانی که کیستم
روزی سراغ وقت من آئی که نیستم
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه | مشاعره | 109 | ||
مشاعرۀ شاعران | مشاعره | 11 |