نه سرو توان گفت و نه خورشید و نه ماه آه از تو که در وصف نمیآیی آهای دل ، ای جان برو فکر دگر کن
یاد یاران ، برو از سر به در کن
نه سرو توان گفت و نه خورشید و نه ماه آه از تو که در وصف نمیآیی آهای دل ، ای جان برو فکر دگر کن
یاد یاران ، برو از سر به در کن
هر چه ميخواهم غمت را در دلم پنهان كنم
سينه ميگويد كه من تنگ امدم فرياد كن
مهمانسراست خانه ی دنیا که اندروتو را با تيشه عشقم ميان مرمر قلبم تراشيدم
ازان پس من تو را چون بت پرستيدم
دل زنده میشود به امید وفای یار جان رقص میکند به سماع کلام دوستمهمانسراست خانه ی دنیا که اندرو
یک روز این بیاید و یک روز او رود
تو میروی و مرا چشم و دل بجانب تست ***** ولی چه سود که جانب نگه نمیداریدل زنده میشود به امید وفای یار جان رقص میکند به سماع کلام دوست
تو میروی و مرا چشم و دل بجانب تست ***** ولی چه سود که جانب نگه نمیداری
یاران، غمم خورید، که غمخوار ماندهام
در دست هجر یار گرفتار ماندهام
یاری دهید، کز در او دور گشتهام
رحمی کنید، کز غم او زار ماندهام
مرا در خاک راه دوست بگذار - برو گو دشمن اندر خون من کوش
نه یاری سست پیمانست سعدی - که در سختی کند یاری فراموش
شنيدهام سخني خوش که پير کنعان گفت
فراق يار نه آن ميکند که بتوان گفت
زردرویی میکشم زان طبع نازک بیگناههر شب كه انتظار تو را ميبرم به روز
شرمنده كه بي تو نفس ميكشم هنوز
مکن ملاحظه از کشتنم که روز جزازردرویی میکشم زان طبع نازک بیگناه
ساقیا جامی بده تا چهره را گلگون کنم
دل و جانیکه دربردم من از ترکان قفقازیمکن ملاحظه از کشتنم که روز جزا
ز رشک، نام تو را بر زبان نخواهم برد
یونسی دیدم نشسته بر لب دریای عشقدل و جانیکه دربردم من از ترکان قفقازی
به شوخی میبرند از من سیه چشمان شیرازی
یونسی دیدم نشسته بر لب دریای عشق
گفتمش چونی جوابم داد بر قانون خویش
تا به تحقیق مرا منزل و ره ننماییشنيدهام سخني خوش که پير کنعان گفت
فراق يار نه آن ميکند که بتوان گفت
من آن دیوانه ی بندم که دیوان را همی بندمتا به تحقیق مرا منزل و ره ننمایی
یک دم آرام نگیرم نفسی دم نزنم
من آن دیوانه ی بندم که دیوان را همی بندم
من دیوانه دیوان را سلیمانم به جان تو
وقت را غنیمت دان آن قدر که بتوانی
حاصل از حیات ای جان این دم است تا دانی
تا کی کنی پریشان دل های مبتلا را
آن خرمن بلا را پیش صبا مگستر
زین پیش و از پس و پیش زلف دوتا مگستر
در پیش پای دل ها دام بلا مگستر
یـک جلوه کند ماه در آیینه صد موجروی مسند حافظ شهریار بی مایه
تا کجا بیانجامد انحطاط ایرانی
یـک جلوه کند ماه در آیینه صد موج
جز نقش تو بر سینه صد پاره ندارم
تا به تحقیق مرا منزل و ره ننماییمن جهد همى كنم قضا مى گوید
بیرون ز كفایت تو كارى دگرست
تا به تحقیق مرا منزل و ره ننمایی
یک دم آرام نگیرم نفسی دم نزنم
آه از دست صرافان گوهرناشناسمن از آن حسن روز افزون که یوسف داشت دانستم
که عشق از پرده عصمت برون آرد زلیخا را
آه از دست صرافان گوهرناشناس
هر زمان خرمهره را با در برابر میکنند
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه | مشاعره | 109 | ||
مشاعرۀ شاعران | مشاعره | 11 |