مشاعرۀ سنّتی

puyan khan

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
در همه دیر مغان نیست چو من شیدایی
خرقه جایی گروو باده و دفتر جایی
شب عاشقان بی‌دل چه شبی دراز باشد
تو بیا کز اول شب در صبح باز باشد
عجبست اگر توانم که سفر کنم ز دستت
به کجا رود کبوتر که اسیر باز باشد





سعدی رو دوست دارم:smile:
 

traneh.

عضو جدید
کاربر ممتاز
یا رب این اتش که بر جان من است
سرد کن زان سان که کردی بر خلیل
لاله دیدم روی زیبا توام آمد بیاد
شعله دیدم سرکشی های توام آمد بیاد
سوسن و گل آسمانی مجلسی آراستند
روی و موی مجلس آرای توام آمد بیاد

صفحه 7070 عه چه بامزه:gol:
 

BISEI

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
درقالب این خاكیان عمری است سرگردان شدم
چون جان اسیرحبس شد ، جانانه را گم كرده ام​
 

puyan khan

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
دست از طلب ندارم تا کام من برآیدیا تن رسد به جانان یا جان ز تن برآید
بگشای تربتم را بعد از وفات و بنگرکز آتش درونم دود از کفن برآید
بنمای رخ که خلقی واله شوند و حیرانبگشای لب که فریاد از مرد و زن برآید
مکن ز غصه شکایت که در طریق طلب
به راحتی نرسید آن که زحمتی نکشید

حافظ جان
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
دست از طلب ندارم تا کام من برآیدیا تن رسد به جانان یا جان ز تن برآید
بگشای تربتم را بعد از وفات و بنگرکز آتش درونم دود از کفن برآید
بنمای رخ که خلقی واله شوند و حیرانبگشای لب که فریاد از مرد و زن برآید

دو زلفونت بود تار ربابم
چه ميخواهي از اين حال خرابُم؟

تو كه با مو سر ياري نداري
چرا هر نيمه شو ايي به خوابُم؟
 

puyan khan

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
مرا حالي است با جانان که جانم در نمي گنجد
مرا سري است با دلبر که دل در بر نمي گنجد

خرابات است و ما سرمست و ساقي جام مي بر دست
در اين خلوتسراي دل بجز دلبر نمي گنجد

چه غوغايي است درد او که در هر دل نمي باشد
چه سودائي است عشق او که در هر سر نمي گنجد

دو زلفونت بود تار ربابم
چه ميخواهي از اين حال خرابُم؟

تو كه با مو سر ياري نداري
چرا هر نيمه شو ايي به خوابُم؟
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
تا مگر همچو صبا باز به کوی تو رسم
حاصلم دوش به جز ناله شبگیر نبود
آن کشیدم ز تو ای آتش هجران که چو شمع
جز فنای خودم از دست تو تدبیر نبود
آیتی بود عذاب اندُه حافظ بی تو
که برِ هیچ کسش حاجت تفسیر نبود

 

traneh.

عضو جدید
کاربر ممتاز
تا مگر همچو صبا باز به کوی تو رسم
حاصلم دوش به جز ناله شبگیر نبود
آن کشیدم ز تو ای آتش هجران که چو شمع
جز فنای خودم از دست تو تدبیر نبود
آیتی بود عذاب اندُه حافظ بی تو
که برِ هیچ کسش حاجت تفسیر نبود

در حسن رخ خوبان پیدا همه او دیدم
در چشم نکورویان زیبا همه او دیدم
در دیدهٔ هر عاشق او بود همه لایق
وندر نظر وامق عذرا همه او دیدم
دلدار دل افگاران غم‌خوار جگرخواران
یاری ده بی‌یاران، هرجا همه او دیدم



عراقی
 

traneh.

عضو جدید
کاربر ممتاز
من اگر نیکم و گر بد تو برو خود را باش

هر کسی‌ آن دروَد عاقبت کار که کشت

ترک من، ای من غلام روی تو
جمله ترکان جهان هندوی تو
لعل تو شیرین‌تر از آب حیات
زان بگو خوشتر چه باشد؟ روی تو
خرم آن عاشق، که بیند آشکار
بامدادان طلعت نیکوی تو
فرخ آن بی‌دل، که یابد هر سحر
از گل گلزار عالم بوی تو
حیف نبود ما چنین تشنه جگر؟
و آب حیوان رایگان در جوی تو
دل گرفتار کمند زلف تو
جان شکار غمزهٔ جادوی تو
غمزهٔ خونخوار تو کرد آنچه کرد
تا چه خواهد کرد با ما خوی تو؟
من چو سر در پای تو انداختم
بر سر آیم عاقبت چون موی تو
چون دل من در سر زلف تو شد
هم شود گه گاه همزانوی تو
هم ببیند جان جمال تو عیان
چون نهان شد در خم گیسوی تو
هم زمان جایی دگر سازی مقام
تا نیابد کس نشان و بوی تو
هر نفس جایی دگر پی گم کنی
تا عراقی ره نیابد سوی تو

ببخشید میدونم خیلی طولانی شد ولی حیف نبود نصفه میذاشتم شعر به این خوشگلی رو:redface:
 

traneh.

عضو جدید
کاربر ممتاز
وقت است که بنشینی و گیسو بگشایی

تا با تو بگویم غم شب های جدایی


یک لحظه دیدن رخ جانانم آرزوست
یکدم وصال آن مه خوبانم آرزوست
در خلوتی چنان، که نگنجد کسی در آن
یکبار خلوت خوش جانانم آرزوست
من رفته از میانه و او در کنار من
با آن نگار عیش بدینسانم آرزوست
جانا، ز آرزوی تو جانم به لب رسید
بنمای رخ، که قوت دل و جانم آرزوست
 

traneh.

عضو جدید
کاربر ممتاز
[FONT=IRANSans !important]
تو شبی در انتظاری ننشسته‌ای چه دانی

که چه شب گذشت بر منتظران ناشکیبت

[/FONT]

[FONT=IRANSans !important]
[/FONT]
تو خود ای شب جدایی چه شبی بدین درازی
بگذر که جان سعدی بگداخت از نهیبت


این شعر سعدی رو خیلی دوست داشتم چ خوب ک گذاشتین^___^
 

puyan khan

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
تو بندگی چو فرمایگان به شرط مزد مکن
که خواجه خود روش بنده پروری داند
 

ESPEranza

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
در کوی توام پای تمنا نرود
من سعی بسی کنم ولی پا نرود
خواهم که ز کویت روم، اما چه کنم
کاین بیهوده گرد پا، دگر جا نرود

وحشی بافقی...
 

حميدرن

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
در شب هجران مرا پروانه وصلی فرست

ور نه از دردت جهانی را بسوزانم چو شمع


بی جمال عالم آرای تو روزم چون شب است

با کمال عشق تو در عین نقصانم چو شمع

کوه صبرم نرم شد چون موم در دست غمت

تا در آب و آتش عشقت گدازانم چو شمع


همچو صبحم یک نفس باقیست با دیدار تو

چهره بنما دلبرا تا جان برافشانم چو شمع


سرفرازم کن شبی از وصل خود ای نازنین

تا منور گردد از دیدارت ایوانم چو شمع


آتش مهر تو را حافظ عجب در سر گرفت

آتش دل کی به آب دیده بنشانم چو شمع
 

نازنین فاطیما

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
عمرت تا کی به خود پرستی گذرد
یا در پی هستی و نیستی گذرد
می خور که چنین عمر که غم در پی اوست
آن به که بخواب یا به مستی گذرد



خیام

دل همه دم به یاد توست , دیده در انتظار توست
بر در و دیوار دلم , نقش تو و نگار توست​
 

puyan khan

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
یک شب آتش در نیستانی فتادسوخت چون عشقی که بر جانی فتاد
شعله تا سرگرم کار خویش شدهر نی‌ای شمع مزار خویش شد
نی به آتش گفت: کاین آشوب چیست؟مر تو را زین سوختن مطلوب چیست؟
گفت آتش بی‌سبب نفروختمدعوی بی‌معنی‌ات را سوختم
زانکه می‌گفتی نی ام با صد نمودهمچنان در بند خود بودی که بود
با چنین دعوی چرا ای کم عیاربرگ خود می ساختی هر نوبهار
مرد را دردی اگر باشد خوش استدرد بی‌دردی علاجش آتش است

[h=2][/h]
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
سروم سر نوازش در پیش و من به حیرت
کز بخت سرکشم چیست این پایه سر به راهی
رفتیم رو به کاخ آمال و آرزوها
آنجا که چرخ بوسد ایوان بارگاهی

"شهریار"
 
Similar threads
Thread starter عنوان تالار پاسخ ها تاریخ
naghmeirani اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه مشاعره 109
Fo.Roo.GH مشاعرۀ شاعران مشاعره 11

Similar threads

بالا