هـر طـایـفه با قومی خویشی و نسب دارندمن مست و تو دیوانه ما را که برد خانه
صد بار تو را گفتم کم خور دو سه پیمانه
در شهر یکی کس را هشیار نمی بینم
هر یک بدتر از دیگر شوریده و دیوانه
تا قلم موی خیالت یادگاری میکشم
یک قفس بی پنجره با یک قناری میکشم
بی تو باران می شود این بغض های لعنتی
پشت پلکم انتظارت را بهاری میکشم
دل به دل دلان را شاعر بی دلان را / دل ما بی دل شد دل تو با دل شد
دلبری با دلبـری دل از کفم دزدیـد و رفت
هر چه کردم ناله از دل سنگدل نشنید و رفت
گفتمش ای دلربا ، دل بر ز دل بردن چه سود
از ته دل بر من دیوانه دل خنـدیـد و رفت
تو نه چنانی که منم من نه چنانم که تویی | تو نه بر آنی که منم من نه بر آنم که تویی | |
من همه در حکم توام تو همه در خون منی | گر مه و خورشید شوم من کم از آنم که تویی | |
با همه ای رشک پری چون سوی من برگذری | باش چنین تیز مران تا که بدانم که تویی | |
دوش گذشتی ز درم بوی نبردم ز تو من | کرد خبر گوش مرا جان و روانم که تویی |
یکی از عقل می لافد یکی طامات می بافد
تو نه چنانی که منم من نه چنانم که تویی تو نه بر آنی که منم من نه بر آنم که تویی من همه در حکم توام تو همه در خون منی گر مه و خورشید شوم من کم از آنم که تویی با همه ای رشک پری چون سوی من برگذری باش چنین تیز مران تا که بدانم که تویی دوش گذشتی ز درم بوی نبردم ز تو من کرد خبر گوش مرا جان و روانم که تویی
تا کی گریزی از اجل در ارغوان و ارغنونيا رب، شب تاريك مرا روز مساز
تا هرچه كه در دل است را گويم باز
گويم كه چگونه رازها راز شدند
گويم كه چگونه ناله ها ساز شدند
گويم كه چرا عاشق ديوانه نخفت
تا هرچه كه داشت در دلش ، با تو بگفت
لبت بدیدم و لعلم بیوفتاد از چشم
سخن بگفتی و قیمت برفت لؤلؤ را
بهای روی تو بازار ماه و خور بشکست
چنان که معجز موسی طلسم جادو را
به رنج بردن بیهوده گنج نتوان برد
که بخت راست فضیلت نه زور بازو را
نگاهت امتحان می گیرد از دل
چه سخت است امتحان های شفاهی...
شمع ميداند به شبها محنت پروانه رایارب این نو گل خندان که سپردی به منش
میسپارم به تو از چشم حسود چمنش
ترا توش هنر می باید اندوختشمع ميداند به شبها محنت پروانه را
قدر عاشق را كسي داند كه داغش بردل است
ترسم چو بازگردی از دست رفته باشم
وز رستنی نبینی بر گور من گیاهی...
ترا توش هنر می باید اندوخت
حدیث زندگی می باید آموخت
بباید هر دو پا محکم نهادن
از آن پس فکر بر پای ایستادن
نفحات صبح دانی ز چه روی دوست دارم؟!
که به روی دوست ماند که بیفکند نقابی
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه | مشاعره | 109 | ||
مشاعرۀ شاعران | مشاعره | 11 |