kiana khanoom
اخراجی موقت
حق تعالی نام تو پویان گذاشتکیانی عقل دندان بردت از هوش
حواست نیست کردنت در دیگ آبگوشت خخخخخ
چون که این پویان نیم مثقال هم عقل نداشت
:|
حق تعالی نام تو پویان گذاشتکیانی عقل دندان بردت از هوش
حواست نیست کردنت در دیگ آبگوشت خخخخخ
خوشگل و ماه و طاووسم
به هیشکیم نمیدیمش.خخ
شدی جغرافیت را چند جانم؟
دم صبح است، لیکن گو بدانم
کجا باشد هوای شهر ما خوش؟
به جانت ساکن آتش فشانم!!
برو سالوا خدا پشت و پناهت
مکن بازی تو با روح و روانم!
.
.
.
داداش سکتمون میخای بدی؟؟؟ اغاجاری کجا هواش خوبه؟؟؟
جهنمی دنیوی
قربانت.این چه حرفیه...من چیزی نیستم
موفق و موید باشی
منم شوخی میکردم باهاتون کلا.ناراحت نشید
سالوا هم همون سالوادوره...خواستم وزنش بخوره
مهندس شعر در ایکی ثانیه شعر ناب نمی شود
اینجا هم گرم است، اما یخ در کلمن آب نمی شود
زیر سایه دوستی شما آغاجاری خوش هواست
میدانی هیچ شهری به خنکی سراب نمی شود
مهندس جغرافی و تاریخم مثل علوم بیست بود
حیف این روزها در کارنامه ام حساب نمی شود
شعر خوب می سرایی دست مریزاد مهندس
هیچ کس از خواندنش سیراب نمی شود
روح و روانت را دیشب دعا بسیار بسیار کردم
حیف این روزها دعایم مستجاب نمی شود
مدیر خوب بسیار میرود و می آید در این باشگاه
چه سریست هیچ کس مامان گلاب نمی شود
در باشگاه پهلوان زنده را عشق است مهندس
در نبودم، دیدم هیچ کس بی تاب نمی شود
ز دلتنگی شعرم چو انگور میکنم در خم
شود سرکه چو شعر حافظ شراب نمی شود
مهندس، سالوادور باشد، بیژن در چاه زندگانی
دل هیچ منیژه ای به حالم کباب نمی شود
هر شب به رستم میدهم S M S دادم، رس
می جوابد جون بیژن بی طناب نمی شود
افسوس زود دیر شد جوانی برفت از کف
یاد ایام بخیر هیچ سنی دوره شباب نمی شود
شب اینجا خسته می کنم دل خود را الکی
نمیدانم دردش چیست هی خواب نمی شود
خیلی مخلصیم مهندس
چقدر غم داری ای دل
چقدر بی تابی ای دل
بگو ای سالوادور نام
چرا گشتی تو بی دل
ميگن بارون توي پاييز قشنگه
دلامون وقتاي پاييز يه رنگه
ميگن هواي پاييز عاشقونست
حکايت هم شده بارون بهونست
دوش من گوش سپردم به طنین رفتنت دوست
حال از ته دل شکسته ام بی نفست دوست
گل نازک دل باغم تو هستي
صفاي اين دل زارم تو هستي
اگر خود را کنم حيران اين جمع
بسوزم ،من نمانم همچو يک شمع
تورا هرگز نخواهم کرد فراموش
تو ای بارانه ی زیبا و باهوش
مدتی میشود از حال خرابم نشنیدی
تو طنین دل بی تاب و نزارم نشنیدی
یاران چو زند، بلبلکان مست شوند
پروانه و گل ز شوق از دست شوند
باران چو دمد جان مسیحا به جهان
بنشین و ببین که نیستان هست شوند
ز شوق از دست شوند: از شوق بمیرند
ای رسیچر نام تو سخت مرا درگیر کرد
فاصله افکارمان در هیچ تاثیر کرد
شیخی نمکی ریخت و گفت ال ناز است........... ( L ناز است)
اِف را بنگر که چون پیِ سر باز است.................. ( F شبیه P است که سرش باز میباشد)
بر کیو نظر بکرد و این با خود گفت
این اُ است که گویی به دهانش ساز است.......... ( مثل O میماند که یک ساز در دهان دارد)
سحرم دولت بیدار به بالین آمد گفتپُلی ست میان من و دنیا بس دراز
که صد پلّه دارد زین دل تا به فراز
چو بُگسست هر دم این سست ارتباط
زمن، من مانم و ز دنیا همه راز
سحرم دولت بیدار به بالین آمد گفت
برخیز که آن خسرو شیرین آمد
سالوادور، ای یوزر فعال تالار ادب (1)
خوش تو گویی شعر را بسیار شیرین، چون رطب
لطفی کن و بِسرای شعری کان درونش نام دوست
و نکن شِکوِه که نامش هست مشکل، با ادب (2)
ناشناس(3) از بهر تو شعری سراید چون گهر
ور نه کار من نه شعر است و نه معنی، ای عجب
پ.ن (1): در اینجا مقصود شاعر از ادب همان ادبیات است
پ.ن (2): شاعر به فرد مذکور کنایه میزند و از افعال معکوس استفاده میکند
پ.ن (3): تخلص شاعر برگرفته شده از نام کاربری اوست
مگذار مرا در این هیاهو، آن نو
تنها و غریب و سربه زانو
ای کاش ضمانت دلم را بکنی آن نو
تکرار قشنگ بچه آهو
مگذار مرا در این هیاهو، آن نو
تنها و غریب و سربه زانو
ای کاش ضمانت دلم را بکنی آن نو
تکرار قشنگ بچه آهو
دردِ کبودِ شب نشینان را ببین آوا
سنگینیِ این قلب ویران را ببین آوا
من با تمامِ لحظه هایِ درد می سازم
اما تو سوز دردِ پنهان را ببین آوا
شدم سرخوش، رها از تن، نمی دانم چمه؟
زدم پتک بی خیالی بر همه، نمی دانم چمه؟
(چم:.chemist.....البته در نوشتار نه در تلفظ)
صبا وقت سحر بویی ز زلف یار میآرد
دل شوریدهی ما را به بو در کار میآرد
بدیدم من گل رز را تو باغچه
زدم بوسه به دست مادرم به به چی کاشته!!
سالوادور، ای یوزر فعال تالار ادب (1)
خوش تو گویی شعر را بسیار شیرین، چون رطب
لطفی کن و بِسرای شعری کان درونش نام دوست
و نکن شِکوِه که نامش هست مشکل، با ادب (2)
ناشناس(3) از بهر تو شعری سراید چون گهر
ور نه کار من نه شعر است و نه معنی، ای عجب
پ.ن (1): در اینجا مقصود شاعر از ادب همان ادبیات است
پ.ن (2): شاعر به فرد مذکور کنایه میزند و از افعال معکوس استفاده میکند
پ.ن (3): تخلص شاعر برگرفته شده از نام کاربری اوست
سحر رفتم به میخانه
بدیدم من همه یاران
همه سر در گریبان و
همه از غم شدن نالان
سحر رفتم به میخانه
بدیدم من همه یاران
همه سر در گریبان و
همه از غم شدن نالان
سحر به میخانه رفته ای
همه سر در گریبان دیده ای
بده ادرس به ما باران
که دوستان را همه انجا دیده ای
آفرین..
در ادامه شعر شما:
همه از درد می گفتند
ز مرگی سرد میگفتند
از آن روزی که دلها شد
چو برگی زرد میگفتند
وزآنچه هجمه ی باران
به دلها کرد می گفتند
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
مشاعره با اشعار شاهنامه | مشاعره | 17 | ||
S | مشاعره با اشعار بداهه ... | مشاعره | 151 | |
P | مشاعره کودک ۷ ساله ایرانی - رها حسین پور معتمد | مشاعره | 0 | |
مشاعره با اشعار فروغ فرخ زاد | مشاعره | 441 | ||
مشاعره عرفانی | مشاعره | 560 |