مشاعره با شعر سعدی

salvador

کاربر فعال ادبیات
کاربر ممتاز
مکن سرگشته آن دل را که دست آموز غم کردی

به زیر پای هجرانش لگدکوب ستم کردی


قلم بر بی‌دلان گفتی نخواهم راند و هم راندی

جفا بر عاشقان گفتی نخواهم کرد و هم کردی


 

pearan

عضو جدید
کاربر ممتاز
مکن سرگشته آن دل را که دست آموز غم کردی

به زیر پای هجرانش لگدکوب ستم کردی


قلم بر بی‌دلان گفتی نخواهم راند و هم راندی

جفا بر عاشقان گفتی نخواهم کرد و هم کردی



یکی درخت گل اندر فضای خلوت ماست
که سروهای چمن پیش قامتش پستند
 

baran 2012

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز

یا رب تو آشنا را مهلت ده و سلامت

چندان که بازبیند دیدار آشنا را

ابر و باد و مـــه و خورشید و فلـــک در کـــارنــد

تـــا تو نانی به کف آری و بـــه غفلت نخـــــــوری

همـــه از بهــر تو ســرگشته و فـــــــرمانبـــــردار
شـــرط انصاف نبــــاشد کــــه تو فـــرمــان نبــری
 

pearan

عضو جدید
کاربر ممتاز

ابر و باد و مـــه و خورشید و فلـــک در کـــارنــد

تـــا تو نانی به کف آری و بـــه غفلت نخـــــــوری

همـــه از بهــر تو ســرگشته و فـــــــرمانبـــــردار
شـــرط انصاف نبــــاشد کــــه تو فـــرمــان نبــری
یکی آهنین پنجه در اردبیل
همی بگذرانید پیلک ز پیل

نمد پوشی آمد به جنگش فراز
جوانی جهان سوز پیکار ساز
 

pearan

عضو جدید
کاربر ممتاز
گفتمش سیر ببینم مگر از دل برود

وان چنان پای گرفتست که مشکل برود


دلی از سنگ بباید به سر راه وداع

تا تحمل کند آن روز که محمل برود


دوش ای پسر می خورده‌ای چشمت گواهی می‌دهد
باری حریفی جو که او مستور دارد راز را
 

R a h a a M

عضو جدید
کاربر ممتاز
دانی از دولت وصلت چه طلب دارم؟ هیچ!
یاد تو مصلحت خویش ببرد از یادم

به وفای تو کزآن روز که دلبند منی
دل نبستم به وفای کس و در نگشادم
 

Similar threads

بالا