**مشاعره با اشعار سهراب سپهری**

nazanin jamshidi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
غمی غمناک
شب سردی است,و من افسرده.
راه دوری است,و پایی خسته.
تیرگی هست و چراغی مرده.


می کنم,تنها,از جاده عبور:
دور ماندند ز من آدم ها.
سایه ای از سر دیوار گذشت
غمی افزود مرا بر غم ها.


فکر تاریکی و این ویرانی
بی خبر آمد تا با دل من
قصه ها ساز کند پنهانی.


نیست رنگی که بگوید با من
اندکی صبر,سحر نزدیک است.
هر دم این بانگ بر آرم از دل:
وای,این شب چقدر تاریک است!


خنده ای کو که به دل انگیزم؟
قطره ای کو که به دریا ریزم؟
صخره ای کو که بدان آویزم؟


مثل این است که شب نمناک است.
دیگران را هم غم هست به دل
غم من,لیک,غمی غمناک است.

 

Hamid Ghobadi

عضو جدید
کاربر ممتاز
شب روشن


روشني است آتش درون شب
و ز پس دودش
طرحي از ويرانه هاي دور.
گر به گوش آيد صدايي خشك:
استخوان مرده مي لغزد درون گور.
***
دير گاهي ماند اجاقم سرد
و چراغم بي نصيب از نور.
***
خواب دربان را به راهي برد.
بي صدا آمد كسي از در،
در سياهي آتشي افروخت.
بي خبر اما
كه نگاهي در تماشا سوخت.
***
گر چه مي دانم كه چشمي راه دارد با فسون شب،
ليك مي بينم ز روزن هاي خوابي خوش:
آتشي روشن درون شب.
*****
 

Hamid Ghobadi

عضو جدید
کاربر ممتاز
سپیده

در دور دست
قويي پريده بي گاه از خواب
شويد غبار نيل ز بال و پر سپيد .

لب هاي جويبار
لبريز موج زمزمه در بستر سپيد .

در هم دويده سايه و روشن .
لغزان ميان خرمن دوده
شبتاب مي فروزد در آذر سپيد .

همپاي رقص نازك ني زار
مرداب مي گشايد چشم تر سپيد .

خطي ز نور روي سياهي است :
گويي بر آبنوس درخشد زر سپيد .

ديوار سايه ها شده ويران .
دست نگاه در افق دور
كاخي بلند ساخته با مرمر سپيد .
*****
 

سمیه نوروزی

عضو جدید
دست جادويي شب

........... در به روي من و غم مي بندد

مي كنم هر چه تلاش،

......... او به من مي خندد

نقش هايي كه كشيدم در روز،

.......................... شب ز راه آمد و با دود اندود

.طرح هايي كه فكندم در شب،

.............روز پيدا شد و با پنبه زدود

...
 

م.سنام

عضو جدید
دیر گاهی است در این تنهایی
رنگ خاموشی در طرح لب است
بانگی از دور مرا می خواند
لیک پاهایم در قیر شب است
رخنه ای نیست دراین تاریکی:
در و دیوار به هم پیوسته
سایه ای لغزد اگر روی زمین
نقش وهمی است ز بندی رسته
نفس آدم ها
سر به سر افسرده است
روزگاری است دراین گوشه پژمرده هوا
هر نشاطی مرده است
دست جادویی شب
در به روی من و غم می بندد
می کنم هر چه تلاش ،
او به من می خندد .
نقشهایی که کشیدم در روز،
شب ز راه آمد و با دود اندود .
طرح هایی که فکندم در شب .
روز پیدا شد و با پنبه زدود .
دیرگاهی است که چون من همه را
رنگ خاموشی در طرح لب است .
جنبشی نیست دراین خاموشی :
دست ها، پاها در قیر شب است
 

MOON.LIGHT

عضو جدید
کاربر ممتاز
ماه بالاي سر آبادي است،
اهل آبادي در خواب .
روي اين مهتابي، خشت غربت را مي بويم.
باغ همسايه چراغش روشن .
من چراغم خاموش.
ماه تابيده به بشقاب خيار، به لب كوزه آب.
***
غوك ها مي خوانند .
مرغ حق هم گاهي .
كوه نزديك من است : پشت افراها، سنجدها .
و بيابان پيداست .
سنگ ها پيدا نيست ، گلچه ها پيدا نيست .
سايه هايي از دور، مثل تنهايي آب، مثل آواز خدا پيداست .
***
نيمه شب بايد باشد .
دب اكبر آن است : دو وجب بالا تر از بام .
آسمان آبي نيست ، روز آبي بود .
ياد من باشد فردا، بروم باغ حسن گوجه و قيسي بخرم .
ياد من باشد فردان لب سلخ. طرحي ازبزها بردارم
طرحي از جاروها ، سايه هاشان درآب ،
ياد من باشد، هرچه پروانه كه مي افتد در آب،
زود از آب درآرم .
ياد من باشد كاري نكنم . كه به قانون زمين برخورد .
ياد من باشد فردا لب جوي ، حوله ام را هم با چوبه بشويم
ياد من باشد تنها هستم .
***
ماه بالاي سر تنهايي است

 

م.سنام

عضو جدید
و شکستم و دویدم و فتادم

درها به طنین های تو وا کردم
هر تکه را جایی افکندم پر کردم هستی ز نگاه
بر لب مردابی پاره لبخند تو بر روی لجن دیدم رفتم به نماز
در بن خاری یاد تو پنهان بود برچیدم پاشیدم به جهان
بر سیم درختان زدم آهنگ ز خود روییدن و به خود گستردن
و شیاریدم شب یک دست نیایش افشاندم دانه راز
و شکستم آویز فریب
و دویدم تاهیچ و دویدم تاچهره مرگ تاهسته هوش
و فتادم بر صخره درد از شبنم دیدار تو تر شد انگشتم لرزیدم
وزشی می رفت از دامنه ای گامی همره او رفتم
ته تاریکی تکه خورشیدی دیدم خوردم وز خود رفتم و رها بودم
 

م.سنام

عضو جدید
تا انتهای حضور

امشب
در یک خواب عجیب
رو به سمت کلمات
باز خواهد شد
باد چیزی خواهد گفت
سیب خواهد افتاد
روی اوصاف زمین خواهد غلتید
تا حضور وطن غایب شب خواهد رفت
سقف یک وهم فرو خواهد ریخت
چشم
هوش محزون نباتی را خواهددید
پیچکی دور تماشای خدا خواهد پیچید
راز سر خواهد رفت
ریشه زهد زمان خواهد پوسید
سر راه ظلمات
لبه صحبت آب
برق خواهد زد
باطن اینه خواهد فهمید
امشب
ساقه معنی را
وزش دوست تکانخواهدداد
بهت پرپر خواهد شد
ته شب یک حشره
قسمت خرم تنهایی را
تجربه خواهد کرد
داخل واژه صبح
صبح خواهد شد
 

nazii_n

عضو جدید
دركجاهاي پاييزهايي كه خواهند آمد
يك دهان مشجر
از سفرهاي خوب
حرف خواهد زد؟
 

azad_sh

عضو جدید
و اينك چشمه نزديك، نقش عطش در خود مي شكند.
- گفتي نهال از طوفان مي هراسد.
- و اينك بباليد، نو رسته ترين نهالان !
كه تهاجم بر باد رفت.
- سياه ترين ماران مي رقصند.
- و برهنه شويد، زيباترين پيكرها!
كه گزيدن نوازش شد
 

eksir

عضو جدید
کاربر ممتاز
شب سردي است و من افسرده
راه دوري است و پايي خسته
تيرگي هست و چراغي مرده
مي كنم تنها از جاده عبور
دور ماندند ز من آدمها
سايه اي از سر ديوار گذشت
غمي افزود مرا بر غم ها
فكر تاريكي و اين ويراني
بي خبر آمد تا به دل من
قصه ها ساز كند پنهاني
نيست رنگي كه بگويد با من
اندكي صبر سحر نزديك است
 

دختر شرقی

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
درها به طنين هاي تو واكردم
هر تكّه نگاهم را جايي افكندم، پر كردم هستي ز نگاه
بر لب مرداب، پاره لبخند تو بر روي لجن ديدم، رفتم
به نماز.
در بن خاري، ياد تو پنهان بود، پاشيدم به
جهان.
بر سيم درختان زدم آهنگ ز خود روييدن، و به خود
گستردن.
و شياريدم شب يكدست نيايش، افاشندم دانه راز.
و شكستم آويز فريب.
و دويدم تا هيچ. و دويدم تا چهره مرگ، تا هسته هوش.
و فتادم بر صخره درد. از شبنم ديدار تو تر شد انگشتم،
لرزيدم.
وزشي مي رفت از دامنه اي، گامي همراه او رفتم.
ته تاريكي، تكه خورشيدي ديدم، خوردم، و ز خود رفتم.
و رها بودم.
 

E . H . S . A . N

مدیر تالار مهندسی معماری مدیر تالار هنـــــر
مدیر تالار
زیر باران باید رفت

زیر باران باید رفت

:gol:چترها را باید بست،زیر باران باید رفت؛
فکر را خاطره را زیر باران باید برد؛
با همه مردم شهر زیر باران باید رفت؛
دوست را زیر باران باید دید؛
عشق را زیر باران باید جست؛
زیر باران باید با ز... خوابید؛:love:
زیر باران باید بازی کرد؛
زیر باران باید چیز نوشت،حرف زد،نیلوفر کاشت؛
زندگی تر شدن پی در پی ، زندگی آبتنی کردن در حوضچه ی
« اکنون »است.
رخت ها را بکنیم،آب در قدمی است.
 
آخرین ویرایش:

eksir

عضو جدید
کاربر ممتاز
می رفتیم ، و درختان چه بلند ، و تماشا چه سیاه!
راهی بود از ما تا گل هیچ.
مرگی در دامنه ها ، ابری سر کوه ، مرغان لب زیست.
می خواندیم: « بی تو دری بودم به برون ، و نگاهی به کران ، وصدایی به کویر.»
می رفتیم ، خاک از ما می ترسید ، و زمان بر سر ما می بارید.
 

*setareh66*

عضو جدید
کاربر ممتاز
در یک خواب عجیب
رو به سمت کلمات باز خواهد شد ...
باد چیزی خواهد گفت !سیب خواهد افتاد !
روی اوصاف زمین خواهد غلتید ؛
تا حضور وطن غایب شب خواهد رفت ؛
 

eksir

عضو جدید
کاربر ممتاز
تيرگي هست و چراغي مرده
مي كنم تنها از جاده عبور
دور ماندند ز من آدمها
سايه اي از سر ديوار گذشت
غمي افزود مرا بر غم ها
فكر تاريكي و اين ويراني
بي خبر آمد تا به دل من
قصه ها ساز كند پنهاني

 

سمیه نوروزی

عضو جدید
تيرگي هست و چراغي مرده
مي كنم تنها از جاده عبور
دور ماندند ز من آدمها
سايه اي از سر ديوار گذشت
غمي افزود مرا بر غم ها
فكر تاريكي و اين ويراني
بي خبر آمد تا به دل من
قصه ها ساز كند پنهاني


یاد من باشد، هرچه پروانه که می افتد در آب، زود از آب درآرم.
یاد من باشد کاری نکنم که به قانون زمین بربخورد.
 

island1991

عضو جدید
کاربر ممتاز
یاد من باشد، هرچه پروانه که می افتد در آب، زود از آب درآرم.
یاد من باشد کاری نکنم که به قانون زمین بربخورد.


درآ ، که کران را برچیدم.خاک زمان گرفتم،آب نگر پاشیدم.
در سفالینه ی چشم،صد برگ نگه بنشاندم،بنشستم.
آیینه شکستم،تا سرشار تو من باشم و من.جامه نهادم.
رشته گسستم.
 
آخرین ویرایش:

ermiya_j

عضو جدید
درآ ، که کران را برچیدم.خاک زمان گرفتم،آب نگر پاشیدم.
در سفالینه ی چشم،صد برگ نگه بنشاندم،بنشستم.
آیینه شکستم،تا سرشار تو من باشم و من.جامه نهادم.
رشته گسستم.
من مسلمانم،قبله ام یک گل سرخ،جانمازم،جشمه،مهرم نور،دشت سجاده ی من
 

island1991

عضو جدید
کاربر ممتاز
من مسلمانم،قبله ام یک گل سرخ،جانمازم،جشمه،مهرم نور،دشت سجاده ی من


نه این دقایق خوشبو،که روی شاخه ی نارنج میشود خاموش،
نه این صداقت حرفی،که در سکوت میان دو برگ این گل شب بوست،
نه هیچ چیز مرا از هجوم خالی اطراف نمیرهاند...
 

دختر شرقی

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
در وسط این همیشه های سیاه
حرف بزن ، خواهر تکامل خوشرنگ!
خون مرا پرکن از ملایمت هوش.
نبض مرا روی زبری نفس عشق
فاش کن.
 

island1991

عضو جدید
کاربر ممتاز
در وسط این همیشه های سیاه
حرف بزن ، خواهر تکامل خوشرنگ!
خون مرا پرکن از ملایمت هوش.
نبض مرا روی زبری نفس عشق
فاش کن.


نان و ریحان و پنیر،آسمانی بی ابر،اطلسی هایی تر.
رستگاری نزدیک:لای گل های حیاط...
 

دختر شرقی

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
ترا در همه شب های تنهایی

توی همه شیشه ها دیده ام.

مادر مرا می ترساند:

لولو پشت شیشه هاست!

و من توی شیشه ها ترا میدیدم.

لولوی سرگردان !
 

Similar threads

بالا