فلسفه ی قیام امام حسین (علیه السلام)

یاغیش

عضو جدید
از حضرت امام صادق (علیه السلام) آمده است که برادر او محمد بن حنیفه به امام میگوید که نرو مردم کوفه با پدر و مادرت مکر کردند ومن میترسم با تو چنین کنند... اگرهم بیمناکی که تو را در مکه بکشند و به حرم خدا توهین شود به یمن برو، زیرا در آنجا محترمی و دست یزید به تو نمی رسد یا جایی از بیابان را اختیار کن و در آنجا بمان فرمود: در این پیشنهاد تو تاملی میکنم.
اما امام بعد از مدتی عزم حرکت می کنند و برادرش میگوید که مگر نگفتی در سخن من تامل کنی که امام میگوید پس از رفتن تو رسول خدا صل الله علیه و آله به نزد من آمد و فرمود: ای حسین بسوی عراق برو زیرا خدا مایل است تو را کشته ببیند.
و برادرش گفت پس اکنون که برای کشته شدن میروی پس چرا این زنها را با خود می بری؟ که امام گفت: رسول خدا به من فرمود خداوند میخواهد این زنان را اسیر ببیند ...
...
در تاریخ طبری و مقتل الحسین و لهوف آمده است که:
سعدبن سعد ابی وقاص با لشگری وارد مکه شد تا امام را بکشد و درگیری کوچکی نه با شمشیر بلکه با تازیانه بین او و امام صورت گرفت ولی امام توانست به راه خود ادامه دهد.
...
امام در محل "ذات عرق" (هنوز به عراق نرسیده و سه روز مانده) با بشیربن غالب که از عراق می آمد دیدار کرد و از او پرسید که اهل عراق چگونه هستند؟ گفت: "در دل تو را دوست دارند، ولی شمشیر آنان بنی امیه را یاری می کند."
...
امام در محل "زباله" از شهادت مسلم باخبر شد و اصحابش نیز از این خبر مطلع گردیدند، آنان که به طمع ریاست با حسین آمده بودند، رفتند، ولی اهل بیت و یاران با وفای او ماندند. برای شهادت مسلم عزاداری کردند ... ولی حسین به قصد رسیدن به شهادت، طی طریق می نمود.
فرزدق شاعر به ملاقات امام نایل شد و گفت: "ای پسر پیغمبر! چگونه به مردم کوفه که مسلم و یاران او را کشتند، اعتماد کنی؟"، امام گریست و مسلم را دعا کرد و گفت: "آنچه بر او واجب بود، انجام داد و آنچه بر ما واجب است باقی مانده است." و سپس اشعاری خواند به این مضمون که چرا انسان به چیزی که آن را ترک خواهد کرد بخل ورزد.

امام باز پیک دیگری بنام قیس به کوفه فرستاد که او را هم کشتند و خبر شهادت آنرا در محلی معروف به "حاجز" به امام دادند.
و از آن محل هم رد شدند و در منزل بعدی که دو منزل به کوفه مانده بود حر جلوی ایشان را گرفت و ... بالاخره حر گفت به راهی که به غیر از کوفه و مدینه باشد برو و حضرت راه چپ را انتخاب کرد ولی عبیدالله به حر دستور داد به آنان سخت بگیرند و حر باز جلوی ایشان را گرفتند و محاصره کردند که در آنجا امام میگوید مگر نگفتی از راه دیگری غیر از کوفه و مدینه برو ... پس بگذارید به سرزمین خود بروم. (امام میدانست که نمیگذارند برود ولی به قول خودش خواست چهره واقعی مردم را بنمایاند و بگوید بر فرض اگر میخواستم بروم هم نمی گذاشتند، آنها جام مرا میخواستند ...)
و امام در میان اصحاب خود میگوید: "ای مردم! ... نوع مردم برده و بنده دنیا هستند و نام دین را تنها بر زنان می رانند تا روزی که زندگیشان بر وفق مراد باشند، از دین دم می زنند، ولی اگر در محاصره بلاها قرار گیرند و به بوته آزمایش در آیند، معلوم می شود که دین داران حقیقی تعدادشان اندک است."
سپس حسین از جا برخاست و سوار شد و حرکت کرد، ولی لشگر حر گاهی از رفتن ممانعت میکردند و گاهی از عقب می آمدند، تا آنکه روز دوم محرم به سرزمین کربلا رسیدند.
در اینجا بود که امام پیاده شد و پس از آن همه پیاده شدند و حر و یارانش هم در گوشه ای منزل نمودند.
امام نشست و به اصلاح شمشیر خود پرداخت و اشعاری میخواند ... که حضرت زینب سلام الله علیه شنید و گفت برادر جان این سخن از کسی است که یقین به کشته شدن خود دارد و امام فرمود آری خواهر حقیقت امر چنین است. و زینب (علیه السلام) گفت چه مصیبتی حسین از شهادت و مرگ خود خبر میدهد که در این موقع زنها به گریه مشغول شدند و ...
***
کوفه شهری جدید التاسیس بود که بوسیله سربازان اسلام در زمان عمر بن الخطاب (ل) ساخته شد و آنرا سربازخانه اسلامی می دانستند، وقتی مردم کوفه می فهمند که امام با یزید بیعت نکرده نامه به امام می نویسد که اگر به کوفه بیائید ما شما را یاری می کنیم و تاریخ قضاوت خواهد کرد که زمینه مساعد بود ولی امام حسین از این فرصت طلائی استفاده نکرد و اگر پاسخ مثبت دهد می دانست کوفیان غیرت ندارند و ناکس هستند و تجربه داشت که به پیامبر(ص) و علی (ع) و امام حسن (ع) خیانت کرده بودند. متأسفانه وقتی این تاریخها بدون تحلیل و فکر خوانده شوند عده ای دیگر فکر خواهند کرد که اگر امام در خانه راحت نشسته و کاری ندارد که به اسلام چه بلائی دارد وارد می شود و فکر می کنند امام را تنها چیزی که حرکت داد دعوت مردم کوفه بوده است در صورتیکه امام حسین آخر ماه رجب که اوایل حکومت یزید بود برای امتناع از بیعت از مدینه خارج شد و چون مکه حرم امن الهی است و آنجا امنیت بیشتری وجود دارد لذا امام به مکه شرفیاب شدند ولی نامه کوفیان در 15 رمضان به امام حسین (ع) رسید یعنی یکماه و نیم بعد از اینکه امام نهضت خود را با عدم بیعت شروع نمودند نامه ها به دست امام رسید بنابراین دعوت مردم کوفه موضوع اصلی در این نهضت نبود بلکه در یک امر فرعی دخالت داشت. ماه رجب و شعبان که ایام انجام حج عمره است مردم از اطراف به مکه می آیند و بهتر می توان آنها ارشاد نمود بعد از این ایام هم که موسم جمع تمتع می رسد و فرصت مناسبی برای تبلیغ است.

بنابراین حداکثر تاثیر مردم کوفه در این حادثه عظیم کربلا این بود که امام مکه را مرکز قرار نداد به سوی کوفه برود وتاثیر دیگرش این بودکه امام پیشنهاد عباس را نپذیرد چون گفته بود امام کوفیان ناکس هستند یا به یمن برو یا به کوهستانهای آنجا پناه ببر یا اینکه دیگر به مدینه برنگرد.
امام هم مطلع شدند که اگر در مکه بمانند ممکن است در همان حال احرام که قاعدتاً کسی مسلح نیست، مامورین یزید خون حضرت را بریزند و هتک حرمت خانه خداوند شود و حرمت حج و اسلام شکسته شود و هم اینکه فرزند پیامبر را در حالت عبادت در حریم خانه فرا به شهادت برسانند از همه مهمتر، خون حضرت سیدالشهدا هدر می رفت و بعد هم شایع می کردند که حسین با شخصی اختلافی جزئی داشته و او هم حضرت را کشت و مردم جاهل آن زمان هم قبول می کردند مسئله دیگر اگر کوفه هم صد در صد اتفاق آراء داشتند و خیانت نمی ورزیدند احتمال صدرصد نمی توانستیم بدهیم که امام پیروز می شدند چون تمام مسلمانان که مردم کوفه نبودند اگر مردم شام را که قطعاً و یقیناً به آل ابوسفیان وفادار بودند را به تنهایی در نظر بگیریم کافی بود که احتمال پیروزی را تنزل دهد چون همین مردم بودند که در دوران خلافت حضرت علی (ع) توانستند در جنگ صفین با مردم کوفه 18 ماه بجنگند.
ابن ابی‏الحدید در شرح خطبه شقشقیه نقل می‏کند :
...
در جلد دوم ذیل خطبه 65 نقل می‏کند :
یکی از فرزندان ابولهب اشعاری مبتنی بر فضیلت و ذیحق بودن علی و بر ذم مخالفانش سرود ، علی او را از سرودن این گونه اشعار که در واقع نوعی‏ تحریک و شعار بود نهی کرد و فرمود : « سلامه الدین احب الینا من غیره »
برای ما سلامت اسلام و اینکه اساس اسلام باقی بماند از هر چیز دیگر محبوبتر و با ارجتر است .
از همه بالاتر و صریحتر در خود نهج البلاغه آمده است . در سه مورد از نهج البلاغه این تصریح دیده می‏شود :

...آنگاه که مالک اشتر از طرف علی ( ع ) نامزد حکومت مصر شد آنحضرت نامه‏ای برای مردم مصر نوشت ( این نامه غیر از دستور العمل مطولی‏ است که معروف است ) در آن نامه جریان صدر اسلام را نقل می‏کند تا آنجا که می‏فرماید :
« فامسکت یدی حتی رایت راجعه الناس قد رجعت عن الاسلام یدعون الی محق‏ دین محمد (ص) فخشیت ان لم انصر الاسلام و اهله اری فیه ثلما او هدما تکون‏ المصیبه به علی اعظم من فوت ولایتکم التی انما هی متاع ایام قلائل » (3 - نامه . 62 ) .

من اول دستم را پس کشیدم تا آنکه دیدم گروهی از مردم از اسلام برگشتند ( مرتد شدند اهل رده ) و مردم را به محو دین محمد دعوت می‏کنند ، ترسیدم که اگر در این لحظات حساس اسلام و مسلمین را یاری نکنم خرابی یا شکافی در اساس‏ اسلام خواهم دید که مصیبت آن بر من از مصیبت از دست رفتن چند روزه‏ خلافت بسی بیشتر است .
...
ایضا از کلبی نقل می‏کند :
علی قبل از آنکه به سوی بصره برود در یک خطبه فرمود : قریش پس از رسول خدا حق ما را از ما گرفت و به خود اختصاص داد . « فرایت ان الصبر علی ذلک افضل من تفریق کلمه المسلمین و سفک دمائهم و الناس حدیثوا عهد بالاسلام و الدین یمخض مخض الوطب یفسده ادنی وهن و یعکسه اقل خلق » .
دیدم صبر از تفرق کلمه مسلمین و ریختن خونشان بهتر است ، مردم تازه‏ مسلمانند و دین مانند مشکی که تکان داده می‏شود کوچکترین سستی آنرا تباه‏ می‏کند و کوچکترین فردی آنرا وارونه می‏نماید . آنگاه فرمود چه می‏شود طلحه‏ و زبیر را ؟ خوب بود سالی و لااقل چند ماهی صبر می‏کردند و حکومت مرا می‏دیدند آنگاه تصمیم می‏گرفتند ، اما آنان طاقت نیاوردند و علیه‏ من شوریدند و در امری که خداوند حقی برای آنها قرار نداده با من به‏ کشمکش پرداختند .

...
علی ( ع ) در کلمات خود به دو موقف خطیر در دو مورد اشاره می‏کند و موقف خود را در این دو مورد ، ممتاز و منحصر به فرد می‏خواند یعنی او در هر یک از این دو مورد خطیر تصمیمی گرفته که کمتر کسی در جهان در چنان‏ شرائطی می‏تواند چنان تصمیمی بگیرد . علی در یکی از این دو مورد حساس‏ سکوت کرده است و در دیگری قیام ، سکوتی شکوهمند و قیامی شکوهمندتر ، موقف سکوت علی همین است که شرح دادیم .
سکوت و مدارا در برخی شرائط بیش از قیامهای خونین نیرو و قدرت تملک‏ نفس می‏خواهد . مردی را در نظر بگیرید که مجسمه شجاعت و شهامت و غیرت‏ است ، هرگز به دشمن پشت نکرده و پشت دلاوران از بیمش می‏لرزد ، اوضاع و احوالی پیش می‏آید که مردمی سیاست پیشه از موقع حساس استفاده می‏کنند و کار را بر او تنگ می‏گیرند تا آنجا که همسر بسیار عزیزش مورد اهانت‏ قرار می‏گیرد و او خشمگین وارد خانه می‏شود و با جمله‏هائی که کوه را از جا می‏کند شوهر غیور خود را مورد عتاب قرار می‏دهد و می‏گوید :
پسر ابو طالب چرا به گوشه خانه خزیده‏ای ؟ تو همانی که شجاعان از بیم‏ تو خواب نداشتند اکنون در برابر مردمی ضعیف سستی نشان می‏دهی ، ایکاش‏ مرده بودم و چنین روزی را نمی‏دیدم .
علی خشمگین از ماجراها از طرف همسری که بی‏نهایت او را عزیز می‏دارد این چنین تهییج می‏شود ، این چه قدرتی است که علی را از جا نمی‏کند ، پس‏ از استماع سخنان زهرا با نرمی او را آرام می‏کند که : نه ، من فرقی‏ نکرده‏ام ، من همانم که بودم ، مصلحت چیز دیگر است تا آنجا که زهرا را قانع می‏کند و از زبان زهرا می‏شنود : « حسبی الله و نعم الوکیل » .
ابن ابی الحدید در ذیل خطبه 215 این داستان معروف را نقل می‏کند : روزی فاطمه سلام الله علیها علی ( ع ) را دعوت به قیام می‏کرد ، در همین‏ حال فریاد موذن بلند شد که اشهد ان محمد رسول الله علی ( ع ) به زهرا فرمود آیا دوست داری این فریاد خاموش شود ؟ فرمود : نه ، فرمود سخن من‏ جز این نیست .

انتقاد از ابوبکر به صورت خاص در خطبه شقشقیه آمده است و در دو جمله‏ خلاصه شده است :
اول : اینکه او به خوبی می‏دانست من از او شایسته‏ترم و خلافت جامه‏ایست‏ که تنها بر اندام من راست می‏آید . او با اینکه این را به خوبی می‏دانست‏ چرا دست به چنین اقدامی زد ، من در دوره خلافت ، مانند کسی بودم که خار در چشم یا استخوان در گلویش بماند :

" « اما و الله لقد تقمصها ابن ابی‏قحافه و انه لیعلم ان محلی منها محل‏ القطب من الرحی » " .
به خدا قسم پسر ابو قحافه پیراهن خلافت را به تن کرد در حالی که خود می‏دانست محور این آسیا سنگ منم .
دوم : این است که چرا خلیفه پس از خود را تعیین کرد خصوصا اینکه او در زمان خلافت خود یک نوبت از مردم خواست که قرار بیعت را اقاله کنند و او را از نظر تعهدی که از این جهت بر عهده‏اش‏ آمده آزاد گذارند ، کسی که در شایستگی خود برای این کار تردید می‏کند و از مردم تقاضا می‏نماید استعفایش را بپذیرند چگونه است که خلیفه پس از خود را تعیین می‏کند .

" « فیا عجبا بینا هو یستقیلها فی حیاته اذ عقدها لاخر بعد وفاته » ".
شگفتا که ابوبکر از مردم می‏خواهد که در زمان حیاتش او را از تصدی‏ خلافت معاف بدارند و در همان حال زمینه را برای دیگری بعد از وفات‏ خویش آماده می‏سازد .

گفته بود اگر به فقاهت هم بود: کلکم افقه من عمر حتی ربات‏ الحجال : همه شما از عمر فقیه ترید.
لولا علی لهلک عمر : اگر علی‏ نبود عمر هلاک شده بود که گفته‏اند هفتاد بار از او شنیده شده است.


عدّه اى به محضرش عرضه داشتند: چه خوب بود اگر آنان را که در کشتن عثمان شرکت داشتند کیفر مى دادى! امام فرمود:
... اگر در این مسأله حرکتى پیش آید مردم از چند دسته بیرون نیستند:
گروهى برخی رأیشان رأى شماست، و فرقه اى رأیشان غیر رأى شماست، و گروهى را نه این رأى است و نه آن رأى. پس صبر پیشه کنید تا مردم آرام گیرند، و دلها از جوش و خروش بیفتد، و حقوق بـه آسـانى گرفتـه شـود.
در کنار من آرام باشید، و به انتظار دستورم بمانید، کارى نکنید که ارکان قدرت را ویران سازد، و توانایى را از دست ببرد، و به جاى آن سستى و ذلّت آورد، به زودى این مسأله را با مدارا حل مى کنم تاوقتى که مدارا ممکن باشد، و هرگاه چاره اى نیابم آخرین دوا داغ نهادن است (و آنان را از دم شمشیر مى گذرانم).


در فلسفه قبول حکومت و توصیف امام حق:
اى نفوس گوناگون، و دلهاى پراکنده، اى کسانى که بدنهاتان حاضر، و عقولتان از شما پنهان است، شما را به سوى حق مى کشم و شما همچون رمیدن بزغاله از غرّش شیر رم مى کنید! بعید است بتوانم به وسیله شما تاریکى را از چهره عدالت برطرف کنم، یا کژى را که به حق رسیده راست نمایم. خدایا تو مى دانى که آنچه انجام دادیم نه براى رغبت به قدرت بود بیعت شما با من حادثه ناگهانى نبود، و برنامه من و شما یکى نیست، من شما را براى خدا مى خواهم، و شما مرا براى خود مى خواهید!
 

Similar threads

بالا