شکست در ازدواج

opensuse

عضو جدید
سلام من پسری 27 ساله هستم و با دختری 22 ساله ازدواج کردم. بعد از مدتی که از زندگی مشترکمان که گذشت متوجه شدم همسرم قبلا با پسرخاله اش می خواسته ازدواج کنه اما به گفته خودش چون علاقه ای به ایشان نداشته از روی اجبار تا مرحله آزمایش ژنتیک هم پیش رفته ودر آن مقطع گفته بود من باایشان به دلیل رابطه فامیلی و آینده فرزند دار شدنمان ازدواج نمی کنم که این امر موجب رنجش شدید خاله ایشان شده بود . حتی خاله اش در مراسمات دیگر ما را دعوت نمی کرد و با دیدن ما به ما بی محلی نشان می داد.
از طرف دیگه من هم به حرف های همسرم تردید داشته و فکر می کنم ایشان به من دروغ گفته و اگر ایشان با پسرخاله اش قصد ازدواج نداشته چرا آزمایش ژنتیک رفته و در آن مرحله برگشته است. خیلی اعصابم خورد است و هر زمان به این موضوع که همسرم با پسرخاله اش قصد ازذواج داشته و تا مرحله آزمایش هم پیش رفته بود فکر می کنم اعصابم خورد می شه وحتی زندگی نرمال رو هم ندارم. نمی دانم چیکار کنم از طرفی خانواده خاله اش به ما بی محلی می کند و از رو در رو شدن با آنها واهمه دارم و از طرفی فکر می کنم همسرم به من دروغ می گوید و قصد ازدواج با ایشان را داشته ، نمی دانم چیکار کنم احساس می کنم تو ازدواجم دچار شکست شده ام.
 

pepper

کاربر فعال
برادر گلم سلام
همه ما گذشته ای داریم خوب و بد ، تلخ و شیرین بعضی از اوقات درمواردی از گذشته مان سکوت می کنیم و یا قسمتی ازان را با افتخار یاد آوری میکنیم
به چند نکته توجه کنید
ابتدا گذشته همسرتان بخشی از زندگی اوست که از اراده شما خارج بوده است
ثانیا نه شرعا نه عرفا کار خطایی از ایشان سر نزده است
به نظر من این را به عنوان موهبتی برای خودتان در نظر بگیرید که باعث شده شما به همسر محبوبتان برسید
برادر عزیزم
بیاد داشته باش که ازدواج مانند کاشتن نهال گلیست در خاک
و این نهال نیاز به نگهداری دارد شور عشق عامل ازدواج است اما برای آنکه به زندگی ایده التان برسید باید از نهالتان به خوبی مراقبت کنید تا گل آن شکوفا شود
به همسرتان عشق بورزید
ببخشید بی دلیل
دوست بدارید کسی که زندگیش را با شما به به اشتراک گذاشته
کینه و سوء ظن دل را سیاه میکند
برای زندگیتان دعا کن
از خدا کمک بخواهید
و شکر گذار باشید که خدا از جنس خودتان برایتان همسرانی آفرید تا به آن آرامش یابید
 

Majid Nemo

عضو جدید
به نظر من الان مهمه که همسرتون شما رو انتخاب کرده هر چند گذشته هم خیلی مهمه و باید هر چی که بوده به شما اعلام میشد تا اینجوری باعث سو تفاهم شما نمیشد .
دوست عزیز با این افکار فقط خودتون اذیت میشید و در نهایت خدایی نکرده خانواده از هم گسیخته میشه . به خدا توکل کنید و زندگی رو سخت نگیرید.
 

hasablink

عضو جدید
بنظر من بهترین کار اینه که طلاق بگیرید
زنی که در آغوش شوهرش باشه اما دلش یه جای دیگه باشه بدرد نمیخوره...
تابلوئه که داره فیلم بازی میکنه خانومتون.
 

محمودپور

عضو جدید
کاربر ممتاز
سلام من پسری 27 ساله هستم و با دختری 22 ساله ازدواج کردم. بعد از مدتی که از زندگی مشترکمان که گذشت متوجه شدم همسرم قبلا با پسرخاله اش می خواسته ازدواج کنه اما به گفته خودش چون علاقه ای به ایشان نداشته از روی اجبار تا مرحله آزمایش ژنتیک هم پیش رفته ودر آن مقطع گفته بود من باایشان به دلیل رابطه فامیلی و آینده فرزند دار شدنمان ازدواج نمی کنم که این امر موجب رنجش شدید خاله ایشان شده بود . حتی خاله اش در مراسمات دیگر ما را دعوت نمی کرد و با دیدن ما به ما بی محلی نشان می داد.
از طرف دیگه من هم به حرف های همسرم تردید داشته و فکر می کنم ایشان به من دروغ گفته و اگر ایشان با پسرخاله اش قصد ازدواج نداشته چرا آزمایش ژنتیک رفته و در آن مرحله برگشته است. خیلی اعصابم خورد است و هر زمان به این موضوع که همسرم با پسرخاله اش قصد ازذواج داشته و تا مرحله آزمایش هم پیش رفته بود فکر می کنم اعصابم خورد می شه وحتی زندگی نرمال رو هم ندارم. نمی دانم چیکار کنم از طرفی خانواده خاله اش به ما بی محلی می کند و از رو در رو شدن با آنها واهمه دارم و از طرفی فکر می کنم همسرم به من دروغ می گوید و قصد ازدواج با ایشان را داشته ، نمی دانم چیکار کنم احساس می کنم تو ازدواجم دچار شکست شده ام.

سلام، دوست عزیز، ابتدا در مورد خانواده خاله باید بگم که خیلی راحت باهاشون قطع رابطه بفرمایین انگار که رفتن به جهنم! این مسائل همیشه هست، خود شما هم شاید ده تا خواستگاری رفتی و یا اصلاً به بعضی ها علاقه پیدا کردی. به نظر من ذهن شما در حال مسلط شدن بر شما است و این می تونه خطر آفرین باشه. اجازه ندین ادامه پیدا کنه. خیلی عذر می خوام به خودتون بگین: به درک. لطفاً بر خودتون مسلط بشین و یا به صورت انفرادی به یک روانشناس و یا مشاور خانواده مراجعه بفرمایید، قطعاً این اشخاص خیلی تخصصی تر و عملی تر شما رو راهنمایی خواهند کرد. یه خواهش دیگه هم دارم ترجیحاً با افراد مجرد مشورت نفرمایید.

بنظر من بهترین کار اینه که طلاق بگیرید
زنی که در آغوش شوهرش باشه اما دلش یه جای دیگه باشه بدرد نمیخوره...
تابلوئه که داره فیلم بازی میکنه خانومتون.


چه طرز حرف زدنه. چطوری می تونی این قدر سطحی و غیر منصفانه و غیر مسئولانه قضاوت کنی و نظر بدی، مگه شوخیه. پای زندگی دو نفر در میونه اگر هر کدومشون یه حماقت کوچیک بکنه تا آخر عمر باعث شکست هر دو نفر میشه. فکر کردی زندگی گیم پلی استیشنه که گیم آور بشی دوباره از اول. اصلاً تصوری از حرفی که می زنی نداری.
 
آخرین ویرایش:

fati24

کاربر فعال تالار هنر ,
کاربر ممتاز
به زندگیتون ادامه بدید و خودتون رو دچار شک و تردید نکنید...
هرکسی یه گذشته ای داره و مسلما شما هم گذشته ای داشتید که اگر اونو بازگو کنید ممکنه همین حس تو وجو همسرتون رو هم ایجاد کنه...
پس به گذشته فک نکنید و به زندگیتون ادامه بدید...با ارامش...
 

pepper

کاربر فعال
بنظر من بهترین کار اینه که طلاق بگیرید
زنی که در آغوش شوهرش باشه اما دلش یه جای دیگه باشه بدرد نمیخوره...
تابلوئه که داره فیلم بازی میکنه خانومتون.
درسته که باشگاه کلا اسپم شده
اما دوست عزیز اینجا جاش نیست
 

mohandese.motefakker

عضو جدید
کاربر ممتاز
بابا بیخیال, قبلش که تو رو ندیده بود...
بنظر من که این چیزی که گفتی اصلا مساله ای نیست که خودت رو واسش ناراحت کنی. زندگیتو بکن. زیاد هم سوال نپرس از این و اون و بهش فکر نکن. قوی باش
 

mozhgan.s.r

عضو جدید
بنظر من بهترین کار اینه که طلاق بگیرید
زنی که در آغوش شوهرش باشه اما دلش یه جای دیگه باشه بدرد نمیخوره...
تابلوئه که داره فیلم بازی میکنه خانومتون.
خانوما امکان نداره به کسی دیگه علاقه داشته باشن برن توی آغوش یکی دیگه
نمیتونن به احساساتشون غلبه کنند
به همین دلیل وقتی یه مرد دلش یه جا دیگه باشه میتونه با همسرش باشه
ولی زن نه
از من میشنوی به زمان حال همسرت اهمییت بده ببین چطور احساساتش باهات و زندگی تو ادامه بده زیاد خودتو ناراحت نکن
همینوطوری که آقایون چندجا میرن خواستگاری ممکنه نشه
خانوما هم ممکنه با یه خواشتگار تا ازدواج و آزمایشگاه برن ولی به هر دلیلی نشه
خودتو به خاطر فامیل خانمت ناراحت نکن خانوما معمولاً هزار تا چشم دنبالشونه رابطه تون باهاشون یه مدتی قطع کن یا اصلاً مثل خودشون رفتار کن بی اهمیـت باش
اگر حس میکنی خانومت یه چیزی ازت مخی ممکنه مطمئن باش چیز زیاد مهمی نیست چون نمیخواد بیشتر از این ناراحتت کنه پس براش مهمی
موفق باشی زندگی بخاطر حرفای بیهوده سخت نکن از زمان حالتون لذت ببرید امیداورم آینده خوبی در کنار همسرتون داشته باشید.:gol::gol:
 
آخرین ویرایش:

آوای علم

مدیر تالار مشاوره
مدیر تالار
سلام من پسری 27 ساله هستم و با دختری 22 ساله ازدواج کردم. بعد از مدتی که از زندگی مشترکمان که گذشت متوجه شدم همسرم قبلا با پسرخاله اش می خواسته ازدواج کنه اما به گفته خودش چون علاقه ای به ایشان نداشته از روی اجبار تا مرحله آزمایش ژنتیک هم پیش رفته ودر آن مقطع گفته بود من باایشان به دلیل رابطه فامیلی و آینده فرزند دار شدنمان ازدواج نمی کنم که این امر موجب رنجش شدید خاله ایشان شده بود . حتی خاله اش در مراسمات دیگر ما را دعوت نمی کرد و با دیدن ما به ما بی محلی نشان می داد.
از طرف دیگه من هم به حرف های همسرم تردید داشته و فکر می کنم ایشان به من دروغ گفته و اگر ایشان با پسرخاله اش قصد ازدواج نداشته چرا آزمایش ژنتیک رفته و در آن مرحله برگشته است. خیلی اعصابم خورد است و هر زمان به این موضوع که همسرم با پسرخاله اش قصد ازذواج داشته و تا مرحله آزمایش هم پیش رفته بود فکر می کنم اعصابم خورد می شه وحتی زندگی نرمال رو هم ندارم. نمی دانم چیکار کنم از طرفی خانواده خاله اش به ما بی محلی می کند و از رو در رو شدن با آنها واهمه دارم و از طرفی فکر می کنم همسرم به من دروغ می گوید و قصد ازدواج با ایشان را داشته ، نمی دانم چیکار کنم احساس می کنم تو ازدواجم دچار شکست شده ام.

سلام بر شما


مطمئنا با توجه به زماني كه از شروع زندگيتان مي گذرد تا حدودي شناخت كامل به همسرتان پيدا كردين شما رفتارها اخلاق ها صداقتش را در موراد ديگه مقايسه كنيد

اين حس كنجكاوي خودتون هم كنار بذاريد

اينكه خانوم شما به شما چيزي نگفته دليل بر بي صداقتي ايشون نيست چون اكثر مشاور ها هم مي گويند لازم نيست تمام مسائل دوران مجردي وقتي ديگر اثري در زندگي ايندتون نداره تعريف كنيد

چه بسا تعريف انها تنها ديد فرد مقابل عوض مي كنه شما كه الان اين حس داريد فرض كنيد از اول خانومتون بهتون مي گفت چي ميشد؟!

بعد هم وقتي چيزي تمام شده مطرح كردنش چه فايده داره وقتي حتي يك درصد احتمال بدي قرار ارامش زندگي بهم زند



شما چرا از يك ديد ديگه شك نمي كنيد به ديد خوب

چه دليلي داره تا مرحله ازمايش خانومتون پيش بره حتي اگر موافق هم بوده منصرف بشه؟
چه دليل داره الان خالشون باهاشون رابطه خوبي نداشته باشه


بر فرض محال هم اگر همسرتون موافق هم بوده است به مرحله اي رسيده كه مخالف شده پس اين يعني اتمام همه چيز چون نه مخالت خانواده ها بوده نه اينطور كه تعريف كردين مسئله ديگر

يك مطلب هم به ياد داشته شكيات مداوم باعث تقويت اين حس شما و از بين رفتن رابطه صميمي بين شما و همسرتون مي شود پس پيشنهاد من به شما اين است يكبار براي هميشه اين مسئله را حل كنيد خوب فكر كنيد و تمام جزيياتي كه مي دانيد بررسي كنيد و حتي شده به ارامي با همسرتون صحبت كنيد اگر در جريان قبلا بودن


اميدوارم اين افكار زودتر از بين رود و زندگيتان به آرامش بيشتر رسد:gol:
 

sajjad_mke

عضو جدید
بنظر من بهترین کار اینه که طلاق بگیرید
زنی که در آغوش شوهرش باشه اما دلش یه جای دیگه باشه بدرد نمیخوره...
تابلوئه که داره فیلم بازی میکنه خانومتون.
چه زود قضاوت میکنی شما که از هیچی خبر نداری راه حل نده .زود تند و طلاق به همین راحتی بجای راه حل برا وصل کردن طلاق .از کجا دونستی زنش کس دیگه ای رو دوست داره به ما هم بگو تا یاد بگیریم؟؟
برادر من (استارتر)لطفا به یک مشاور خانواده و روانشناس مراجعه کن کسی اینجا نمیتواند به شما کمک کند و راه حل خوبی برای حل مشکل انتخاب نکرده اید
 

آوای علم

مدیر تالار مشاوره
مدیر تالار
بنظر من بهترین کار اینه که طلاق بگیرید
زنی که در آغوش شوهرش باشه اما دلش یه جای دیگه باشه بدرد نمیخوره...
تابلوئه که داره فیلم بازی میکنه خانومتون.



توجه

كاربران گرامي قوانين مباحث مشاوره اي را لطفا مطالعه فرماييد !
اساسنامه تالار مشاوره
 

ali 254

اخراجی موقت
سلام من پسری 27 ساله هستم و با دختری 22 ساله ازدواج کردم. بعد از مدتی که از زندگی مشترکمان که گذشت متوجه شدم همسرم قبلا با پسرخاله اش می خواسته ازدواج کنه اما به گفته خودش چون علاقه ای به ایشان نداشته از روی اجبار تا مرحله آزمایش ژنتیک هم پیش رفته ودر آن مقطع گفته بود من باایشان به دلیل رابطه فامیلی و آینده فرزند دار شدنمان ازدواج نمی کنم که این امر موجب رنجش شدید خاله ایشان شده بود . حتی خاله اش در مراسمات دیگر ما را دعوت نمی کرد و با دیدن ما به ما بی محلی نشان می داد.
از طرف دیگه من هم به حرف های همسرم تردید داشته و فکر می کنم ایشان به من دروغ گفته و اگر ایشان با پسرخاله اش قصد ازدواج نداشته چرا آزمایش ژنتیک رفته و در آن مرحله برگشته است. خیلی اعصابم خورد است و هر زمان به این موضوع که همسرم با پسرخاله اش قصد ازذواج داشته و تا مرحله آزمایش هم پیش رفته بود فکر می کنم اعصابم خورد می شه وحتی زندگی نرمال رو هم ندارم. نمی دانم چیکار کنم از طرفی خانواده خاله اش به ما بی محلی می کند و از رو در رو شدن با آنها واهمه دارم و از طرفی فکر می کنم همسرم به من دروغ می گوید و قصد ازدواج با ایشان را داشته ، نمی دانم چیکار کنم احساس می کنم تو ازدواجم دچار شکست شده ام.

دوست من ، فرض کنید همسر شما قصد داشته با صد نفر ازدواج کنه ، خب چه ربطی داره الان این موضوع؟

قصد داشته ، اینکارو نکرده که ، پس به نظر من اصلا جای بحث نمی مونه:D
 

AUTUMN LEAVE

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
سلام من پسری 27 ساله هستم و با دختری 22 ساله ازدواج کردم. بعد از مدتی که از زندگی مشترکمان که گذشت متوجه شدم همسرم قبلا با پسرخاله اش می خواسته ازدواج کنه اما به گفته خودش چون علاقه ای به ایشان نداشته از روی اجبار تا مرحله آزمایش ژنتیک هم پیش رفته ودر آن مقطع گفته بود من باایشان به دلیل رابطه فامیلی و آینده فرزند دار شدنمان ازدواج نمی کنم که این امر موجب رنجش شدید خاله ایشان شده بود . حتی خاله اش در مراسمات دیگر ما را دعوت نمی کرد و با دیدن ما به ما بی محلی نشان می داد.
از طرف دیگه من هم به حرف های همسرم تردید داشته و فکر می کنم ایشان به من دروغ گفته و اگر ایشان با پسرخاله اش قصد ازدواج نداشته چرا آزمایش ژنتیک رفته و در آن مرحله برگشته است. خیلی اعصابم خورد است و هر زمان به این موضوع که همسرم با پسرخاله اش قصد ازذواج داشته و تا مرحله آزمایش هم پیش رفته بود فکر می کنم اعصابم خورد می شه وحتی زندگی نرمال رو هم ندارم. نمی دانم چیکار کنم از طرفی خانواده خاله اش به ما بی محلی می کند و از رو در رو شدن با آنها واهمه دارم و از طرفی فکر می کنم همسرم به من دروغ می گوید و قصد ازدواج با ایشان را داشته ، نمی دانم چیکار کنم احساس می کنم تو ازدواجم دچار شکست شده ام.

هر دختری موردهایی برای ازدواج داره .. حالا ممکنه تا پای سفره عقد هم بره ولی ازدواج بهم بخوره!
اگه واقعاً دوستش دارین نباید این چیزا براتون مهم باشه! میتونست این اتفاق برعکس هم بیفته ..
مهم الانه .. همسرتون هم گفته که به پسرخالش علاقه ای نداشته!
شما نباید به خاطر رفتار خالهء همسرتون ،باعث رنجش همسرتون بشین .. مهم همسرتون و زندگیه مشترکتون هست.
سعی کنین شک و تردید رو از خودتون دور کنین . و برای رفع شک و تردید به طور جدی با همسرتون درباره این موضوع صحبت کنین ..
موفق باشین .
 

toraj_reza63

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
بابا برو کلاتو بنداز بت بله گفتن تو این زمون
از شوخی گذشته ادم وقتی مشکل داره نمیره ک تو کوچه هر داد بزنه زندگی خصوصیشو بگه هر چیم ما کاربرا از رو دلسوزی بگیم حرفا 2 زار نمی ارزه
ن تجربه زندگی مشترک رو داریم ن دانش انسان شناسی
واسه همین با توده ای از نظرات متفاوت مواجه میشی ک بعضیاش اروم می کنه بعضیاش نمک رو زخمه
هر مشکلی ی راه داره اما این راش نیست بهتر با همونی مشورت کنی ک می خوای ی عمر باش زندگی کنی
اگرم سر کارییه پس حالا ک سر کاریم حقوقمونو بده
 
آخرین ویرایش:

3peh

عضو جدید
سلام من پسری 27 ساله هستم و با دختری 22 ساله ازدواج کردم. بعد از مدتی که از زندگی مشترکمان که گذشت متوجه شدم همسرم قبلا با پسرخاله اش می خواسته ازدواج کنه اما به گفته خودش چون علاقه ای به ایشان نداشته از روی اجبار تا مرحله آزمایش ژنتیک هم پیش رفته ودر آن مقطع گفته بود من باایشان به دلیل رابطه فامیلی و آینده فرزند دار شدنمان ازدواج نمی کنم که این امر موجب رنجش شدید خاله ایشان شده بود . حتی خاله اش در مراسمات دیگر ما را دعوت نمی کرد و با دیدن ما به ما بی محلی نشان می داد.
از طرف دیگه من هم به حرف های همسرم تردید داشته و فکر می کنم ایشان به من دروغ گفته و اگر ایشان با پسرخاله اش قصد ازدواج نداشته چرا آزمایش ژنتیک رفته و در آن مرحله برگشته است. خیلی اعصابم خورد است و هر زمان به این موضوع که همسرم با پسرخاله اش قصد ازذواج داشته و تا مرحله آزمایش هم پیش رفته بود فکر می کنم اعصابم خورد می شه وحتی زندگی نرمال رو هم ندارم. نمی دانم چیکار کنم از طرفی خانواده خاله اش به ما بی محلی می کند و از رو در رو شدن با آنها واهمه دارم و از طرفی فکر می کنم همسرم به من دروغ می گوید و قصد ازدواج با ایشان را داشته ، نمی دانم چیکار کنم احساس می کنم تو ازدواجم دچار شکست شده ام.

برادر نگرانیت کامالا بیخوده
 

Mʀ Yᴀsɪɴ

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
مگه دیوانه بودی که ازدواج کردی

حالا که کردی شک نکن هیچ وقت

حتی اگر یک دنیا بد گوین تو به همسرت شک نکن

که شک کنی همه چیز رو باختی
 

nayyerr

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
سلام من پسری 27 ساله هستم و با دختری 22 ساله ازدواج کردم. بعد از مدتی که از زندگی مشترکمان که گذشت متوجه شدم همسرم قبلا با پسرخاله اش می خواسته ازدواج کنه اما به گفته خودش چون علاقه ای به ایشان نداشته از روی اجبار تا مرحله آزمایش ژنتیک هم پیش رفته ودر آن مقطع گفته بود من باایشان به دلیل رابطه فامیلی و آینده فرزند دار شدنمان ازدواج نمی کنم که این امر موجب رنجش شدید خاله ایشان شده بود . حتی خاله اش در مراسمات دیگر ما را دعوت نمی کرد و با دیدن ما به ما بی محلی نشان می داد.
از طرف دیگه من هم به حرف های همسرم تردید داشته و فکر می کنم ایشان به من دروغ گفته و اگر ایشان با پسرخاله اش قصد ازدواج نداشته چرا آزمایش ژنتیک رفته و در آن مرحله برگشته است. خیلی اعصابم خورد است و هر زمان به این موضوع که همسرم با پسرخاله اش قصد ازذواج داشته و تا مرحله آزمایش هم پیش رفته بود فکر می کنم اعصابم خورد می شه وحتی زندگی نرمال رو هم ندارم. نمی دانم چیکار کنم از طرفی خانواده خاله اش به ما بی محلی می کند و از رو در رو شدن با آنها واهمه دارم و از طرفی فکر می کنم همسرم به من دروغ می گوید و قصد ازدواج با ایشان را داشته ، نمی دانم چیکار کنم احساس می کنم تو ازدواجم دچار شکست شده ام.


سلام
آقای محترم فرض رو بر این میگذاریم که قصد ازدواج داشته و آزمایش بد بوده درست این امر چه مشکلی داره؟؟؟ ازدواج که صورت نگرفته که اگر چه می گرفت بازم اتفاق خاصی نبوده. اگه ناراحتی شما به خاطر این هست که خانومتون به شما دروغ گفته وشما مشکلی با قصد ازدواج ایشون ندارین و فقط مشکل با دروغ گفتن ایشون دارین خب بازم خودتون رو بی خود اذیت می کنین که این برداشت شما هست و اثبات نشده.
در کل چه تضمنی می کردین اگه با خانم دیگه ای ازدواج می کردین با هیچ پسری رابطه نداشته ؟؟؟؟؟؟ ( پنهانی )
آیا می دانید هستن دخترانی که تا قبل ازدواج با گروه های مختلفی پسر به قصد های مختلف نامزده کرده و در نهایت هیچ....
حداقل این خوبی در خانم شما هست که اگه نامزدی بوده در خفا نبوده و خانواده ها در جریان هستن
شما همچین نوشتین شکست که من فکر کردم این نامزدی خدای نکرده بعد ازدواج با شمابوده
بی خودی هم افکار شیطانی که خدایی نکرده باعث خراب و تباه شدن زندگی گرم شما می شود به خودتون راه ندین.
موفق باشین.:gol:
 

shahab.

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
سلام درود بر تو...
به نظر من شما هنوز به اون بلوغ فکری لازم برای ازدواج نرسیدی دلیلشم اینه که حتی مسایلی به این کوچکی برای شما غیر قابل قبول جلوه میکنه...
این طبیعیه که هر دختری که با شما بخواد ازدواج بکنه قبلا یکسری خاستگار داشته باشه دختر خوب و پاک همیشه خواهان زیاد داره به نظر من اگر ازاین دید به قضیه نگاه کنی هضمش برات راحت تره...
متاسفانه مشکل اصلی جوونای امروزی اینه که تو همه موارد کمال گران و توقع دارن همه چیز بطور 100% همون چیزی باشه که اونا میخوان ولی همچین چیزی غیر ممکنه فکر میکنم اگر ما یکم توقعات بیجارو مثل همین موردی که شما ذکر کردین از بین ببرین خیلی از مشکلات حل میشه و ما شاهد این همه طلاق تو کشور نخواهیم بود...
 

self.f_t_m990

کاربر فعال تالار اسلام و قرآن ,
کاربر ممتاز
سلام من پسری 27 ساله هستم و با دختری 22 ساله ازدواج کردم. بعد از مدتی که از زندگی مشترکمان که گذشت متوجه شدم همسرم قبلا با پسرخاله اش می خواسته ازدواج کنه اما به گفته خودش چون علاقه ای به ایشان نداشته از روی اجبار تا مرحله آزمایش ژنتیک هم پیش رفته ودر آن مقطع گفته بود من باایشان به دلیل رابطه فامیلی و آینده فرزند دار شدنمان ازدواج نمی کنم که این امر موجب رنجش شدید خاله ایشان شده بود . حتی خاله اش در مراسمات دیگر ما را دعوت نمی کرد و با دیدن ما به ما بی محلی نشان می داد.
از طرف دیگه من هم به حرف های همسرم تردید داشته و فکر می کنم ایشان به من دروغ گفته و اگر ایشان با پسرخاله اش قصد ازدواج نداشته چرا آزمایش ژنتیک رفته و در آن مرحله برگشته است. خیلی اعصابم خورد است و هر زمان به این موضوع که همسرم با پسرخاله اش قصد ازذواج داشته و تا مرحله آزمایش هم پیش رفته بود فکر می کنم اعصابم خورد می شه وحتی زندگی نرمال رو هم ندارم. نمی دانم چیکار کنم از طرفی خانواده خاله اش به ما بی محلی می کند و از رو در رو شدن با آنها واهمه دارم و از طرفی فکر می کنم همسرم به من دروغ می گوید و قصد ازدواج با ایشان را داشته ، نمی دانم چیکار کنم احساس می کنم تو ازدواجم دچار شکست شده ام.

سلام
به نظر بنده اگه الان همسرتون رفتار خوبی داره و تمام حواسش به شما و زندگیش هست کار به گذشتش نداشته باشید و با اعتماد باهاش زندگی کنید و افکار بد رو از خودتون دور کنید .
و اینکه مشابه این مورد رو بنده به عینه در اقواممون دیدم که دختر خانمی بودن که تمایل نداشتن با پسر خالشون ازدواج کنند به اصرار پدر و مادر خودشو و خالشون رفتن آزمایش دادن ، بعدش هم عقد کردن متاسفانه بعد از چند ماه از هم طلاق گرفتن و الان هر دو تا شون دوباره ازدواج کردن و زندگی خوبی هم دارند .
 

etnn

عضو جدید
کاربر ممتاز
واقعا این فکرها ارزش اینو داره که لحظاتی که الان میتونه با شیرینی سپری بشه رو به کام خودتون الکی الکی تلخ کنید! ؟؟
مگه دنیا رو چند بار به آدم میدن؟؟

این فکرای بیهوده فقط و فقط وقت و عمرتون رو هدر میده! بالاخره هر دختری خواستگارایی داره که به دلایلی با بعضیاشون ازدواج نمیکنه!! و فقط با یکیشون ازدواج میکنه...دیگه انقدرا هم حساس نباشید!
 

pouyan68

عضو جدید
سلام درود بر تو...به نظر من شما هنوز به اون بلوغ فکری لازم برای ازدواج نرسیدی دلیلشم اینه که حتی مسایلی به این کوچکی برای شما غیر قابل قبول جلوه میکنه...این طبیعیه که هر دختری که با شما بخواد ازدواج بکنه قبلا یکسری خاستگار داشته باشه دختر خوب و پاک همیشه خواهان زیاد داره به نظر من اگر ازاین دید به قضیه نگاه کنی هضمش برات راحت تره...متاسفانه مشکل اصلی جوونای امروزی اینه که تو همه موارد کمال گران و توقع دارن همه چیز بطور 100% همون چیزی باشه که اونا میخوان ولی همچین چیزی غیر ممکنه فکر میکنم اگر ما یکم توقعات بیجارو مثل همین موردی که شما ذکر کردین از بین ببرین خیلی از مشکلات حل میشه و ما شاهد این همه طلاق تو کشور نخواهیم بود...
سلامجانا سخم از زبان ما می گویی...با نظرات این دستمون موافقم.یه سوال :شما خودت چقدر کاملی که یه همسر کامل میخای؟چرا ما جوونا انقدر کمال گرا شدیم در حالی که خودمون اونقدر با کمالات نیبستیم؟چرا ما کمالات رو در رابطه با خودمون فقط در حد حرف عالی داریم ولی تو عمل میلنگیم و در مقابل انتظار داریم طرفمون کامل باشه؟صرف اینکه خانم شما قبلا میخاسته با یه نفر ازدواج کنه. که چی؟همون طور که ما پسرا حق انتخاب داریم خب خانومام مثل مان با ما یکسانن حق انتخاب دارن چرا ما میخایم با کوته فکریمون این حق رو از ایشون سلب کنیم؟چرا شما به این فکر میکنی که ایشون قبلا میخاستن با پسر خالشون ازدواج کنن؟این دقیقا نگا کردن به کوچکترین قسمت خالیه یه لیوان اب میمونهچرا به این فکر نمیکنی که ایشون شما رو انخاب کرده و در کنار شماس؟چرا با این تردیدای الکی با این شکای بیخد که ناشی از فقط شماس بهترین لحظات زندگی تون رو دارین خراب میکنین؟به نظر من دوستانه بگم حقیقت تلخه ولی شما اره خد شما باید یه سر به خودت بزنیهمین.خودت رو بشناس زندگی رو یه بار دیگه برا خودت تعریف کن ببین کی هستی کجاییخیلیا الان حسرت میخورن مثل شما الان در کنار عشقشون باشن ولی بنا به دلایلی نیستنچرا انقدر ما نا سپاسیم؟
 

opensuse

عضو جدید
واقعا همین طوره حق با شماست، من خیلی ناشکرم
اگر کسی هم نظری داره در جهت کمک لطفا دریغ نکنه.
 

M.A777

عضو جدید
کاربر ممتاز
سلام من پسری 27 ساله هستم و با دختری 22 ساله ازدواج کردم. بعد از مدتی که از زندگی مشترکمان که گذشت متوجه شدم همسرم قبلا با پسرخاله اش می خواسته ازدواج کنه اما به گفته خودش چون علاقه ای به ایشان نداشته از روی اجبار تا مرحله آزمایش ژنتیک هم پیش رفته ودر آن مقطع گفته بود من باایشان به دلیل رابطه فامیلی و آینده فرزند دار شدنمان ازدواج نمی کنم که این امر موجب رنجش شدید خاله ایشان شده بود . حتی خاله اش در مراسمات دیگر ما را دعوت نمی کرد و با دیدن ما به ما بی محلی نشان می داد.
از طرف دیگه من هم به حرف های همسرم تردید داشته و فکر می کنم ایشان به من دروغ گفته و اگر ایشان با پسرخاله اش قصد ازدواج نداشته چرا آزمایش ژنتیک رفته و در آن مرحله برگشته است. خیلی اعصابم خورد است و هر زمان به این موضوع که همسرم با پسرخاله اش قصد ازذواج داشته و تا مرحله آزمایش هم پیش رفته بود فکر می کنم اعصابم خورد می شه وحتی زندگی نرمال رو هم ندارم. نمی دانم چیکار کنم از طرفی خانواده خاله اش به ما بی محلی می کند و از رو در رو شدن با آنها واهمه دارم و از طرفی فکر می کنم همسرم به من دروغ می گوید و قصد ازدواج با ایشان را داشته ، نمی دانم چیکار کنم احساس می کنم تو ازدواجم دچار شکست شده ام.
سلام
میدونم بعد از یک ماه دارم نقل قول میکنم امیدوارم این پست برای شما مفید واقع بشه دوست عزیز


عزیز،اول این رو در ذهنت برای خودت منسجم کن که "اگر همسر من قبل از اینکه من رو دیده باشه،کسی رو دوست داشت،گناه نکرده و کارش اشتباه نبوده"
یعنی همسر شما مثلا در سن 21 سالگی شما رو دیده و مثلا ازدواج کردید و فلان،ولی مثلا اگر توی 18-19سالگی پسرخالش رو دوست داشت،اصلا عیب همسر شما نیست و نباید بگی "نباید اون زمانیکه من وجود نداشتم،کسی رو دوست میداشت!" چون واقعا یک گفته ای هست که با منطق جور در نمیاد پس اصلا به این موضوع فکر نکن و قبول کن که این ایراد نیست.

دوم اون حس غیرت مردونه هستش که شما رو آزار میده ولی غیرت هم حدی داره و باید کنترلش کنی.هر مردی دوست داره همسرش برای خودش و خاص خودش باشه.زن ها هم مُدلشون اینه که وقتی یکی رو دوست داشته باشن واقعا نمیتونن در مورد هیچ مردی فکر کنن!یعنی مغزشون اینجوری ساخته شده و اصلا حتی ذره ای به شخص دیگه نمیتونن فکر کنن

ولی اگر غیرتت طوری باشه که بخوای آسیب روحی و فیزیکی به همسرت برسونی،همسرت کم کم اون عشق و علاقش نسبت بهت کم میشه و کم کم وارد فازی میشه که میتونه به جز تو کسی دیگه رو دوست داشته باشه!
یعنی شما با دستای خودت نباید به همسرت توهین کنی و اون رو وارد این فاز ببری که "به جز من کسی دیگه رو دوست داشته باش!"


سوم اینکه شما باید به طور کامل تمامی کسانیکه به این مسئله مربوط هستن از زندگیت حذف کنی.خیلی راحت کات کنی و اصلا در زندگیت راه ندی.حتی قطع رابطه ی فامیلی.باید اول از همه فقط خودت و همسرت رو مد نظر قرار بدی و به هیچکس حتی ذره ای توجه نکنی.میخواد فحش بده میخواد سلام کنه میخواد محل نزاره،توی دلت بگو "به جهنم که سلام نکرد به جهنم که محل نزاشت،فقط خودم مهمم و همسرم واسم مهمه هیچ چیزی توی این دنیا به جز خانواده ی خودم و همسرم واسم مهم نیست" اینجوری بهتره.


حالا وقتی مرحله سوم رو انجام دادی،با همسر خودت خلوت کن.بشین حرف بزن و این جملات رو هر جور صلاح میدونی بگو (دلیل اینکه چرا این جملات رو باید بگی توی پرانتز واست مینویسم) :


"ببین،خانم من،من یه مرد هستم و مسلماً غیرت دارم به خصوص روی کسانیکه خیلی دوسشون دارم (این جمله براش محبت آمیزه و باعث میشه با دقت به حرفات گوش بده) من احساس میکنم که قبلا شما پسر خالت رو دوست داشتی و این منو خیلی آزار میده.چون احساس میکنم من رو دوست نداری و همین الآن داری به اون فکر میکنی و بشدت منو ناراحت میکنه.اینگار دارم از درون میسوزم،شاید به روی خودم نیارم ولی واقعا همه روز و شب فکرم درگیره این مسئلست که دارم تورو براحتی از دست میدم (این جمله محبت آمیزه ولی باعث میشه همسرت دقت کنه که کارش اشتباه بوده و باید شفاف سازی میکرده و نباید این حس بد رو برات بوجود می آورده) حقیقتش رو بخوای به مرحله ای رسیدم که دارم نسبت بهت حس بدی پیدا میکنم.نه فکر کنی منظورم اینه که تو آدم بدی هستی و داری به اون مرد ـه فکر میکنی بلکه میخوام منو مطمئن کنی که فقط به من فکر میکنی و فقط منو دوست داشتی و داری و فقط من برات اهمیت دارم نه هیچکسی دیگه توی این دنیا(با این جمله به همسرت اطمینان میدی که بهش اعتماد داری ولی میخوای محبت ببینی.زن عاشق محبت کردنه و اگر بفهمه همسرش محبت ندیده،شدیدا از دست خودش ناراحت میشه،اینجا معمولا زن ها ناراحتی خودشون رو ازینکه نتونستن به همسرشون محبت کنن، ابراز میکنن،حالا با گریه یا مثلا صحبت کردن با شما و غیره) ببین خانمم،این زندگی الکی بوجود نیومده هم من و هم شما زحمت کشیدیم، (از مسائل مختلف زندگیتون بگو هر خاطره ی خوب و بد) و غیرههههههههههههههههه"


ببین اول سعی کن با خودت توی ذهن خودت مرور کنی که ایشون همسرت هست و بهرحال عشقی نسبت بهت داره چه کم چه زیاد بلاخره همسرت هست و این رو در ذهنت داشته باش که تنها داراییت ایشون هست.به خودت بقبولون که همسرت محترمه و باید خودت رو کنترل کنی که یوقت از دستش ناراحت نشی (بر اثر صحبت از مسئله ی خاصی یا غُر و دعوای خاص)نباید زود جوش بیاری و بهش نپری.
خودت رو که خوب کنترل کردی بعد بیا با آرامش این صحبت ها رو بگو.
سعی کن توی صحبت کردن،محبت کنی و حرف های محبت آمیز بزنی که همسرت متوجه بشه و براش مرور بشه که دوسش داری.زن ها به محبت به شدت سریع واکنش نشون میدن.سعی کن بهش بقبولونی که این طرز رفتارش درست نبوده و تورو آزار داده و بسیار اذیت شدی توی این مدت.
بازم میگم سعی کن کلمات و جملات رو دقیق به همون منوالی که دوست داری ادا کنی،سعی کن وارد فاز مثبت بشی و مثبت گرا باشی و حتی واسه ی 5دقیقه هم که شده قسمت پُر لیوان رو ببینی.

هیچوقت به همسرت دستور نده که دوستت داشته باشه.مثلا بهش نگو "بهت میگم حق نداری در مورد کسی دیگه فکر کنی یا اگر بفهمم فلان کارو کردی فلان میکنم" هیچوقت تهدید نکن چون تهدید دقیقا عکس جواب میده!! تهدید نکن که دروغ نگو فلان میکنم.اصلا بی محلی نکن،بی محلی یعنی "تو ایراد داری و باید بری درست بشی وگرنه تا آخر عمر این شکلی باهات رفتار میکنم،شایدم بد تر" واسه همین بی محلی جواب نمیده،دقیقا مثل تهدید میمونه.
خلاصه سعی کن خودت رو کنترل کنی و از جنبه ی "حق به جانب" وارد صحبت نشی.از جنبه ی "میخوام زندگیم درست بشه" وارد بشو!یعنی تلاش کن برای تثبیت زندگیت و محکم کردن ازدواجت ، چون ازدواجت پایان خوبی نداشته باشه یعنی یک شکست بزرگ در زندگیت خوردی و نتونستی ازدواجت رو مدیریت کنی.این واقعا مهلک هست و غرور مردونگیت رو بسیار خدشه دار میکنه پسفردا واقعا افسردگی واست میاره.انسان حتی اگر برای همسرش اهمیت قائل نباشه ولی همه ی انسان ها برای خودشون که اهمیت قائلن!پس حداقل برای خودت هم که شده اصلا نزار "ببازی" ، چون باختن توی ازدواج واقعا اُفت هست.عقب نشینی هست.یه باخت تمام عیار رو هیچکس دوست نداره.

سعی کن روی این مسئله کار کنی و برای همیشه خاتمش بدی.هرچقدر این مسئله بیشتر کش دار بشه،بیشتر از زندگیت زده میشی.بیشتر از خودت بدت میاد.بیشتر از همسرت بدت میاد.دوست داری از همه چیز رها بشی که این واقعا خیلی بده و پر از افسردگیه.

وقتی یک چنین صحبت هایی با همسرت داشته باشی کاملا متوجه تغییر رفتارش میشی اینقدر واضح هست که برای مثال میبینی داره دروغاش کمتر میشه،داره بهت احترام میزاره و مراقب هست تورو با این مسائل ناراحت نکنه و غیره.








خلاصه سعی کن حداقل خودت رو دوست داشته باشی و برای خوش بختی خودت هم که شده،بزاری زندگیت مسیر مثبتشو طی کنه.از زندگیت لذت ببر و نزار هیچکس مانعت بشه،همه ی کسانیکه دارن برای از بین بردن زندگیت کوچکترین نقشه ای میکشن با بُلدُزر از رووشون رد شو!منظورم اینه سعی کن حذفشون کنی و یا حداقل سعی کن بهیچوجه بهشون اجازه ی اظهار نظر در مورد زندگیت ندی.
به خصوص کسانیکه واست ارزش قائل نیستن مثل خانواده ی اون پسره چون مسلماً فامیلت نیستن،پس سعی کن تا جاییکه میتونی حتی در مراسمی که اون ها هستن تو نری.


و در آخر اینو اضافه کنم دوست عزیز، ببخشید اگر حرفهام اشتباه دارن چون من در زندگی شما نیستم و با عقل محدود خودم سعی کردم کمکت کنم چون واقعا حیفه یه زندگی قشنگ 2نفر که واقعا آدم های بدی هم نیستن،اینجوری از بین بره بخاطره یه چیز بیخود به اسم "تست ژنتیک" یا ازینجور صحبت های کاملا بیهوده.واقعا حیفه،قدر خودت رو بدون من خیلی ها رو دیدم الکی زندگیشون از بین رفته بخاطر 2-3تا دعوا سر اینکه چرا همیشه مطب فلان دکتر میری نکنه نظر داری بهش،چرا من میگم تو نباید فلان جا بری،میری،میخوای اعصابمو خورد کنی؟ چرا و چرا های بیخود و بیجهت که فقط باعث ناراحتی تو و همسرت میشن.

ایشالا زندگیت زیباتر از این دوران تیرش باشه،همه چیز یه دوره ی خوب و بد داره ایشالا این اتفاق بهونه ای بشه برای محبت های بیشتر و 5سال دیگه هم بطور کامل این اتفاق رو فراموش کنی.
قربانت :)
 

MOΣIN

عضو جدید
کاربر ممتاز
خانوما امکان نداره به کسی دیگه علاقه داشته باشن برن توی آغوش یکی دیگه
نمیتونن به احساساتشون غلبه کنند
به همین دلیل وقتی یه مرد دلش یه جا دیگه باشه میتونه با همسرش باشه
ولی زن نه
از من میشنوی به زمان حال همسرت اهمییت بده ببین چطور احساساتش باهات و زندگی تو ادامه بده زیاد خودتو ناراحت نکن
همینوطوری که آقایون چندجا میرن خواستگاری ممکنه نشه
خانوما هم ممکنه با یه خواشتگار تا ازدواج و آزمایشگاه برن ولی به هر دلیلی نشه
خودتو به خاطر فامیل خانمت ناراحت نکن خانوما معمولاً هزار تا چشم دنبالشونه رابطه تون باهاشون یه مدتی قطع کن یا اصلاً مثل خودشون رفتار کن بی اهمیـت باش
اگر حس میکنی خانومت یه چیزی ازت مخی ممکنه مطمئن باش چیز زیاد مهمی نیست چون نمیخواد بیشتر از این ناراحتت کنه پس براش مهمی
موفق باشی زندگی بخاطر حرفای بیهوده سخت نکن از زمان حالتون لذت ببرید امیداورم آینده خوبی در کنار همسرتون داشته باشید.:gol::gol:
فکر نکن همه مث خودت هستن.....بعضیا دلشون مث گاراژ می مونه...مرد و زنم نداره:D
 

natanaeal

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
واقعا همین طوره حق با شماست، من خیلی ناشکرم
اگر کسی هم نظری داره در جهت کمک لطفا دریغ نکنه.

سلام بر شما

اینکه شما این موضوعو اینجا مطرح کردین باعث خوشحالیه و نشون میده به زندگی و همسرتون اهمیت میدید فقط دوست دارید بصورت ناشناس باشه/.

من با صحبتهای M.A 777 کاملا موافقم و نظرم دقیقا منطبق بر نظر ایشونه /.

اضافه بر صحبتهای ایشون باید بگم:

برای صحبت با همسرتون:

شما بهتر از هر کسی میدونید چطور میتونید به ایشون نشون بدید که حضور قلبیش در زندگی تون و نیاز شما به این مورد و عکس اون برای تداوم زندگی هردوی شما حیاتیه/.

موضوعی که باید در تمام مراحل زندگی شخصی و اجتماعی هرگز فراموش نشه اینه تا هرگز انتظار زندگی یکنواخت (پر از مشکل یا بدون مشکل) رو نداشته باشید و خودتونو دانشمند مسائل(اونچه که مشکل حل نشدنی میبینید ) زندگی تون ببینید/.

نظر و اعتقاد شخصی :

خداوند عادله و اگر شما به این مرحله رسیدید تا در کنار هم زندگی کنید یعنی دو نفر با گذشته مشابه(شاید فقط ظاهر متفاوت)هستید بنابراین از حالا به بعد مهمه ، همیشه دروقایعی که باهاش روبه رو میشید طوری برخورد کنید که دوست دارید همسرتون در اون اتفاق مشابه وجدانش در مقابل شما رو در نظر بگیره ، وقتی به خودتون اطمینان پیدا کردید (دور از جان فرشته عزیز و مهربون شما)حتی اگر پلیدترین فرد همراه زندگی تون باشه به عدل الهی رام وجدان پاک شما خواهد شد...

بنابراین باید با خیال راحت به زندگی تون ادامه بدید /.


شک پلید ترین عنصر در هر زمینه ای خواهد بود اجازه ندید درونی شه /.

کلام مهم: هر زنی از غرور و درواقع اصالت همسرش رضایت خاطر داره اما این فقط باید برای همه جز اون زن باشه/.

با خیالت راحت به همسرتون جدای از عمل در کلام هم بگید که چه احساسی بهش دارید اون دوست داره اینو بشنوه...

درمورد مسائل ازین دست صحبت زیاده اما چیزی که خیلی مهمه باید بدونید:

محبت مثل باغبان عمل میکنه...


از قلم افتاد درمورد واهمه از روبرو شدن با خانواده ای که مد نظرتونه:

اینکه قطع رابطه کنید شاید خوب باشه اما من فکر میکنم مقطعی میتونه باشه چون مادر همسرتون قصد ندارن با خواهرشون قطع رابطه کنند...

یعنی زمانی قطع رابطه نتیجه میده که حداقل مادر همسرتون هم با این خانواده یا شما با مادر همسرتون که نشدنی و برای همسرتون آزار دهنده ست... قطع رابطه کنید/.

بنابراین با توجه به نسبتی که دارید اجتناب از روبروشدنتون تقریبا غیرممکنه ...

راه حل:

عزیزجونم همیشه به پدرم میگفت: پسر به دشمنت با روی خوش سلام کن تا کلاه از پشت سرش بیفته

امیدوارم متوجه منظورم شده باشید/ شما با روی خوش و با اعتماد بنفس طوری که اصلا اتفاقی
نیوفتاده وانمود کنید و تظاهر به این کنید که این اتفاق عادیه و برای هرکسی ممکنه پیش بیاد و شما بسیار خوشحالید چون باعث شده این خانم برای شما بمونه ...


اگر خانواده ای که مدنظر دارید اهل فکر باشند رفتارشون رو اصلاح میکنند و متوجه میشن با این خود بینی راه به جایی که میخوان پیش نمیره / اما اگر نه اصلا ارزش اینو ندارند که حتی تظاهر کنید
در هر صورت شما پیروز هستید...


کلام آخر: سعی کنید در ماه یا در هفته یه بار در مورد دلخوری هاتون و انتظاراتتون بهم با هم صحبت کنید این باعث میشه بیشتر بهم نزدیک شید و با هم دوست باشید/.

از خداوند برای هردوی شما آرامش و آسایش خاطر رو آرزو دارم/آمین



 
آخرین ویرایش:

مریدا

عضو جدید
کاربر ممتاز
یه دختر خوب خواستگار زیاد داره ولی اون فقط یکی رو انتخاب میکنه
و اون حالا تو رو انتخاب کرده
پس نزار پشیمون بشه پشیمون بشی
:gol:
 

mina12345

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
سلام من پسری 27 ساله هستم و با دختری 22 ساله ازدواج کردم. بعد از مدتی که از زندگی مشترکمان که گذشت متوجه شدم همسرم قبلا با پسرخاله اش می خواسته ازدواج کنه اما به گفته خودش چون علاقه ای به ایشان نداشته از روی اجبار تا مرحله آزمایش ژنتیک هم پیش رفته ودر آن مقطع گفته بود من باایشان به دلیل رابطه فامیلی و آینده فرزند دار شدنمان ازدواج نمی کنم که این امر موجب رنجش شدید خاله ایشان شده بود . حتی خاله اش در مراسمات دیگر ما را دعوت نمی کرد و با دیدن ما به ما بی محلی نشان می داد.
از طرف دیگه من هم به حرف های همسرم تردید داشته و فکر می کنم ایشان به من دروغ گفته و اگر ایشان با پسرخاله اش قصد ازدواج نداشته چرا آزمایش ژنتیک رفته و در آن مرحله برگشته است. خیلی اعصابم خورد است و هر زمان به این موضوع که همسرم با پسرخاله اش قصد ازذواج داشته و تا مرحله آزمایش هم پیش رفته بود فکر می کنم اعصابم خورد می شه وحتی زندگی نرمال رو هم ندارم. نمی دانم چیکار کنم از طرفی خانواده خاله اش به ما بی محلی می کند و از رو در رو شدن با آنها واهمه دارم و از طرفی فکر می کنم همسرم به من دروغ می گوید و قصد ازدواج با ایشان را داشته ، نمی دانم چیکار کنم احساس می کنم تو ازدواجم دچار شکست شده ام.

دوست عزیز چرا به حرف همسرتون بی اعتمادید؟ اگرهمسرتون حقیقت رو گفته باشه و شما دچارشک و تردید اشتباهی شده باشید باعذاب وجدانتون چکار می کنید؟ اگراین مسئله خیلی براتون مهمه باکمال احترام به همسرتون از خانواده ایشون سوال کنید طوریکه همسرتون حس نکنه بهشون شک دارید...
 

opensuse

عضو جدید
دوست من جناب shahab خیلی حرفات به دلم نشست، به نظر منم شما درست می گی ، اما نمی دونم چرا از ذهنم پاک نمیشه و یه مدتی که آروم میشم دوباره شروع میشه ؟
 

sorena-2500

عضو جدید
به این فکر کنید که همسر شما این صداقت رو داشتند که این حرف ها رو برای شما زدند و به شما اعتماد کامل داشتند ...
بهتر اینه که شما نیمه ی پر لیوان رو ببینید و دید خوبی نسبت به این ماجرا داشته باشی ...
 

Similar threads

بالا