شهید عباس دوران

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
[h=1]هر ثانیه این سرزمین، رشادتها دیده است، هر روز این سرزمین به شهادتها گذشته است، هر جای این سرزمین جوانانی را در آغوش گرفته است كه شربت شهادت را برای سرافرازی میهن خوش سر كشیدند و آزاد پر كشیدند. ایران سرزمین حماسه هاست، سرزمینی كه از دیر باز بیشه شیران دلیری بوده است كه به راه وطن غرش دشمن سوز سر دادند و نگذاشتند كه حتی یك وجب از خاك ایران به دست دشمنان افتد. ایران همان خوزستان 36 میلیون نفری است، ایران همان دشت چالدران است و رستم كلاه چرمینه، ایران خرمشهر است و جهان آرا، ایران مهد رشادت است برای سرافرازی خاك و ملت.



نیروی هوایی ایران نیز از زمان تاسیس تا به امروز، در برگ برگ، تاریخ پر فراز و نشیب خود رشادتهای بسیاری نموده و مردانی را به خود دیده كه بی باكیشان و مهارتشان در پرواز شُهره خاص و عام بوده است. تیز پروازانی همانند شهید خلبان بابائیان، شهید خلبان حسین خرازی (كسی كه بعد از شهادتش در عراق جشن عمومی برگزار شد) و بسیاری دیگر كه حماسه ها آفریدند و آنچنان بال های پرنده های آهنین خود بر پهنه این سرزمین گستردند كه اجازه ندادن كه حتی یك وجب از خاك ایران به دست دشمن افتد.

در ایجا ما از مردی سخن خواهیم گفت كه خواب را بر خود صدام نیز حرام كرده بود و عراقی ها برای سر او جایزه تعیین كرده بودن، شخصی كه هیچ باكی از پرواز بر فراز آسمان دشمن نداشت و همیشه می گفت: "اگرخلبان ترس نداشته باشد وكمی هم شانس یاراوباشد، عراقی ها نمی توانند اورابزنند واگرهم بزنند، این هواپیما تا نود درصد قابل پروازبه یك نقطه ی safe درخاك خودی است وفرصتی برای ترك هواپیما وجود دارد". اونمی ترسید، ازهیچ چیز. واین رابقیه هم می دانستند برای همین بود كه همه جا حرف ازاو بود وبرای همین بود كه برعكس عادت دیرینه ی ما، ازاو قبل ازشهادتش نیمچه تجلیلی كردند وحتی خیابانی را درزادگاهش، به نامش نامگذاری كردند. برای همین بود كه همیشه اولین داوطلب پروازها بود و ازبس پریده بود دیسك كمرگرفته بود. آری دیسك كمر ، كسی فكرش رانمی كرد صندلی خلبان هم - مثل صندلی راننده های بیابان - بتواند مردی را گرفتار دیسك كمر كند، آن قدركه مرد نتواند به راحتی سرپایش بایستد، خودش هم نمی توانست چنین حالتی راتصوركند ، اما جنگ خیلی چیزها را ثابت كرد. ثابت كرد كه می شود آن قدر داوطلبانه درپروازهای بی داوطلب شركت كرد كه قامتت صاف ایستادن رافراموش كند.



عباس دوران
كه بود؟ محل تولد: شیراز / استان فارس ، تاریخ تولد: 1329
محل شهادت: بغداد، تاریخ شهادت: 30/4/1361 ، مزار شهید: شیراز ، طول مدت حیات: 40 سال





خلبان شهید عباس دوران ، دلاور تیز پرواز نیروی هوایی ایران

سال 1329 بود، كه عباس پا به عرصه هستی نهاد. مادر با شوق فراوان به تربیت او همت گماشت و عباس در شهر زیبای شیراز دوران شیرین كودكی را پشت سر نهاد. سال 1351 بعد از اتمام تحصیلات به دانشگاه خلبانی نیروی هوایی ارتش رفت، با اتمام دوره مقدماتی جهت ادامه تحصیل به امریكا اعزام شد و با اخذ نشان و گواهی‌نامه خلبانی به ایران بازگشت.تا از خاك پاك كشور خود محافظت نماید.با آغاز جنگ تحمیلی خدمت خود را در پست افسر خلبان شكاری و معاونت عملیات فرماندهی پایگاه سوم شكاری نفتی شهید نوژه ادامه داد و در طول سالهای دفاع مقدس بیش از یك صد سورتی پرواز جنگ انجام داد. دوران در تاریخ 7/9/1359 اسكله «الامیه» و «البكر» را غرق كرد و در عملیات فتح‌المبین حماسه آفرید.



شهیدان عباس دوران و یاسینی، قبل از انجام ماموریت خود به تاریخ 7 آذر ماه 1359

كنفرانس سران كشورهای غیر متعهد در بغداد و رجز خوانی صدام

در سال 1361 عراق با وجود مخالف ایران میزبانی كنفرانس سران كشورهای غیر متعهد را به عهده گرفت، یكی از شرایط واگذاری میزبانی اجلاس غیر متعهدها ، امن بودن محل برگزاری اجلاس بود. ایران با طرح این مسئله كه عراق در حال جنگ است و شهر بغداد نا امن می باشد مخالفت شدید خود را با برگذاری اجلاس در عراق اعلام كرده بود، اما بعثی ها با تبلیغات وسیعی كه انجام داده بودند توانسته بودند كشورهای عضو غیر متعهد ها را راضی كنند كه اجلاس در بغداد برگذار شود، عراقی ها از دوره قبل این اجلاس كه در هند برگزار شده بود ، تبلیغات خود را شروع كرده بودند و با پخش كتابچه ها و اعلامیه های ضد ایرانی در بین نمایندگان اعضای غیر متعهدها در كنفرانس هند ، تمامی افكار اعضا را بر ضد ایران شورانده بودند (هر چند كه كشورهای بسیاری كه امروزه ادعای دوستی با ایران را دارند در آن زمان دشمن درجه یك محسوب می شدند).

عراقی ها با بیان این موضوع كه حتی یك پرنده هم جرات پرواز بر فراز آسمان بغداد را ندارد ، این شهر را امن توصیف كرده بودند و از چندی قبل از تشكیل كنفرانس در بغداد ، با كشیدن خبرنگاران شبكه های بین المللی به بغداد دست به تبلیغات وسیعی زده بودند. ایران نیز سعی داشت با نا امن كردن آسمان بغداد برگذاری اجلاس را در این شهر غیر ممكن سازد تا عراقی ها نتوانند به اهداف شوم خود در این كنفرانس برسند. كه با وجود دلاوری همچون عباس دوران به هدف خود رسید.





عباس دوران و درهم كوبیدن بغداد

در تاریخ 30/4/1361 عاشقانه برای انجام مأموریت حاضر شد هدف موردنظر او بغداد بود . به همین علت صاعقه‌وار از سد دفاع هوایی پایتخت عراق گذشت و شهر را بمباران نمود . اما اصابت موشك عراقی باعث شد، هواپیما آتش بگیرد، دوران شجاعانه به طرف پالایشگاه الدوره پرواز نمود .تمام بمب‌ها را بر روی پالایشگاه فرو ریخت، قسمت عقب هواپیما در آتش می‌سوخت . باز هم به كابین عقبش نگاه كرد.





شاید برای باردوم یاسوم، شاید. تمام لحظه هایش را ورق زد. می توانست مثل پروازSM 21 مهر59 یا پروازCAS 24 مهر 59 - یا خیلی پروازهای دیگر- هواپیمایش را دودستی نگه دارد، با نیروی خودی هماهنگ كند وآهسته آهسته تا نزدیك ترین نقطه ی خودی برساندش. هنوزهم یادش بود چقدربرای خریدن این هواپیماها هزینه شده است وچقدربرای راه انداختن آن ها بدون یانكی ها. هنوزهم مثل هرروزوهرشب، قدرخودش را می دانست وقدركمكش را وقدرعشق مثال زدنیش، همسرش، مهنازش را.

ای كاش مطمئن بودكه همین قدركافیست. ای كاش دلش رضایت می داد برگردد یا لااقل eject كند. و منتظربماند تا شاید اجلاس بغداد منحل شود.اما خوب می دانست كه نباید دل به بازی سرنوشت بسپارد.

كاظمیان با چتر نجات به بیرون پرید اما دوران به سمت هتل سران ممالك غیرمتعهد پرواز كرد. حالا نوبت او بود تا مردانگیش را، شجاعتش را، وگذشتش را برای همیشه برتاریخ ایران ثبت كند. او در آخرین لحظات با یك عملیات استشهادی هواپیمایش را كه دیگر نه موشكی برایش مانده بود ونه گلوله ای به ساختمان هتل بغداد كوبید. تا مطمئن باشد اجلاس غیر متعهدها منحل خواهد شد كه شد. سردار دلاور 40 ساله ایران در روز سی‌ام تیر ماه سال 1361 در راه عشق به وطن كه تمام وجود او را در بر گرفته بود، راه شهادت را در پیش گرفت و برگ زرینی از تاریخ این ملك اهورایی را رقم زد.

بعد از این واقعه فضای شهر بغداد در هاله‌ای از دود فرو رفت، و تبلیغات صدام در مورد امنیت بغداد نقش بر آب شد .بدین‌ترتیب اجلاس سران غیرمتعهدها به علت فقدان امنیت در بغداد برگزار نگردید. بعد از بیست سال تنها قطعه‌ای از استخوان پا به همراه تكه‌ای از پوتین عباس دروان به میهن بازگشت و روز دهم مردادماه سال 1381 خانواده آن را در شیراز به خاك سپردند.


كربلا، كربلا ما داریم میاییم كربلا، كربلا ما داریم میاییم

كربلا، كربلا ما داریم میاییم اسرای مظلوم ما داریم میاییم

صفدری، حزب اسلامی و یاران دادیم هفتادودو سردار هفتم تیر دادیم

بهشتی، مفتح، مطهری ها دادیم مصطفی خمینی، رجایی، باهنر ها دادیم

دستغیب، صدوقی، اشرفی، مدنی ها دادیم منتظر، محمد، اندرزگوها دادیم

كربلا ، كربلا ما داریم میاییم كربلا، كربلا ما داریم میاییم

قدوسی، هاشمی، كلاهدوزها دادیم عراقی با چمران، جهان آرا دادیم

نامجو، فكوری، فلاحی، قرنی ها دادیم شیرودی، شریعت، عباس دوران دادیم

نزدیك لشكر كربلا ما جوون ها دادیم پیروان علی با حسین نوجوون ها دادیم

ارتشی هم سپاه، بسیجی ها دادیم

كربلا، كربلا ما داریم میاییم كربلا، كربلا ما داریم میاییم

بسیجی عاشق كربلاست و كربلا را تو مپندار كه شهری است در میان شهرها و نامی است در میان نام ها. نه كربلا حرم حق است و هیچ كس را جز یاران امام حسین(ع) راهی به سوی حقیقت نیست....

[/h]
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
شهید عباس دوران سال 1329 در شهر شیراز دیده به جهان گشود. دوران کودکی، نوجوانی و جوانی را در شیراز گذراند. وى پس از اخذ دیپلم در سال 1349 به خدمت مقدس سربازی می رود و بعد از بازگشت، به دلیل علاقه ای که به یادگیری فن خلبانی و خدمت به میهن دارد در 1351 وارد دانشکده خلبانى نیروى هوایى ارتش می شود. پس از طى نمودن دوره مقدماتى پرواز در ایران براى ادامه تحصیل و فراگیری دوره تکمیلى خلبانی به کشور آمریکا اعزام گردید. با توجه به استعداد فوق العادهف در کم ترین زمان موفق به اخذ نشان و گواهینامه خلبانى شده و به ایران بازمی گردد و با درجه ستواندومی در پایگاه هوایی همدان مشغول به خدمت می شود. هنگامى که جنگ تحمیلى آغاز شد، وى در پست افسر خلبان شکارى و معاونت عملیات فرماندهى پایگاه سوم شکارى (شهید نوژه) انجام وظیفه مى‏کرد.

جنگ تحمیلی آغاز می شود
در سی و یکم شهریور سال 1359 نیروی هوایی عراق در یورشی ناجوانمردانه تعداد زیادی از مواضع ایران را بمباران می کند. عباس هم همانند دیگر خلبانان شجاع نیروی هوایی به مقابله با دشمن پرداخت.
پس از مدتی عباس برای ادامه پروازهای جنگی به پایگاه ششم شکاری بوشهر منتقل شد. هنوز چندی نگذشته بود که طرح عملیات مروارید ارائه می شود که بر اساس آن تصمیم گرفته می شود که نیروی هوایی و نیروی دریایی ارتش جمهوری اسلامی ایران در این عملیات به صورت مشترک عمل کنند.
بدین لحاظ بهترین خلبانان پایگاه انتخاب می شوند. در بین انتخاب شدگان نام دلیرانی همچون سرلشکر شهید عباس دوران، سرلشکر شهید حسین خلعتبری، سرلشکر شهید سیدعلیرضا یاسینی و سرگرد شهید حسن طالب مهر به چشم می خورد.

در کم تر از چند ساعت، دو ناو عراقی شکار عباس شدند
عملیات در تاریخ 1359.9.7 شروع می شود. در همان ساعات ابتدایی نبردف در یک عملیات متحورانه عباس دو ناوچه نیروى دریایى عراق را در حوالى اسکله «الامیه» و «البکر» سرنگون کرد. تا پایان عملیات، دوران و همرزمانش مرتبا هواپیما عوض می کردند. بطوریکه بعد از فرود، دوران از هواپیما پیاده می شد و به هواپیمای دیگری که مسلح بود سوار می شد و به نبرد ادامه می داد. عباس بی‌نهایت شجاع بود. آن روزها سخت‌ترین مأموریت‌ها را قبول می‌کرد. در این عملیات به او که درحال پرواز بود اطلاع دادند باید عملیات نیمه تمام رها شود، که عباس قبول نکرد و با رشادت تمام این دو اسکله را نابود ساخت. چنان چه مى‏گفتند و به اثبات هم رسید، نیروى دریایى عراق را سرهنگ خلبان عباس دوران و سرهنگ خلبان خلعتبرى به نابودى کشاندند.

پرواز نکردن برای من مثل مردن است
به دلیل رشادت های فراوانی که عباس از خود بروز داده بود، علاوه بر یک درجه دوره ای که به او تعلق می گرفت یک درجه تشویقی نیز گرفت و به درجه سرهنگ دومی مفتخر شد. درهمین اوصاف فرماندهان تصمیم می گیرند که با انتقال او و سپردن یکی از پست های حساس ستادی در تهران، از تجربیات او استفاده بیشتری کنند که دوران نمی پذیرد و می گوید:
- پرواز نکردن، برای من مثل مردن است.
هیچ‌گاه در طول پرواز صحبت نمی کرد و همیشه می‌گفت:
- اگر از مسیر منحرف شده و یا حالت نامتعادلی داشتم، با من صحبت کنید، خودتان هم مواظب اطراف باشید.
همچنین بسیاری از دوستانش از زبان او شنیده بودند که اگر روزی هواپیمای من مورد هدف قرار گیرد، هرگز آن را ترک نمی کنم و با آن به قلب دشمن حمله ور می شوم.
زمانى که اسراییل به لبنان حمله کرد، وى اولین خلبانى بود که آمادگى خود را جهت نبرد با صهیونیست‏ها اعلام کرد.

خیابانی در شیراز به نام عباس دوران
در یکی از روزهای بهار سال 1360 مسئولین شهر شیراز تصمیم می گیرند به خاطر رشادت ها و دلاوری های عباس دوران، یکی از خیابان های شهر شیراز را به نام او کنند؛ لذا از دوران دعوت می شود تا در مراسم شرکت کند و او نیز قبول کرده و به آن جا می رود که از دوران به شایستگی تقدیر می شود.
چون او ضربات مهلکی به دشمن وارد نموده بود، همیشه عوامل نفوذی دشمن قصد ترور وی را داشتند که یکی از این موارد هم در همین زمان بود که خوشبختانه این ترور عقیم ماند.


درددل خود عباس
هشتم تیر 1360
دلم نمی خواهد از سختی ها با همسرم حرفی بزنم. دلم می خواهد وقتی خانه می روم جز شادی و خنده چیزی با خودم نبرم؛ نه کسل باشم، نه بی حوصله و خواب آلود تا دل همسرم هم شاد شود. اما چه کنم؟ نسبت به همه چیز حساسیت پیدا کرده ام. معده ام درد می کند. دکتر می گوید فقط ضعف اعصاب است. چطور می توانم عصبانی نشوم؟ آن روز وقتی بلوار نزدیک پایگاه هوایی شیراز را به نام من کردند، غرور و شادی را در چشم های همسرم دیدم. خانواده خودم هم خوشحال بودند. حواله زمین را که دادند دستم، من فقط به خاطر دل همسرم گرفتم و به خاطر او و مردم که این همه محبت دارند و خوبند پشت تریبون رفتم. ولی همین که پایم به خانه رسید، دیگر طاقت نیاوردم. حواله زمین را پاره کردم، ریختم زمین. یعنی فکر می کنند ما پرواز می کنیم و می جنگیم تا شجاعت های ما را ببینند و به ما حواله خانه و زمین بدهند؟
باید با زبان خوش قانعش کنم که انتقال به تهران، یعنی مرگ من. چون پشت میزنشینی و دستور دادن برای من مثل مردن است.



ضربه ای مهلک برپیکره دشمن
در آستانه عملیات بیت المقدس، دشمن دست به تحرکات گسترده ای زده بود و مرتبا نیرو و تجهیزات به جبهه های جنوبی ارسال می کرد. لذا از سوی نیروی هوایی تدبیری اندیشیده شد تا ضربه ای کاری به دشمن وارد شود لذا بعد از کسب اطلاعات لازم و تهیه نقشه های پروازی، تصمیم بر این شد که در یک عملیات گسترده هوایی عقبه دشمن از جمله نفرات و تجهیزات آنها از ارتفاع بالا بمباران شدید شود.
در 29 اسفند سال 1360 طرح آغاز شد و دوران به عنوان لیدر یا همان فرمانده دسته پروازی انتخاب و 15 نفر از خلبانان تیزپرواز ارتش جمهوری اسلامی ایران نیز انتخاب شدند. بعد از توجیهات لازم توسط دوران، همگی به پرواز درآمدند و با هدایت او مواضع دشمن به سختی بمباران شد و راه برای فتح خرمشهر هموار گردید.


120 پرواز عملیاتی در 22 ماه
عباس دوران در طول 22 ماه حضور در جنگ 120 پرواز عملیاتی داشتند. آنهایی که اهل پرواز هستند می دانند که غیرممکن است. شاید هیچ خلبانی پیدا نشود که توانسته باشد از عهده این کار برآید و این در آن زمان یک رکورد در نیروی هوایی محسوب می شد. در بین نیروی های دشمن نیز دوران خیلی معروف بود و زهرچشمی از عراقی ها گرفته بود که عراقی ها آرزوداشتند او را اسیر کنند.

کنفراس غیرمتعهدها در بغداد باید لغو شود
در سال 1361 جنگ تحمیلى هر روز شعله‏ورتر مى‏شد و صدام رئیس دولت بعث عراق براى مانور سیاسى از برپایى کنفرانس غیرمتعهدها سخن مى‏گفت و از مدت‏ها قبل به کمک آمریکا بغداد را به دژ نفوذ ناپذیرى تبدیل کرده و تبلیغات بسیار وسیعى به راه انداخته بود؛ تا حدى که براى سران غیرمتعهد بنزهاى سفارشى‏اش را روى اتوبان‏هاى نوساز بغداد راه انداخت، خیلى خرج کرده بود. از یک طرف هم مدام، تبلیغ مى‏کردند که ایران نمى‏تواند بغداد را ناامن کند. در این زمان بود که ایجاد ناامنى در استان بغداد در دستور کار نظامى - سیاسى جمهورى اسلامى قرار گرفت تا ضمن هدف قرار دادن تأسیسات پالایشگاهى «الدوره» در جنوب شرقى شهر بغداد، از برگزارى نشست سران غیرمتعهدها جلوگیرى شود. در این شرایط بود که سرهنگ خلبان عباس دوران براى جلوگیرى از تشکیل کنفرانس سران غیرمتعهدها در تاریخ بیستم تیر سال 1361 مأموریت یافت تا پایتخت عراق را ناامن نماید.
دوران باید بغداد را نا امن می کرد. از مرز گذشت، میان رادار دشمن به حرکت ادامه داد و آسمان بغداد را تهدید کرد. خیلی عجیب است که یک هواپیما برود و یک کشور را آن هم با جدیدترین تجهیزات به هم بزند. شهید دوران در نامه هاى مربوط به این ماموریت، مقابل اسم پدافندهاى مختلفى که عراق از کشورهاى اروپایى خریده بود، نوشته است: نود درصد احتمال برگشت نیست.

هدف پالایشگاه الدوره و ناامن نشان دادن بغداد
31 تیرماه سال 1361 فرا می رسد. خلبانان انتخاب می شوند. تصمیم بر این می شود که سه فروند فانتوم کاملا مسلح به پرواز درآیند هر سه تا مرز پرواز کنند و تنها دو فروند از مرز گذشته و به هدف حمله ور شوند و فانتوم سوم در همان جا منتظر بماند تا در صورت نیاز به آنها بپیوندد. خلبانان مأموریت یافتند روى بغداد عملیاتى انجام دهند. هدف آنها بمباران پالایشگاه بغداد، نیروگاه اتمى بغداد و پایگاه الرشید یا ساختمان اجلاس در بغداد بود.
هر سه تا مرز پرواز می کنند آنگاه یکی جدا شده و دو فروند دیگر به فرماندهی دوران وارد خاک عراق می شوند. هیچ خبری نبود تا ً 15 کیلومترى بغداد که ناگهان جنگنده ها با دیوار آتش و پدافند دشمن روبه‏رو می شوند و در همین فاصله چند گلوله به یکی از هواپیماها برخورد می کند. با اصابت این گلوله ها، موتور سمت راست هواپیمای دوران از کار می افتد که او بازهم تصمیم به ادامه عملیات می گیرد. بنابراین هواپیماها به سمت جنوب شرقى شهر بغداد که پالایشگاه «الدوره» در آن جا بود ادامه مسیر داده و با این که پدافند دشمن بسیار قوى بود، تمام بمب‏ها را روى این پالایشگاه تخلیه می کنند.
بعد از تخلیه بمب‏ها به مسیرى ادامه می دهند که در واقع این مسیر در نهایت به سالن کنفرانس سران غیرمتعهدها ختم می شد. پالایشگاه به شدت در آتش می سوخت و دودهای ناشی از سوخت پالایشگاه فضا را پوشانده بود تا این لحظه عملیات کاملا موفقیت آمیز بود.



روح عباس برای رسیدن به معبود پرواز می کند
در همین زمان عقب هواپیمای دوران نیز مورد اصابت چندین گلوله ضدهوایی قرار می گیرد؛ به طوری که قسمت عقب جنگنده از بین می رود. در این لحظه هواپیما در آتش می سوخت عباس از خلبان عقب (سرتیپ آزاده منصور کاظمیان) می خواهد که هواپیما را ترک کند و به دلیل این که جوابی نمی شنود، دکمه خروج اضطراری کابین عقب را می زند و کاظمیان به بیرون پرتاب می شود و به اسارت در می آید.
عباس در این لحظه طبق گفته های قبلی خود تصمیمی مبنی بر ترک هواپیما ندارد.
وى بارها مى‏گفت اگر هواپیما بال نداشته باشد خودم بال در آورده و بر سر دشمن فرود مى‏آیم و هرگز تن به اسارت نخواهم داد.
شعله های آتش هرلحظه شدیدتر می شد ولی عباس می خواست پروازی دیگر را شروع کند. هواپیما هر لحظه ارتفاع کم می کرد. عباس در این لحظات هتل محل برگزاری اجلاس را می بیند و شاید با خود زمزمه می کند چه هدفی بهتر از آن جا؟ به سوی هتل حرکت کرده و هواپیما را درحالی که هنوز هدایت آن را برعهده داشتف به ساختمان هتل می کوبد و پروازی دیگر را آغاز می کند.
عقاب بال سوخته نیروی هوایی قهرمان دلیر مردم ایران افتخاری دیگر نصیب نیروی هوایی و کشورش می کند.
با این حرکت شجاعانه، سران کشورها به این نتیجه می رسند که آسمان بغداد به هیچ وجه امن نیست و تصمیم می گیرند که اجلاس در دهلی نو انجام پذیرد.
پیگر پاک سرلشکر خلبان شهید عباس دوران بعد از 22 سال دوری از وطن به کشور بازگشت و در زادگاهش به خاک سپرده شد.
روحش شاد و یادش گرامی باد

همسر دوران: در حق عباس کم‏لطفى شده است
"نرگس خاتون دلى روى‏فر" همسر شهید خلبان عباس دوران در گفت و گویى اظهار داشت:
- عباس دوران در طى دو سال اول جنگ بیش از 120 پرواز و عملیات برون مرزى داشته است که کارشناسان مسائل پروازى اذعان داشته‏اند این چنین آمارى حتى در جنگ هفت ساله ویتنام هم وجود نداشته است.
وى با اشاره به آخرین دیدار عباس دوران با خانواده خود گفت:
- آخرین مرتبه‏اى که قرار شد عباس به عملیات بمباران پالایشگاه «الدوره» برود، «امیررضا» هشت ماه و نیم بیشتر نداشت و صحبت‏هاى ما مثل همه موارد مشابهى بود که عباس به عملیات مى‏رفت. اما بعدها متوجه شدیم فقط به یکى از دوستانش گفته بود که احتمالاً این آخرین پرواز من است و مى‏خواهم در صورتى که برنگشتم تو اولین کسى باشى که خبر شهادتم را به خانواده‏ام مى‏دهى.
در زمان جنگ عباس دوران در پایگاه بوشهر بود که از او دعوت کردند تا به تهران برود ولى او قبول نکرد و به همدان رفت زیرا از پشت میز نشستن خوشش نمى‏آمد و دوست داشت همیشه در تکاپو و پرواز باشد.
همسر عباس دوران با اشاره به خصوصیات اخلاقى شهید مى‏گوید:
- عباس دوران همیشه ساکت و محجوب بود و در میان هشت فرزند خانواده‏اش و حتى اقوامف از محبوب‏ترین افراد بود.
وى همچنین با گله‏مندى اظهار داشت:
- در حق عباس دوران بسیار کم‏لطفى شده است. طى این سال‏ها کسى چندان به موضوع شهادت او نپرداخته است و شما کم تر جایى یا برنامه و حتى نشریه‏اى مى‏بینید که در آن سخنى از عباس به میان آمده باشد. حتى آخرین عملیات او که به گفته بسیارى از صاحب‏نظران از لحاظ سیاسى، بین‏المللى و نظامى در درجه بسیار بالایى از اهمیت قرار داشت، هنوز هم ناشناخته مانده است.




خاطرات خلبان امیر سرتیپ منصور كاظمیان همرزم خلبان شهید امیر سرلشگر عباس

زمانی كه عراقی ها برای برگزاری كنفرانس سران كشورهای غیرمتعهد در بغداد از شوق , بال در آورده بودند , یك جنگنده ایرانی در سحرگاه سی ام تیر ماه 1361 بالهای آهنین خود را بر فراز حریم هوایی بغداد می گشاید و پالایشگاه <الدوره > در ضلع جنوبی بغداد را نشانه می رود. تمام بمبها روی هدف خالی می شود. اما هواپیما مورد اصابت موشكهای ضدهوایی قرار می گیرد و از تعادل خارج می شود. خلبان مصمم است از این پرواز باز نگردد تا بتواند حقوق ملت مظلوم ایران را از حلقوم زورگویان بیرون كشد لذا به هدفش می رسد.اوكسی نیست جز شهید سرلشكر خلبان <عباس دوران > كه پیكر پاكش بعد از سالها دوری از وطن به همراه 569 تن دیگر از لاله های خونین دفاع مقدس , بر دوش ملت بزرگ ایران تشیع شده است . زمانی كه جنگ در سال 59 آغاز شد من در پایگاه بندرعباس بودم و بنا به درخواست خودم به پایگاههای همدان , دزفول و بوشهر مامور شدم . زمانی كه رفتم پایگاه بوشهر در آنجا با شهید بزرگوار <عباس دوران > آشنا شدم و در آنجا دو تا پرواز با هم انجام دادیم كه هر دوی آنها موفقیت آمیز بود. بعد در سال 1360 به همدان مامور شدم و این همزمان بود با مامور شدن شهیددوران به همدان كه از آنجا دیگر بیشتر وقتها با هم بودیم و پروازهای زیادی انجام دادیم بخصوص در عملیات فتح المبین كه پروازهای ارتفاع بالا انجام می دادیم . حال اگر بخواهم از خصوصیات اخلاقی شهید دوران بگویم یك مسئله را باید متذكر شوم و آن اینكه ایشان آدم بسیار ساكتی بود اما بسیار با دل و جرات . بگونه ای كه هر نوع ماموریتی به او محول می شد با آگاهی به اینكه درصد كشته شدن زیاد است ولی قبول می كرد و همیشه در اینگونه ماموریتهای خطرناك پیشقدم می شد. زمان عملیات رمضان بو كه صحبت از برگزاری كنفرانس غیر متعهدها در بغداد شد و قرار بر این بود رئیس كنفرانس صدام باشد. ایران این موضوع را قبول نمی كرد و می گفت : < به علت اینكه عراق در جنگ است , بغداد ناامن است .> ولی سخنگویان صدام در بغداد می گفتند : <نه !بغداد محل خوبی برای برگزاری این كنفرانس می باشد و از نظر زمینی و هوایی امنیت كامل دارد بطوریكه در آسمان بغداد یك پرنده هم جرات پر زدن ندارد. به همین منظور شب 29 تیر 61 دستور ماموریت به پایگاه همدان ابلاغ شد. من همان شب <آماده شب > بودم و فردا یش به اداره رفتم . حدود ساعت 11 بود كه شهید دوران با من تماس گرفت و گفت : <بیا پست فرماندهی > . من هم رفتم و بعد از 10 دقیقه شهید دوران كه قرار بود با من پرواز كند به همراه <شهید یاسینی > مسئول عملیات پایگاه و <شهید خضرایی > فرمانده پایگاه و خلبانان اسفندیاری , باقری , توانگریان و خسروشاهی به اتفاق هم به پست فرماندهی آمدند و در مورد چگونگی انجام عملیات صحبتهایی كردند و نتیجه جلسه بر این شد كه سه تا هواپیما تا لب مرز با هم پرواز كنند و وقتی به لب مرز رسیدیم یكی از هواپیماها برگردد و دو تای دیگر با ارتفاع كم وارد خاك عراق شوند. یعنی یك حالت ایذایی ایجاد گردد و رادارهای عراق نشان بدهند هواپیماها برگشتند. صحبتهای اصلی كه تمام شد , كابین های جلو و عقب صحبتهای خصوصی را با هم انجام دادند. شهید دوران به من تاكیدكرد كه : <شما بیشتر حواست به هواپیماهای دشمن باشد , كه به ما حمله نكنند و اگر زمانی هواپیما دچار نقص شد و نتوانستیم به پروازمان ادامه دهیم , شما به تنهایی اجكت كن و من به ماموریتم ادامه می دهم .> این صحبتها كه تمام شد رفتیم منزل برای استراحت . 30 تیر 61 مصادف بود با 30 ماه رمضان و آن شب مشخص نبود كه فردا روزه است یا عید روزه با این حال آن شب بلند شدیم و سحری خوردیم . قرار بر این بود كه ماموریت ما ساعت 5/30 دقیقه آغاز شود آن هم بدون تماس گرفتن با برج مراقبت و رادار , چرا كه هدف این بود تا سكوت رادیویی رعایت شود و از طرف عراقی ها شنود نگردد. ساعت 5 صبح بود كه جیپی آمد در منزل و من رفتم . همه خلبانان داخل جیپ بودند. رفتیم گردان و از آنجا به اتاق چتر و كلاه . چتر و كلاه را برداشتیم و به سمت هواپیما حركت كردیم . در این هنگام احساس می كردم دیگربر نمی گردم و اسیر می شوم ولی صد در صد مطمئن نبودم . همینطور كه می رفتم گفتم : <خدایا ! اگر واقعا قراره برنگردم زمانی كه رفتیم پای هواپیما , هواپیما یك اشكال جزیی داشته باشه .> وقتی رسیدیم مكانیكهای هواپیما به ما خوش آمد گفتند. شهید دوران اطراف هواپیما شروع كرد به گشت زدن و چك كردن بمبها و دستگاههای بیرونی هواپیما و من هم رفتم داخل كابینها تا دستگاههای داخلی را چك كنم مشغول بررسی بودیم كه متوجه شدم سمت نما و حالت نمای هواپیما در حال گردش است در صورتی كه اینجوری نباید می بود و باید ثابت می ایستاد. مكانیكها آمدند و گفتند : <فعلا نمی توانیم درست كنیم . شما می توانید پرواز نكنید.> اما عباس می گفت : <این سمت نما وحالت نما در هوای صاف و بدون ابر اصلا كاربرد ندارد و ما در این هوا نیاز به این وسیله نداریم و می رویم سر باند و بعنوان شماره 3 آماده پرواز می شویم در اصل ما شماره 1 بودیم و شماره 3 هواپیمایی بود كه كه قرار شد برگردد . لذا ابتدا شماره 2 بلند شد و شماره 3 دچار نقص فنی بود و نتوانست بلند شود لذا ما بعد از شماره 2 بلند شدیم . معمولا ما در ایران بخاطر اینكه مصرف سوخت كم باشد , با ارتفاع بالا و سرعت كم می رفتیم یعنی با ارتفاع 15000 پا و سرعت 350 مایل به سمت بغداد حركت كردیم . وقتی به مرز رسیدیم بخاطر اینكه رادارهای عراق ما را نگیرند ارتفاعمان را به 10 تا 15 متری زمین رساندیم و سرعتمان را بخاطر اینكه از برد موشكهای سام 7 در امان باشیم به 450 مایل افزایش دادیم . وقتی از مرز رد شدیم در یك آن دیدم كه موشك سام به طرف هواپیمای شماره 2 پرتاب كردند . به آنها گفتم : <موشك براتون پرتاب كردند , مواظب باشید.> ولی خب خوشبختانه موشك به سرعت هواپیما نرسید و در 300 متری هواپیما منفجر شد . بعد از مدتی از دستگاههای داخل هواپیما متوجه شدم رادارهای عراق ما را گرفتند , لذا موضوع را به شهید دوران اطلاع دادم و گفتم : <رادارهای عراق ما را گرفتند.> گفت : <مساله ای نیست . > هواپیمای شماره 2 هم این موضوع را به ما اخطار كرد كه شهید دوران به شوخی خطاب به آنها گفت : <می فرمائید كه من برم زیر زمین پرواز كنم .> قرار ما بر این بود كه از شرق بغداد به سمت جنوب شرق بغداد حركت كرده و سپس به سمت پالایشگاه <الدوره > كه به شهر بغداد چسبیده برویم و در آنجا بمبها را روی هدف تخلیه كنیم تا پس از ماموریت مستقیم به سمت ایران بیائیم و مجبور نشویم گردشی داشته باشیم و مورد اصابت گلوله قرار گیریم . حدود 5 یا 10 مایلی بغداد بود كه متوجه شدیم باید از دیوار آتشی كه در اطراف شهر درست كرده اند عبور كنیم لذا وقتی دیوار آتش را رد كردیم شهید دوران به من گفت : <موتور راستمون نشون می ده آتیش گرفته !> گفتم : <مسئله ای نیست فعلا بریم جلو از شهر كه رد شدیم یا موتور را خاموش می كنیم یا یك كار می كنیم تا از این مسئله جلوگیری بشه .> به پالایشگاه كه رسیدیم از دور و اطراف پالایشگاه با موشكهای سام 2 ـ سام 3 و سام 6 شروع كردند به زدن ما . من هم با یك دستگاهی كه هواپیما محهز به آن است مشغول از كار انداختن رادارهای آنها شدم تا لااقل موشك نزنند. به بالای پالایشگاه كه رسیدیم با موفقیت كامل بمبها را تخلیه كردیم و در حال برگشت بودیم كه من یك لحظه برگشتم به پالایشگاه نگاه كنم دیدم هواپیما از دم تا پشت سر من آتش گرفت و دارد می سوزد . سریع به شهید دوران گفتم : <هواپیما آتیش گرفته , آماده باش بپریم > و نگاه كردم دیدم دستگاههای جلوی چشمم هم سیاه شده و همان زمان بود كه من داشتم می رفتم بیرون از هواپیما. همه این اتفاقات در عرض یك ثانیه رخ داد. حالا روایت بر این است كه احتمالا آتش هواپیما به بمبهای زیر صندلی رسید و صندلی من خودش عمل كرد و مرا از آن آتش نجات داد. من كه پریدم بیرون بیهوش بودم و وقتی بهوش آمدم تو وزارت دفاع عراق بودم و یكی داشت لبم را كه پاره شده بود بخیه می كرد . در این لحظه به خودم گفتم : <خدایا! من تو هواپیما بودم . اینجا كجاست > بعد از مدتی برای امنیت من لباس پروازم را درآوردند و دشداشه به تنم كردند و مرا به بیمارستان بردند. از آن جا هم دوباره به وزارت دفاع آوردنم . به آنها گفتم : <جناب دوران كو > گفتند : <از هواپیما نپرید و شهید شد.> من باور نكردم چون معلوم نبود كه آنها راست می گویند یا دروغ , ولی خیلی دنبال این مسئله بودم و می خواستم برایم روشن شود كه چه اتفاقی افتاده است . حدود 15 روز مرا در وزارت دفاع نگه داشتند آنجا خیلی شكنجه ام كردند. بعد از آن تحویلم دادند به سازمان امنیت شان آنجا هم 45 روز بودم تا اینكه سپردنم به دژبانی شان تا مرا به اردوگاه اعزام كنند. در آنجا یك سربازی بود كه كمی انگلیسی بلد بود. به من گفت : <توهمان خلبانی نیستی كه هواپیمایت را زدند.> گفتم : <بله ! چقدر از این موضوع خبر داری > گفت : <بعد از اینكه پالایشگاه بمباران شد , هواپیما در حالی كه آتش گرفته بود به طرف شهر می آمد یكهو دیدم از داخل آن چتری بیرون پرید و بعداز مدتی كه هواپیما جلوتر رفت منفجر شد.> بعدها كه من از خلبانهای دیگر سئوال كردم كه : <آیا امكان دارد هواپیما بر اثر آتش خودش در هوا منفجر شود.> گفتند : <نه ! مگر اینكه موشك به آن اصابت كند منفجر شود.> خلاصه مرا بردند اردوگاه . در اردوگاه از چگونگی حادثه پرس و جو كردم آنها گفتند : <بیست دقیقه قبل از اینكه شما به بغداد برسید آژیر خطر را زدند و زمانی هم كه پالایشگاه را مورد هدف قرار دادید فردایش عكس سانحه را روزنامه های عراق چاپ كردند و بدین صورت بود كه تكه های هواپیما نزدیك یكی از میدانهای شهر به زمین خورد و از شهید دوران پوتین و دستكشش مشخص بود.> آنجا بود كه برایم مسجل شد , شهید دوران به شهادت رسیده است.
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز



ماجرای شهادت شهید عباس دوران، مرد آسمانها
از زبان خلبان کابین عقب تیمسار خلبان منصور کاظمیان
زمانی که عراقی ها برای برگزاری کنفرانس سران کشورهای غیرمتعهد در بغداد از شوق، بال در آورده بودند، یک جنگنده ایرانی در سحرگاه سی ام تیر ماه 1361 بالهای آهنین خود را بر فراز حریم هوایی بغداد می گشاید و پالایشگاه «الدوره» در ضلع جنوبی بغداد را نشانه می رود. تمام بمبها روی هدف خالی می شود؛ اما هواپیما مورد اصابت موشکهای ضدهوایی قرار می گیرد و از تعادل خارج می شود. خلبان مصمم است از این پرواز باز نگردد تا بتواند حقوق ملت مظلوم ایران را از حلقوم زورگویان بعثی بیرون کشد لذا به هدفش می رسد. اوکسی نیست جز شهید سرلشکر خلبان «عباس دوران» که پیکر پاکش بعد از سالها دوری از وطن به همراه 569 تن دیگر از لاله های خونین دفاع مقدس، بر دوش ملت بزرگ ایران تشیع شده است.
زمانی که جنگ در سال 59 آغاز شد من در پایگاه بندرعباس بودم و بنا به درخواست خودم به پایگاههای همدان، دزفول و بوشهر مامور شدم. زمانی که رفتم پایگاه بوشهر، در آنجا با شهید بزرگوار «عباس دوران» آشنا شدم و در آنجا دو تا پرواز با هم انجام دادیم که هر دوی آنها موفقیت آمیز بود. بعد در سال 1360 به همدان مامور شدم و این همزمان بود با مامور شدن شهیددوران به همدان، که از آنجا دیگر بیشتر وقتها با هم بودیم و پروازهای زیادی انجام دادیم به خصوص در عملیات فتح المبین که پروازهای ارتفاع بالا انجام می دادیم. حال اگر بخواهم از خصوصیات اخلاقی شهید دوران بگویم یک مسئله را باید متذکر شوم و آن اینکه ایشان آدم بسیار ساکتی بود اما بسیار با دل و جرات. بگونه ای که هر نوع ماموریتی به او محول می شد با آگاهی به اینکه درصد کشته شدن زیاد است ولی قبول می کرد و همیشه در اینگونه ماموریتهای خطرناک پیشقدم می شد. زمان عملیات رمضان بود که صحبت از برگزاری کنفرانس غیرمتعهدها در بغداد شد و قرار بر این بود رئیس کنفرانس صدام باشد. ایران این موضوع را قبول نمی کرد و می گفت: «به علت اینکه عراق در جنگ است، بغداد ناامن است.» ولی سخنگویان صدام در بغداد می گفتند: «نه !بغداد محل خوبی برای برگزاری این کنفرانس می باشد و از نظر زمینی و هوایی امنیت کامل دارد به طوریکه در آسمان بغداد یک پرنده هم جرات پر زدن ندارد. به همین منظور شب 29 تیر 61 دستور ماموریت به پایگاه همدان ابلاغ شد. من همان شب «آماده شب» بودم و فردایش به اداره رفتم. حدود ساعت 11 بود که شهید دوران با من تماس گرفت و گفت: «بیا پست فرماندهی». من هم رفتم و بعد از 10 دقیقه شهید دوران که قرار بود با من پرواز کند به همراه «شهید یاسینی» مسئول عملیات پایگاه و «شهید خضرایی» فرمانده پایگاه و خلبانان اسفندیاری، باقری، توانگریان و خسروشاهی، به اتفاق هم به پست فرماندهی آمدند و در مورد چگونگی انجام عملیات صحبتهایی کردند و نتیجه جلسه بر این شد که سه تا هواپیما تا لب مرز با هم پرواز کنند و وقتی به لب مرز رسیدیم یکی از هواپیماها برگردد و دو تای دیگر با ارتفاع کم وارد خاک عراق شوند. یعنی یک حالت ایذایی ایجاد گردد و رادارهای عراق نشان بدهند هواپیماها برگشتند. صحبتهای اصلی که تمام شد،، کابین های جلو و عقب صحبتهای خصوصی را با هم انجام دادند. شهید دوران به من تاکید کرد که: «شما بیشتر حواست به هواپیماهای دشمن باشد که به ما حمله نکنند و اگر زمانی هواپیما دچار نقص شد و نتوانستیم به پروازمان ادامه دهیم، شما به تنهایی اجکت کن و من به ماموریتم ادامه می دهم.»

شهید عباس دوران، شهید دوران همراه شیهد عباس بابایی

این صحبتها که تمام شد رفتیم منزل برای استراحت. 30 تیر 1361 مصادف بود با 30 ماه رمضان و آن شب مشخص نبود که فردا روزه است یا عید روزه با این حال آن شب بلند شدیم و سحری خوردیم. قرار بر این بود که ماموریت ما ساعت 5 و 30 دقیقه آغاز شود آن هم بدون تماس گرفتن با برج مراقبت و رادار، چرا که هدف این بود تا سکوت رادیویی رعایت شود و از طرف عراقی ها شنود نگردد. ساعت 5 صبح بود که جیپی آمد در منزل و من رفتم. همه خلبانان داخل جیپ بودند. رفتیم گردان و از آنجا به اتاق چتر و کلاه. چتر و کلاه را برداشتیم و به سمت هواپیما حرکت کردیم. در این هنگام احساس می کردم دیگر بر نمی گردم و اسیر می شوم ولی صددرصد مطمئن نبودم. همینطور که می رفتم گفتم: «خدایا! اگر واقعاً قراره برنگردم زمانی که رفتیم پای هواپیما، هواپیما یک اشکال جزیی داشته باشه.» وقتی رسیدیم مکانیکهای هواپیما به ما خوش آمد گفتند. شهید دوران اطراف هواپیما شروع کرد به گشت زدن و چک کردن بمبها و دستگاههای بیرونی هواپیما و من هم رفتم داخل کابینها تا دستگاههای داخلی را چک کنم مشغول بررسی بودیم که متوجه شدم سمت نما و حالت نمای هواپیما در حال گردش است، در صورتی که اینجوری نباید می بود و باید ثابت می ایستاد. مکانیکها آمدند و گفتند: «فعلاً نمی توانیم درست کنیم. شما می توانید پرواز نکنید.» اما عباس می گفت: «این سمت نما وحالت نما در هوای صاف و بدون ابر اصلن کاربرد ندارد و ما در این هوا نیاز به این وسیله نداریم و می رویم سر باند و به عنوان شماره 3 آماده پرواز می شویم. در اصل ما شماره 1 بودیم و شماره 3 هواپیمایی بود که که قرار شد برگردد . لذا ابتدا شماره 2 بلند شد و شماره 3 دچار نقص فنی بود و نتوانست بلند شود لذا ما بعد از شماره 2 بلند شدیم. معمولن ما در ایران به خاطر اینکه مصرف سوخت کم باشد، با ارتفاع بالا و سرعت کم می رفتیم یعنی با ارتفاع 15000 پا و سرعت 350 مایل به سمت بغداد حرکت کردیم. وقتی به مرز رسیدیم به خاطر اینکه رادارهای عراق ما را نگیرند ارتفاعمان را به 10 تا 15 متری زمین رساندیم و سرعتمان را به خاطر اینکه از برد موشکهای سام-7 (استرلا) در امان باشیم به 450 مایل افزایش دادیم. وقتی از مرز رد شدیم در یک آن دیدم که موشک سام به طرف هواپیمای شماره 2 پرتاب کردند. به آنها گفتم: «موشک براتون پرتاب کردند، مواظب باشید.» ولی خب خوشبختانه موشک به سرعت هواپیما نرسید و در 300 متری هواپیما منفجر شد. بعد از مدتی از دستگاههای داخل هواپیما متوجه شدم رادارهای عراق ما را گرفتند، لذا موضوع را به شهید دوران اطلاع دادم و گفتم: «رادارهای عراق ما را گرفتند.» گفت: «مساله ای نیست.» هواپیمای شماره 2 هم این موضوع را به ما اخطار کرد که شهید دوران به شوخی خطاب به آنها گفت: «می فرمائید که من برم زیر زمین پرواز کنم!» قرار ما بر این بود که از شرق بغداد به سمت جنوب شرق بغداد حرکت کرده و سپس به سمت پالایشگاه «الدوره» که به شهر بغداد چسبیده برویم و در آنجا بمبها را روی هدف تخلیه کنیم تا پس از ماموریت مستقیم به سمت ایران بیائیم و مجبور نشویم گردشی داشته باشیم و مورد اصابت گلوله قرار گیریم. حدود 5 یا 10 مایلی بغداد بود که متوجه شدیم باید از دیوار آتشی که در اطراف شهر درست کرده اند عبور کنیم لذا وقتی دیوار آتش را رد کردیم شهید دوران به من گفت: «موتور راستمون نشون میده آتیش گرفته.» گفتم: «مسئله ای نیست فعلاً بریم جلو از شهر که رد شدیم یا موتور را خاموش می کنیم یا یک کار می کنیم تا از این مسئله جلوگیری بشه.» به پالایشگاه که رسیدیم از دور و اطراف پالایشگاه با موشکهای سام، شروع کردند به زدن ما. من هم با یک دستگاهی که هواپیما محهز به آن است مشغول از کار انداختن رادارهای آنها شدم تا لااقل موشک نزنند. به بالای پالایشگاه که رسیدیم با موفقیت کامل بمبها را تخلیه کردیم و در حال برگشت بودیم که من یک لحظه برگشتم به پالایشگاه نگاه کنم دیدم هواپیما از دم تا پشت سر من آتش گرفت و دارد می سوزد. سریع به شهید دوران گفتم: «هواپیما آتیش گرفته، آماده باش بپریم.» و نگاه کردم دیدم دستگاههای جلوی چشمم هم سیاه شده و همان زمان بود که من داشتم می رفتم بیرون از هواپیما. همه این اتفاقات در عرض یک ثانیه رخ داد. حالا روایت بر این است که احتمالاً آتش هواپیما به بمبهای زیر صندلی رسید و صندلی من خودش عمل کرد و مرا از آن آتش نجات داد. من که پریدم بیرون بیهوش بودم و وقتی بهوش آمدم تو وزارت دفاع عراق بودم و یکی داشت لبم را که پاره شده بود بخیه می کرد. در این لحظه به خودم گفتم: «خدایا! من تو هواپیما بودم. اینجا کجاست؟» بعد از مدتی برای امنیت من لباس پروازم را درآوردند و دشداشه به تنم کردند و مرا به بیمارستان بردند. از آن جا هم دوباره به وزارت دفاع آوردنم. به آنها گفتم: «جناب دوران کو؟» گفتند: «از هواپیما نپرید و کشته شد.» من باور نکردم چون معلوم نبود که آنها راست می گویند یا دروغ، ولی خیلی دنبال این مسئله بودم و می خواستم برایم روشن شود که چه اتفاقی افتاده است.

هواپیمای فانتوم نیروی هوایی جمهوری اسلامی ایران در حال شیرجه

حدود 15 روز مرا در وزارت دفاع نگه داشتند آنجا خیلی شکنجه ام کردند. بعد از آن تحویلم دادند به سازمان امنیت شان آنجا هم 45 روز بودم تا اینکه سپردنم به دژبانی شان تا مرا به اردوگاه اعزام کنند. در آنجا یک سربازی بود که کمی انگلیسی بلد بود. به من گفت: «تو همان خلبانی نیستی که هواپیمایت را زدند؟» گفتم: «بله! چقدر از این موضوع خبر داری؟» گفت: «بعد از اینکه پالایشگاه بمباران شد، هواپیما در حالی که آتش گرفته بود به طرف شهر می آمد یک هو دیدم از داخل آن چتری بیرون پرید و بعداز مدتی که هواپیما جلوتر رفت منفجر شد.» بعدها که من از خلبانهای دیگر سئوال کردم که: «آیا امکان دارد هواپیما بر اثر آتش خودش در هوا منفجر شود؟» گفتند: «نه، مگر اینکه موشک به آن اصابت کند منفجر شود.» خلاصه مرا بردند اردوگاه. در اردوگاه از چگونگی حادثه پرس و جو کردم آنها گفتند: «بیست دقیقه قبل از اینکه شما به بغداد برسید آژیر خطر را زدند و زمانی هم که پالایشگاه را مورد هدف قرار دادید فردایش عکس سانحه را روزنامه های عراق چاپ کردند و بدین صورت بود که تکه های هواپیما نزدیک یکی از میدانهای شهر به زمین خورد و از شهید دوران پوتین و دستکشش مشخص بود.» آنجا بود که برایم مسجل شد عباس دوران به شهادت رسیده است.
صبح ۳۱ تیرماه ،۱۳۶۱ خلبان شهید، عباس دوران، که در تعداد پرواز جنگى در نیروى هوایى رکورد داشت و عراق، براى سرش جایزه تعیین کرده بود، پس از بمباران پالایشگاه بغداد، هواپیما را که آتش گرفته بود به هتل محل برگزارى اجلاس سران غیرمتعهدها مى کوبد و بدین ترتیب با شهادت خود کارى کرد که اجلاس سران غیرمتعهدها به علت فقدان امنیت در بغداد برگزار نشد. دیگر خلبان این هواپیما، منصور کاظمیان، به دست نیروهاى عراقى اسیر شد. دوران در نامه هاى این ماموریت، مقابل اسم پدافندهاى مختلفى که عراق از کشورهاى اروپایى خریده بود، نوشته است: نود درصد احتمال برگشت نیست...
 

Similar threads

بالا