شعر نو

@ RESPINA @

عضو جدید
کاربر ممتاز
قاصدک هان چه خبر آوردی ؟
از کجا و از که خبر آوردی؟
خوش خبر باشی اما
گرد بام و در من
بی ثمر می گردی
انتظار خبری نيست مرا
نه زياری ، نه ز ديار و دياری ، باری
برو آنجا که ترا منتظرند
برو آنجا که بود چشمی و گوشی با کس
قاصدک در دل من ، همه کورند و کرند
دست بردار از اين در وطن خويش غريب
قاصدک تجربه های همه تلخ ،
با دلم می گويند ،
که دروغی تو دروغ
که فريبی تو فريب
قاصدک هان ، ولی آخر ايوای
راستی آيا رفتی با باد ؟
با توام ، آيا کجا رفتی آی ،
راستی آيا جايی خبری هست هنوز ؟
مانده خاکستر گرمی جايی ، در اجاقی ؟
طمع شعله نمی بندم
خردک شوری هست هنوز ؟
قاصدک
ابرهای همه عالم شب و روز
در دلم می گريند .
 

floe

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
پا گرفته است زمانی است مدید
نا خوش احوالی در پیکر من
دوستانم، رفقای محرم!
به هوایی که حکیمی بر سر، مگذارید
این دلاشوب چراغ
روشنایی بدهد در بر من!

من به تن دردم نیست
یک تب سرکش، تنها پکرم ساخته و دانم این را که چرا
و چرا هر رگ من از تن من سفت و سقط شلاقی ست
که فرود آمده سوزان
دم به دم در تن من.
تن من یا تن مردم، همه را با تن من ساخته اند
و به یک جور و صفت می دانم
که در این معرکه انداخته اند.

نبض می
خواندمان با هم و میریزد خون، لیک کنون
به دلم نیست که دریابم انگشت گذار
کز کدامین رگ من خونم می ریزد بیرون.

یک از همسفران که در این واقعه می برد نظر، گشت دچار
به تب ذات الجنب
و من اکنون در من
تب ضعف است برآورده دمار.

من نیازی به حکیمانم نیست
«
شرح اسباب » من تب زده در پیش من است
به جز آسودن درمانم نیست
من به از هر کس
سر به در می برم از دردم آسان که ز چیست
با تنم طوفان رفته ست
تبم از ضعف من است
تبم از خونریزی.

یوش. تابستان1331
 

floe

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
آن گل زودرس چو چشم گشود
به لب رودخانه تنها بود
گفت دهقان سالخورده كه : حيف كه چنين يكه بر شكفتي زود
لب گشادي كنون بدين هنگام
كه ز تو خاطري نيابد
سود
گل زيباي من ولي مشكن
كور نشناسد از سفيد كبود
نشود كم ز من بدو گل گفت
نه به بي موقع آمدم پي جود
كم شود از كسي كه خفت و به راه
دير جنبيد و رخ به من ننمود
آن كه نشناخت قدر وقت درست
زيرا اين طاس لاجورد چه جست ؟​
نیما یوشیج
 

h-masoumi

عضو جدید
اگر اين باد بگذارد كه برگ آخرين اميد من بر شاخه اش ماند
من از تهديد اين دريا نمي ترسم
اگر ياري كني با من من از هق هق صداي خنده مي سازم
و اين انسانترين احساسها را زنده مي سازم
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد

سیب


تو به من خندیدی
و نمی دانستی
من به چه دلهره از باغچه همسایه
سیب را دزدیم
باغبان از پی من تند دوید
سیب را دست تو دید
غضب آلوده به من کرد نگاه
سیب دندان زده از دست تو افتاد به خاک
و تو رفتی و هنوز ...
سالهاست که در گوش من آرام آرام
خش خش گام تو تکرار کنان
می دهد آزارم
و من اندیشه کنان غرق این پندارم
که چرا
خانه کوچک ما سیب نداشت.

(حمید مصدق)
 

h-masoumi

عضو جدید
شبي سرد است و من تنها
به كنجي خلوت و تاريك
به دور از چشم انسان هاي مست از خواب
پريشان و خمش بنشسته ام
اما دلم فرياد ها دارد
چراغ ماه مي سو زد ولي
ابري كشيده پردهاي بين ما
و من ديوانه وار اكنون
نگاه خسته ام با تو
سخن از درد مي گويد
 

@ RESPINA @

عضو جدید
کاربر ممتاز
روزی ما دوباره كبوترهايمان را پيدا خواهيم كرد
و مهربانی دست زيبايی را خواهد گرفت.

روزی كه كمترين سرود
بوسه است
و هر انسان
برای هر انسان
برادری ست .
روزی كه ديگر درهای خانه شان را نمی بندند
قفل افسانه ايست
و قلب
برای زندگی بس است.

روزی كه معنای هر سخن دوست داشتن است
تا تو به خاطر آخرين حرفدنبال سخن نگردی .
روزی كه آهنگ هر حرف ، زندگی ست
تا من به خاطر آخرين شعر رنج جستجوی قافيه نبرم.
روزی كه هر حرف ترانه ايست
تا كمترين سرود بوسه باشد .

روزی كه تو بيايی ، برای هميشه بيايی
و مهربانی با زيبايی يكسان شود .
روزی كه ما دوباره برای كبوترهايمان دانه بريزيم...

و من آنروز را انتظار می كشم
حتی روزی
كه ديگر
نباشم .
 

floe

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
طفلي غنوده در بر من بيمار
با گونه هاي سرخ تب آلوده
با گيسوان در هم آشفته
تا نيمه شب ز درد نياسوده

هر دم ميان پنجه من لرزد
انگشت هاي لاغر و تبدارش
من ناله مي كنم كه خداوندا
جانم بگير و كم بده آزارش

گاهي ميان وحشت تنهائي
پرسم ز خود كه چيست سرانجامش
اشگم بروي گونه فرو غلطد
چون بشنوم ز ناله خود نامش

اي اختران كه غرق تماشائيد
اين كودك منست كه بيمارست
شب تا سحر نخفتم و مي بينيد
اين ديده منست كه بيدارست

ياد آيدم كه بوسه طلب مي كرد
با خنده هاي دلكش مستانه
يا مي نشست با نگهي بي تاب
در انتظار خوردن صبحانه

گاهي بگوش من رسد آوايش
«ماما» دلم ز فرط تعب سوزد
بينم درون بستر مغشوشي
طفلي ميان آتش تب سوزد

شب خامش است و در بر من نالد
او خسته جان ز شدت بيماري
بر اضطراب و وحشت من خندد
تك ضربه هاي ساعت ديواري
فروغ فرخزاد:gol:
 

@ RESPINA @

عضو جدید
کاربر ممتاز
باز باید سرنوشتی را نوشت.
با مداد حرف نه، با عمل باید نوشت.


سرنوشتم، مشق شبهای تو نیست!
هر چه می خواهی بگو اما، نباید ان نوشت.

آنچه با صدها نگاهت، می کنی از من طلب!
یاری است اما، نمی دانی که چون باید نوشت!


نام ما را با زبان چرب و خالی یاد نیست!
باز باید که انگار خاطرات، از سر نوشت!


گر که از سَر می نویسی سرنوشتی را بدان
نامه از سَر، کاتبان ایزدی، خواهند نوشت!


او که از سَر می نویسد سرنوشتم مرد نیست
مردی آن بوده ، نوشتش را بدون سَر، نوشت!


نامه ام در نقطه پایان نخواهد آن نوشت
حرف هایت را، که اصلاحیه ها باید نوشت!


هر چه بر خود نهی کردم “کاتبا” سری مگو!
حاجی اما سرنوشتی را بدون حق من خواهد نوشت.
 

@ RESPINA @

عضو جدید
کاربر ممتاز
اي صميمى اي دوست
گاه بيگاه لب پنجره
‎ ‎خاطره ام مي آيي.
اي قديمي اي خوب
تو مرا ياد كني يا نكني، من به يادت هستم.
آرزويم همه
‎ ‎سرسبزي توست.
دايم از خنده، لبانت لبريز
دامنت پر گل باد​
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
با این غروب از غم سبز چمن بگو
اندوه سبزه های پریشان به من بگو
اندیشه های سوخته ی ارغوان ببین
رمز خیال سوختگان بی سخن بگو
شوق جوانه رفت ز یاد درخت پیر
ای باد نوبهار ز عهد کهن بگو
از ساقیان بزم طرب خوانی صبوح
با خامشان غمزده ی انجمن بگو
زان مژده گو که صد گل سوری به سینه داشت
وین موج خون که میزندش در دهن بگو
سرو شکسته نقش دل ما بر آب زد
این ماجرا به اینه ی دل شکن بگو
وان آب رفته باز نیاید به جوی خشک
با چشم تر ز تشنگی یاسمن بگو
آن سرخ و سبز سایه بنفش و کبود شد
سرو سیاه من ز روح چمن بگو

"مهدی اخوان ثالث"
 
  • Like
واکنش ها: floe

floe

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
باز در چهره خاموش خيال
خنده زد چشم گناه آموزت
باز من ماندم و در غربت دل
حسرت بوسه هستي سوزت
باز من ماندم و يك مشت هوس
باز من ماندم و يك مشت اميد
ياد آن پرتو سوزنده عشق
كه ز چشمت به دل من تابيد
باز در خلوت من دست خيال
صورت شاد ترا نقش نمود
بر لبانت هوس مستي ريخت
در نگاهت عطش توفان بود
ياد آنشب كه ترا ديدم و گفت
دل من با دلت افسانه عشق
چشم من ديد در آن چشم سياه
نگهي تشنه و ديوانه عشق
ياد آن بوسه كه هنگام وداع
بر لبم شعله حسرت افروخت
ياد آن خنده بيرنگ و خموش
كه سراپاي وجودم را سوخت
رفتي و در دل من ماند بجاي
عشقي آلوده به نوميدي و درد
نگهي گمشده در پرده اشك
حسرتي يخ زده در خنده سرد
آه اگر باز بسويم آئي
ديگر از كف ندهم آسانت
تبسم اين شعله سوزنده عشق
آخر آتش فكند برجانت
فروغ فرخزاد:gol:
 

floe

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
نيمه شب در دل دهليز خموش
ضربه ائي افكند طنين
دل من چون دل گل هاي بهار
پر شد از شبنم لرزان يقين
گفتم اين اوست كه باز آمده است
جستم از جا و در آئينه گيج
بر خود افكندم با شوق نگاه
آه، لرزيد لبانم از عشق
تار شد چهره آئينه ز آه
شايد او وهمي را مي نگريست
گيسويم درهم و لب هايم خشك
شانه ام عريان در جامه خواب
ليك در ظلمت دهليز خموش
رهگذر هر دم مي كرد شتاب
نفسم ناگه در سينه گرفت
گوئي از پنجره ها روح نسيم
ديد اندوه من تنها را
ريخت بر گيسوي آشفته من
عطر سوزان اقاقي ها را
تند و بي تاب دويدم سوي در
ضربه پاها، در سينه من
چون طنين ني، در سينه دشت
ليك در ظلمت دهليز خموش
ضربه پاها، لغزيد و گذشت
باد آواز حزيني سر كرد
فروغ فرخزاد:gol:
 

h-masoumi

عضو جدید
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]روسریت پرنده ایست در این شکار کشته ام[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]زخمی تیر من شدی دلبر کارکشته ام !![/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]تا برسی به دست من انار سرخ پیرهن[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]خون به دل انباشته ام فصل بهار کشته ام[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]دور نشو که نامه ای نمی شود به هم نوشت[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]هر چه کبوتر است من در این دیار کشته ام[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]مرگ - جنون گرفته ام به هر کسی رسیده ام[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]آمده پیش کشته ام رفته کنار کشته ام[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]بین من و شما ولی باورتان نمی شود[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]روبه پیر شهر را هزار بار کشته ام[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]مردم شهر خواستند محکمه ای به پا کنند[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]من اعتراف می کنم: " داد هوار کشته ام "[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]بین زمین و آسمان کف زدم و گریستم[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]مرگ کجاست بنگرد چوبه ی دار کشته ام[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]دو چشمت آرزوم بود تا به دو چشم تو رسم[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]دور ز چشم آسمان دو تا ستاره کشته ام[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]پلک تو می کشد مرا می زنی و می زنیم [/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]پلک شناس ماهرم شاعر کار کشته ام !![/FONT]
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
فرياد

مشت مي كوبم بر در .
پنجه مي سايم بر پنجره ها .
من دچار خفقانم خفقان.
من به تنگ آمده ام از همه چيز .
بگذاريد هواري بزنم .
آي !!
با شما هستم .
اين درها را باز كنيد .
من به دنبال فضايي مي گردم .
لب بامي ؛
سر كوهي؛ دل صحرايي
كه در آنجا نفسي تازه كنم .
آه
مي خواهم فرياد بلندي بكشم .
كه صدايم به شما هم برسد .
من به فرياد همانند كسي ؛
كه نيازي به تنفس دارد .
مشت مي كوبد بر در ؛
پنجه مي سايد بر پنجره ها ؛
محتاجم .
من هوارم را سر خواهم داد .
چاره درد مرا بايد اين داد كند .
از شما خفته چند ؛
چه كسي مي ايد با من فرياد كند ؟


"فریدون مشیری"
 

h-masoumi

عضو جدید
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]تتق... که در زدی و دست های من وا شد [/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]زمان به صفر رسید و چه زود فردا شد[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]سماور از هیجان قل گرفت بشکن زد[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]برای رقص سر میز استکان پا شد[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]همین که شانه به دستت رسید آینه جَست[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]همین که شانه زدی در اتاق غوغا شد[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]تو شانه می زدی و آبشار می شورید[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]شرابخانه ی چادر نمازت افشا شد[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]تمام پنجره ها مات روی آینه اند[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]که روبروی تو هر کس نشست رسوا شد[/FONT]
(ببخشيد تشكرام تموم شدن)
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
آواز عاشقانه ی ما در گلو شکست .

حق با سکوت بود ، صدا در گلو شکست .

دیگر دلم هوای سرودن نمی کند .

تنها بهانه ی دل ما در گلو شکست .

سر بسته ماند بغض گره خورده در دلم .

آن گریه های عقده گشا در گلو شکست .

ای داد ، کس به داغ دل باغ، دل نداد .

ای وای ، های های عزا در گلو شکست .

آن روزهای خوب که دیدیم ، خواب بود.

خوابم پرید و خاطره ها در گلو شکست .

((بادا)) مباد گشت و ((مبادا)) به باد رفت .

((آیا))ز یاد رفت و ((چرا در گلو شکست)) .

فرصت گذشت و حرف دلم نا تمام ماند .

نفرین و آفرین و دعا در گلو شکست .

تا آمدم که با تو خدا حافظی کنم .

بغضم امان نداد و خدا ... در گلو شکست .

"قیصر امین پور"


 

@ RESPINA @

عضو جدید
کاربر ممتاز
الو؟
منزل خداست؟

اين منم مزاحمي که آشناست

هزار دفعه اين شماره را دلم گرفته است

ولي هنوز پشت خط در انتظار يک صداست

شما که گفته ايد پاسخ سلام واجب است

به ما که مي رسد ، حساب بنده هايتان جداست؟

الو ....

دوباره قطع و وصل تلفنم شروع شد

خرابي از دل من است يا که عيب سيم هاست؟

چرا صدايتان نمي رسد کمي بلند تر

صداي من چطور؟ خوب و صاف و واضح و رساست؟

اگر اجازه مي دهي برايت درد دل کنم

شنيده ام که گريه بر تمام دردها شفاست
دل مرا بخوان به سوي خود تا که سبک شوم

پناهگاه اين دل شکسته خانه ي شماست

الو ، مرا ببخش ، باز هم مزاحمت شدم

دوباره زنگ مي زنم ، دوباره ، تا خدا خداست
 

@ RESPINA @

عضو جدید
کاربر ممتاز
بی تو، مهتاب شبی ، باز از آن کوچه گذشتم
همه تن چشم شدم، خیره به دنبال تو گشتم

شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودم
شدم آن عاشق دیوانه که بودم

در نهانخانة جانم ، گل یاد تو درخشید
باغ صد خاطره خندید،
عطر صد خاطره پیچید :
یادم آمد که شبی باهم از آن کوچه گذشتیم
پر گشودیم و در آن خلوت دلخواسته گشتیم

ساعتی بر لب آن جوی نشستیم
تو، همه راز جهان ریخته در چشم سیاهت
من همه، محو تماشای نگاهت

آسمان صاف و شب آرام
بخت خندان و زمان رام
خوشه ماه فرو ریخته در آب
شاخه ها دست برآورده به مهتاب

شب و صحرا و گل و سنگ
همه دلداده به آواز شباهنگ
یادم آید ، تو به من گفتی : از این عشق حذر کن
لحظه ای چند بر این آب نظر کن ،
آب ، آیینه عشق گذران است

تو که امروز نگاهت به نگاهی نگران است ،
باش فردا ، که دلت با دگران است !

تا فراموش کنی ، چندی از این شهر سفر کن
با تو گفتم : حذر از عشق !؟ - ندانم
سفر از پیش تو؟ هرگز نتوانم
نتوانم

روز اول ، که دل من به تمنای تو پر زد
چون کبوتر، لب بام تو نشستم
تو به من سنگ زدی ، من نه رمیدم ، نه گسستم ...

باز گفتم که : تو صیادی و من آهوی دشتم
تا به دام تو درافتم همه جا گشتم و گشتم

حذر از عشق ندانم ، نتوانم !
اشکی از شاخه فرو ریخت
مرغ شب ، ناله تلخی زد و بگریخت ...
اشک در چشم تو لرزید ،
ماه بر عشق تو خندید !

یادم آید که : دگر از تو جوابی نشنیدم
پای در دامن اندوه کشیدم
نگسستم ، نرمیدم

رفت در ظلمت غم ، آن شب و شبهای دگر هم
نه گرفتی دگر از عاشق آزرده خبر هم
نه کنی دیگر از آن کوچه گذر هم ...
بی تو، اما، به چه حالی من از آن کوچه گذشتم !
 

Siren

عضو جدید
شعری از مهزاد متقي
آنكه بر پيكر لب مي لرزيد لااقل كاش مرا مي فهميد
روز اول كه صدايش كردم
بوسه مي خورد لبم پي در پي
يك سكوت بر دلم آن روز نشست
گفتم اين مرد غزل هاي من است
بعد از آن روز دلم
خط خطي كرد همين دفتر را
شعر مي خواند كه عاشق باشد
مثل يك قمري آواز به دست
كه سكوتش سرد است
خواندمش باز بيا
جنس اين فاصله ها دريا نيست
تن من زنداني ست
در هجوم تن تو
خنده اي كرد عجيب
گفت اي زاده ي مه باز عاشق شده اي!؟
لحظه ها زود گذشت
تا همين روز كه رفت
نامه اي داد به من
كه از آن روز كه در خاطر من مي آيي
روز هايم همه در بي كسيم مي ميرند
حال بگذار كه تنها باشم
آنكه بر پيكر لب مي لرزيد لااقل كاش مرا مي فهميد
دل من مي سوزد
نه به حال تو
به مه در شب تار
كه غريب ست هنوز
هر شب از درد سپيد دل خود مي گريم
لحظه اي با من باش
شاخه ام را بتكان تا محبت ريزد
تا بگويم كه تو را
از لب فاصله ها مي گيرم
چون تو روياي غزل هاي مني
بي تو در واژه ي غم مي ميرم
پس بيا در بر من
جنس اين فاصله ها دريا نيست
و خودت مي داني
تن من در تن تو زنداني ست
 

floe

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
آيينه اي شدم
آيينه اي براي صدا ها
فرياد آذرخش و گل سرخ
و شيهه شهابي تندر
در من
به رنگ همهمه جاري است
آيينه اي شدم
آيينه اي براي صدا ها
آنجا نگاه كن
فرياد كودكان گرسنه
در عطر اودكلن
آري شنيدني ست ببينيد
فرياد كودكان
آن سو به سوك ساكت گلبرگ ها
وزان
خنياي ناي حنجره ي خوني خزان
آيينه اي شدم
آيينه اي براي صداها
شفیعی کدکنی:gol:
 

@ RESPINA @

عضو جدید
کاربر ممتاز
یادته گفتی بهم تا شقایق هست زندگی باید کرد
نیستی تا ببینی که شقایق هم مرد
دیگه با چه چیزی کسی رو دلخوش کرد
یادته گفتی به من اومدی سراغ من نرم و آهسته بیا
تا مبادا ترکی برداره چینی نازک تنهایی تو
اومدم آهسته نرمتر از یک پر قو
خسته از دوری راه
خسته و چشم به راه
یادته گفتی بهم عاشقی یعنی دچار
فکر کنم شدم دچار
تو خودت گفتی چه تنهاست ماهی اگه دچار دریا باشه
آره تنها باشه
یار غم ها باشه
یادته میگفتی گاه گاهی قفسی میسازم
میفروشم به شما تا به آواز شقایق که در آن زندانی ست
دل تنهایی تان تازه شود
دیگه حتی اون شقایق که اسیر قفسه
نیست که تازگی بده به این دل تنهایی من
پس کجاست اون قفس شقایقت؟
منو با خودت ببر به قایقت
راست میگفتی کاش مردم دانه های دلشان پیدا بود
کاشکی دلشون شیدا بود
من به دنبال یه چیز بهترینم
تو خودت گفتی بهم
بهترین چیز رسیدن به نگاهیست که از حادثه عشق ترست
 

floe

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
به جست و جوي تو
بر درگاه ِ كوه ميگريم،
در آستانه دريا و علف.
به جستجوي تو
در معبر بادها مي گريم
در چار راه فصول،
در چار چوب شكسته پنجره ئي
كه
آسمان ابر آلوده را
قابي كهنه مي گيرد.
. . . . . . . . . . . .
به انتظار تصوير تو
اين دفتر خالي
تاچند
تا چند
ورق خواهد زد؟
***
جريان باد را پذيرفتن
و عشق را
كه خواهر مرگ است.-
و جاودانگي
رازش را
با تو درميان نهاد.
پس به هيئت گنجي در آمدي:
بايسته وآزانگيز
گنجي از آن دست
كه تملك خاك را و دياران را
از اين سان
دلپذير كرده است!
***
نامت سپيده دمي است كه بر پيشاني آفتاب مي گذرد
- متبرك باد نام تو -
و ما همچنان
دوره مي كنيم
شب را و روز را
هنوز را...
احمد شاملو:gol:
 

@ RESPINA @

عضو جدید
کاربر ممتاز
اگر از پايان گرفتن غم هايت
نا اميد شده اي،
به خاطر بياور كه
زيبا ترين صبحي را كه تا به حال
تجربه كرده اي ،
مديون صبرت
در برابر سياه ترين شبي هستي ،
كه هيچ دليلي براي براي تمام شدن نمي ديد !​
 
آخرین ویرایش:

@ RESPINA @

عضو جدید
کاربر ممتاز
تو آرام باش
بگذارمن طوفانی بمانم
بدان خود کرده را تدبیر نیست
تو آرام باش
من می سوزم
روشنایت از من باشد
تو آرام باش
من می میرم
سکوت خلوت لحظه ها رابا مردنم می سازم
تو آرام باش
کنار همه نبودن هایت من می مانم
تو آرام باش
 

floe

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
در خلوت بامدادي باران
بيداري روشن خروس صبح
خواب خوش قريه را سلامي داد
در جنگل بي كرانه مرغي خواند
با نغمه ي خرد
روشني
پرشور
تنهايي ارغوان چه شيرين است
بر يال گريوه هاي دشت دور
:gol::gol::gol::gol::gol::gol:
شفیعی کدکنی
:gol::gol::gol::gol::gol::gol:
 

@ RESPINA @

عضو جدید
کاربر ممتاز
من کویر خشک و تاریک ، غرق در آهنگ شب، زیر آن سقف بلند.
راه من بی انتها اما چه سود؟!
تا تو را دیدم در آن سوی زمین . آنطرف تر ، پایین تر از کهکشان، با نام ماه.
دل پر زخم این لوت سیه بخت تنها را خوش کرد
و
تا آنجا که زمین دست دردست آسمان آرمیده بود
سفر عشق کردم اما چه سود ؟!
 

MANX

عضو جدید
سراب
عمری به سر دویدم در جست وجوی یار
جز دسترس به وصل ویم آرزو نبود
دادم در این هوس دل دیوانه را به باد
این جست و جو نبود
هر سو شتافتم پی آن یار ناشناس
گاهی ز شوق خنده زدم گه گریستم
بی آنکه خود بدانم ازین گونه بی قرار
مشتاق کیستم
رویی شکست چون گل رویا و دیده گفت
این است آن پری که ز من می نهفت رو
خوش یافتم که خوش تر ازین چهره ای نتافت
در خواب آرزو
هر سو مرا کشید پی خویش دربدر
این خوشپسند دیده زیباپرست من
شد رهنمای این دل مشتاق بی قرار
بگرفت دست من
و آن آرزوی گم شده بی نام و بی نشان
در دورگاه دیده من جلوه می نمود
در وادی خیال مرا مست می دواند
وز خویش می ربود
از دور می فریفت دل تشنه مرا
چون بحر موج می زد و لرزان چو آب بود
وانگه که پیش رفتم با شور و التهاب
دیدم سراب بود
بیچاره من که از پس این جست و جو هنوز
می نالد از من این دل شیدا که یار کو ؟
کو آن که جاودانه مرا می دهد فریب ؟
بنما کجاست او

 

BluE-GirL

عضو جدید
میوه ها هم

از فرط رسیدن

می پوسند

حالا باز من رسیده ام

و تو دیر کرده ای
 

sufia89

عضو جدید
شعری از پابلو نرودا

مرگ تدریجی ما آغاز خواهد شد


اگر به صدای زندگی گوش فرا ندهیم


اگر به خودمان بها ندهیم


مرگ تدریجی ما آغاز خواهد شد


هنگامی که عزت نفس را در خود بکشیم


هنگامی که دست یاری دیگران را رد بکنیم


مرگ تدریجی ما آغاز خواهد شد


اگر بنده عادت های خویش شویم


و هرروز یک مسیر را بپیماییم


اگر دچار روزمرگی شویم


اگر تغییری در رنگ لباس خویش ندهیم


یا با کسانی که نمیشناسیم سر صحبت را باز نکنیم


مرگ تدریجی ما آغاز خواهد شد


اگر تحولی در زندگی خویش ایجاد نکنیم
هنگامی که از شغل یا حرفه خود ناراضی هستیم


مرگ تدریجی ما آغاز خواهد شد


اگر به دنبال آرزوهایمان نباشیم


بیایید زندگی را امروز آغاز کنیم
بیایید امروز خطر کنیم


همین امروز کاری بکنیم
اجازه ندهیم دچار مرگ تدریجی بشویم
 

Similar threads

بالا