شعر نو

mahyam68

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
ای مهربانتر از من با من
در دستهای تو
آیا کدام رمز بشارت نهفته بود ؟
کز من دریغ کردی
تنها تویی
مثل پرنده های بهاری در آفتاب
مثل زلال قطره بباران صبحدم
مثل نسیم سرد سحر
مثل سحر آب
آواز مهربانی تو با من
در کوچه باغهای محبت
مثل شکوفه های سپید سیب
ایثار سادگی است
افسوس آیا چه کس تو را
از مهربان شدن با من
مایوس می کند؟
 

blue bee

عضو جدید
کاربر ممتاز
چه اندوه بار است؛
عمری
در مسافرخانه ئی سرراهی زیستن
که مسافرش از ساس کمتر است
و از دوش زنگ زده اش
سم فرو می ریزد.

« شمس لنگرودی »
 

mahyam68

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
ما دو تن مغرور
هر دو از هم دور
وای در من تاب دوری نیست
ای خیالت خاطر من را نوازش بار
بیش ازین درمن صبوری نیست
بی تو من تنهای تنهایم
من به دیدار تو می آیم
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
"سحوری عشق"

آیه آیه یادم را تلاوت کن
در بلوغ سحرگاه دست هایت
وقتی سحوری نیایش را قیام می کنی
زلال دعایت غبار غربتم را می شوید
و روحم را در کوثر بخشایش دوست
تعمید می دهد
من به دعایت محتاجم
باران را از کویر دریغ مدار.
 

maryam_22

عضو جدید
کاربر ممتاز
ریشه روشنی پوسید و فرو ریخت


و صدا در جاده بی طرح فضا می رفت



از مرزی گذشته بود



در پی مرز گمشده می گشت


کوهی سنگین نگاهش را برید


صدا از خود تهی شد



و به دامن کوه آویخت


پناهم بده تنها مرز آشنا پناهم بده


و کوه از خوابی سنگین پر بود



خوابش طرحی رها شده داشت


صدا زمزمه بیگانگی را بویید



برگشت


فضا را از خود گذرداد


و در کرانه نادیدنی شب بر زمین افتاد



کوه از خوابی سنگین پر بود


دیری گذشت


خوابش بخار شد



طنین گمشده ای به رگهایش وزید



پناهم بده تنها مرز آشنا پناهم بده



سوزش تلخی به تار و پودش ریخت


خواب خطاکارش را نفرین فرستاد


و نگاهش را روانه کرد


انتظاری نوسان داشت



نگاهی در راه مانده بود



و صدایی در تنهایی می گریست



سهراب سپهری
 

*** s.mahdi ***

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
یاد بگذشته به دل ماند و دریغ
نیست یاری که مرا یاد کند
دیده ام خیره به ره ماند و نداد
نامه ای تا دل من شاد کند
خود ندانم چه خطایی کردم
که ز من رشته الفت بگسست
در دلش جایی اگر بود مرا
پس چرا دیده ز دیدارم بست
هر کجا مینگرم باز هم اوست
که به چشمان ترم خیره شده
درد عشقست که با حسرت و سوز
بر دل پر شررم چیره شده
گفتم از دیده چو دورش سازم
بی گمان زودتر از دل برود
مرگ باید که مرا دریابد
ورنه دردیست که مشکل برود
تا لبی بر لب من می لغزد
می کشم آه که کاش این او بود
کاش این لب که مرا می بوسد
لب سوزنده آن بدخو بود
می کشندم چو در آغوش به مهر
پرسم از خود که چه شد آغوشش
چه شد آن آتش سوزنده که بود
شعله ور در نفس خاموشش
شعر گفتم که ز دل بر دارم
بار سنگین غم عشقش را
شعر خود جلوه ای از رویش شد
با که گویم ستم عشقش را
مادر این شانه ز مویم بردار
سرمه را پاک کن از چشمانم
بکن این پیرهنم را از تن
زندگی نیست بجز زندانم
تا دو چشمش به رخم حیران نیست
به چکار آیدم این زیبایی
بشکن این آینه را ای مادر
حاصلم چیست ز خودآرایی
در ببندید و بگویید که من
جز از او همه کس بگسستم
کس اگر گفت چرا ؟ باکم نیست
فاش گویید که عاشق هستم
قاصدی آمد اگر از ره دور
زود پرسید که پیغام از کیست
گر از او نیست بگویید آن زن
دیر گاهیست در این منزل نیست .
 

mahyam68

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
محبوب خوب من
من عازم نبردم
گفتی وداع؟
_هرگز!

دشمن وداعِ آخر خود را
بایست کرده باشد
من از نبرد
پیشِ تو
بر می گردم

حمید مصدق
 

*** s.mahdi ***

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
كفر گيسوي جانان چيره شد به ايمانم
تر شد اي مسلمانان، تر ز باده دامانم
ساقيا دگر ساغر لب‏‏نما نمي‏نوشم
ارمني تَرَك پر كن، تازه «نامسلمان»ام
شيشه پر كنيد از نو، زآن كهن شراب امشب
خندد اين تهي ساغر بر لبان عطشانم
زآن سپيد و سرخ اي گل، هر دو ريز و گبري كن
ارمني مسلماني، تا ترا بفهمانم
تا شدم ارادتمند اين شراب گلگون را
هم مراد جبريلم، هم مريد شيطانم
مي به من شبي مي‏گفت: اي گل خزان اميد
من بهار تابستان، آتش زمستانم
چون خوري ز من جامي، بشكفد به رويت گل
پرزنان ترا خوش خوش در جنان بگردانم

«مهدي اخوان ثالث»
 

maryam_22

عضو جدید
کاربر ممتاز
گاه می اندیشم،
خبر مرگ مرا با تو چه كس می گوید ؟
آن زمان كه خبر مرگ مرا
از كسی می شنوی، روی تو را
كاشكی می دیدم .
شانه بالا زدنت را،
بی قید
و تكان دادن دستت كه،
مهم نیست زیاد
و تكان دادن سر را كه،
عجیب !
عاقبت مرد ؟ افسوس !
كاشكی می دیدم !
من به خود می گویم :
چه كسی باور كرد
جنگل جان مرا
آتش عشق تو خاكستر كرد ؟
 

maryam_22

عضو جدید
کاربر ممتاز

باید امشب بروم


من که از باز ترین پنجره بامردم این ناحیه صحبت کردم


حرفی از جنس زمان نشنیدم


هیچ چشمی عاشقانه به زمین خیره نبود


کسی از دیدن یک باغچه مجذوب نشد


هیچ کس زاغچه ای را سر یک مزرعه جدی نگرفت


باید امشب بروم


باید امشب چمدانی را


که به اندازه پیراهن تنهایی من جا دارد بر دارم


وبه سمتی بروم


که درختان حماسی پیداست


رو به آن وسعت بی واژه که همواره مرا می خواند.

 

kamal_n13

عضو جدید
بخوان، دوباره بخوان
بخوان به نام گل سرخ در صحاری شب
كه باغ‌ها همه بیدار و بارور گردند
بخوان، دوباره بخوان، تا كبوتران سپید
به آشیانه خونین دوباره برگردند
بخوان به نام گل سرخ در رواق سكوت
كه موج و اوج طنینش ز دشت‌ها گذرد
پیام روشن باران
ز بام نیلی شب
كه رهگذار نسیمش به هر كرانه برد
ز خشك سال چه ترسی
كه سد بسی بستند
نه در برابر آب
كه در برابر نور
و در برابر آواز
و در برابر شور
در این زمانه عسرت
به شاعران زمان برگ رخصتی دادند
كه از معاشقه سرو و قمری و لاله
سرودها بسرایند ژرف تر از خواب
زلال تر از آب
تو خامشی كه بخواند؟
تو می‌روی كه بماند؟
كه بر نهالك بی‌برگ ما ترانه بخواند؟
از این گریوه به دور
در آن كرانه ببین
بهار آمده
از سیم خاردار
گذشته
حریق شعله گوگردی بنفشه چه زیباست
هزار آینه جاری ست
هزار آینه
به همسرایی قلب تو می‌تپد با شوق
زمین تهی دست ز رندان
همین تویی تنها
كه عاشقانه ترین نغمه را دوباره بخوانی
بخوان به نام گل سرخ و عاشقانه بخوان
حدیث عشق بیان كن بدان زبان كه تو دانی
 

kamal_n13

عضو جدید

از بودن و سرودن
صبح آمده ست برخیز
بانگ خروس گوید
وینخواب و خستگی را
در شط شب رها کن
مستان نیم شب را
رندان تشنه لب را
بار دگر به فریاد
در کوچه‌ها صدا کن
خواب دریچه‌ها را
با نعره ی سنگ بشکن
بار دگر به شادی
دروازه های شب را
رو بر سپیده
وا کن
بانگ خروس گوید
فریاد شوق بفکن
زندان واژه‌ها را دیوار و باره بشکن
و آواز
عاشقان را
مهمان کوچه‌ها کن
زین بر نسیم بگذار
تا بگذری از این بحر
وز آن دو روزن صبح
در کوچه باغ مستی
باران صبحدم را
بر شاخه ی اقاقی
آیینه ی خدا کن
بنگر جوانه‌ها را آن ارجمند‌ها را
کان تار و پود چرکین
باغ عقیم دیروز
اینک جوانه
آورد
بنگر به نسترن ها
بر شانه های دیوار
خواب بنفشگان را
با نغمه ای در آمیز
و اشراق صبحدم را
در شعر جویباران
از بودن و سرودن
تفسیری آشنا کن
بیداری زمان را
با من بخوان به فریاد
ور مرد خواب و خفتی
رو سر بنه به
بالین تنها مرا رها کن
 

kamal_n13

عضو جدید
صدای بال ققنوسان
پس از چندین فراموشی و خاموشی
صبور پیرم
ای خنیاگر پایرن و پیرارین
چه وحشتناك خواهد بود آوازی كه از چنگ تو برخیزد
چه وحشتناك خواهد بود
آن آواز
كه از حلقوم این صبر هزاران ساله برخیزد
نمی دانم در این چنگ غبار آگین
تمام سوكوارانت
كه در تعبید تاریخ اند
دوباره باز هم آوای غمگین شان
طنین شوق خواهد داشت؟
شنیدی یا نه آن آواز خونین را؟
نه آواز پر جبریل
صدای بال ققنوسان صحراهای شبگیر است
كه بال افشان مرگی دیگر
اندر آرزوی زادنی دیگر
حریقی دودنك افروخته
در این شب تاریك
در آن سوی بهار و آن سوی پاییز
نه چندان دور
همین نزدیك
بهار عشق سرخ است این و عقل سبز
 

kamal_n13

عضو جدید
حالا که دل اسیره

بزار برات بمیره


خدای آسمونا


تو رو ازم نگیره


خدا نکنه نباشی


حتی واسه یه لحظه


که بی تو زنده بودن


شکنجه ست و مرگه
 

*** s.mahdi ***

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
از بس که ملول از دل دلمرده خویشم
هم خسته بیگانه هم آزرده خویشم

این گریه مستانه من بی سببی نیست
ابر چمن تشنه و پژمرده خویشم

گلبانگ ز شوق گل شاداب توان داشت
من نوحه سرای گل افسرده خویشم

شادم که دگر دل نگراید سوی شادی
تا داد غمش ره به سراپرده خویشم

پی کرد فلک مرکب آمالم و در دل
خون موج زد از بخت بدآورده خویشم

ای قافله بدرود سفر خوش به سلامت
من همسفر مرکب پی کرده خویشم

بینم چو به تاراج رود کوه زر از خلق
دل خوش نشود همچو گل از خرده خویشم

گویند که - امید و چه نومید – ندانند
من مرثیه گوی وطن مرده خویشم

مسکین چه کند حنظل اگر تلخ نگوید
پرورده این باغ نه پرورده خویشم
 

Comet1986

عضو جدید
کاربر ممتاز
چشمانم را می بندم
بغضم را فرو می برم
و باور می کنم که
در این غربت تلخ
هیچکس نخواهد فهمید
زره ای از باور هایم را ...!!
 

blue bee

عضو جدید
کاربر ممتاز
باران
ببار
ببار و خیابان ها را غرق کن
بر سر این چهار راه
در انتظار نوحیم.

باران ببار و تنگ حوصلگی مکن
آب، اگر از سر نگذشته باشد
کشتی نوح
نخواهد رسید.

...

باران
ببار و خیابان ها را غرق کن
فقط لامپ ها را نپوشان
که چهره نوح را ببینیم
ما از جماعت کشتی
فقط ابلیس را می شناسیم.

« شمس لنگرودی »
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
تو در ضمیر ِ منی
چگونه از تو گریزم

که نا گزیرِ منی
تمام هستی ام از تست
سرفرازی نیز
مرا ز هر دو جهان ، جمله بی نیازی نیز
به روز ِ حادثه تنها
تو دستگیر منی

 

Brave Girl

عضو جدید
کلبه ی اندیشه
من درون کلبه ام
-کلبه ای در میان جنگل وحشت –
روی فرشم
-فرش شب رنگِ سیاه –
تنها نشستم
 

kamal_n13

عضو جدید
ازآجیل سفره عید چند پسته لال مانده است
آنها که لب گشودند؛خورده شدند
آنها که لال مانده اند ؛می شکنند
دندانساز راست می گفت:
پسته لال ؛سکوت دندان شکن است !
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
و چه شب های سحر سوخته ؛من

خسته ،

در بستر بی خوابی خویش

درِ بی پاسخ ویرانه ی هر خاطره را کز تو در آن

یادگاری به یاد داشته ام؛


کوفته ام.

 

mahyam68

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
زندگی رویا نیست
زندگی زیباییست
میتوان،
بر درختی تهی از بار، زدن پیوندی
میتوان در دل این مزرعه خشک و تهی بذری ریخت
میتوان،
از میان فاصله ها را برداشت
دل من با دل تو،
هر دو بیزار از این فاصله هاست
 

maryam_22

عضو جدید
کاربر ممتاز
چترها را ببندیم
و به ضیافت قطره های باران برویم
و بگذریم باران گناهان مان را
از ریشه بشوید
نگاه خسته مان را
زیر باران تازه کنیم
چرا که فردا
موسوم طلوع پاک رویاهاست
چترها را ببندیم
باران بدون سرپناه
زیباتر است
 

blue bee

عضو جدید
کاربر ممتاز
چترها را ببندیم
و به ضیافت قطره های باران برویم
و بگذریم باران گناهان مان را
از ریشه بشوید
نگاه خسته مان را
زیر باران تازه کنیم
چرا که فردا
موسوم طلوع پاک رویاهاست
چترها را ببندیم
باران بدون سرپناه
زیباتر است

خاموش،
خاموش چه‌ايد!؟
خدای را ای همگان بی‌همهمه!
نهيبی اگر نه،
ناله‌ای که هست.


« سید علی صالحی »
 

taraneh23

عضو جدید
من از زمانی که قلب خود را گم کرده ام می ترسم
من از تصور بیهودگی اینهمه دست
و از تجسم بیگانگی اینهمه صورت می ترسم
من مثل دانش آموزی
که درس هندسه اش را
دیوانه وار دوست می دارد تنها هستم

فروغ فرخزاد
 

mahyam68

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
بعد از تو در شبان تیره و تار من،
دیگر چگونه ماه
آوازه های طرح جاری نورش را،
تکرار میکند
بعد از تو ،من چگونه،
این آتش نهفته به جان را،
خاموش کنم؟
این سینه سوز درد نهان را،
بعد از تو من چگونه فراموش می کنم؟
من با امید مهر تو پیوسته زیستم
بعد از تو؟
_این مباد_
که بعد از تو نیستم
بعد از تو آفتاب سیاه است
دیگر مرا به خلوت خاص تو راه نیست
بعد از تو،
در آسمان زندگی ام مهر و ماه نیست

بعد از من آسمان
_آبی است
آبی،
مثل همیشه
آبی
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
اگر ماه بودم
به هرجا که بودم
سراغ تورا از خدا میگرفتم

وگر سنگ بودم
به هرجا که بودم
سر رهگذار تو جای میگرفتم

اگر ماه بودی
به صد ناز شاید
شبی بر لب بام من می نشستی

وگر سنگ بودی
مرا میشکستی
مرا میشکستی
 

Similar threads

بالا