خوب ظاهرا کسی نتونست کمکی به من بکنه ولی من یه مطلب دو سه صفحه ای گیر آوردم که شاید مفید باشه واسه کسایی که به این موضوع برمیخورند!
طبیعت سه گانۀ انسان
1 2 3
روح روان جسم
انرژی نیرو ماده
حقیقت وجدان شکل
زندگی کیفیت ظاهر
جان جوهر شخصیت
نفس روحانی نفس معنوی نفس مادی
زندگی واقعی زندگی باطنی زندگی ظاهری
بدن روحانی بدن شبهی بدن عنصری
تعریف روان چیست؟ روان را می توان به طریق مختلف تعریف کرد ولی همۀ این تعریفها با وجود اینکه برای ذهن ارضا کننده هستند ، تئوری می باشند. روان را بایستی تجربه کرد. 1 - روان فرزند پدر-روح و مادر-ماده است. 2 - روان نه روح است و نه جسم، بلکه رابطۀ بین هر دو. 3 - روان چشم روح است، مغز چشم روان. 4 - روان نیروی جاذبه است. 5 - روان ذهن خدا است در درون انسان. 6- روان یک واحد نور یا انرژی است. 7 - روان کیفیّت درونی هر چیزی می باشد
روح و ماده دو چیز مختلف نیستند. روح در واقع همان ماده است، در بالاترین درجه و ماده همان روح است در پائین ترین درجه. هر دو قطب، یک واحد هستند. هر دو مقدس هستند. بهر حال هیچ چیز غیرمقدسی وجود ندارد. خدا کثافت خلق نکرده است. دنیا از موقعی شروع به جنب و جوش کرد که به دلائلی که برای فهم ما قابل درک نیست، بین این دو قطب (ماده و انرژی) فاصله انداخته شد. وقتی که دو قطب شمال و جنوب یک آهنربا به هم چسبیده اند، سکون مطلق است. ولی وقتی که این دو قطب از هم جدا می شوند، بلافاصله نیروئی بین این دو ایجاد می گردد. این نیرو خواهان برگشت به حالت اولیه است. این نیرو به اسمهای مختلفی نامیده شده است. برخی آن را روان می نامند، برخی آن را فرزند (ماده و روح) می نامند، برخی به آن خدا می گویند، برخی آن را زندگی می نامند و غیره و ذالک. برخی دیگر کاملاً از وجود او بی خبرند ولی بی خبر بودن آنها دلیل بر نبودن او نیست. در طبقۀ جامدات، روان یا کیفیّت درونی هر عنصری باعث میشود که مثلاً یک اتم آهن با یک اتم کربن کاملاً از لحاظ خواص فیزیکی و شیمیائی فرق داشته باشند. در طبقۀ گیاهان، روان باعث تفاوت بین مثلاً گل رُز و گل بنفشه است چونکه این دو گل از لحاظ رنگ و بو و غیره با هم متفاوتند. در طبقۀ جانوران، باز هم همین روان است که اسب را از فیل متمایز می سازد. و بلاخره در طبقۀ انسانها، روان باعث متنوع بودن آدمهاست. هر انسانی از لحاظ شکل ظاهری، خصوصیات اخلاقی و غیره و ذالک کاملاً با همۀ انسانهای دیگر فرق دارد. در اینجا دیده می شود که نژاد پرستی چقدر غیرطبیعی است. هر جسمی که بدنیا می آید به اندازۀ ظرفیتش مقداری از روان دنیا را جذب می کند. مثلاً هر سلول روان دارد ولی نه به اندازۀ یک حیوان. حیوان هم روان دارد ولی نه به اندازۀ یک انسان و غیروذالک
تذكر اين نكته در اينجا لازم است كه نفس را در زبان پارسى،روان مىگوئيم
روح و نفس در معانى مختلفى به كار مىروند. در بعضى از موارد هر دو به يك معنا استعمال مىشوند. ولى از نظرفلسفى آنها دو جوهر متفاوت مىباشند: الف) نفس جوهرى است كه ذاتا مجرد است ولى در عمل مادى مىباشد؛ يعنى هر چند خود از جنس ماده نيست ولى افعال خود را از طريق ابزارهاى مادى انجام مىدهد؛ مانند ادراكات حصولى نفس انسان كه با استفاده ازاندامهاىحسى صورت مىپذيرد. ب ) روح ذاتا و فعلا مجرد است؛ يعنى همان طور كه خود ماده نيست در كنشها و فعاليتهايش نيزنيازمند به ابزار مادى نمىباشد. در مورد روح انسانى دو مسأله حائز اهميت است: 1. روح آدمى مجرّد است، يعنى؛ نه جسم است و نه اوصاف امور جسمانى را دارا است؛ نه مكان و زمان دارد نه وزن نه حجم؛ نه طول و عرض و عمق؛ نه محسوس است و نه داراى جزء. 2. هويت واقعى انسان را (يعنى آنچه كه انسانيت انسان وابسته به آن است) روح تشكيل مىدهد. در آيات مربوط به خلقت انسان، پس از طرح مراحل جسمانى آفرينش انسان از خلقتى ديگر و يا دميدن روح در او، سخن به ميان آمده است. و اين نكته نشان غير مادىبودن روح است. همچنين بقاى انسان پس از متلاشى شدن جسم و تداوم زندگى وى در عالم برزخ (عالم ميان دنيا و آخرت) و به تمام و كمال دريافت شدن آن، نشانگر غير مادى و غير جسمانى بودن روح است. از سوى ديگر اگر هويت واقعى انسان، به جسم مادى او مىبود؛ بايد با مردن و متلاشى شدن جسم، انسان نيز نابود شود، در صورتى كه آيات قرآن، بر بقاى انسان پس از متلاشى شدن جسم تأكيد دارد و ادله ديگر كه جاى طرح آنها در اين جا نيست،V}(ر.ك: انسانشناسى، مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمينى(ره)، ص 57-56){V. اما همين حقيقت واحد و مجرد - كه آن را روح، نفس، روان و يا جان مىناميم - مراتب و شؤون مختلفى دارد. در اين زمينه حضرت اميرالمؤمنين على(ع) مىفرمايد: «اى كميل! در آدمى چهار نفس است: نفس نامى نباتى، نفس حسى حيوانى، نفس ناطقه قدسى و نفس كلى الهى و هر يك از اين چهار را پنج قوه و دو خاصيت است. «نفس نامى نباتى»، داراى قواى پنجگانه است:ماسكه، جاذبه، هاضمه، دافعه و مربيّه و دو خاصيت آن خاصيت افزايش و كاهش است. اين نفس از كبد برانگيخته مىشود و شبيهترين چيزها به نفس حيوانى است. اما نفس حيوانى حسى را پنج قوه است: شنوايى، بينايى، بويايى، چشايى و بساوايى و آن را نيز دو خاصيت رضا وغضب است و شبيهترين چيزها به نفس درندگان و وحوش است. اما «نفس ناطقه قدسى»، براى آن پنج قوه است: فكر، ذكر، علم، حلم و هشيارى. اين نفس از چيزى منبعث نمىگردد و شبيهترين چيزها به نفس فرشتگان است و نزاهت و حكمت دو خاصيت آن است. اما «نفس كلى الهى» داراى اين پنج قوه است: هستى در نيستى،نعمت در سختى، عزت در خوارى، فقر در حالت غنا و صبر در بلا و دو خاصيت آن حلم و كرم است. مبدأ اين نفس پروردگار عالم است و به او نيز باز مىگردد. خداوند در قرآن مىفرمايد: از روح خود در آدم دميدم و نيز اين آيه شريفه، دليل عود و بازگشت نفس كلى الهى به حضرت حق است كه مىفرمايد: اى نفس مطمئن خشنود و پسنديده: به سوى پروردگار خودباز گرد. و عقل در ميان همه قرار گرفته است تا هر كس از خوب و بدى سخن گويد، آن را به ترازوى عقل بسنجد، V}(ر.ك: نشان از بىنشانها، ج اول، ص 203){V. البته منظور از نفوس چهارگانه، چهار امر منفّك و مستقل و جداى از هم نيست؛ بلكه يك حقيقت است كه اگر در تحت تعليم و تربيت واقع نشود، در همان حدّ نفس نباتى و حيوانى باقى مىماند. اما اگر در مسير هدايت و رشد واقع شود وسعت وجودى پيدا مىكند،دقيقا مثل حقيقت نور - كه در عين وحدت مراتب مختلف دارد - هم شعله يك شمع نور است و هم تابش پر فروغ خورشيد نور است. و لذا اين توان و قابليت در وجود ما گذاشته شده كه با تزكيه و ترك «گناهان و آلودگىها» و كسب «معرفت و حكمت» نور وجود خويشتن را قوتبخشيم و به مراحل عالى نفس (نفس كلى الهى) دست پيدا كنيم. اما در باب تسميه و نامگذارى مراتب گوناگون بعضى به ساحتهاى پايين و مادون اين حقيقت مجرد، اسم «نفس» را اطلاق كردهاند و بر ساحت والايى آن نام «روح» گذاشتهاند. به عبارتى ساحت نفس، ساحت تمايز ما ازديگران و ساحت تفرد انسان است. اما ساحت روح، ساحت عدم تمايز و احساس وحدت با همه هستى است. در مرحله روح، من و تو و او برداشته مىشود و مقام فنا در اين ساحت تجلى مىكند و لذا در عالم انسانى، هر چه ژرفتر شويم؛ يعنى، به حقايق عالى مراتب نفس دست پيداكنيم، متعالىتر مىگرديم هر چه در اين درياى بىكران، عميقتر شويم؛ از لحاظ ارزشى والاتر و سعه وجودى ما بيشتر خواهد شد. از اين رو (انا الحق) يك عارف وارسته، چون در مراتب عالى نفس قرار گرفته و به عبارتى در ساحت روح است و احساس وحدت با نظام هستى مىكند و خود را جلوه حضرت حق مىيابد، پسنديده است و يك امر ارزشى است. همان گونه كه قطره چون به دريا واصل گشت درياست. اما آن كه در ساحت نفس است، قطره است و «انا» ناشى از خودبينى و نفسانيت انسان است. P}گفت فرعونى انا الحق گشت پست{E}گفت منصورى اناالحق و بِرست{P V}(مثنوى){V براى مطالعه بيشتر ر.ك: 1. كتاب معارف قرآن (خداشناسى - كيهانشناسى - انشانشناسى) آيتالله مصباح يزدى. 2. معرفت نفس، آيتالله حسنزاده آملى. 3. انسان در اسلام، احمد واعظى، دفتر همكارى حوزه و دانشگاه. 4. كيفيت ارتباط ساحتهاى وجود انسان، (مجله حوزه و دانشگاه)، محمد بهشتى. 5. حيات جاودانه، پژوهشى در قلمرو معادشناسى، امير ديوانى. 6. رابطه نفس و بدن، (مجله حوزه و دانشگاه)، سيد محمد غروى.