همیشه از چشم گذاشتن می ترسیدم
و آن روز نوبت من بود
چشمهایم را بستم
...
یک،دو،سه...
و باز کردم
تو گم شده بودی
و من پی تو می دویدم
هنوز من بی تو...
وقتی پیدایت کنم
دیگر چشمهایم را نخواهم بست!
همیشه از چشم گذاشتن می ترسیدم
باز بي تو تا ابد بارانيمدو خط موازی هیچ وقت به هم نمی رسند
مگه این که یکیشون برای دیگری بشکنه
مرا به ذهنت نه !...
به دلت بسپار...
من از گم شدن در جای شلوغ می ترسم.
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
M | *** ♥♥♥ در خلوت احساس ♥♥♥ *** | ادبیات | 2235 |