دست‌نوشته‌ها

babakmail

عضو جدید
کاربر ممتاز
حسودم نسبت به گربه ام.....غذاخورده و اماده شيطنت در حياط ....ولي من تنها، به فكر تنهايي خود...آري تنها تر از تنها منم..
 

alias67

عضو جدید
یه روز یه مرد ریش دار تعریف میکرد فلان شخص تصادف کرده بود و بعد دو نفر از اون شهر که هیچ نسبت فامیلی با این شخص نداشتند هزینه های درمان رو پرداخت می کنند و من گفته بودم این روزها هیچکس بیشتر از 10 ، 15 تومن به کسی کمک نمی کنه. و میگفت یکی از فامیل های شخص اومده ، گفته بود که پول نونش رو من دادم و هی این رو تکرار کرده بود ،پول نونش رو من دادم. و من چقدر خندیده بودم. به این جا که رسید از خواب بیدار شدم و بعد فکر کردم یه خواب عجیب دیدم.
 

alias67

عضو جدید
من دوست دارم سیگارم رو بالای اهرام ثلاثه مصر روشن کنم. من دست دارم روزم رو با قهوه تلخ و گرمای آفتاب کنار یه خانه ساحلی شروع کنم.
 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
یادت هست
همینجا روی همین نیمکت اولین بار
دستانم را گرفتی و
ارام در گوشم حرفهای از دلت زدی
هنوز برق نگاهت یادم هست
یادت هست
گفته بودی
اینجا معیادگاه همیشگیمان هست
کنار همین ساحل روی همین نیمکت
هر روز راس ساعت میامدی
اما اینبار نیامدی
حال خیلی وقت میشود
روزه ها و ماهها مینشینم
روی نیمکت انتظار
و ارام میخوانم برای دلم
تا شاید نیمکت
روزی به حرف دربیاید
و تمام ناگفته هایم را
برای دلت بخواند
شاید انگاه بفهمی
چه بر من میگذشت
در لحظات
نبودنت


ایناز
 

babakmail

عضو جدید
کاربر ممتاز
براي اعلام احساس لزوما نياز به اظهار نظر نيست
خيلي وقتا سكوت از هزاران نوشته پر معنا تر است ....درست مثل سكوت خدا ..خداي خوبم ببخش گاهي وقتا ازت غافلم..تو با سكوت خودت راه برگشت منو باز گذاشتي ....دمت گرم بابا :cry:
 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
لحظاتی که
ارام مینشینی
کنارم و استه
نجوا میکنی
از حرفهایی
که میشود از چشمانت خواند
چه لحظات با شکوهی ایجاد میکنی
تنها کمی بلندتر لبخند بزن
بگذار دوباره سرخی گونه هایمان
..................

ایناز
 

smart student

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
هزاران بار مینویسم و پاک میکنم
مینویسم و پاک میکنم!

و این یکی از ان بدترین دردهای دنیاست، که گاهی دلت پر از حرف باشد اما قلم با تو یاری نکند!


تمام تابستان برگ به برگ
حرف به حرف آويختم که پاييز گلايه کنم...
بي کلام سخن مي گويم
راه برو
قدم به قدم
صداي ناگفته هاي خسته ام را خواهي شنيد!

smart student
 

mohandese.motefakker

عضو جدید
کاربر ممتاز
روزهای بیهوده
غم کهنه و نخ نمای تنهایی حتی در جمع, حتی در کنار عزیزترینهام.
منم و یک انتظار طولانی برای تمام شدن این چند سال زندگی باقیمانده.
حس خوبی ندارم حالم خوب نیست؛ حتی گریه ام هم نمیگیره.
 

Tybe Engineer

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
دلم می‌خواهد یک میس‌کال باشم برایت
شماره‌ای که سیوش نکرده‌ باشی ...

زیر لب تکرارم کنی به یادم نیاوری،
دلم می‌خواهد !!

بی‌اجازه‌ی تو پادشاهی کنم در ناخودآگاهت...
 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
همیشه میان
خواستن و نخواستن
فرق است
اما انچه که میماند
اگر خواست خدا باشد خواستنت به فعلیت میرسد وگرنه
هرگز فعلیت کاری رخ نمیدهد
ایناز
 

gelayor14

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
گاهی یاد دلتنگی هایم که می افتم
به یاد می آورم
دستم در دستانت نبود
بود اما آنطور که باید می بود نبود
هزار بت برای خود می ساختم
و نمی دانستم بی جان اند
هرچند که جان دارند
معبودم، دستان بی کسی ام به سویت دراز است
دستم بگیر، یادت را قرین لحظه لحظه ام کن
تا فراموشم نشود نباید دل به بت ها بسپارم
 

nafis...

مدیر بازنشسته
هروقت که دلم میگیرد، تاوان لحظه هایی است که به چیزهایی دل بستم که اندازه دلِ من نبود!
هروقت که دلم میگیرد، تاوان لحظه هایی است که به آدم هایی دل بستم که برای دلِ من نبود!
و انگار این دل گرفتن ها پشت تمام لبخندها و گریه های من، همیشگی است!
درهای قلبم به روی تو باز است نازنین. بر قلبم بارانی از رحمت و مهربانیت را بتابان،
تنها نور وجود توست که دلم را در این طوفانی دنیا، آرام نگه میدارد.

 

zahra1386

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
خوشحال ترین آدم روی زمین هم که باشم

باز

جایی میان تمام لبخندها و شیطنت ها

جایی میان تمام خوشی ها

چیزی کم است

چیزی شبیه "تو"

شبیه "لبخندت"

شبیه "بودنت"

جای "تو" در دنیایِ من خالیست

برایِ همیشه یِ عمر

دنیایت پر از خوبی و رحمت مهربانترینم:gol:




پ.ن:روحت شاد:w05:
 

anahita1370

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
چه ساده دل سپردم

و چه ساده دل بریدم

دل بریدم از همه ی تفکرات کودکانه ام

و خود را به دست سرنوشت دادم

سرنوشتی که مرا با تو میخواست

شیرین بود

این دل بریدن و دلسپردن


 

Tybe Engineer

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
حسادت میکنم به خودم...
آنگاه که خیال آغوشت عبادتگاهم شده بود!
دلم بی تاب تپش های وجودت را می نوشید، و من خدا را شکر میکردم برای هدیه اش!
این "من" خیالی چقدر خوشبخت بود!
حسادت می کنم به تو...
همین حالا که خواسته تو را بیشتر از بی تابی های خودم ارج می نهم...
همین حالا که ناب ترین آرزوهایم برای توست...
دوستت دارم، نه به خاطر آنچه هستی! به خاطر آنکس که از وقتی با تو بوده ام شده امــــــــــــــــــ...
 

ماه آسمونی

عضو جدید
کاربر ممتاز
این نامه تقدیم به عشقم خدا
مینویسم اولین دلنوشته خودرا برای خالقم
خدایی که هرلحظه بامن است
این نامه را با عشق مینویسم با تمام جان ووجود واحساسم
خالق تمام زیباییها خالق پاییز
خالق آب وآسمان وسبزه وستاره
ماه وباران ونور
تنها تویی فرمانده قلبم، فرمانروایی میکنی
جان ومال وزندگیم به فدایت
دوستت دارم وعاشقانه زنذگی میکنم
آری توفقط خدای منی
خدای خودخود من
خدایی که آرامش را دروجودم نهاد
آرامشم تویی،وجودم تویی
میدانم نگاهم میکنی نگاهت را دوست دارم
نگاهت ازمن نگیر که بی توهیچم
خوشحالم تورا دارم که درتمام لحظات، درغم ها وشادیها بامن هستی ورهایم نمیکنی
تورا دوست دارم
تولایق ستایشی
هستی من
باتوبودن را دوست دارم

فرناز

 

خواب ستاره

عضو جدید
وقتی تو رفتی ابری نگریست،
طوفانی به پا نشد،
اسمان تیره نبود،
عطر تو نپیچید،
هیچکس ککش هم نگزید،
و من تنها در آینه بودم با چشمانی که عکس تو در آن نبود،
و کارگر شهرداری در پشت در منتظر زباله های خاطراتم...
 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
در شهر من از ایفل بلندتر
برجهائی ست
که مثل پیزا قد خم نمیکنند
کاج را از نو بکار
حتی اگر سارها اجاره نشین شوند
که گنجشکها دلواپس سارها شده اند
مگر ابرها لال اند
که زمین را مسطح تماشا میکنیم
موهایم را بافتم تا دیگر باد را گم نکنند
بیا دو نفره برقصیم
بلند نشو
روی پاهایت به هیچ دیواری تکیه نکن
ترک که بردارد
تو را میشکنند
یکبار بگو بوسه
حتما پیشانیت
برای سیاوش جمله ای میسازد
در شعرهای که باید از نو بافت

ایناز
 

smart student

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
دلتنگي هاي امروزم نه مقياس دارند نه بعد
قابل توصيف هم نيستند
ولي تا دلت بخواهد سنگينند
اينقدر که بغض به بغض اشک مي شوند
و هنوز سرفصل تمام دقايقم هستند...
و من با تمام قوا اين روزها
سعي بر دل نبستن دارم
-علاج واقعه قبل از وقوع مي کنم -
منطقي نيست؟
دلي که بسته نباشد
تنگ هم نمي شود!!!
smart student


 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
باز بوی
محرم میاید
صدای نوحه فضای ملکوت را گرفته
اشکهای ریخته از چشمان
سینه زدنها و زنجیر زدنها
باز هم
بگذریم
هنوز
کسی حسین را
نشناخته
تنها
میگوییم
حسینننننننن
ولی درک نکردیم برای چه رفته بود


ایناز
 

puyan khan

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
دوستان حالا که فاز محرم گرفتیم
یادتون باشه یه روز قبل از تاسوعا بیاید زنجان دسته حسینه اعظم
حال دلتون عوض میشه التماس دعا

 

kh&s

عضو جدید
خداوند عزوجل به ابراهیم (ع) فرمود : اگر دوست داری قلبت را زنده گردانی و با من استوار باشی باید از چهار چیز بیرون آیی زیرا تامادامی که اینها در قلب بنده من باشد،بامن استوار نیست.

"طاووس" زینت دنیا،"کرکس"آرزوی طولانی،"مرغابی"حرص وآز،"خروس"شهوت.
 

Tybe Engineer

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
مهربان ترینم...
از روح خودت در من دمیدی، و من زنده شدم... با وجودی لبریز از گرمای زیستن...
و عشق سراسر وجودم را تقدیس کرده بود...
جیب هایم پر مهر، پر از زیبایی، و پر از شوق و نیاز!
عطر تو عطر وجودم شده بود،
و من، چقدر شبیه تو، ذره ای بودم از وجود تو
افسوس... افسوس که دنیا پر از آواز فریبنده بلبل ها بود، از دور زیبا...
مجذوب شدم...
و چه ناآگاهانه نقشه قتل دردانه احساسم را کشیدم!
احساسی که یادگار تو بود... و به زیبایی تو!
من مجذوب شدم...
و هر چه به رنگ و لعاب فریبنده دنیا نزدیک تر، از تو دورتر....
ناگهان زشتی بود!... بلبل ها کرکس بودند!
و آوازها ناله شیطان...
همه جا تیره و تار... دردانه وجودم؟ چه شد؟
وای بر من! با دستانی آغشته به خونش... به گناه!
کوله بارم افسوس
بازمیگردم ازین راه پلید... تو مرا میبخشی
من پشیمانم سخت
اما، آن درخشان، آن پاک، آن ناب، آن که هدیه زیبای تو بود....
چه کردم با او؟ جوشش شیرین و پر از روشنی دانه احساسم کو؟؟؟
 
بالا