تا ارزشو چی تعریف کنی
هرچه انسانها رو بیشتر می شناسم تنهایی ام دلچسب تر می شود
میدونید ... من فکر کردم برای اینکه حرفام شعار نباشه تصمیم گرفتم تا یه چیزایی بنویسم...
متن زیر رو یکی از اطرافیانم(بیرون از خانواده) بهم گفته که اونموقع به شدت از شنیدنش دیوونه شده بودم :
کی فکر میکنه خداست: تو
کی گذشت یادش رفته : تو
کی فکر میکنه فقط آدمای کامل میتونن دوستش باشن و دیگران نه : تو
کیه که خدا هم میترسه بهش جایگاهی بده که خلقش زیر دستش باشن: تو
فکر میکنی چقدر خیرت به دیگران می رسه که همین قدرو هم دریغ میکنی؟
چرا؟
چون الکی از همه ناراحت میشی؟
ما همه وسیله ایم نه خدا
سعی کن جایگاهتو بعنوان یه بنده گناهکار بشناسی و جای خدا نشینی...
بعد از این حرفا سریع متن زیرو برای خودم تو دفترم نوشتم:
اگه یه روزی،یه جایی،یه کسی،یه چیزی بهت گفت که تا عمق وجودت نفوذ کرد...
بنویسش رو یه کاغذ ؛پستش کن واسه خدا...
ولی چرا باید اینکارو کرد؟
خدا میگه تو قلبمونه... ولی دردامونو که تو قلبمونه رو نمی بینه و حس نمیکنه ...
حالا مگه وقت داره نامه هامونو بخونه؟
اشتباه میکنی ای من که این انتظارو از معشوقت داری ... اون دیگه فراموشت کرده...
آره عشق اینجا معنی میکنه ...
که تو میبینیش اما... اون...
نمیخواد ببینتت...
همین....
"ناتانائیل"
،من باوجود همه تلاشم برای سرسختی به شدت زود رنجم و اینو میتونم مخفی کنم اما هنوز نتونستم نابود کنم...
مسلما میدونید ادمای زودرنج از عالمو آدم گله میکنن...اما من هروقت حتی تو ذهنم میخوام شروع به گله کردن که میکنم
میگم ببینم مگه تو نیستی میگی همه چی تحت اراده خداست؟حالا چی شده؟وقتی خودت با حرفات یکی نیستی دیگه چرا به بقیه میگی؟
همین فکرا ساکتم میکنه ... سرمو میذارم رو سجاده و شروع میکنم به مرور همه کارایی که خدا برام انجام دادو من بعد از مدتی که ازون اتفاق گذشت
متوجه کل داستان شدم ... به خودم میگم صبر کن و منتظر باش ببین بقیه داستان چی میشه...
میدونید چیه... وقتی باور کنی اتفاقی رو چه خوب چه بد و شروع کنی باهاش کنار بیای همه چیز همونجور میشه که خودت میخوای...
اون متنی که نوشتم بالا ،اونموقع 19 سالم بود و بشدت ادعای عاشق خدا بودنو داشتم درحالیکه من معشوقه بودم ...
من نمیدونم هنوز اونقدری که خدا میخواد دوسش دارم یا نه...
ولی مطمئنم تو این دنیا هیچکس ...هیچکس ...........
حتی پدرم(سائبجی)و مادرم و خواهرا برادرم... که من جونمم واسشون میدم به اندازه ای که خدا دوستم داره دوستم ندارن...
من این حرفارو واقعا با همه وجود میگم ...
اولین چیزی که همیشه باعث بغض و گریه ی من میشه خداست ... وقتی ثانیه ثانیه زندگیمو مرور میکنم میبینم عین سایه کنارم بوده ...
تنها چیزی که تو این دنیا میتونه آرومم کنه فقط خداست ...
پس بدونید من با همه وجودم میگم هیچ چیزی که وارد زندگی ما میشه بی ارزش نیست
چون ما بی ارزش نیستیم و اونا میان تا مارو با ارزشتر کنن...