دست‌نوشته‌ها

asaly

عضو جدید
کاربر ممتاز
دیدی بعضی وقتا هوای دلت ابری میشه؟؟ اونم ابرای سیاهو تیره که منتظره یه رعدن تا بارششون شروع بشه!!
اخ چه سخت میشه اونوقت که دلیل اومدن این ابرا رو هم ندونی...
وقتی یه نگاهی میکنی به اطرافت میبینی همه چی خوبه...همه چی ردیفه...هرچیزی سر جای خودشه...پس دلیلش چیه؟؟
دلیل مهمون شدن ابرای تیره توی هوای دلت اونم واسه چند روز متوالی؟؟!!
و مهمتر اینکه از اون رعدی که انتظارشو میکشی هم خبری نیس ...پس تو تنها میمونی و یه روز جمعه دلگیر و یه دلی که هواش کاملا ابریه......
 

www.iran_eng.com

عضو جدید
بعضی وقتا اشکال در آرزوهای ماست گاهی اوقات درآرزوهای نداشته ماست
گاه درسکوت و گاه در فریاد
گاه در بی رنگی صداقت و گاه در دروغهای رنگارنگمان
گاه در دوری از واقعیت و گاه در فرار از واقعیت
گاه .......


ولی همیشه وقتی احساس می کنیم که اشکالی در کارهست یاد کسی می افتیم که رفتارمان با او بیشتر از بقیه مشکل داشته است و نه برای عذرخواهی برای رفتارمان با او بلکه برای باز کردن مشکل کارمان با دیگری
 

nemikhambeduni

عضو جدید
بعضی وقتا کارای عجیبی می کنیم که خودمون هم نمی فهمیم دلیلش چیه

اولین شب قدری که با گریه از خدا چیزی رو می خواستم رو یادم میاد ، دقیق و لحظه به لحظه ، همه رفته بودن بیرون ، ساعت 12 شب بود، واقعا شبای با صفایی داره ماه رمضان،پنجره هال باز بود منم روی زمین نشسته بودم و قرآنی رو که تازه خونده بودم ولی هیچی ازش نفهمیده بودم کنارم لب تاقچه بود به این کارایی که تو اون سال کرده بودم و نکرده بودم فکر می کردم و یک خط در میون فکرم می رفت جای تو و باز یک خط سکوت و دوباره تو و باز سکوت ... بالاخره بعد یکی دو ساعت فکرم رو جمع کردم ،سرم رو تو حوض حیاط خونمون زیر آب سرد گرفتم ،وقتی به تو فکر می کردم سرم درد می کرد و نمی فهمیدم کجام
راه حلی نبود باید فراموشت می کردم ،حکم زندگی بود یا شاید من اینطور فکر می کردم
سخت ترین سد در برابر انسان ، افکار خودشه
دوباره می رفتم تو حال ولی سرم هنوز درد می گرفت و دوباره از یادت داغ داغ شده بود، رفتم جلو آینه ،میخواستم صورت یکی دیگه غیر از تو ،تو ذهنم بیاد
با خودم فکر کردم با نوشتن آرومتر میشم ،لبتابم رو برداشتم و شروع کردم به نوشتن کارایی که کرده بودم تا رسیدم اینجا،با خودم فکر می کردم وقتی تو رو فراموشت کردم یه چیزی داشته باشم تا بعدا هم بیاد دردای قشنگ امروزم بیفتم ،دوباره سرم درد گرفت با خودم فکر کردم امشب شب قدره ، از خدا سه تا چیز رو خواسته بودم که بمن نداده بود و همیشه اونا رو ازش می خواستم ولی امشب فرق داشت ،امشب دیگه برای خودم چیزی نمی خواستم به اتفاقایی که برام افتاده بود فکر می کردم و همزمان به تو هم که از ذهنم خارج نمی شدی فکر می کردم ،می خواستم فقط با خدا باشم نه با هیچ کس دیگه ولی تو نمی رفتی . از عجز خودم به گریه افتادم ولی بعد چند ثانیه قطع شد ،از اینجا به بعدش رو یادمه ولی نمی تونم توضیح بدم که چطور به اینجا رسیدم که تو دلم با فریاد از خدا خوشبختی تو رو می خواستم ،دارم همزمان می نویسم
خدایا خوشبختش کن مهم نیست من چی ازت میخوام ذره ای از مهر من تو دلش نباشه ولی خوشبخت بشه (اولین قطره اشک صورت سرد و بیحالم رو گرم میکنه و آروم به پایین میاد و کم کم سرد میشه )با خودم فکر می کنم خیلی از ته دل نبود با صدای بلندتر میگم خدایا خوشبختش کن بدون من (صورتم گرم گرم میشه از اشک ) با نفسی بریده بریده باز میگم خدایا خوشبختش کن خدایا خوشبختش کن (نفسم در نمیاد تو ذهنم تکرار میکنم ) چند دقیقه ای چیزی نمی نویسم فقط سعی میکنم خواستم رو از ته دلم بخوام و دیگه گریه نکنم (کم کم صورتم سرد میشه دیگه سرم درد نمی کنه ولی تو هنوز جلوی چشامی)




خب دیگه همه چیز رو حل کردم خدا تورو خوشبخت میکنه منم فراموشت میکنم
یاد این جمله از گاندی میفتم(خودم نمی دونم چرا)
درد من تنهايي نيست؛
بلكه مرگ ملتي است كه گدايي را قناعت؛
بي عرضگي را صبر
و با تبسمي بر لب اين حماقت را حكمت خداوند مي نامند.

صورتم رو با آب گرم میشورم و یه لیوان آب سرد سرد می خورم و میرم بخوابم (دیگه سرم درد نمی کنه و با خودم فکر می کنم یکروز از ذهنم پاک میشی)
2:30 ،1 شهریور 1390 (با تلخیص1:54 ،17 اردیبهشت 1391)
 
آخرین ویرایش:

خیال شیشه ای

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
گاهی اوقات دلت بهانه هایی میگیره که خودت هم توش می مونی
گاهی اوقات دلت برای روزهایی تنگ میشه که میدونی تداعی اون روزها الان دیگه بی معنی هست
گاهی اوقات دلت هوای کسی رو می کنه که میدونی داشتنش دیگه خیلی دیره
گاهی اوقات وقتی به اوج زندگیت می رسی و گذشته هات و فراموش میکنی ،اما یهو یه چیزی میاد سراغت و گذشته ها رو برات زنده میکنه!
گاهی اوقات وقتی تو اوج شادی هستی و زندگیت آرومه یکی میاد و خنده هات و تلخ میکنه و زندگیت میشه پر هیاهو!
گاهی اوقات دلت دست گل به آب میده و هر کاری میکنی که آروم بشه، نمیشه!!
گاهی اوقات دلت از خودت هم میگیره ، نمیدونی چیکار کنی ؟
گاهی اوقات تو کار روزگار هم می مونی ،باز هم صبر میکنی تا ببینی چه بازی جدیدی دوباره باهات شروع کرده؟
گاهی اوقات زندگیت میشه چند نقطه چین با یه عالمه علامت سوال!!!
گاهی اوقات پشت هر نگاهت یه علامت تعجب جا میذاری ؟
گاهی اوقات دلت می خواد داد بزنی وخدا رو با تموم وجودت صداکنی! اما یهو یه چیزی میاد جلوتو میگیره ؟؟ اما نمیدونی اون چیه ؟؟!
گاهی اوقات هم، گاهی اوقات ها خاطره ساز میشه برات.
و پایان هر گاهی اوقات هات مینویسی شاید سهم من از زندگی همین باشه ؟؟؟
گاهی اوقات هم از هر چی بهانه ی دلت خسته میشی
دلت می خواد بذاری و برای همیشه بری
اما این گاهی اوقات ها نمیذارن!!!!!!!
گاهی اوقات ، گاهی اوقات های دلت هم، تمومی ندارن ..........
زنده ام با همین گاهی اوقات ها ،گاهی خدا ، گاهی عشق ،گاهی نفس ،گاهی زندگی ،گاهی امید ، گاهی اشک ،و شایدم گاهی.......... !!!!!؟؟؟؟
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
قسمتو تقدیر بهانه خوبیه برای اینکه از زیر خیلی چیزها شونه خالی کنیم . قولمیدیم و زیرش میزنیم میگیم قسمت نبود . تصمیم میگیریم و پشیمون میشیممیگیم قسمت نبود . اره راه خوبی برای دل شکستن و خودمون رو تبرئه کردن ارهراه خوبی شده برای فرار از چیزهایی که مسئولیتش به دوش ماست

دلم میخواد برم یه جایی که هیچ کس نباشه . دلم میخواد تو تنهایی مطلقفریاد بزنم سر زمانه سر روزگار. اخه من که توقع زیادی ندارم چرا !!!!
 

sare_r

عضو جدید
وقتی دلت میگیره و دلت می خواد زار زار گریه کنی.
ولی نمی تونی
چون یکی بهت پناه آورده
چون تو تنها کسی هستی که همه حرفاشو می فهمی
وای خدا خدا خدا دارم دق میکنم.
وقتی عزیز یه جا دیگه باشه و واست یه ایمیل بیاد که داره گریه میکنه چون دلش پره
دلش از اینآدمای لاشخور صفت پره
دلت میخواد دااااااااااااااااااااااد بزنی
دلت میخواد همه دلتنگیاش بیاد واسه خودت تا اون اینجوری نشه حالش
وای خدایا خیلی دلم گرفت...

هرجا هست همیشه شاد باشه و موفق و سلامت!
 

سمیه نوروزی

عضو جدید
دلم گرفته، پر از غریبی شدم. با دنیا با آدماش،با آدمایی که میشناسمشون و با آدمایی که نمی شناسمشون. نمیدونم چرا ولی یاد یکی از نوشته های مسعود کیمیایی می افتم.
" هرکس را از خودش بپرس، او را از هیچ کس نپرس. عشق را از عاشق بپرس. نگاه مرا از چشم های خیس خود بپرس. مرا از فردا بپرس.. مرا از مدرسه ای در باد بپرس... مرا از هوای بارانی بپرس...مرا ار پرنده ای که سر جنگ با زمستان دارد، مرا از همان بپرس... منم، آن منم مرا از خودم بپرس"(با اضافه و کم از کتاب حسد)
به کیمیایی حسودیم میشه.
اینطوری برای خودم ادامش میدم:
مرا از لبخندم نپرس، از غمی که به پشت دیواره لبخندم تکیه زده از آن بپرس،
مرا از حرف هایم نپرس، مرا از بغض هایی که پشت حرف هایم صدایشان را قورت داده اند بپرس.
مرا زا رفت و آمدم نپرس، از خودی که در خودم فرو رفته و بیرون هم نمی آید بپرس
مرا ببخش که نمی توانی مرا از خودم هم بپرسی که غم و بغض و خودم در دسترس نیستیم. من گم شده ام. مرا از یک درخت آلبالو بپرس اگر پیدایم کرده بود.
 

سمیه نوروزی

عضو جدید
روی زانوهایم نشسته ام،
به خواهر کوچکم که چشم هایش را بسته ام ،نگاه می کنم. با ترس و احتیاط دست هایش را در هوا تکان می دهد و جلو میبرد. دنبال من است. نشسته ام نگاهش می کنم. شرطمان است که از جایم تکان نخورم...
نگاهش می کنم.
یاد خودم می افتم. حرکت کورمال کورمال این روزهایم. ترسی که ریخته توی دلم. سردرگمی حرکت دست هایش را نگاه می کنم.
دلم تاب نمی آورد. میروم بغلش می کنم.
می خندد یک خنده محکم، گرفتمت.
بغلش می کنم.
 

www.iran_eng.com

عضو جدید
نوشته های یک دوست :
(( بلند بلند گریه می کرد فکر می کرد در خانه تنهاست، در آغوش می گیرمش ،با تعجب نگاهم را نگاه می کند ،تا بحال اینگونه در آغوش نگرفته بودمش ،سکوت می کند و دوباره در سکوتش و در آغوشم گریه می کند فشارش می دهم تا گریه اش بند بیاید و با نگاهم می پرسم چرا ؟
نگاهش را از نگاهم می دزدد و با سری پایین میگوید : دنیا منو نمی خوادانگار تو دنیا زیادیم همه چیز و همه کس با من مشکل دارن....
میگم کی گفته که همه با تو مشکل دارن خود من اگه یک مدت تو رو نبینم دق می کنم
حرفم رو قطع می کنه میگه همه چیز دنیا برام تکراری شده ، و منم برای همه چیز تکراریم ،تکرار زجرم میده یه روزی برای تو هم تکراری میشم مثل همه کسایی که قبلا دوسشون داشتم
نمی دانستم چه باید بگویم ،داشت مستقیم درچشمان من نگاه می کرد ،دستش را محکم فشار دادم اشکهایش را پاک کردم و با نگاهم نوازشش کردم ولی چیزی نگفتم ))




اگر تکراری شدن بد است باید گفت با اینکه تکرار خیلی تکراریست ولی هنوز تکراری نشده
 
آخرین ویرایش:

nemikhambeduni

عضو جدید
چند وقت پیش خوابت رو دیدم داشتم تو خواب ازت فرار می کردم ولی نمی تونستم از جام تکون بخورم ،گیج گیج بودم(نمی دونستم باید فرار کنم یا وایسم باهات صحبت کنم؟) مغزم به بدنم دستور میداد ولی هیچ حرکتی نمی تونستم بکنم تعبیرش رو نمی دونم ولی اینو می دونم که
حتی خیالت هم قدرتشو داره که یکبار دیگه بفهمم هیچی نیستم و هیچ قدرتی در برابر تو ندارم!!!!!!!
 

samineh.s

عضو جدید
دارم فکر میکنم،به افعال ماضی،به اینکه چقدر از زندگی داره به افعال ماضی تبدیل میشه،یه خانم مسنی همسایمون بود،یه دوستی داشتم و ...
ریز ریز،اینجا درس میخوندم،اینجا تاکسی ها بودن،با مترو میرفتیم و ...
حالم آشوب میشه،بدم میاد از این همه فعل ماضی که داره دورم رو میگیره.
 

خیال شیشه ای

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
دلگرفته که باشی دیگر هیچ چیز برایت معنا نداره
میشینو حسرت ها رو میشماری تا ببینی کی ؟ کجا ؟
و کدوم روز خواسته های ناخواسته ات رو جا گذاشتی !!!
خدایا حسرت ها ، آرزوها ، تمومی ندارن
تو این دنیای خاکی هیچ چیز تمومی نداره
با اینکه میدونیم یه روزی همه چیز تموم میشه
خدایا تو که میدونستی آدم ذاتا از دنیا سیر نمیشه دلش می خواد همین جوری بره جلو حتی با آرزوهای محال
تو که میدونستی چرا این دنیا رو خلق کردی ؟ ما به کجا میخوایم برسیم ؟؟
ناکجاآباد یا ......راه بی پایان ؟؟؟!!!!
 

nemikhambeduni

عضو جدید
امشب
آسمان همه در سوگی دگر خواهد بود
سوگ غمی بی سایه
تولد ماه ،امشب بی فروغ خواهد بود ...
.
.
.
.
.
جنون صبح در شوق فردا بینهایت خواهد بود ...
نگاه شکوفه ها در انتظار خواهد بود...
....


شناسنامه غرور نگاهت در سکوت بی ادعایم ورق خواهد خورد
 
آخرین ویرایش:

nemikhambeduni

عضو جدید
4 بار تو کل زندگیم یادم میاد که صدای قلبم روشنیدم (البته چهار باردر بیداری)
یک بار وقتی روی یک استخر سر باز و کثیف از پام آویزونم کرده بودن که توپی رو که افتاده بود تو استخر بردارم ،برداشتمش ولی صدای قلبم هیچ وقت یادم نمیره انگار اومده بود تو گلوم داشت با تمام وجود سعی می کردبیرون بیاد خیلی سخت بود ولی زود تموم شد
یکبار وقتی تو بچگیم تو بیمارستان خیلی مریض بودم وقتی همه آدمای اطرافم مثل شبح شده بودن، گوشام چیزی نمیشنید و چشام وقتی بازبودن سنگینی مرگ رو بچشم می دیدم بدنم داغ داغ بود نفسام هر بار که بیرون میومد نمیدونستم نفس بعدیم کی بیرون میاد و هر بار مرگ رو بیشتر احساس می کردم،بخاطر مادرم بود که زنده موندم
یکبار دیگه حدود 5سال پیش وقتی از اتاق عمل بیرون میومدم کل بدنم درد می کرد آدمای اطرافم خیلی دور بنظر می رسیدن میخواستم دستم رو دراز کنم تا خودم رو بهشون برسونم ولی دستم تکون نمی خورد بین هر حرکت کوچیکی که انجام می دادم 5،6 بار صدای تپش قلبم رو می شنیدم،خیلی سخت بود ولی جالب بود
دفعه آخر تو بودی
نمیدونستم نفس بعدیم کی بیرون میاد و نمی تونستم تکون بخورم.با این که کله پا نبودم قلبم تو گلوم بود و داشت سعی میکرد با تمام وجود بیاد بیرون (شاید سمت تو)!

 
آخرین ویرایش:

V A N D A

عضو جدید
کاربر ممتاز
به مادرم که بهترین و مهربانترین است...


آسمانی مادرم
زیباترین شکوه زندگی
... آن هنگام که سر بر سجاده مهتابی ات
با خضوع روحانی
مناجات را به تسبیح می کشی
دعایم کن
آن زمان که دستان مهربانت را
به شکرانه ی سلامت فرزندان
به پاکی عرش خداوند ، گره می زنی
دعایم کن
ای مهربان
آن هنگام که به یاد دوری فرزند
پنجره ی زیبای نگاهت
سرود اشک را می نوازد
دعایم کن

گل زیبای رویایی
آن هنگام ، که در خانه ی مولایم
در پرواز روحانی دعاهایت
اجابت استغاثه می کنی
دعایم کن
آسمانی مادرم
خوشبوترین دامن
آن زمان که منه غربت زده و تنها را
به یاد میآوری...
دعایم کن
... اجابت می کند الله
مناجات گل هستی
گل بی خار و خوشبوی همه دنیا
حلالم کن... دعایم کن...
 

www.iran_eng.com

عضو جدید
نمی خواهم برایت بنویسم ،نمی خواهم سکوت کنم ولی دیگر نمی خواهم برایت چیزی بنویسم ،نمی خواهم خاطراتم را برای سکوت کر کننده دنیایت توضیح دهم ، نمی خواهم حتی بدانند سکوت میکنم چون هر بار که یادت می افتم جز سکوت چیزی برای گفتن ندارم ،خاطراتم را سکوت می پوشاند ولی تو هیچ گاه نخواهی دانست که این سکوت دردآور در پی آن نگاه ،در پی لحظه ای بود که قلبم سکوت نکرد در پی بی تجربگی نگاهم در پی بی عدالتی لحظه هایی بود که قلبم را یاری کردند تا نگاهم در وجودت غرق گردد.
نمی خواهم برایت بنویسم ،نمی خواهم هر گاه دوباره قلبم سکوتش را شکست بی ملاحظه به دریای وجودت نزدیک گردم ،نمی خواهم دوباره در بی کران وجودت قربانی آرزوی محال "با تو بودن" گردم .
نمی خواهم برایت بنویسم که دیگر نمی خواهم برایت بنویسم ولی باید قلبم بداند جایی این را برایت نوشته ام تا بهانه ای برای فراموشیت در قلبم نشان کرده باشم نشانه ای جدا از دوری تو جدا از ندیدنت برای همیشه!
 

raha.68m

عضو جدید
کاربر ممتاز
فردا باوری است که هرکس از آینده خود دارد . آینده ای که سالهاست در انتظار آن است ... به امید آن می گذراند روزها را, آه که چه حیف است گذراندان روزها به امید رسیدن آن فردایی که منتظرش هستیم..
فردای خوبی ، فردای مهربانی ، فردای پاکی وفردای زندگی,فردایی که نه اینکه خالی از غم باشد...نه ! فردایی که غم ها را بتوانی قسمت کنی...و شادی ها را با قسمت کردن بیشتر و دل انگیز تر
مثل قانون تصاعد هندسی برای غم ها ضریب کمتر از یک باشد و برای شادی بزرگتر از یک!
فردا را باور کنم؟ یا نه ...
می گویند امروزها را برای رسیدن به "فردا"یی که آرزو داری هدر نکن...
امروز که فقط داری منتظر باشی یعنی خوشبختی
امروز حس کن خوشبختی را
نمی دانم بلد نیستم یا نمی خواهم بلد باشم که امروز دیگر منتظر فردا نباشم...
کاش می شد به همین سادگی بگویم

بیا که با دستهای مهر ، بدی ها را به یاد بسپاریم و در به روی خوبی
ها باز کنیم ....
بیا پنهان نکنیم اگر یک روز عاشق شدیم, برای گفتن دوستت دارم تردید نکنیم .
بیا

کمی مهربانتر باشیم .
ممکن است یک روز که از خواب بیدار می شویم ، دیگر فردایی در انتظار ما نباشد ، پس امروز را
زندگی کنیم...
و کاش می شد به همین دل نشینی فهمیده شود ,حرفهایم...
 

www.iran_eng.com

عضو جدید
گاهی اینقدر از زندگی خسته می شوم که می خواهم بروم در سقف آسمان دراز بکشم،مثل ماهی حوضمان که چند روزی است روی آب حوض است .
 

asaly

عضو جدید
کاربر ممتاز
اینکه تقصیر منه
تقصیر توئه یا تقصیر روزگاره مهم نیس. این مهمه که العان اون اتفاقی که باید میوفتاد نیوفتاده.
اینکه العان تو خماریم.العان اخموام و موندم سر هزار راهی.اره از دو راهو سه راه گذشته دیگه رسیده به هزار راه.
حالا چطوری انتخاب کنم؟؟
خسته شدن،کم اوردن،دیگه ادامه ندادن ....هیچکدومو دوس ندارم ولی چیکار کنم که برای موندنو صبر کردن حداقل امیدی میخوای،حتی یه کور سو.حداقل با حرف حداقل با حرفای دروغ ولی حیف که من اونم ندارم.حییییییییییف
شاید خیلیا بگن دیوونه ای،امید با حرفای دروغ؟؟
من میگم اره بهتر از انتظار خالیه.....
 

♥@SH!M♥

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
بی خدا حافطی رفتی...
بی آنکه بدانی در نبودنت چه میشکم...
حالا من اینجا ثانیه ها را می شمارم که تو بازگردی..
بقیه میگن:"انکس که رفته دیگه رفته...برگشتنی تو کارش نیست..."
ولی من باور نمیکنم که تو دیگر نمی ایی....نمیدونم شاید بذاری پای حساب ساده بودن...اری من ساده دلم...همون ساده دلی که تو میگفتی برایش می میری..
ولی نمیدونم چرا حرفهایت به حقیقت نرسید....
این تو بودی که همیشه قسمم می دادی ازم قول می گرفتی که من تنهات نذارم..ازم می خواستی همیشه پیشت باشم.....
ولی حالا خودت محو شدی..رفتی....کاش..کاش..منم ازت قول گرفته بودم..یا قسمت می دادم...که تا همیشه بمونی...
اخه فکرشو نمی کردم که یه روز بذاری بری...اونم بی خداحافظی...
ولی من صبورم....باور نمیکنم رفتنت رو....
منتطرت می مانم تا بیایی و بگی دلیل رفتنت رو...
 

V A N D A

عضو جدید
کاربر ممتاز
تو بگو من گل یاسم
من بگم، عطر گل یاس
تو بگو تک گل نازم
من بگم گلدون پر ناز
تو بگو ساقه ی خورشید
من بگم ستاره راز
تو بگو میترسی از باد ؟
من بگم، بریم به پرواز ؟
تو بگو میمونی پیشم ؟
من بگم اسیر خویشم
تو بگو من که تو هستم
من بگم عهد با تو بستم
تو بگو شاید خیالم
من بگم با تو که یارم
تو بگو خراب عشقی
من بگم لعل بهشتی
تو بگو توفان احساس؟
من بگم عطر گل یاس
من بگم عطر گل یاس...
 
آخرین ویرایش:

samineh.s

عضو جدید
باید پایان ها رو پذیرفت،ناچاریم،هر چیزی روزی پایانی داره،هر کتابی،هر آهنگی،هر فیلمی و هر نوشته ای،گاهی بعضی نقطه ها نقطه آخرن و دیگه قرار نیست کسی بگه:سرخط.
فکر میکنم که ریز ریز یاد میگیریم که اصلا بعضی پایان ها لازم هستن.
امیدوارم پایان ها شیرین باشن و چیزهای شیرین تری در انتظار همه،همه اونهایی که پایان ها رو فهمیدن.
 

www.iran_eng.com

عضو جدید
باید پایان ها رو پذیرفت،ناچاریم،هر چیزی روزی پایانی داره،هر کتابی،هر آهنگی،هر فیلمی و هر نوشته ای،گاهی بعضی نقطه ها نقطه آخرن و دیگه قرار نیست کسی بگه:سرخط.
فکر میکنم که ریز ریز یاد میگیریم که اصلا بعضی پایان ها لازم هستن.
امیدوارم پایان ها شیرین باشن و چیزهای شیرین تری در انتظار همه،همه اونهایی که پایان ها رو فهمیدن.
وقت تلف شده ، وقت اضافه، یعنی هیچی ؟
نمی خوام تموم بشه
 

V A N D A

عضو جدید
کاربر ممتاز
سکوت گل یخ
لطافت جنگل صبحگاه
درد تمنای خواستن
پژواک شکسته هوس
غرور ادیبانه عشق
و راز لالایی بکرترین چشمه ساران را
آشکارا
با هر نگاه
به جام نگاهم می ریزی
بگو...حرف بزن
بگو که مرا دریاب ...
بگو که
نیاز من نیز تویی ...
 

خیال شیشه ای

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز








گاهی اوقات سعی میکنی همه چیز و فراموش کنی حتی خاطرات اما انگاری داری فقط خودت و گول میزنی

گاهی انگار داری ادا در میاری که به دنیا بگی خوبی ؟ اما نــــــــه .....

واقعا چه فایده داره این همه بردهای تکراری کاش فقط یک بار دنیا در مقابل ما می باخت !!!!

کاش الان یک لحظه کنارم بودی تا تو چشات زول میزدم ..........
نمیشه همه چی رو فراموش کرد به خصوص تو ، من تموم زندگیمو مدیون توام
خوبشحالت که دیگه نیستی تا تلخی این دنیا رو حس کنی ، خوشبحالت نیستی

که ببینی آدما از آدما دلگیرن ، خوشبحالت نیستی تا ببینی باز دلم از دنیا گرفته

نمیشه فراموشت کرد میدونی چرا ؟؟

وقتی این آهنگ و تو گوشم تو ذهنم تو تموم وجودم زمزمه میکنم
برام دوباره زنده میشی
میدونی .................
دلم برات تنگــــــــ
مثه همیشه بهترین دادش دنیــــــــا

با این که میدونم دلت با من یکی نیست
با این که میبینم به رفتن مبتلایی
چشمامو میبندم که میمونی کنارم
با این که میدونم کناره من کجایی ؟
چشماتو میبندم که رویات و ببینم
چشمامو میبندم تو رو یادم بیارم
حرفای من رویایی میدونم اما .........
من از تمام تو همین رویا رو دارم
از تو نمی رنجم تو حق داری نمونی
شاید تو ههم مثل خودم مجبور باشی
با این که میدونم به احساسی که دارم
نزدیک تر میشی که از من دور باشی
باور کن این ثانیه ها دست خودم نیست
من پشت رد تو به یک بن بست میرم
حس میکنم این لحظه رو صد بار دیدم
من روبروی چشم تو از دست میرم
چشماتو میبندم که رویات و ببینم
چشمامو میبندم تو رو یادم بیارم
حرفای من رویایی میدونم اما .........
من از تمام تو همین رویا رو دارم
 

شهرآفتابی

عضو جدید
دنـــ ــــیـــای دریــــا وآبـــــــــ.....



تصور کن روی دریا ایستاده ای
تنهای وساکتی ودل به دل دریا داده ای
آهسته سر بگذار بر روی سینه دریا
تا بشنوی زمزمه های دریا ودنیای دریا
حس کن دل نهفته در زیر دریا را
تا شاید بفهمی راز های نهفته دل دریا را
اکنون که سر گذاشته ای بر روی سینه دریا
آهسته نجوا کن با دریا ودنیای خفته زیر دریا
آهسته مژهایت را بگشا ونگاه کن زلالی آب دریا را
نگاه کن خط های سفیدافتاده روی آب دریا را
به تک تک سنگ ریزه های سیاه وسفید ورنگی در عمق آب
ماهی وجلبگ وهزاران راز سر به مهر در آینه آب
نگاه کن تا همه صداقت وپاکی دل در آب بینی
دل عاشق وشیدای خود درآب بینی
به خیال بگو راه دهد رویای یار را
به رویا بگو به سینه بفشارت مهر غیر قابل انکار یار را
یار آمدی،نشکنی تصور دلدار را
نشکی آنچه از تو ساخته است دل دلدار را
بیاآرام گیر برروی دستان من
تا آب بفهمد معنای راز بین دستان تو دستان من
تا آب شود نگاه میان ما
تا آب شود دنیای پنهان میان ما
 

خیال شیشه ای

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
من میدانم
اینجا اخر قصه است
قصه من
قصه ی تو
و باز هم چند نقطه چین !!
برای خیال هر قصه ی من
بمان تا این خیال همچون شیشه های سخت ترک برنداشته
رها شویم ......
برویم تا اخر قصه
آخر قصه یعنی تو با من و تمام
 
بالا