دست‌نوشته‌ها

arashpak

عضو جدید
کاربر ممتاز
همون یه لحظه

همون یه لحظه

راستش به این فکر می کنم که اگه روزی بخوایم بهترین سالهای رفته عمرمون رو انتخاب کنیم کدوم سال هاست یا اصلا کدوم سال به یاد موندنی تر یا بهتر به این فکر کنیم که فراموش نشدنی ترین روز زندگیمون کی بوده ...خالا اگه یادمون اومد به این فکر می کنیم که چرا فراموش نشدنی شده چه کار کردیم و اون کار چقدر طول کشیده چند ساعت اخه هر کاری تو هر روزی یه مدت مشخص داره وتو یه لحظه مشخص تموم میشه اون یه لحظه کی بوده ...باور کنید اون یه لحظه می تونه خیلی ارزش داشته باشه چون حاصل یه عمر ...
 

arashpak

عضو جدید
کاربر ممتاز
به این فکر می کنم که ادمی می تونه تنها تو یه لحظه سرشار از گوناگون ترین احساس ها باشه مثلا هم میتونه ناراحت باشه وهم یه لبخند ساده گوشه لب هاش باشه شاید بگید اون لبخند که ربطی به شادی نداره ما من فک میکنم خود خود شادی و خوشحالی چون دقیقا مثل یه تصویر دوست داشتنی و روشن که پس زمینه اش تاریک ترین رنگها و سیاهی ...اما خیلی جالب هم زمان نمیشه به دو چیز فکر کرد اما میشه دو چیز رو حس کرد ...به طور فیزیکی هم میشه هم زمان ازپنج تا احساس مون استفاده کنیم ....و این دلیلی که به ما میگه احساس ات رونباید سر کوب کنیم
 

گلابتون

مدیر بازنشسته
گاهي وقتها يكي يه نصيحتي كه بهمون ميكنه يه كم برامون سنگين مياد...اولش يه كم دلخور ميشيم..
بعد كمي مغموم ميشيم..بعد فكر ميكنيم كه آخه مگه من چي گفتم يا چيكار كردم كه بايد همچين چيزي بشنوم
بعد باز فكر ميكنيم و فكر ميكنيم...هي براي خودمون دليلهاي موجه ميتراشيم...
تا اينكه حب و بغض اون مطلب كه برامون كم ميشه
تازه ميتونيم به فراست به حرفي كه زده فكر كنيم...و جاي اصلي اون حرف رو پيدا كنيم

چند روز پيش يكي از دوستان بهم گفت...اينكار رو نه براي من بكن نه براي كس ديگه...
اونوقت يه كم ..يه كوچولو بهم برخورد...يه كمي احساس حقارت كردم...
اما وقتي خوب تونستم فكرم رو تجزيه و تحليل كنم ديدم چقدر من ميتونم براش با ارزش باشم
كه يه همچين حرفي زده...در حالي كه هركس ديگه جاي اون بود ...مشتاقانه ميخواست كه من براش اون كار رو انجام بدم...
و اين درحالي بود كه اون از خودش و خواسته ( شايد قلبيش ) گذشت كرد تا به من مطلبي رو آموزش بده

حالا ميخوام از همينجا ازش تشكر كنم...تشكري كه شايد من لياقت انجامش رو نداشته باشم
اما اون لياقت چندين برابرش رو داره...

................جان ممنونم ...بخاطر همه چيز ممنونم.
 

ELLY775

عضو جدید
ارزوی من
ارزوی من بودن در دنیایی است که خشم پدری دستان گرم مادری را از فرزندش میگیرد ارزوی من بودن در دنیایی است که پیکر نحیف یک زن زیر خشم یک مرد خورد میشود ارزوی من بودن در دنیایی است که ارزوی یک پسر بچه خوردن یک تکه نان داغ است ارزوی من بودن در دنیایی است در دستان دختری تکه پارچه ایی است که اورا از ازادی منع کرده است ارزوی من بودن در دنیایی است که ازادی یک کلمه بی معنی است ،ارزوی من براورده شد خدای بسیارممنونم وسپاس که مرا افریدی
ادامه دارد ...
 

shanli

مدیر بازنشسته
خدایا ما از شما سپاسگزاریم..
به خاطر هدیه ی زیبایی که به ما دادید..
به خود امید داده بودیم که هدیه ی ما را با کاغذ مشکلات کادو کرده اید!!
اما کاش از کاغذ های رنگی تر استفاده میکردید و زیاد هم چسب نمیزدید! آخر باز کردنش خیلی سخت است!

پ.ن: خدایا شما غیر از ما معشوقه ای نداشته باشید...ما رو شما غیرت داریم!!!!




 

tolooe_yas

عضو جدید
خدای مهربونم
چه قدر خوشحالم از اینکه انسانم ... وقتی میبینم، توی تنهایی هام وقتی میخوام با کسی حرف بزنم طرف مقابلم تویی با خودم میگم خدا چه قدر خوبه که خسته نمیشی
چه قدر خوبی تو
سنگ صبور این همه تو هستی با حوصله حرفام رو میشنوی حتی گاهی بهت حرفای نا جورم گفتم بازم نشستی و گوش دادی
هیچ وقت نخواستی که تلافی کنی هیچ وقت
همیشه خواستی با وجود تموم بدی هام بهم کمک کنی
خدایا اگه من تو رو نداشتم چه کار بایست میکردم ؟؟!!
 

دزيره

عضو جدید
به ياد آوردم

به ياد آوردم

به ياد آوردم روزي را كه عشق تو شقايق هاي وحشي دشت دلم را پرپر كرد دشت بي شقايق من ديگر به درد هيچ دلي نمي خورد وعريان گشته بود
به ياد آوردم روزي را كه از شدت علاقه درگوشه اي از دلم گل سرخي سرك كشيد:gol: گلي كه تك تك گلبرگهايش براي ديدنت مي شكفت
به ياد آوردم حصار تنهايي را كه به دور دلم كشيده بودم و تو بودي كه اين حصار را با واژگاني از مهر وپيوند بگسستي
 

sun_girl

عضو جدید
کاربر ممتاز
نمی دونم امشب بار چندمیه که از شدت دلتنگی خواب به چشام نمیاد
نمی دونم بار چندمیه که اینقدر دلم برات تنگ میشه...
ولی میدونم که مدتهاست دارم با این دلتنگی سر میکنم
کاش لااقل می دونستم تو چقدر دلت برام تنگ شده
...
 

arashpak

عضو جدید
کاربر ممتاز
عشق را باید زیست .
در اغوش پر مهر مادر
در دستان گرم پدر ..
در چشمان سرشار از مهری که دلتنگ ترین می شود در نبود نها ..
در واژه هایی که جاریست در نگاه های سبز دو دلداده...
در ثانیه های انتظار رسیدن ...
عشق را باید زیست بی مقدمه ...
 

yasi * m

عضو جدید
عشق...!!!!دوست مهربون من...مهربون ترین دوست من...به سنگ کوچکی تبدیل شده...که دل شیشه ای منو میشکنه...سنک کوچک سخت و سفت...گریه هم نمی کرد...دوست مهربونم منو ببخش واسه این حرف..ولی دلم برای گریه هات تنگ شده...منو به خاطر لجبازی با خدای دروغینت،خدای بی رحمت نادیده گرفتی...لعنت بر باعث و بانی تنهایی تو، لعنت بر همه تنهایی های بی خدا...لعنت بر این دل...
 

دزيره

عضو جدید
مي نويسم چون نمي يابي مرا

مي نويسم چون نمي يابي مرا

مي نويسم از گذشته تاد كنون
مي نويسم قصه عشق و جنون
مي نويسم بهر آن ياري كه نيست
مي نويسم از نگاهي كه گريست
مي نويسم عاشقي را تا ابد
مي نويسم قصه اي ازخوب و بد
مي نويسم از همه اي كاش ها
مي نويسم نقشي از نقاش ها
مي نويسم يك جهان آوارگي
مي نويسم غصه بيچارگي
مي نويسم تا شكفتن در بهار
مي نويسم جنس آواز هزار
مي نويسم از نبودن نيستن
مي نويسم ازغمت بگريستن
مي نويسم باتمام واژه ها
مي نويسم ازجدايي هاي ما
مي نويسم بودنت رويا شده
مي نويسم اين دلم تنها شده
مي نويسم تاكه دريابي مرا
مي نويسم چون نمي يابي مرا
 

ELLY775

عضو جدید
سلام
سلام به گل کنار دیوار که روییده کنار تمام ارزوهای من، سلام منم من تنهایی تنها میون کوله باری از رنجها تواسم من رو بین تمام خط خطی های روی دیوار بکش بگواین هم پژمرده شد امشب منم تنها شدم بین کوله بار غم ،سلام روزگار مرگ های تدریجی من هم گرفتار روزمردگی شدم دارم روزهای خودم رو بدون ارزو میگذرونم سلام شهاب های ارزو سلام ...
 

fatam

عضو جدید
کاربر ممتاز
پر از دردم،
پر از حرفم،
خدا داند...

به دنبال كسي هستم
كه بر دردم زند مرهم،
شود محرم،
شود خوبم،
هرآنكه هست با من،
يك صدا، يك رنگ...
نه اين گرگان!
نه اين ديوان،
كه هرچه زخم دارم،
از لطف آنانست....

هنوزم مست مي گردم،
هنوزم در پي يارم،
هنوزم من مي گردم، ليك...
ندارم هيچ طاقت،
نمانده هيچ اثر از صبر...
تماما دردم و دردم،
تماما بغض و اشك و آه...

خداوندا به دادم رس!
به داد قلب بيمارم رس!
قفس تنگ است،
دلم پرواز مي خواهد..
دلم عرفان،
دلم يارم،
دلم معشوق مي خواهد...
خداوندا،
تويي عرفان،
تويي يارم،
تويي معشوق...

به داد اين دل زارم،
به داد بغض و اين دردم،
برس اي خوب...

خداوندا،
پر از دردم،
پر از حرفم،
تو خود نيك مي داني...

خداوندا،
وصالم ده،
لقائم ده،
كه من جز ذات يكتايت،
نمي خواهم،
نمي خواهم،
نمي خواهم....
به دادم رس...
 
آخرین ویرایش:

arashpak

عضو جدید
کاربر ممتاز
تلخی و رنج رامی توان از روی تمام غالیچه های که با دستان ظریف دخترک های روستایی بافته شده لمس کرد ...دخترک هایی که یک دنیا ارزو را با تمام تار وپود فرش ها پیوند زده اند برای زیستن...
 

رهگذر*

کاربر بیش فعال
لحضه های من چگونه اید بی من ؟ دلتنگتان هستم سالهاست که از شما دورم اما شوق برخاستنم نیست مرا از گذر ایام بترسانید شاید به هول برخیزم نمی خواهم مدیونتان باشم آغوش بگشایید می خواهم دوباره همراهتان شوم اما اندکی آهسته تر قدم رانید مرا دریابد که اینک چون طفلی خردم که کنون آهنگ راه رفتن کرده است
 

baroonearamesh

عضو جدید
کاربر ممتاز
به تنهاییت قسم تنهای تنهام ......
خسته ام ... دلتنگم ... میترسم غم شده بخش پررنگ وجودم ...
و خدایا فقط تو میفهمی .. فقط تو میدانی ..
میخندم اما الکی ...
زندگی میکنم به جرم زنده بودن ...
هستم چون مجبورم ...

میدانم که میگویی تقصیر خودت است ...
باشه قبول من مقصرم ...
اما جرم که نکردم ... کردم !؟! ... اره کردم !

حالا که چی .... حق ندارم پشیمون بشم ....
حق ندارم بگم نه ...؟ واقعا ندارم ؟
تو بگو ... یک نفر بگه منم حق دارم ..!!


خداجون : تو .. فقط تو شنونده حرف های منی ...
در زمینت تنهای تنهام ...
 

دزيره

عضو جدید
پژمرده ام از نبودت
از نديدنت
دلم براي رايحه خوش وجودت تنگ شده
دل تنگم بد هواي ترا كرده
مگر مي شود مي توان از ياد بردت
مست مي شود دلم به شنيدن نامت
عزيز بودي و
از عزتت ذره اي كم نشد
بيا و دلم را به دستان گرمت چراغاني كن
بيا تا يادم نرود
بودنت را
عشقت را
و نسيم كلامت را
 

arashpak

عضو جدید
کاربر ممتاز
این کوچ کده تاریک تنگ است برای بودن هایی که ازادی را فریاد می زنند ...
شاید زیستن را مجال ان نباشد تا دوباره ببیند رها شدن ها را چون شبنمی از پهنای برگ ...رویدن ستاره ای در دل تاریکی ...و جاودانگی را در گسترده استوار کوه ...مگر در واژه ازادی .
پس بیا تا فریاد زنیم رهایی از هر اسارتی را انگاه که هر کرانه زندانی به تصویر می کشذ .
 

arashpak

عضو جدید
کاربر ممتاز
در نبودنهایمان بیاساییم

در نبودنهایمان بیاساییم

شب همان شهر بیکلامی ست ..شهری پراز مردگانی مشکوک ...و انگاه که خوب می نگری هم چیز را در این شب زده شهر خواب الوده می بینی جز خود خواب که ازهمیشه بیدارتراست ...
شب همان فضای غرق شده در تاریکی است ..جایی که روشنی گم می شود ...تا فراموش کنیم واقعیت بودن را و دمی در نبودن هایمان بیاساییم ...
 
آخرین ویرایش:

aminbeiranvand

عضو جدید
@@@

@@@

انگار باز دارد می خشکد . کاش نمی بود که از قلم شکسته ام می چکید ، درد باید همدرد باید

آری،البته،و صد البته،
دردی و همدردی
و عظمت هر کسی به عظمت و بزرگی درد اوست،داغ اوست
نیک بنگر که داغ چه داری بر دلت؟
داغ که مانده است بر دلت؟
که هر کسی را می توان شناخت،با درد او با داغ او با سوال بی جواب او
 

samira zibafar

عضو جدید
تنها، در کوچه پس کوچه های شهر می رانَد…
گاهی بی مقصد، آهسته و آرام.
گاهی در پی مقصدی، شتابان.
همواره در فکر…با نگاهی خیره… شاید به دنبال کسی یا در پی پاسخ سؤالی …به چه می اندیشد؟ … به راستی نمی دانم…
شاید اگر من هم جای او بودم ، مشابه خاطرات زندگی او را از سر گذرانده بودم و دوچرخه ای هم داشتم، مثل او تنها سفر می کردم… تنهای تنها …با کوله باری اندیشه بر دوش و دنیایی حرف نزده در دل…
به ندرت به عابران توجه می کند… شاید گاه گاه “سلام”ی از روی عادت به عابری نیمه آشنا بکند و بپرسد “خوبی؟” و بعد بدون اینکه منتظر شنیدن جواب بماند راه خویش را بگیرد و دور شود….
من جای او نیستم…. دوچرخه ای هم ندارم… اما “سلام” هایم گرم است و شاد … و وقتی می پرسم “خوبی؟” منتظر می مانم تا بدانم آیا آشنای من غمی در دل دارد یا نه…
.
.
امان از این بی تفاوتیِ فراگیر
 

samira zibafar

عضو جدید
تو چه آرام می گذری از کنار تنهاییم
نیم نگاهی ولبخندی
به نشانه دوستی
یا رسم وعادت دیرین
برای تسکین قلب من است یا افکار خودت
نمی دانم!!!!
هر چه هست
قلب مرا به آتش می کشاند
چشمانم را می سوزاند
لبانم را قفل می کند
 

samira zibafar

عضو جدید
دیوانه ای به دام جنونم کشید و رفت دیوانه ای به دام جنونم کشید و رفت پس کوچه های قلب مرا جست و جو نکرد اما مرا به عمق درونم کشید و رفت تا از خیال گنگ رهایی رها شوم بانگی به گوش خواب سکوتم کشید و رفت شاید به پاس حرمت ویرانه های عشق مرهم به زخم خاطره گونم کشید و رفت دیگر اسیر آن من بیگانه نیستم از خود چه عاشقانه برونم کشید و رفت
 
بالا