سالهاست که به انتظار آمدنت نشسته ام
نه من تنها که گلهای نرگس باغچه کوچک خانه مان نیز به انتظار
آمدنت نشسته اند
چشمهایم به آسمان دوخته شده است
منتظرم
منتظر دیدار تو و جمعه هایی که میگذرند و آمدنت را آرزو دارند
به امید اینکه شاید این جمعه بیایی
شاید...
در اضطراب چه شبها که صبح شان گم شد
چـه روزهـا کــــه گـرفـتـــــار روز هـفــــتـم شد
چه قدر هفته پر از شنبه شد، به جمعه رسید
و جـمـعــــه روز تـفــــرّج بـــــرای مـــــردم شـد!
چه قــدر شنبـه و یـک شنبـه و دوشنـبه رسید
ولی همـیشه و هـر هـفـتـه جـمـعـه هـا گم شد
چه هفته ها که رسید و چه هفته ها که گذشت
شمـارشی کــه خلاصـه بـه چـنـد و چـنـدم شد
و هـفـتـه ای که فـقـط ریـشه در گذشتن داشت
بـرای شعـله کـشیـدن بـه خـویـش هـیـزم شد
نـه شنـبـه و نـه بـه جـمـعـه، نـه هیـچ روز دگر
در انتــظار تـو قـلـبـی پـــر از تـلاطـــــم شد !؟
کـــدام جــمـعـه مـــوعـــود میزنـی لـبـخـنـد
بـه این جـهـان کـه پـر از قـحطی تبسم شد؟
بــرای آمــدنـت جـــمــعــه ای مـعـــیــن کـــن
کـه هـفتـه ها همـه شـان خـالی از تـرنـم شد
تا کی برای دیدن رویت دعا کنم؟ تا کی دو دست خویش به سوی خدا کنم؟ در پیشگاه قدس تو از خاک کمترم بگذار خاک پای تو را توتیا کنم امّید زندگانی من ، مهدی عزیز! من آمدم به درگه تو التجا کنم با این زبان الکن و این طبع نارسا هر جا روم برای ظهورت دعا کنم جبریل مفتخر به گدایی کوی توست لایق نیَم گدای تو خود را صدا کنم با نامه ای سیاه به درگاهت آمدم شاید تو را ز آمدن خود رضا کنم
میگفت:واست دعاکنیم...
اخه تو که گناهی نداری....این همه گناه مردم رو ببینی و غیبتت طولانی شه...
تا امروز همش میگفتم بیا بیا...
ولی نمیدونستم خودِ"من" هستم که طولانی اش میکنم....
کاش همه "من"هامون رو جمع کنیم و بودنت رو بخوایم...
"من"هایی خالص...ناب و پاک از هرچی گناه و زمینی شدنه....و با یک زبان تو رو صداکنیم...
بیابهترین عشقه دنیام...ب ی ا........
به تمنـاى طلوع تو جهان ،چشـــم به راه
به امــــید قدمت ،کان و مکان ، چشم به راه
به تماشاى تو ،اى نور دل هستى ،هست
آسمان کاهکشان کاهکشان چشم به راه !
رُخ زیـــبــاى تو را ، یاســــمن آینه بدست
قــد رعناى تو را ، سرو جوان چشم به راه
درشبستان شهود ،اشک فشان دوخته اند
همه شب تا به سحر ، خلوتیان چشم به راه
دیدمش فرشى از ابریشم خون میگسترد
درسراپرده ى چشمان خود آن چشـــم به راه
نازنینا ! نفسى اسب تجــــلّـى زین کن !
که زمین گوش بزنگ است وزمان چشم به راه
آفتـــــــابا ! دمــى از ابر برون آ ، که بود
بى تو منظومه ى امکان نگران ، چشم به راه
خدا کند که رضایم فقط رضای تو باشد
هوای نفس نباشد همه هوای تو باشد
خداکند که گزارت فِتد به منظر چشمم
که سجده گاه نمازم به جای پای تو باشد
خدا کند که اماما دلم برای تو باشد
کسی دراو ننشیند همیشه جای تو باشد
خداکند که نفروشم دِگر به غیر تو جان را
که جان و هر چه که دارم همه فدای تو باشد
منم مریض و توهستی طبیب درد درونم
عنایتی که شفایم فقط شفای تو باشد
فدای خاک ره تو وجود عالم و آدم
وجود عالم امکان به اِتکای تو باشد
خدا کند که بدانم نشانه ای زمکانت
که درب جنتِ رضوان دَر سرای تو باشد
خدا کند که شوم من فدای راه و فنایت
با سعادت آن جان که او فنای تو باشد
گذشت عمر و ندیدم زمان و وقت ظهورت
دعا نما که ظهور تو با دعای تو باشد
خدا کند که ولای تو دردلم بنشیند
که بندگی و عبادت فقط ولای تو باشد
ندارد غصه ای انوار به روزگار اماما
اگر که درهمه ی عمر فقط گدای تو باشد