خرده فرمایش های جناب اعتماد السلطنه(چکیده فصل 1و 2)

someone-x

عضو جدید
کاربر ممتاز
خواستم اولش نوشته های کورت توخولسکی رو بنویسم ولی دیدم یه هم میهن طنز پرداز بهتره و با خودم گفتم چرا ما اینطوری هستم تنها یه درس چند صفحه ای توی کتاب ادبیات و دیگر هیچ رفتم خرنامه رو خریدم که اقتباسی آزاد از کتاب یه خانم فرانسویه برای اینکه شاید حال خوندن کل 19 فصل رو نداشته باشین از دو فصل آغازینش بخشهایی رو برگزیدم و براتون میذارم امید است خوشتون بیاد بگم تیترها رو از خودم دراوردم و [ ] هم نشانگر افزودنی های مجاز خوراکی :دی میباشد.خودش گفته:
دیگر نه جنابعالی و نه آنها که شرح حال مرا مطالعه خواهند نمود نخواهند فرمود: احمق مثل خر،نفهم مثل خر،سرکش مثل خر،تنبل مثل خر،بلکه خواهند سرود:عاقل چون خر،عالم چون خر،مطیع چون خر،کارکن چون خر،عر عر عر...


خرده فرمایش های جناب اعتماد السلطنه


فرق خر با اشرف مخلوقات:

پس فرق ما با اشرف مخلوقات این است که در مقابل نعمت و به تلافی محبت شرارت نمی کنیم.
======================
...خواستند نگاهم دارند.چون فتوت لازمه خران است و انسان بی جهت به خود بسته،مقتضی ندیدم با این وقاحت صاحب خود را ترک نموده و دراین خانه روستایی بمانم و مثل بنی بشر نیستم که حدی در انتقام از خود نگذارم.


ایراد انسان و برتری خر(از فصل 2):​

جنابعالی میدانید آن طایفه ای که به دعوی اشرفیت ما سوی الله را دون مقام خود می شمارند.اگر گاه و بیگاه سحرخیزی کنند و صبحدم ناله ای برآرند به کاینات چه منت ها مینهند...ما زمره خران که بی منیت و منت پیش از فجر بیداریم و بی فخر به ناله ی دلسوز شکر نعمت میگوییم رواست که این همه مرجوح و مفضول اشرف فضول باشیم؟

خر از هر حیوان عاقل تر است!!!؟؟

سیری شکم محرک رشته خیال شد.اندیشه ی عاقبت و مآل در نظرم قوت گرفت.لاجرم گفتم من که از هر حیوان عاقل ترم چرا به رویت خردمندان کار نبندم.قدر نعمت نزد عاقل مجهول نیست،و عرفا دم را مغتنم دانند[carpe diem].به نقد در این زمین بهشت آسا ،آسایش کنم تا رنج پیش فراموش شود به فرصت جای دیگر که امن تر و سالم تر خواهم جست.



سخنی زیبا درباره ی سرنوشت و اندیشه:

ای دریغ که تقدیر موافق تدبیر و در نزد ما طایفه ی خران به تجربه معلوم است که میان حدسیات ما با مقررات غیبیه و ترتیبات باطنی فرق و فاصله اندک نیست،و بسا تدبیر که یک باره نقیض تقدیر بوده و هرگز به مقصود اصابت ننموده است.نمیدانم این حال به نوع آدمی نیز جاری است و در مقابله ی تقدیر دست تدبیر شما داناست ،یا شما نیز سرگشته ی مقدرات و دستخوش سرنوشتید[؟].


یک امتیاز خر بر انسان :

ما جماعت خران از امتیازات[ی] که بر شما داریم یکی این است:
به قدر اشتهای خود که خوردیم و سیر شدیم ،خدا را چون روزی رسان میدانیم به فکر ذخیره و اندوخته فردا نمی افتیم،و شماها هنگامی که از نعمای الهی بهره مند میشوید به جای اینکه لذت ببرید و شکر کنید به خیال ذخیره و اندوخته حواس خود را پریشان می دارید و نمی دانید که چه می خورید.

چون که واگشتم ز پیکار برون..........روی آوردم به پیکار درون
عالمی را لقمه کرده درکشید.............معده ام نعره زنان هل من مزید


خر بو نمی دهد!!!؟؟؟
...شاهد مدعا ،ده نفر از شما اگر در فضای کوچکی یک شب به روز آرید هم خودتان از عفونت ظاهر بدن و ریاح منتنه خارجه ی از جوف بدنتان در تعبید ،و هم کسی دیگر از شما ها که وارد ان فضا شود از بوی عفونت نفرت می کند این است حیل مختلفه به کار برید،بدن را شست و شو دهید و اقسام عطریات استعمال کنید تا در معاشرت از یکدیگر مشمئز نشوید.خلاف ما که اگر در یک طویله کوچکی ده سر از هم جنسان ما را شب تا صبح و روز تا شام بلکه چند روز متوالی ببندند نه از یکدیگر کراهت داریم ،و نه شما ها وقتی وارد منزل ما می شود عبوس می کنید و منافذ بینی را میبندید،با وجودی که مدفوعات ما در زیر پای خودمان است و چه قدر ها شما اشرف مخلوقات از همان مدفوعات ما فایده می برید.

نکوهش اختراع ساعت و اثبات غریزه خر:
اگرچه مثل شما ها اسبابی اختراع نکردیم که تعیین ساعات و دقایق کنیم،یعنی همان اسبابی که شما ها را نزدیک تر به مرگ و عدم می کند.خود ملتفت نیستید و دقایق حیات خود را می شمارید.خداوند تبارک و تعالی به ما شعوری داده است که ساعات روز را بدون اسباب می فهمیم.


دیدین چه قدر خر خوبه:دی؟؟؟
تازه این دو فصلشه توی فصلای بعدی با فلسفه ی مخصوص ایشون آشنا می شیم
و نظریات تکان دهنده این خر عزیز
حالا به نظرتون خر بهتر از آدمه یا نه؟ برای اطلاع از زندگی این بشر محبوب به آدرس زیر بروید البته اینو هم داشته باشین از سید فرید قاسمی:
نوشته های درباره ی اعتماد السلطنه یا جانبدارانه اند یا کینه توزانه.
گروهی او را سفید معرفی کرده و گروهی دیگر سیاه.


http://portal.nlai.ir/daka/Wiki Pages/اعتمادالسلطنه، محمدحسن خان.aspx





پس فقط به زندگیش میشه اعتماد کرد!!!
سپاس ژخوف
دوستان کامنت گذاشتن برای من مهمه اگه نظر خاصی دارین بگین بحث کنیم .
 

پیوست ها

  • khar.doc
    35.5 کیلوبایت · بازدیدها: 0
آخرین ویرایش:

mostafanokhodian

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
یک امتیاز خر بر انسان :

ما جماعت خران از امتیازات[ی] که بر شما داریم یکی این است:
به قدر اشتهای خود که خوردیم و سیر شدیم ،خدا را چون روزی رسان میدانیم به فکر ذخیره و اندوخته فردا نمی افتیم،و شماها هنگامی که از نعمای الهی بهره مند میشوید به جای اینکه لذت ببرید و شکر کنید به خیال ذخیره و اندوخته حواس خود را پریشان می دارید و نمی دانید که چه می خورید.

چون که واگشتم ز پیکار برون..........روی آوردم به پیکار درون
عالمی را لقمه کرده درکشید.............معده ام نعره زنان هل من مزید
این تیکش قشنگ انداخته بود!!!
 

*Essi*

اخراجی موقت
خری آمد بسوی مادر خویش
بگفت مادر چرا رنجم دهی پیش


برو امشب برایم خواستگاری
اگر تو بچه ات را دوست داری


خرک از شادمانی جفتکی زد
کمی عرعر نمود و پشتکی زد


خر عاقد کتاب خود گشایید
وصال عقد ایشان را نمایید


دوشیزه خر خانم آیا رضایی؟
به عقد این خر خوش تیپ در آیی؟


خران عرعر کنان شادی نمودند
به یونجه کام خود شیرین نمودند



 

foodtechnology

عضو جدید
کاربر ممتاز
· اگر مثل گاو گنده باشی،می دوشنت.اگر مثل خرقوی باشی بارت می کنند .اگر مثل اسب دونده باشی سوارت می شوند...فقط از فهمیدن تو می ترسند!
شریعتی
 

شيته گيان

عضو جدید
کاربر ممتاز
ژخوف جان سلام خيلي جالب بود;)
واما جواب سوالت:
ادم داريم تا ادم ، ادم اگه ادم باشه از ملائك هم برتره اما اگه ادم نباشه از هر حيواني پست تره:gol:

حالا تو منظورت كدوم آدمه:que::surprised:
 

someone-x

عضو جدید
کاربر ممتاز
دوستان با توجه به اینکه این تاپیک خوب استقبال شد ازش
می خوام این مزده رو بدم :
به زودی فصل 3و 4 این کتاب هم چکیده میشه و برگزیده هاش رو در دسترس دوستان میذارم
و از راه پروفایل آگاهی میدم
سپاس
 

someone-x

عضو جدید
کاربر ممتاز
نقدی بر خرنامه(به همراه تکه هایی از داستان)

نقدی بر خرنامه(به همراه تکه هایی از داستان)

.... داستان اجتماعی از نوع دیگر که همین اوان ترجمه و نشر یافت منطق الوحش یا « الحمار یحمل اسفاراً » است .

مأخذ آن « خاطرات خر » و از جمله قصه هایی است که خانم هوشمند و شوخ طبع فرانسوی « کنتس دوسگور »[ii]برای سرگرمی نوجوانان نوشته , قصه ای شیرین با نکته های آموزنده و لطیف . منطق الوحش بر پایه ی آن داستان ساده پرداخته شده , و مطلبی بر آن افزوده اند که ارتباطی با اصل موضوع داستان فرانسوی ندارد . بدین معنی که در آن از فرض نظام طبیعی و حقوق انسانی سخن رفته , و پاره ای مسائل سیاسی ( در ربط با وضع حکمرانی ایران و وزارت امین السلطان ) به تلویح و کنایه مطرح گشته و او مورد طعن و انتقاد قرار گرفته است . اهمیت اجتماعی منطق الوحش در همان مطلب تازه ی آن است , و منظور ما روشن ساختن همین جنبه ی ناشناخته ی آن .

ظاهراً نخستین بار آن اثر را میرزا علی خان امین الدوله به عنوان « حماریه » از ترجمه ی عربی محمد حسین جمل مصری به فارسی در آورد , و در 1300 به چاپ رساند . پس از او ترجمه ی دیگری از متن فرانسوی کتاب زیر نظر اعتماد السلطنه فراهم گردید که در 1306 به چاپ رسید[iii]و در 1322 تجدید طبع شد . ( ترجمه ی دیگر این کتاب به زمان ما انجام گرفته است . ) بدون تردید اعتماد السلطنه و شاید همکاران او هم در اضافه کردن برخی مطالب انتقاد سیاسی بر متن اصلی دخیل بوده باشند . حدس می زنیم که بعضی معانی فلسفه ی حقوق طبیعی را امین الدوله در آن گنجانده باشد . در این باره یکی از کارکنان وزارت انطباعات , میرزا اسدالله اختر شناس در یادداشت هایش نکته های تازه ای دارد . می نویسد : « از اول خیال مرحوم امین الدوله و مرحوم اعتماد السلطنه از نگارش این کتاب مرادشان تنقید و تنبیه از مرحوم میرزا علی اصغر خان و صدراعظم بود , چنانچه خود ناصرالدین شاه این مطلب را فهمیده بودند , و چندی امر به توقیف این نسخه شده . ولی وقتی این حکم صدور یافت که از کتب چیزی باقی نمانده بود مگر به قدر چهل پنجاه نسخه »[iv].

منطق الوحش نثر روان پخته ای دارد . لغات محاوره ای هم در آن به کار رفته , و نام اشخاص و جاها تبدیل به نام های فارسی گردیده که از ذهن خواننده دور نباشند . دیباچه ی کوتاه با ارزشی هم بر آن نگاشته اند .

در دیباچه می خوانیم : دانشوران برای اینکه عالم امکان را « لایق ترقی و شایان کمال » گردانند , به علم و تجربه ودایعی از حکمت و معرفت به گیتی یادگار سپرده تا مردم آن معانی را دریابند . در این کار « بهانه های عجیب » یافته اند . از جمله اینکه « تلخی قول حق » را به « شیرینی شوخی » در افسانه های کودکانه آراسته اند تا به « اذهان عامه » مناسب تر افتد . این کتاب گرچه از « زبان خر » سخن گفته , سراپا اندرز فاضلانه است . پس آن را « سزاوار دیدم به پارسی ترجمه کنم , و آنها که به السنه ی خارجه معرفتی ندارند , از آن مستفید باشند . » جای این است که از مولوی بشنوند : « گوش خر بفروش و دیگر گوش خر . و بدانند که مراد مصنف از این تعبیر جز این نبوده است که مقصود را به ابنای جنس خود خرفهم کند » . مترجم التماس دارد که : خوانندگان « به بادی نظر منکر نشوند , و در آنچه به مواعظ و حکم و فواید علمی و عملی است , ببینند , چنانکه هر نامه به یکبار دیدن ارزنده است » .[v]

آن مقدمه در حد خود نیشدار است . آغاز دفتر , نامه ی خر ستمدیده است خدمت « سرور مهر گستر » آقا میرزا جعفر . موضوعش سرگذشت این « مخلص بارکش » است . و معلوم می دارد که ما خران چگونه « طرف صدمه و زحمت غیر منصفانه ی نوع بشر و همچنان جنابعالی هستیم » . به علاوه خواهید خواند که به روزگار جوانی چه اندازه « هواپرست و زبر دست بوده ، و از شرارت نفس و متاعبت هوس چه بدبختی و نکبت دیدم . لاجرم به سرانگشت تقدیر گوشمال ها گرفتم و به صراط مستقیم هدایت شدم » . در تحقیر زبر دستان گوید : آنان که به ما بیچارگان و « به قاطبه ی زیر دستان صدمه می رسانند از ما خرترند . و مستبدین که نسبت به سایرین به کبر و نخوت و غرور و انیت رفتار می نمایند , به آنها بیشتر صدمه ی روحانی می رسد تا آن کسانی را که طرف ظلم خود تصور می نمایند » . البته نه چنین است ؛ آن کسان از کردار خویش رنج روحانی نمی برند و شرمنده هم نیستند . اما این حرفش با مزه است : این جانور دو پا گمان می کند « اشرف مخلوقات است و آنچه او می پندارد , دیگران نمی دانند . ای انسان مغرور , دانسته باش که آنچه تو می دانی ما نیز می دانیم , و آنچه ما می دانیم شما نمی دانید » .

وصف حال خر خیلی انسانی است : صاحبش زنی بود « سلیطه و بر شوهر و اولاد خود مسلطه عاری از شرم و حیا » . هر روز مرا بار گران می کرد که به بازار شریف آباد ببرم . خودش هم که چاق و گنده بود , روی بار سوار می شد . باید چهار نعل به بازار بروم و به ضرب « شلاق و دگنک برگردم ... از ترس ضربت چاردوال قدرت خلاف نداشتم » . آه از این تازیانه که « دور از جان شما , هر گاه به حرکت در آورده می نواخت , حلقه های زنجیر بی پیرش سلسله ی حیاتم را می گسیخت » . هر چه ناله می کردم « این سلیطه را دل بر من نمی سوخت , بلکه عجز و استرحام من بیشتر سبب جسارت او می شد و زیاد تر بارم می نمود . بل , مستبدین و ظالمین را قرار بر این است همین که طرف متقابل را عاجز دیدند , زیادتر به او می تازند » . از ستمگری آن قبیح بالاخره « صبر و شکیبایی زایل و حوصله بر من تنگ شد . سه لگد به سمت او انداختم . با لگد اول بینی و دندانش را در هم شکستم , با لگد دوم دستش را رنجاندم , لگد سوم را طرداً للباب به طرف او انداختم ....مغشیاً بر زمین افتاد ... ما جنس خران وقتی سرکش و چموش می شویم که صدمات وارده ی به خود را تلافی نماییم . پس فرق ما با اشرف مخلوقات این است که در مقابل نعمت و به تلافی محبت شرارت نمی کنیم » ..



باری , چون خود را « از قید و بند وارسته و دام بلا را گسسته دیدم » خرامان خرامان به راه افتادم . یکی گفت : « این افسار گسیخته از طویله گریخته » . دیگری گفت : « این محبوس بیچاره از زندان فرار کرده » . دهقانی رسید , دستی به سر و گوشم مالید و مرا به خانه اش برد . اما نخواستم که « که با این وقاحت صاحب خود را » ترک کنم . زیرا « مثل نوع بشر نیستم که حدی در انتقام خود نگذارم » . چون روانه ی خانه ی صاحب اولی شد , او را به باد تازیانه گرفتند . ناگزیر به سوی جنگل فرار کرد . بامداد که از خواب بیدار گشت به تذکر پرداخت : « این طایفه ای که به دعوی اشرفیت ما سوی الله را دون مقام خود می شمرند , اگر گاه و بیگاه سحر خیزی کنند و صبحدم ناله بر آرند , به کائنات چه منت ها می نهند , بر خویشتن چگونه می بالند ... ما زمره ی خران که بی منیت و منت پیش از فجر بیداریم ... رواست که این همه مرجوع و مفضول اشرف فضول باشیم» ؟ ( این مطلب را که در طعن زاهد ریاکار نوشته در اصل کتاب[نوشته خانم فرانسوی] نیست ) .

از جنگل روانه ی چراگاه گاوان گردید . با خود فکر می کرد که : « ما بین ما خر و گاو اگر خَلقاً و خُلقاً تباین کلی است – اما در بعضی صفات حسنه هر دو فرقه با هم خالی از مشابهت نیستند . من جمله , در مواسات که در یک مرتع چندین خر و گاو می چرند , و به هم چندان آزار و اضرار نمی رسانند » . اما تو آدمیزاده که « مقهور هوای نفس و مغمور حرص و آزید , همیشه در امور دنیا , با عدم قابلیت , از شدت نخوت تجرد و انفراد می جویید » . در ضمن « فیلسوفانه تحقیق تجرد و اجتماع می کردم ... چنین به نظرم آمد که اگر شخص مجرد و خوشبخت باشد , بهتر از آن است که با قوم خود یا در قبیله یا در وطن یا در هر نوع جمعیت به بدبختی زندگانی کند » . ( این قسمت نیز تحریف گردیده ؛ ترجیح دادن گوشه نشینی بر زندگی اجتماعی در ملک و ملت نکبت بار , در اصل کتاب فرانسوی نیامده . در واقع نویسنده ی فارسی بیزاری خود را از روزگار خویش آشکار می دارد ) .

دراز گوش پس از آنکه از چراگاه بیرون آمد , مدتی با جده ی « تاری وردی » می زیست . چون دولت به تاری وردی روی آورد , خویشاوندان او ترک روستا گفتند و « مذلت دهقانی را به فضیلت تمدن » تبدیل ساخته , به شهر رفتند . تاری وردی اشاره به « میرزا حکیم باشی رشتی امین الاطباء » است که آن ایام معالجه ی خانواده ی امین السلطان با وی بود . « خدایش رحمت کند که الحق تاری وردی » بود . آن روزگار هم گذشت و خر ما عاقبت بخیر گذشت . پس از نابسامانی های زیاد ارباب تازه ای یافت مهربان . او هم قدر اربابش را می دانست و به درستی خدمت می کرد . این طایفه ی خران نه احمقند و نه حق ناشناس . قلبی پاک و حساس دارند ؛ پاداش نیکی را به نیکی می دهند . و از خیلی جهات بر آدمی مردم آزار شرف دارند .

سرگذشت خر رنجبر را به اجمال شنیدیم . اما درباره ی افکار بلند او که بیشترش را رندانه و ظریفانه بر ترجمه ی کتاب فرانسوی افزوده اند : خر ما که از گروه اندیشمندان بود چون خود را آزاد یافت , در نظام طبیعی و قانون مساوات به تفکر می پردازد ؛ با تحقیقات دانشمندان مردم شناسی هم آشناست . می گوید : مسأله ی « تفرد و اجتماع » از مسائل دقیق و مهم است . « به قدری که عقل خرانه ی من مقتضی است ... باید فهمید که آیا شما بنی نوع بشر از مبادی خلقت عالم تجرد داشتید یا به هیأت اجتماع زندگی می کردید ؟ » برخی از علمای « تشخیص انواع جنس بنی آدم و طبایع آنها که فرنگیان آنتهروپولوژیست »[vi]می نامند , خیال می کنند انسان اولیه « منفرد » زندگی می کرد . این عقیده باطل است . « اگر علم و صنعت نزد انسان بدوی بود و ترقی نداشت , اما میل به جماعت زیست کردن و به طور مجرد و انفراد حرکت ننمودن ... لازمه ی خلقت هر نوع حیوانی است – اعم از اینکه آن حیوان ناطق مثل جنس شما , و صامت ظاهری مثل سایر حیوانات همجنس ما بوده باشد » . انسان « اشرف مخلوقات » به هیچ وجه « انکار این مسأله را نمی تواند کرد که من از جنس حیوان نیستم ... همین طور که سایر حیوانات از چرنده و پرنده مایل بر این هستند که به طور گله زندگانی کنند , انسان اولی هم قهراً به زندگانی با جماعت مایل بود . منتهی , فرقی که شما حیوان ناطق با ما حیوان صامت دارید , این است که ما در حالت جماعت مواسات داریم , و شما از شدت غرور و خودخواهی وقتی که یک فایده و منفعتی ملاحظه می کنید مواسات و مساوات را رعایت نکرده , و در انحصار و اختصاص آن فایده می کوشید – و همه را خود برده به تعدی ظالمان بر دیگری ممتاز شوید , و همسایه و همجنس خود را محروم سازید » .

درازگوش اندیشمند به حقوق خویش پی برد و عزت مقام خود را شناخت . آن گاه که از دست اربابان ستم پرور رهایی یافته , برگ خشک درختان می خورد و سرمای زمستان را تحمل می کرد , با خود می اندیشید که : « تنها خوشحالی من این بود که در نهایت حرّیت زندگی می کنم .... چون به شرف آزادی نایل بودم , در کمال بشاشت و شادمانی می چمیدم , چرا که آزادی بهترین نعمت های الهی است » . در تأیید آن نوشته ی یکی از « فلاسفه ی » خودتان را « لفظ به لفظ » نقل می کنم تا بدانید « آن حرّیت که مطلوب شماست و به لفظ قانع شده , به حقیقت آن نمی رسید , نزد ما جماعت خران نیز مقبول است . و هر وقت به این سعادت رسیدیم فوز عظیم می شماریم » . سخن آن مرد خردمند را چنین آورده :

« هر یک از افراد نوع و ابنای جنس چنان که به ظاهر متمایز و مختلف الخلقه به وجود آمده اند , در خیالات و اخلاق و استعداد و آرزو مختلف اند . پس هر یک از ما منفرداً حق و تکلیفی جداگانه داریم , و در حفظ حقوق و تکالیف شخصی خودمان به شخصه باید بکوشیم . و جز ذات پروردگار که موت و حیات , و نیکبختی و بدفرجامی ما به دست قدرت اوست , هیچ کس را به ناموس و حقوق خویش مقتدر نخواهیم ... به قوانین عادلانه که به محافظه ی حدود و حقوق ما ایجاد شده است , تمکین کنیم ؛ و به هر ظالم مستبدی که ظلم و زور خود را آلت ضعف و ذلت ما قرار داده است , اطاعت ننماییم . آن گاه که از این جاده ی راست منحرف شویم , در حیات و زندگانی بی نظامی کلی و فتور قوی روی دهد و حقوق مختلفه ی ما باطل شود » .

عناصر آن حقوق ازلی را می شمارد : « حق انسان به یک اندازه ی معین آزادی است . و بدون حرّیت ذاتی , انسان انسان نیست . اما در عین آزادی باید مقید جماعت بود , و هرگز از افراد نوع دور و از مصالح همجنسان خود فارغ ننشست . درختی که در صحرا روییده است , آن قدرت را ندارد که ریشه به آب برساند ...لاجرم ساقه و ریشه ی آن مستهلک و معدوم می گردد ... انسان با عجز و ناتوانی خلقی ، البته بیشتر از سایر مخلوقات به تعاون و اجتماع محتاج است » . دیگر حق جانی است : « هر کس تا زنده است از آن صاحب بدن است . گاهی عشق و غیرت شخصی را بر آن برانگیخته است که جان خود را در سر برادر و وطن خود فدا کند » .

از آن گذشته اصل برابری است در بهره یاب گشتن از نعمت طبیعی : « جمیع حیوانات اگرچه پست ترین اقسام آنها باشد ،‌ به مساوات و مواسات از خوان مخصوص نعمت خداوندی بهره می برند » . توضیحی که در شناختن مسؤولیت و مأموریت آدمی و در حفظ حقوق خویش می دهد ، و آثاری که بر قصور او مترتب خواهد گشت شایان توجه است : « فضل خداوند عام است و رحمتش واسع . اگر جمعی نعمت بیدریغ باری تعالی را مخصوص خود شمرده ، دیگران را محروم می خواهند ، بر منعم حقیقی حرجی نیست . بلکه جهل و نادانی و ترک حقوق و قبول ذلت ، موجب حرمان آن مردم شده . یا آلات و اسبابی را که طبیعت برای مدارج سعادت و کسب شرافت و استراحت به آنها افاضه کرده است ، به کار نداشته . از امداد و اعانت به نوع خود که مأموریت الهی ایشان است باز می مانند . و کفران چنان نعمت در دست دیگرانشان که خوار و ذلیل می دارد »‌ .

بر پایه ی همان استدلال آن حیوان زبان بسته حکمرانی مطلقه را خلاف نظام طبیعی می شمارد : « هیچ یک از شما در خلقت مزیتی بر یکدیگر ندارید . آنکه تولد می شود و بعد پادشاه جهان می گردد ، با آنکه متولد می شود و در نهایت فقر زندگانی می کند در خلقت مساوی اند . نه پادشاه با افسر شاهی قدم به عرصه ی وجود می گذارد ، نه فقیر با کولبار گدایی از کتم عدم می آید .... با این تساوی و اشتراک نامه که در مبادی و مبانی خلقت محقق است ، بعضی از افراد حکومت مطلقه و سلطنت مستقله [ که ] بی هیچ سلطنتی بر ابنای جنس خود تحکم و تفوق می جویند ، محل نظر است »‌ .

به روایت او : « تا اینجا تقریر تحقیق آن حکیم همجنس شما بود . حالا برویم بر سر مطلب » . خر اندیشمند ما خود نیز در فطرت آدمی مطالعات بدیع دارد . به عقیده ی او آدمیزاد « گویا طبعاً شریر نیست . »‌ اما چون از قوانین طبیعی روی بر تافت و ترک فضیلت انسانی را کرد سیه روز گشت . در تحقیر آدمی و پستی خلق و خوی او سخنان نغز دارد : « دنیایی که منشأ و مقام شماست ، با فطرت دون و طبایع مخالفی که دارید دارلبوار و جایگاه اضطراب و اظطرار شمرده»اید . و دولت حیات را به خویشتن چون دام بلا و « عین جهنم و دوزخ گردانیده» . «‌ شما متولد شدید در کذب ، نمو کردید در کذب ، زندگی می کنید در کذب – چگونه ترک عادت می توانید ؟ .... کذب طبیعت ثانوی برای شما شده است .... راه نجات و مایه ي‌ خود را در حیله و تزویر یافته اید . اگر در میان شماها کسی به راستی حرکت کند و مخالف طبیعت ثانوی رفتار نماید ، به خطا رفته است ... راه می روید به دروغ ، به مجالس وارد می شوید به دروغ ، عبادت می کنید به دروغ .... به اشخاصی که در غیاب از آنها بد می گویید ، حضوراً تملق می کنید .... ریاضت می کشید ، به عبادت می نمایید ، گریه و زاری می کنید برای تحصیل فواید خیالی ... غافل از این معنی که شما به خلاف ما ، محتاج ابنای نوع خودید و تا پا به عالم تمدن و تعاون نگذاشته اید ، ذلیل تر و بدبخت ترین جانورانید . زهی خبث و فساد که ... در همه جا به همه جهت طریق خیانت پیموده اید »‌. در بی عدالتی های اجتماع گوید : «‌یکی گرسنه است و ما سیریم ، یکی سقیم است و ما سالم ، یکی فقیر است و ما غنی ، جمعی به انواع شداید مبتلا و قومی به سعادت و خوشبختی کامروا . نه به ظاهر از عسرت فقیر حالت غنی متعسر است ، و نه از رنج سقیم شخص صحیح متأثر » .

باز در نکوهش اخلاق سیاسی بزرگان گوید : «‌ همین که شخصی را تقریر و بدبخت به رتبه ی عالی رساند ، از هر سمت باران تمجید بر او می بارد . متملقین صفاتی را که دارنده نیست به او نسبت می دهند ، شعرا قصاید در مدح او انشاد می کنند ، آنها که دستشان به دامن این نو دولت نمی رسد ، مکتوباً تمجید او را شرح و بسط می نویسند و آن بیچاره را در چهار موج نادانی و جهالت تخته بند می کنند و از جانبی به نیکبختی او حسد می ورزند . آن احمق نیز ملتفت نیست تا دیروز محل هیچ اعتنایی نبود »‌ . شما آدمیان با علم به اینکه «‌ آنچه تملق و اظهار ادب به شما می شود از روی کذب و تمسخر است ، باز صداقت و راستی و حقیقت گویی را نپسندیده » و دروغ را رجحان می دهید . « اگر من به جای بزرگان عصر بودم ، همیشه یک دوست صدیق راست گویی با خود نگاه می داشتم ... و ملزم می داشتم که حقیقت احوال و صدق واقع را به من باز نماید . چنانکه بزرگان قدیم همیشه در دربار خود طرخان و طلخک داشتند ، و کارشان همین بود که بی تملق و چاپلوسی قصور و معایبی که ناشی می شد به صراحت بیان می کردند . حالا که طرخان و طلخک نیست ، روزنامه ها این صنعت را پیشنهاد خود ساخته اند ، و همه کس را از معایب خود ملتفت می کنند . اما چه فایده »‌.
 

someone-x

عضو جدید
کاربر ممتاز
از گفته های کنایه آمیز دیگرش این است : در زمان لویی پانزدهم و صدارت دوک دوبوربن ، یکی از آن وزیر پرسید : «‌ چرا مردمان قابل را در امور دولت دخالت نمی دهی ، و اشخاص بی سر و پا و مجهول الحال را مدیر ادارات دولتی می نمایی ؟ » وزیر پاسخ داد : «‌ من تو را عاقل می دانستم و حسن ظنی به مشاعر تو داشتم حالا فهمیدم که به خطا رفته بودم . مرد عزیز ، من صدارت را به جهت شخص خود می کنم نه برای دولت ؛ خودخواهم نه دولتخواه . چون در خود آن لیاقت و استعداد را نمی بینم که از روی استحقاق به مقام منیع صدارت نایل گردم ، صدارت را تنزل داده با وضع پست خود برابر می نمایم . اشخاص بزرگ عاقل را اگر شریک خود سازم و دخالت دهم ، کم خردی و نادانی خود من ظاهر می شود . پس اشخاص پست ناقابل را بر سر کارها می گذارم تا خود بر آنها تفوق داشته باشم » .

بی گمان همه ی آن نکته جویی ها را در وصف دولت امین السلطان نوشته است . ( در اصل کتاب فرانسوی اسمی از لویی پانزدهم و وزیرش نیز برده نشده ) .

چند نکته ی طعن آمیز دیگر هم که در اشاره ی به اوضاع آن روزگار گفته ، می آوریم . یکجا موضوع رفتن به خانه ی اعیان . تقدیم پیشکشی از طرف صاحبخانه را ( که از رسوم زمانه بود ) چنین عنوان کرده : این نصیحت بشنو و در کار تربیت فرزند خویش « نیکبختی صوری مردم را بر او ممثل مدار ، تجملات دربار پادشاهی و نقایس بساط خسروانی ... و مشهیات نفسانی را به او جلوه مده ، و او را به مجالس ارباب دولت و عزت و یسار چندان مبر که این ظاهر فریبنده و زخارف مشعشع در نظر او رسوخ کند . نخست شناسایی انسان و اهل کمال را به او الزام کن . نه دینار و مال را »‌ . در حاشیه آن اختر شناس نوشته : ‌«‌ این مطلب اشاره به صدارت عظمی و بردن حضرت ... را در یک روز به مهمانی امین حضور ، و رفتن به خانه و عمارت حاجی محمد حسین تاجر شیرازی و تقدیمات و ارمغان که اسباب عبرت و حیرت بلکه [ـ] شده » بود .
مطلب باریک دیگر قصه ی « شکار خانگی »‌ و « صید حرم »‌ و «‌ شکار افکنی »‌ زنان است که همه ایهام دارند .[vii]گویا این هم باز می گردد به جنبه ای از مناسبات خصوصی امین السلطان : « شکار بر دو نوع است : یکی به آیین پدران ما که قوروق مخصوص و شکارگاه محدود نداشتند ؛ مرد مردانه تیر و کمان یا تفنگ خود را برداشته .... در کوه و دشت پیاده یا سواره ، یکی دو صیدی کرده به خانه مراجعت می کردند . این نوع شکار طبیعی و آزاد و مناسب همه کس بود .... این بود که سلاطین قدیم در اوقات صلح و راحت برای عادت یافتن سپاهیان هر سال یکی دو بار طرح شکار می ریختند . اما دوم شکاری است که معمول این عصر فرنگیان است . پارک ها را قوروق نگاه داشته ، و تقریباً شکار خانگی می کنند . در این مورد شکارچیان هنر و رشادتی بروز نداده است .... این نوع شکارچیان حالت همان اشخاص را دارند که صید حرم می کنند . چنان که یکی از بزرگان فرنگ خود اعتراف به این مطلب کرده ، وقتی با من می گفت : وضع شکار ما مردانه نیست ، بلکه زنانه است . و اقوی دلیل این است که نسوان محترمه در این قبیل شکارها حاضر شده ، تفنگ اندازی وشکار افکنی می کنند . این قسم شکار بسیار مذموم است . نه از هنرهای مردانه شمرده می شود که مایه ی افتخار باشد ، و نه از آیین فتوت و مروت » . اختر شناس همین اندازه نوشته : «‌ اشاره به قوروق است »‌ .

طعن بر تحصیل کردگان سطحی جدید را هم از قلم نینداخته ، یعنی گروهی که نه علم پیشینیان را دارند و نه علم فرنگی را به درستی فراگرفته اند :

« این نعلبند علم بیطاری را به سبک اهل مملکت آموخته است ، و چندان خبط و خطایی در معالجه نمی نماید . به خلاف بیطاران دیر که شنیده ام به سبک فرنگی معالجه می کنند اما ناقص . نه علم اصلی خودشان را آموخته اند و نه علم فرنگی را ؛‌شتر مرغ هستند . نزد بیطاران مشرق زمین دو سه اصطلاح بیطاری به خرج می دهند ، نزد بیطاران فرنگ ادعای شاگردی می کنند ، و به این واسطه علم خود را پنهان می سازند . این است که اغلب همجنسان ما می میرند . و از وقتی که این بیطاران شتر مرغ صفت پیدا شده اند ، در مملکت ما خرمردگی زیاد شده است »‌ .

از نظر بحث انتزاعی مطلب هوشمندانه ای که بر ترجمه ی آن داستان افزوده اند همان توجه دادن به حقوق طبیعی است . ثروت و مطلقیت را از این جهت طرد می کند که خلاف عقل است و معارض قانون طبیعت . و به همان مأخذ داعی مساوات و آزادی است . آنکس که این معانی را نگاشته از فلسفه ی حقوق طبیعی جدید آگاهی داشته . به حدس اما این قسمت به قلم خود امین الدوله است . و به هر صورت رنگ افکار او را دارد .

این نقدی بود همراه با تکه هایی از داستان از http://www.1.majzooban.org/
خواهش میکنم به منبع ایراد نگیرید تنها نقدی بود که تونستم پیدا کنم :دی:w16:
 

someone-x

عضو جدید
کاربر ممتاز
خری آمد بسوی مادر خویش
بگفت مادر چرا رنجم دهی پیش


برو امشب برایم خواستگاری
اگر تو بچه ات را دوست داری


خرک از شادمانی جفتکی زد
کمی عرعر نمود و پشتکی زد


خر عاقد کتاب خود گشایید
وصال عقد ایشان را نمایید


دوشیزه خر خانم آیا رضایی؟
به عقد این خر خوش تیپ در آیی؟


خران عرعر کنان شادی نمودند
به یونجه کام خود شیرین نمودند




 

hamid15

عضو جدید
کاربر ممتاز
در زمان لویی پانزدهم و صدارت دوک دوبوربن ، یکی از آن وزیر پرسید : «‌ چرا مردمان قابل را در امور دولت دخالت نمی دهی ، و اشخاص بی سر و پا و مجهول الحال را مدیر ادارات دولتی می نمایی ؟ » وزیر پاسخ داد : «‌ من تو را عاقل می دانستم و حسن ظنی به مشاعر تو داشتم حالا فهمیدم که به خطا رفته بودم . مرد عزیز ، من صدارت را به جهت شخص خود می کنم نه برای دولت ؛ خودخواهم نه دولتخواه . چون در خود آن لیاقت و استعداد را نمی بینم که از روی استحقاق به مقام منیع صدارت نایل گردم ، صدارت را تنزل داده با وضع پست خود برابر می نمایم . اشخاص بزرگ عاقل را اگر شریک خود سازم و دخالت دهم ، کم خردی و نادانی خود من ظاهر می شود . پس اشخاص پست ناقابل را بر سر کارها می گذارم تا خود بر آنها تفوق داشته باشم » .

:w06:

عجب حکایتی ...........

برا اونایی که حوصله ندارن همشو بخونن این قسمت مهمشو گذاشتم
 
  • Like
واکنش ها: FCH

Similar threads

بالا