حسینیه باشگاه مهندسان ایران

*** s.mahdi ***

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
 

فنا2011

اخراجی موقت
خدایا دوست دارم امروز برم دعای عرفه ولی حالم اصلن خوب نیس سرما ی بدی خوردم ...کمکم کن تا برم
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
یک روز می افتد ؛

آن اتفاق خوب را می گویم ...

من به افتادنی که برخاستن اوست ایمان دارم ؛

هر لحظه ، هر روز ، هر جمعه ...


 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
یک روز می افتد ؛

آن اتفاق خوب را می گویم ...

من به افتادنی که برخاستن اوست ایمان دارم ؛

هر لحظه ، هر روز ، هر جمعه ...


 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
این دیده نیست، لایق دیدارِ رویِ تو
چشمی دگر بده ، که تماشا کنم تو را ...



 

*** s.mahdi ***

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
[h=1]سجده گاه تعالی
[/h]

زانو بزن! اینجا آستان خاکساری‏ست، اینجا بلندمرتبه‏ترین نقطه تعالی انسان است. این سجده‏گاه، این خاک، این صحرا... .
این صحرا، صحرای عرفات است و تو حاجی کعبه شوق.
عاشق‏تر از همیشه آمده‏ای به عرفات شوق، به عرفات عشق، به عرفات بندگی؛ در صحرایی که مجنون‏ترین مجنون‏ها لیلای نفس را وارهانیده‏اند و در پی جنون خویش لیلای بندگی را وادی به وادی، واحه به واحه جست‏وجو می‏کنند.
این صحرا صحرای عرفات است که صحرای محشر است و تو در میان عاشقان، به پایکوبی و دست‏افشانی پرداخته‏ای در سجده‏های شوق در سجده‏های بندگی و دلدادگی؛ عیدتان مبارک!
عرفه، عید بخشایش است، روز کشیدن خط بطلان بر هر آنچه سیاهی‏ست در درون انسان در قلب انسان. روز بستن هر چه دریچه رو به ویرانی‏ست؛ ویرانی روح، ویرانی نفس. روز بازکردن هر چه پنجره‏ست؛ پنجره‏هایی که جز به نور باز نمی‏شوند.
این صحرا نقطه آغاز است برای روح و دلی که به جز خدا، هیچ معبودی را برنمی‏تابد و سر بر آستان بندگی هیچ ناخدایی نمی‏ساید و تنها خداوند را به پرستش لب می‏گشاید.
این صحرا، صحرای شوق است و این روز، روز تحولی در زندگی، روز اول آفرینش عشق.
عرفات را می‏شناسی؛ از همان دقیقه‏ای که مُحرم دیدار معشوق شدی، از همان سپیده‏ای که خویشتن را در حوله سپید احرام پیچیده‏ای تا در تلألو نور محض، به درگاه خدایت اظهار بندگی کنی و حالا که در عرفات، در روز عرفه، سر بر آستان نیایش گذاشته‏ای، می‏فهمی بندگی یعنی: «لا اله الاّ اللّه‏»
*****
عرفه آمد ومن هنوزدرکوچه پس کوچه های تنگ وتاریک دلم سرگردانم....هنوز دلتنگم و هنوز غریب....
امسال هم عرفه، اجازه ندادند عرفات باشم....نتوانستم همنفس با فرشتگان و همصدا با مولایم در بهترین سرزمین"عرفات" نیایش کنم........
بار الها،خواسته های دلم به وسعت عالم و آدم است،امااز تو می خواهم آگاهی ،عشق ، نیاز ومبارزه راکه فلسفه نیایش های زیباترین روح پرستنده"حضرت سجاد (علیه السلام)"است، از من نگیری ......

عرفه روز دعاست.خداخودبه دعا امر فرمودند وبه اجابت ،ضمانت.
چه دعایی باید کرد؟چه گفت؟چه خواست؟!!
نمی دانم......
واقعا نمی دانم........
خدایا اگر نبود پدرونبودنمازهای او، من اصلا نمازخوان می شدم؟!!!
اگر اشکهای او درمصیبت سیدالشهداءنبود،من کجا سینه زن می شدم؟!!!
اگر درخلوت دررثای فرزند شهیدش ، روضه علی اکبر نمی خواند؛ من چگونه عاشورا رامی فهمیدم؟ !!!
اگر...........
اگرمادرم هر روز با خدا خلوت نمی کرد و قرآن نمی خواند ،من کجا قرآن خوان می شدم؟
اگر بغض مادردر مظلومیت ائمه نمی شکست ، من کجا معنی پاکی و معصومیت را می فهمیدم؟!!!
اگرنبود شاخه های استجابت قنوت مادرم،من کجا به هر آنچه می خواستم ،می رسیدم؟!!!
اگر.........
امسال هم عرفه، اجازه ندادند عرفات باشم....نتوانستم همنفس با فرشتگان و همصدا با مولایم در بهترین سرزمین"عرفات" نیایش کنم........

بار الها،خواسته های دلم به وسعت عالم و آدم است،امااز تو می خواهم آگاهی ،عشق ، نیاز ومبارزه راکه فلسفه نیایش های زیباترین روح پرستنده"حضرت سجاد (علیه السلام)"است، از من نگیری ......
خدایا بر محمد و آلش درود و رحمت فرست.......
خدایا در این روز شریف که خود براستجابت دعا ضمانت کردی، پدرم را قرین رحمت خاصه ی خویش قرارده وبر خوان نعمت مولایش- اباعبدالله- مهمان......

خدایا مادرم را در پناه الطافت،آرامشی عطا فرما که شاهد به بار نشستن میوه های زندگی اش باشد....
خدایا،حتی برای لحظه ای مرا به خودم وا مگذار ، مرا ببخش و بیامرز......" آمین یا رب العالمین "
 

*** s.mahdi ***

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
[h=1]عرفه،قربان،عاشورا
[/h]

فردا عرفه است
چه‌قدر تلخ است وقتی بدانی که هیچ نیستی و هیچ نمی‌ارزی. چه‌قدر دردناک است وقتی به پشت سر خود نگاه کنی و ببینی از چه گردنه‌هایی عبورت داده‌اند و ندانسته‌ای. چه‌قدر حسرت‌آور است وقتی بدانی چه‌قدر دوری.
چه حس و حال غریبی است در این غروب و چه‌قدر بی‌تاب فردایم. فردایی که عرفه است.
عرفه است و بوی حسین(علیه السلام) می‌آید. بوی خون و کربلا. بوی عشق و محرّم. دعای عرفه و دلی که می‌لرزد. دلی می‌لرزد که نکند به هیچ هم نیرزد و دستش به دامانی نرسد.
کاروانی در راه است. کاروانی به عظمت تمام بشریت و مسیری که هماره راهی می‌طلبد. حسین(علیه السلام) به کربلا می‌رود تا بمیرد و می‌میرد تا بماند. به کربلا می‌رود تا کعبه‌ای دیگر بنا کند و همه دیدند سعی صفا و مروه‌اش را و قربانی‌کردنش را و حجّ خونینش را!
عطر اشک فضای کوچه‌ی دلم را خوشبو کرده و حسّی غریب، با صدایی به لحن آشنا در گوشم می‌نوازد که حسین(ع) دار و ندار عشق مظلوم و مهجور است. اگر با من باشد می‌گویم که عشق متعالی فقط یکبار و آن هم در کربلا جلوه کرده و تکلیف خود را با همه روشن کرده است. بهتر بگویم عشق در کربلا با همه‌ی کاینات درددل کرد و هم تکثیر شد و هم تکبیر.
کربلا خلاصه‌ای است از آنچه باید می‌شدیم و نشدیم. عرفه می‌آید و من هنوز باور نکرده‌ام. عرفه می‌آید و من ...
باید حسین(علیه السلام) را دیگرگونه بشناسم و باورش کنم. اگرچه در این مسیر هزاران بار بر زمین خورده‌ام اما باید دوباره برخیزم. فردا عرفه است
****
عرفه،قربان،عاشورا
قربان هر ساله پس از عرفه می آید. به راستی کدام یک از پس دیگری است؟ کدام یکشان را باید در دیگری جست؟ عرفه سازنده قربان است یا قربان مخزن عرفه؟ سیاق کدامشان در قلب دیگری است؟
قربان، هر ساله پس از عرفه می آید و دل ها را شادمان می گرداند. حال آن که این قربان خود عرفه ای است، بر قربانی که هر سال پس از آن می آید و خلق را به عزا می نشاند. گویی که ابراهیم راهی است که به حسین ختم می شود و حسین صراطی است که ابراهیم را در آغوش کشیده است، و این قربان موجب اندوه فراق عرفه است و آن عرفه علّت وصال قربان

ابراهیم را باید در حسین جست یا حسین را در ابراهیم؟
حسین مناجات می کند و ابراهیم قربانی....
و حسین قربانی می شود و ابراهیم مناجی.
از قربانی مناجی سرور برمی خیزد و از مناجات قربانی اندوه.
عشق، بلاد غریبی است. آن گاه که عطش، قربانیان را به تقلا می آورد، یکی در تشنگی جسم، که به زمزم سیراب می شود و یکی در تشنگی جان که هر چه زردی کویر به سرخی خون رنگین شود نیز، این درد قرار نمی گیرد. سلوک ابراهیم در آن است که خون و قربانی ختم به زمزم و میقات و کعبه شود، و سلوک حسین آن است که هزار زمزم و میقات و رکن و مقام، جمله قربانی خونین گردند.

و گویی پسند پروردگار نیست که ابراهیم را آگاهی از خواست احد رحمان باشد، و خلیل می بایست به جهل وصال را لبّیک گوید. اما به دیگر روی خواست پروردگار چنان است که حسین به علم پروردگار آگاه باشد و به اختیار سر تا پای لبّیک شود.
بر فراز جبل الرحمة ابراهیم از خنجر شکوه می کند که چرا نمی بری؟ و چرا نمی بری ای خنجر؟
حال آن که در قربانگاه حسین، این خنجر است که به ناله می آید که چرا ببرم؟ و چرا ای حسین؟
و در هر دو پاسخ از جانب عرش می آید که قربانی آن است که خداوند عزیز انتخاب کرده.
قربان، هر ساله پس از عرفه می آید و دل ها را شادمان می گرداند. حال آن که این قربان خود عرفه ای است، بر قربانی که هر سال پس از آن می آید و خلق را به عزا می نشاند. گویی که ابراهیم راهی است که به حسین ختم می شود و حسین صراطی است که ابراهیم را در آغوش کشیده است، و این قربان موجب اندوه فراق عرفه است و آن عرفه علّت وصال قربان.
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
این روزها چه روزهای با عظمتی است...
موسی به طور میرود...
فاطمه به خانه علی...
ابراهیم با اسماعیل به قربانگاه...
محمد با علی به غدیر...
حسین با تمام هستیش به کربلا..
روز عرفه و عید قربان مبارک


برای دیدن عکس در اندازه اصلی اینجا کلیک کنید . اندازه اصلی 1024x768 پیکسل میباشد


عید قربان آمدومن هم شدم قربانیت
گرچه من دعوت ندارم آمدم مهمانیت
مفلسم آهی ندارم در بساطم ناگزیر
این دل صد پاره و چشمان تر ارزانیت . . .


برای دیدن عکس در اندازه اصلی اینجا کلیک کنید . اندازه اصلی 1024x768 پیکسل میباشد



عید قربان عیدی که یاد بود خاطره است

خاطره یک پدر و قصه یک پسر
عیدی که یادبود ابراهیم خلیل است

عیدی که قصه ایثار اسماعیل

بیائید به یاد بود بابای ابراهیم به قربان گاه برویم
و الله اکبر را زمزمه کنیم
 

*** s.mahdi ***

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
[h=1]عید قربان، تجلیگاه رحمت الهی
[/h]



واژه «عید» به معنای رجوع و برگشتن است و «قربان» به معنای قربانی یا هر آنچه با آن بر پروردگار، تقرب جویند. از این رو، می‌توان عید قربان را به معنای بازگشت انسان به مقام تقرّب الهی دانست.
واژه «عید» تنها یک بار در قرآن آمده و به معنای روزی است که نعمت‌های آسمانی بر مۆمنان فرود می‌آید. در فرهنگ اسلام نیز از روزی که انسان در آن گناه و معصیتی مرتکب نشود، به عید تعبیر کرده‌اند. اعیاد اسلامی هم‌چون فطر، مبعث، غدیر و قربان، افزون بر این که خاطره رخداد مهمی را در یادها زنده می‌کنند و بزرگ‌داشت، درس‌آموزی و تبلیغ آن رویداد را یادآور می‌شوند، روزهای ویژه رحمت و لطف خداوندی نیز به شمار می‌آیند. در این عیدها، عطایا و نعمت‌های الهی، بر بندگان فرود می‌آیند و دریچه‌های بخشش و آمرزش پروردگار گشوده می‌گردد.
واژه «عید» به معنای رجوع و برگشتن است و «قربان» به معنای قربانی یا هر آنچه با آن بر پروردگار، تقرب جویند. از این رو، می‌توان عید قربان را به معنای بازگشت انسان به مقام تقرّب الهی دانست. این مقام در سایه مبارزه با هواهای نفسانی و در پرتو خودسازی و بهره‌وری از فرصت‌های ناب به دست می‌آید.
زایران خانه خدا پس از تحمّل مرارت‌های بسیار و پرهیز از آلایش‌های دنیوی، اینک به منزلگاه آخر رسیده‌اند. پایان عبادت‌ها، رازها و رمزهایی برازنده در خود نهان دارند، و از این روست که رمضان در منزل فطر، نماز با سلام، هفته با جمعه و حج با عید قربان به اتمام می‌رسند.
پروردگار متعال در قرآن مجید، زیباترین تصویر عشق الهی انسان را در داستان رضای ابراهیم (علیه السلام) و تسلیم اسماعیل (علیه السلام)، این گونه ترسیم کرده است: «و وقتی با او به جایگاه سعی رسید، گفت: ای پسرک من! من در خواب [چنین] می‌بینم که تو را سر می‌بُرم، پس ببین چه به نظرت می‌آید؟ گفت: ای پدر! آنچه را مأموری انجام ده! ان شاء الله مرا از شکیبایان خواهی یافت. پس وقتی هر دو تن در دادند [و هم دیگر را بدرود گفتند] و [پسر] را به پیشانی برخاک افکند، او را ندا دادیم که ای ابراهیم! رۆیای [خود] را حقیقت بخشیدی، ما نیکوکاران را چنین پاداش می‌دهیم. راستی که این همان آزمایش آشکار بود».
زایران خانه خدا پس از تحمّل مرارت‌های بسیار و پرهیز از آلایش‌های دنیوی، اینک به منزلگاه آخر رسیده‌اند. پایان عبادت‌ها، رازها و رمزهایی برازنده در خود نهان دارند، و از این روست که رمضان در منزل فطر، نماز با سلام، هفته با جمعه و حج با عید قربان به اتمام می‌رسند

عید قربان، حکایت آزمایش ابراهیم، اسماعیل و هاجر (علیهم السلام) و تاریخ عبودیت است. این حکایت و این آزمون، در طول تاریخ، همواره تکرار شده، اگرچه هیچ‌گاه بر آن شیوه و به آن‌گونه نبوده است. تکرار حیات‌بخش آن واقعه، در کربلا و در آزمایشی متفاوت تجلی یافت. در آن سرزمین، حضرت سیدالشهداء (علیه السلام) ابراهیم، زینبْ (علیها السلام) هاجر و فرزندان و یاران حسین (علیه السلام) اسماعیل این واقعه بودند. اینان حماسه این آزمون را پرشکوه‌تر بر پهنه ابدیت رقم زدند؛ چرا که ابراهیمِ کربلا، نه تنها یک اسماعیل، که اسماعیل‌هایش را به مذبح برد و در پایان خود نیز به قربان‌گاه شهادت رفت.
هاجر اگر بر جدایی اسماعیلی که به دامانش بازگشت صبر پیشه ساخت، زینب (علیها السلام) بر مصیبتِ فراقِ ابدی 72 عزیز، صبورانه سوخت. اگر آنان خانه کعبه را بنا نهادند تا مردمان به آنجا رو آورند و با خدای کعبه تجدید عهد کنند، امام حسین و امام زین العابدین (علیهما السلام) و زینب (علیها السلام) نیز با ایثار خون و رشادت‌های بی‌شمار، غبار غفلت و حجاب و نفاق را از چهره اسلام زدودند.
راز زندگی مردان راستین الهی، در آن است که آنان برای رسیدن به کوی دوست و کسب رضایت محبوب، هرچه جز خدا در دل دارند، بر جای می‌گذارند تا پاک و مطهر به بارگاه ربوبی حضرت حق وارد شوند. در این عرصه، قربانی، وسیله قرب است و عید قربان، روز تقرّب و نزدیکی به درگاه پروردگار. قربانی کردنِ هر آن چه غیر اوست و در دل و جان مسکن گزیده، مقدمه قُرب است.
عید قربان، حکایت آزمایش ابراهیم، اسماعیل و هاجر (علیهم السلام) و تاریخ عبودیت است. این حکایت و این آزمون، در طول تاریخ، همواره تکرار شده، اگرچه هیچ‌گاه بر آن شیوه و به آن‌گونه نبوده است. تکرار حیات‌بخش آن واقعه، در کربلا و در آزمایشی متفاوت تجلی یافت

این همان رمز قربانی و یکی از ارکان مهم حج ابراهیمی است. در سنّت قربانی، آدمی در آزمونی الهی، با بریدن گلوی طمع و با جدا ساختن اندکی از مال خود، از سر رضا و تسلیم و بدون بخل و تنگ نظری، هدیه‌ای در خور را نثار دوست می‌کند. بدون تردید، همان‌گونه که در آیه 37 سوره حج آمده، خداوند متعال از گوشت و پوست و خون قربانی بهره‌ای نخواهد برد، بلکه تقوا، پرهیزکاری و فرمان‌بُرداری انسان است که خدا را خشنود کرده و نردبان رشد و تعالی آدمی می‌شود.
بسیاری از فقها با استدلال به آیه 36 سوره حج، بر این باورند که گوشت قربانی را حتی به غیر مسلمان نیز می‌توان بخشید. از این رو، شایسته است فقیران را از هر مذهب و مرام، از منافع قربانی بهره‌مند ساخت. در کتاب مناسک حج حضرت امام خمینی آمده است: «احتیاط آن است که ذبیحه را سه قسمت کنند، یک قسمت را هدیه بدهند و یک قسمت را صدقه بدهند و قدری هم از ذبیحه بخورند و صدقه را به مۆمنین بدهند ... و اگر صدقه را به فقرای کفار بدهد یا آن که تمام ذبیحه را به آن‌ها بدهد، اشکال ندارد» .

در دنیایی که هر گروه و دسته، برای استثمار دیگران نقشه می‌کشند و تنها به منافع خویش می‌اندیشند، بدون تردید، تنها مکتبی چون اسلام ـ که دارای چنین تفکری بشر دوستانه و خیرخواهانه است و در عمل آن را به اثبات رسانده ـ قابل اعتماد و اطمینان است. اسلام، دین زدودن فقر است؛ حالْ هر کس و هر کجا که باشد. این‌گونه جامع نگری‌هاست که توجه مردمان گیتی را به این مکتب انسان‌ساز متوجه کرده است.
 

آشنا....

عضو جدید
کاربر ممتاز
نمیدونم خیلی غریبم خیلی
اگه میدونستیم خدا چقد دوستمون داره...حتی اگه فکر میکنی بزرگترین گناهارو انجام دادی فقط توبه کن و بعد ایمان داشته باش که بخشیده شدی اونوقت نمیگی غریبم!
خدا بین ما غریبه خیلی غریب...
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
حجت الاسلام قاضی زاهدی گلپایگانی می فرماید: من در تهران از جناب آقای حاج محمدعلی فشندی که یکی از اخیار تهران است، شنیدم که می گفت: من از اول جوانی مقیّدبودم که تاممکن است گناه نکنم و آن قدر به حج بروم تا به محضر مولایم حضرت بقیة اللّه، روحی فداه، مشرف گردم. لذا سالها به همین آرزو به مکه مشرف می شدم.



به گزارش مجله شبانه باشگاه خبرنگاران، در یکی از این سالها که عهده دار پذیرایی جمعی از حجاج هم بودم، شب هشتم ماه ذیحجه با جمیع وسائل به صحرای عرفات رفتم تا بتوانم قبل از آنکه حجاج به عرفات بیایند، برای زواری که با من بودند جای بهتری تهیه کنم. تقریبا عصر روز هفتم بارها را پیاده کردم و در یکی از آن چادرهایی که برای ما مهیا شده بود، مستقر شدم. ضمنا متوجه شدم که غیر از من هنوز کسی به عرفات نیامده است. در آن هنگام یکی از شرطه هایی که برای محافظت چادرها در آنجا بود، نزد من آمد و گفت: تو چرا امشب این همه وسائل را به اینجا آورده ای؟ مگر نمی دانی ممکن است سارقان در این بیابان بیایند و وسائلت را ببرند؟ به هر حال حالا که آمده ای، باید تا صبح بیدار بمانی و خودت از اموالت محافظت بکنی. گفتم: مانعی ندارد، بیدار می مانم و خودم از اموالم محافظت می کنم.


آن شب در آنجا مشغول عبادت و مناجات با خدا بودم و تا صبح بیدار ماندم تا آن که نیمه های شب دیدم سید بزرگواری که شال سبز به سر دارد، به در خیمه من آمدند و مرا به اسم صدا زدند و فرمودند: حاج محمدعلی، سلام علیکم. من جواب سلام را دادم و از جا برخاستم. ایشان وارد خیمه شدند و پس از چند لحظه جمعی از جوانها که تازه مو بر صورتشان روییده بود، مانند خدمتگزار به محضرش رسیدند. من ابتدا مقداری از آنها ترسیدم، ولی پس از چند جمله که با آن آقا حرف زدم، محبت او در دلم جای گرفت و به آنها اعتماد کردم. جوانها بیرون خیمه ایستاده بودند ولی آن سید داخل خیمه تشریف آورده بود. ایشان به من رو کرد و فرمود: حاج محمد علی! خوشا به حالت! خوشا به حالت! گفتم: چرا؟

فرمودند: شبی در بیابان عرفات بیتوته کرده ای که جدم حضرت سیدالشهداء اباعبداللّه الحسین(علیه السلام) هم در اینجا بیتوته کرده بود. من گفتم: در این شب چه باید بکنیم؟ فرمودند: دو رکعت نماز می خوانیم، در این نماز پس از حمد، یازده مرتبه قل هو اللّه بخوان.

لذا بلند شدیم و این عمل را همراه با آن آقا انجام دادیم. پس از نماز آن آقا یک دعایی خواندند که من از نظر مضامین مانند آن دعا را نشنیده بودم. حال خوشی داشتند و اشک از دیدگانشان جاری بود. من سعی کردم که آن دعا را حفظ کنم ولی آقا فرمودند: این دعا مخصوص امام معصوم است و تو هم آن را فراموش خواهی کرد. سپس به آن آقا گفتم: ببینید آیا توحیدم خوب است؟ فرمود: بگو. من هم به آیات آفاقیه و انفسیه بر وجود خدا استدلال کردم و گفتم: من معتقدم که با این دلایل، خدایی هست. فرمودند: برای تو همین مقدار از خداشناسی کافی است. سپس اعتقادم را به مسئله ولایت برای آن آقا عرض کردم. فرمودند: اعتقاد خوبی داری. بعد از آن سؤال کردم که: به نظر شما الآن حضرت امام زمان(عج) در کجا هستند. حضرت فرمودند: الان امام زمان در خیمه است.

سؤال کردم: روز عرفه، که می گویند حضرت ولی عصر(عج) در عرفات هستند، در کجای عرفات می باشند؟ فرمود: حدود جبل الرحمة. گفتم: اگر کسی آنجا برود آن حضرت را می بیند؟ فرمود: بله، او را می بیند ولی نمی شناسد.

گفتم: آیا فردا شب که شب عرفه است، حضرت ولی عصر(عج) به خیمه های حجاج تشریف می آورند و به آنها توجهی دارند؟ فرمود: به خیمه شما می آید؛ زیرا شما فردا شب به عمویم حضرت ابوالفضل(علیه السلام) متوسل می شوید.

در این موقع، آقا به من فرمودند: حاجّ محمدعلی، چای داری؟ ناگهان متذکر شدم که من همه چیز آورده ام ولی چای نیاورده ام. عرض کردم: آقا اتفاقا چای نیاورده ام و چقدر خوب شد که شما تذکر دادید؛ زیرا فردا می روم و برای مسافرین چای تهیه می کنم.

آقا فرمودند: حالا چای با من. از خیمه بیرون رفتند و مقداری که به صورت ظاهر چای بود، ولی وقتی دم کردیم، به قدری معطر و شیرین بود که من یقین کردم، آن چای از چای های دنیا نیست، آوردند و به من دادند. من از آن چای دم کردم و خوردم. بعد فرمودند: غذایی داری، بخوریم؟ گفتم: بلی نان و پنیر هست. فرمودند: من پنیر نمی خورم. گفتم: ماست هم هست. فرمودند: بیاور، من مقداری نان و ماست خدمتشان گذاشتم و ایشان از نان و ماست میل فرمودند.

سپس به من فرمودند: حاج محمدعلی، به تو صد ریال (سعودی) می دهم، تو برای پدر من یک عمره به جا بیاور. عرض کردم: اسم پدر شما چیست؟ فرمودند: اسم پدرم «سید حسن» است. گفتم: اسم خودتان چیست؟ فرمودند: سید مهدی. من پول را گرفتم و در این موقع، آقا از جا برخاستند که بروند. من بغل باز کردم و ایشان را به عنوان معانقه در بغل گرفتم. وقتی خواستم صورتشان را ببوسم، دیدم خال سیاه بسیار زیبایی روی گونه راستشان قرار گرفته است. لبهایم را روی آن خال گذاشتم و صورتشان را بوسیدم.

پس از چند لحظه که ایشان از من جدا شدند، من در بیابان عرفات هر چه این طرف و آن طرف را نگاه کردم کسی را ندیدم! یک مرتبه متوجه شدم که ایشان حضرت بقیة اللّه ، ارواحنافداه، بوده اند، به خصوص که اسم مرا می دانستند و فارسی حرف می زدند! نامشان مهدی(عج) بود و پسر امام حسن عسکری(علیه السلام) بودند.

نشستم و زار زار گریه کردم. شرطه ها فکر می کردند که من خوابم برده است و سارقان اثاثیه مرا برده اند، دور من جمع شدند، اما من به آنها گفتم: شب است و مشغول مناجات بودم و گریه ام شدید شد.

فردای آن روز که اهل کاروان به عرفات آمدند، من برای روحانی کاروان قضیه را نقل کردم، او هم برای اهل کاروان جریان را شرح داد و در میان آنها شوری پیدا شد.

اول غروب شب عرفه، نماز مغرب و عشا را خواندیم. بعد از نماز با آن که من به آنها نگفته بودم که آقا فرموده اند: «فردا شب من به خیمه شما می آیم؛ زیرا شما به عمویم حضرت عباس(علیه السلام) متوسل می شوید» خود به خود روحانی کاروان روضه حضرت ابوالفضل(علیه السلام) را خواند و شوری برپا شد و اهل کاروان حال خوبی پیدا کرده بودند، ولی من دائما منتظر مقدم مقدس حضرت بقیة اللّه ، روحی و ارواح العالمین لتراب مقدمه الفداء، بودم.



بالاخره نزدیک بود روضه تمام شود که کاسه صبرم لبریز شد. از میان مجلس برخاستم و از خیمه بیرون آمدم، ناگهان دیدم حضرت ولی عصر(عج) بیرون خیمه ایستاده اند و به روضه گوش می دهند و گریه می کنند، خواستم داد بزنم و به مردم اعلام کنم که آقا اینجاست، ولی ایشان با دست اشاره کردند که چیزی نگو و در زبان من تصرف فرمودند و من نتوانستم چیزی بگویم. من این طرف در خیمه ایستاده بودم و حضرت بقیة اللّه ، روحی فداه، آن طرف خیمه ایستاده بودند و بر مصائب حضرت ابوالفضل(علیه السلام) گریه می کردیم و من قدرت نداشتم که حتی یک قدم به طرف حضرت ولی عصر(عج) حرکت کنم. بالاخره وقتی روضه تمام شد، حضرت هم تشریف بردند.
 

Esmaeilpoor

عضو جدید

از مکه خبر آمده داغ است خبرها
باید برسانند پدرها به پسرها
از مکه خبر آمده از رکن یمانی
نزدیک اذان ناله بلند است سحرها
داغ است خبرها نکند باد مخالف
در شهر بپیچد بزند شعله به درها
نزدیک سحر قافله ای رد شد از اینجا
ماندیم دوباره من و اما و اگرها!
باید بروم زود خودم را برسانم
حتی شده حتی شده از کوه و کمرها
از مکه خبر رفته رسیده ست به کوفه
حالا همه با خیره سری خیره به سرها
بر خاک عزیزی ست... ولی پیرهنش را...
سربسته بگویند پسرها به پدرها
برخاک عزیزی ست و در راه عزیزی ست
خود را برسانید که داغ است خبرها




حاجیان رفتند یک سر در منا پس چرا او رفته سوی کربلا

او به جای موی سر، سر میدهد قاسم و عباس و اکبر میدهد

سعی حج او، صفا با خنجر است مروه اش قبر علی اصغر است

 

zeinab70

کاربر فعال تالار اسلام و قرآن ,
کاربر ممتاز
خیزید و ببینید تجلای خدا را
در بیت ولا مشعل انوار هدا را
آن عبد خدا وجهۀ معبودنما را
رخسار علی ابن جواد ابن رضا را
در نیمـه ذیحجـه نـدا داد منـادی
تبریک که آمد به جهان حضرت هادی




ما نور ولایت ز کلام تو گرفتیم
ما وحی خدا را ز پیام تو گرفتیم
ما کوثر توحید ز جام تو گرفتیم
ما خط خود از مشی و مرام تو گرفتیم
تا صبح جزا رو به روی خاک تو داریم
ما جامعه را از نفس پـاک تـو داریم
 

**آگاهدخت**

مدیر تالار اسلام و قرآن
مدیر تالار
بالا