غصه هایت که ریخت، تو هم همه را فراموش کن دلت را بتکان اشتباهایت وقتی افتاد روی زمین بگذار همانجا بماند فقط از لا به لای اشتباه هایت، یک تجربه را بیرون بکش قاب کن و بزن به دیوار دلت …
میدونی اونجا که
دو تا قلب برای همدیگه
بتپند
زندگی میشه کرد
و اونجایی که دو نفر
به پای هم میمونند
و هرگز حاضر نیستند
جایشون به کسی بدهند
بزرگترین ثروت را دارند
همدیگر را
زندگی رابا مداد باید نوشت
و همیشه "پاک کنِ فهم" در دست داشت
تا آنوقت که فهمیدی اضافه ها کدامند
به آسانی پاکشان کنی و درست ترین ها را بنویسی
اما خیلی ها این را نمیدانند
دفتر زندگیشان را با شور ، با شوق ، با ذوق
با خودکار آبیِ نو آغاز میکنند
و زمانی میرسد که میبینند
وجود بعضی واژه ها بدجور آزارشان میدهد
و آنوقت نمیدانند که چه باید کرد
باز هم عجولانه با خودکار، سیاهش میکنند
و میبینند دفترشان زشت شده است
و تازه میفهمند راه حل، خط زدن و سیاه کردن نبود
راه حل ؛ فقط یک نفس عمیق است و " نقطه سر خط "
و دوباره نوشتن ،نوشتن درباره ی غلطهای دیروز و اصلاح آنها با مفاهیمی نو
اینگونه است که هم میتوان اشتباهات را تجربه کرد و هم دفتری زیبا داشت
آدمها خط زدنی نیستند ، گاهی فقط صبر و حوصله میخواهند و مفاهیمی نو برای اصلاح شدن