بر لب ساغر ازان بوسهی سیراب زنند که نیارد سخن از مجلس مستان بیرون
*زهره* مدیر بازنشسته کاربر ممتاز Oct 16, 2009 #31 بر لب ساغر ازان بوسهی سیراب زنند که نیارد سخن از مجلس مستان بیرون
*زهره* مدیر بازنشسته کاربر ممتاز Oct 16, 2009 #32 ز آسمان کهنسال چشم جود مدار نمیدهد، چو سبو کهنه گشت، نم بیرون
naghmeirani مدیر ارشد عضو کادر مدیریت مدیر ارشد Oct 16, 2009 #33 تو و چشمی که ز دلها گذرد مژگانش من و دزدیده نگاهی که به مژگان نرسد
naghmeirani مدیر ارشد عضو کادر مدیریت مدیر ارشد Oct 16, 2009 #34 تا نگاه افکنده ای تسخیرِ شهری کرده ای همچو بویِ گل که تا بر خاست بستانرا گرفت
*زهره* مدیر بازنشسته کاربر ممتاز Oct 16, 2009 #35 هر که داند که خبرها همه در بیخبری است هرگز از گوشهی میخانه نیاید بیرون
*زهره* مدیر بازنشسته کاربر ممتاز Oct 16, 2009 #36 آه کز کودک مزاجیهای ابنای زمان ابجد ایام طفلی را ز سر باید گرفت
naghmeirani مدیر ارشد عضو کادر مدیریت مدیر ارشد Oct 16, 2009 #37 تا قیامت مژه بر هم نزنم گر دانم که امیدِ نگهی روزِ جزا خواهد بود
*زهره* مدیر بازنشسته کاربر ممتاز Oct 17, 2009 #38 من آن وحشی غزالم دامن صحرای امکان را که میلرزم ز هر جانب غباری میشود پیدا
*زهره* مدیر بازنشسته کاربر ممتاز Oct 17, 2009 #39 برهمن از حضور بت، دل آسودهای دارد نباشد دل به جا آن را که در غیب است معبودش
naghmeirani مدیر ارشد عضو کادر مدیریت مدیر ارشد Oct 18, 2009 #40 خوشدل تهرانی خوشدل تهرانی مشو چون شمع سر تا پا زبان تا سوزدت هستی صدف شو تا گهر یابی به پاداشِ خموشیها
خوشدل تهرانی خوشدل تهرانی مشو چون شمع سر تا پا زبان تا سوزدت هستی صدف شو تا گهر یابی به پاداشِ خموشیها
*زهره* مدیر بازنشسته کاربر ممتاز Oct 18, 2009 #41 سالها در پرده دل خون خود را خوردهام تا درین گلزار چون گل یک دهن خندیدهام
*زهره* مدیر بازنشسته کاربر ممتاز Oct 18, 2009 #42 حسن در زندان همان بر مسند فرماندهی است من عزیز مصر را در وقت خواری دیدهام
naghmeirani مدیر ارشد عضو کادر مدیریت مدیر ارشد Oct 19, 2009 #43 مجمر اصفهانی مجمر اصفهانی به چه عضوِِ تو زنم بوسه ؟نداند چه کند بر سرِ سفرۀ سلطان چو نشیند درویش
naghmeirani مدیر ارشد عضو کادر مدیریت مدیر ارشد Oct 19, 2009 #44 هادی رنجی هادی رنجی بوسه ای کردم ز رخسارش تمنا دوش گفت دیدنِ این گلستان خوبست و گل چیدن خطاست
*زهره* مدیر بازنشسته کاربر ممتاز Oct 19, 2009 #46 من از روییدن خار سر دیوار دانستم که ناکس کس نمیگردد بدین بالا نشینیها
naghmeirani مدیر ارشد عضو کادر مدیریت مدیر ارشد Oct 22, 2009 #47 صائب صائب جوانی برد با خود آنچه می آمد به کار از من خس و خاری به جا مانده است از چندین بهار از من
*زهره* مدیر بازنشسته کاربر ممتاز Oct 22, 2009 #48 حرف سبک نمی بردم از قرار خویش از هر صدا چو کوه نبازم وقار خویش
naghmeirani مدیر ارشد عضو کادر مدیریت مدیر ارشد Oct 23, 2009 #49 صائب صائب زندان جان پاک بود تنگنای جسم در خم قرار نیست شراب رسیده را
*زهره* مدیر بازنشسته کاربر ممتاز Oct 23, 2009 #50 صایب صایب به زور، چهرهی خود را شکفته میدارم چو پستهای که کند زخم سنگ خندانش
Mitra_Galaxy کاربر حرفه ای کاربر ممتاز Oct 23, 2009 #51 غلط است اين تفكر كه بپنداريم زندگي مي گذرد بپذيريم عزيز ؛ زندگي مي ماند ؛ من و تو مي گذريم
Mitra_Galaxy کاربر حرفه ای کاربر ممتاز Oct 23, 2009 #52 در کاخ مجلل خبر از عشق مجو / که سعادت همه در کلبه درویشان است
*زهره* مدیر بازنشسته کاربر ممتاز Oct 24, 2009 #53 در آشیان به خیال تو آنقدر ماندم که غنچه شد گل پرواز در پر و بالم
*زهره* مدیر بازنشسته کاربر ممتاز Oct 24, 2009 #54 دست و پا گم میکنم زان نرگس نیلوفری من که عمری شد بلای آسمانی میکشم
sahele 87 عضو جدید Oct 24, 2009 #55 گرچه جانم رود از دست در این کنج قفس یادت از دل نرود تا که مرا هست نفس "آن سوی دلتنگیها خدایی هست که داشتنش جبران همه نداشتن هاست"
گرچه جانم رود از دست در این کنج قفس یادت از دل نرود تا که مرا هست نفس "آن سوی دلتنگیها خدایی هست که داشتنش جبران همه نداشتن هاست"
*زهره* مدیر بازنشسته کاربر ممتاز Oct 24, 2009 #56 ز خوشه چینی این چهرههای گندم گون سفید را به نظر یک جو اعتبار نماند
naghmeirani مدیر ارشد عضو کادر مدیریت مدیر ارشد Oct 26, 2009 #57 جز تیرگیِ شامِ فراغت ، که دلم سوخت هر شام ز پی ، مژدۀ صبح و سحری داشت
naghmeirani مدیر ارشد عضو کادر مدیریت مدیر ارشد Oct 26, 2009 #58 کلیم کاشانی کلیم کاشانی جفا مکن ، که مکافاتِ گریۀ بلبل امان نداد که گل خنده را تمام کند
*زهره* مدیر بازنشسته کاربر ممتاز Oct 26, 2009 #59 نیم به خاطر صحرا چو گردباد گران نفس چو راست کنم، میبرم گرانی خویش