بیا زیر کرسی تا قصه های قدیمی رو واست تعریف کنم

cute

عضو جدید
کاربر ممتاز
شب همگی خوش...
خوشحال شدم بعد مدتها دیدمتون
خوش باشید
 

...Melody

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
توام دیگه پاشو برو بگیر بخواب کم حرف بزن همه رفتن,برو بچه مسواک یادت نره:w25:
نمي خوام...مي خوام بيدار بمونم!!!دهه!

شبت خوش يخمكي..خوب بخوابي:دي
شب همگی خوش...
خوشحال شدم بعد مدتها دیدمتون
خوش باشید
شبت خوش كيوت جان
خوب بخوابي
شب شما هم بخير و خوشي ...

دوستان منم رفتم ديگه
شب همگي بخير و خوشي ...
خوب بخوابين ...:gol::gol::gol:
تو كجا ميري الان؟!

شبت خوش
خوب بخوابي؟

اينجا چرا متروكه شد يهو؟!!
 

Setayesh

مدیر تالار کتابخانه الکترونیکی
مدیر تالار
راستی معصومه کجاست؟
ملو خالت کو؟:D
ملو تو همر برو بخواب!
برو دیگه دهه!
میخوام درو قفل کنم .
زووووووووود!
بیرووووون!:D
 

Sparrow

مدیر تالار مهندسی هوافضا
مدیر تالار
این پست رو میذارم فقط محض اینکه اسم ستی به عنوان نفر آخر نباشه، دماغش بسوزه.
 

Setayesh

مدیر تالار کتابخانه الکترونیکی
مدیر تالار
این پست رو میذارم فقط محض اینکه اسم ستی به عنوان نفر آخر نباشه، دماغش بسوزه.

خوبه بازم انگیزه ایجاد میکنم :دی
ولی شرمنده همین الان اومدم پست اخرو تقدیم کنم به دوستان
بیرووووووووووووووون!
:دی
 

Setayesh

مدیر تالار کتابخانه الکترونیکی
مدیر تالار
خب!
بعد اینکه از رفتن بعضی ویروس های اخلالگر مطمئن شدیم:

:D
تقدیم به همه ی دوستان عزیز زیر کرسی ::gol:

معشوقه به سامان شد تا باد چنین بادا *** کفرش همه ایمان شد تا باد چنین بادا
ملکی که پریشان شد از شومی شیطان شد *** باز آن سلیمان شد تا باد چنین بادا
یاری که دلم خستی در بر رخ ما بستی *** غمخواره یاران شد تا باد چنین بادا
هم باده جدا خوردی هم عیش جدا کردی *** نک سرده مهمان شد تا باد چنین بادا
زان طلعت شاهانه زان مشعله خانه *** هر گوشه چو میدان شد تا باد چنین بادا
زان خشم دروغینش زان شیوه شیرینش *** عالم شکرستان شد تا باد چنین بادا
شب رفت صبوح آمد غم رفت فتوح آمد *** خورشید درخشان شد تا باد چنین بادا
از دولت محزونان وز همت مجنونان *** آن سلسله جنبان شد تا باد چنین بادا
عید آمد و عید آمد یاری که رمید آمد *** عیدانه فراوان شد تا باد چنین بادا


:gol::gol::gol:
عیدتون مبارک/سال خوبی داشته باشید.
 

...Melody

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز

Sinai

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
ننه بزرگ دنبال حرفش را گرفت: «اما این پستانک را دور می‌اندازیم. برای اینکه آن را زن بابا برای اولدوز خریده بود که همیشه آن را بمکد و مجال نداشته باشد که حرف بزند و درد دلش را به کسی بگوید». اولدوز پستانک خود را شناخت.‌‌ همان که داده بود به ننه کلاغه. ننه بزرگ پستانک را انداخت پایین. کلاغ‌ها هلهله کردند. ننه بزرگ گفت: «زن بابا، ننه کلاغه را کشت. آقا کلاغه را ناکام کرد، اما یاشار و اولدوز آن‌ها را فراموش نکردند. پس، زنده باد بچه‌هایی که هرگز دوستان ناکام و شهید خود را فراموش نمی‌کنند».

اولدوز و کلاغ‌ها ؛ صمد بهرنگی
 

secret_f

عضو جدید
کاربر ممتاز
:w21:
این تاپیک برای چی هنوز بااازه؟
باید قفل بشه و زیر آسمون باز بشه:smile::gol:
 
  • Like
واکنش ها: floe

@ RESPINA @

عضو جدید
کاربر ممتاز
آینه هستم درشهرکورها.
درجایی که روشندلان بینایند.
آبگینه ای که هرگزدروغ نمیگوید.
دراجتماعی که همه خاکستری میبینند
آبی نوشتن درشوره زارخواب دریامیشود.
نه بومی مانده
نه گنجشککی
نه حوض نقاشی.
بعدازپدرهیچکس مردنشد.
اگرشدمردنماند.
بانگاه کردن به دریاچه هرگزتشنگی نمیمیرد.
بادریاشدن
باباریدن
به یادسالهای کویرباش.
دستهایم خورشیدرافهمید.
گرم
گرم
گرم.
فقط خورشیدشدن ارضایم میکند.
چیک
چیک
چیک
باران باران باران.
پشت معبرباغ
پشت پرچین شالیزار
پشت بیداری شبنم
به اندازه ی مامابودیم.
مااگرماباشیم
مااگرآدم باشیم
مااگرباهم باشیم
مارامیفهمیم.
 

Eshragh-Archi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز

Similar threads

بالا