بهترین شعری رو که دوست داری چیه؟

pink girl

عضو جدید
کاربر ممتاز
نگاه كن
كه غم درون ديده ام
چگونه قطره قطره آب مي شود
چگونه سايه سياه سركشم
اسير دست آفتاب ميشود

نگاه كن
چگونه هستي ام خراب مي شود
شراره اي مرا به كام ميكشد
مرا به اوج مي برد
مرا به دام ميكشد

نگاه كن
تمام آسمان من پر از شهاب ميشود
تو آمدي ز دور ها و دور ها
ز سرزمين عطر ها و نور ها
نشانده اي مرا كنون به زورقي
ز عاجها ز ابرها بلورها
مرا ببر اميد دل نواز من
ببر به شهر شعر ها و شورها
به راه پر ستاره مي كشاني ام
فرا تر از ستاره مي نشاني ام

نگاه كن
من از ستاره سوختم
لبالب از ستارگان تب شدم
چو ماهيان سرخ رنگ ساده دل
ستاره چين بركه هاي شب شدم
چه دور بود پيش از اين زمين ما
به اين كبود غرفه هاي آسمان
كنون به گوش من دوباره مي رسد
صداي تو
صداي بال برفي فرشتگان

نگاه كن
كه من كجا رسيده ام
به كهكشان
به بيكران
به جاودان
كنون كه آمديم تا به اوج ها
مرا بشوي با شراب موجها
مرا بپيچ در حرير بوسه ات
مرا بخواه در شبان دير پا
...
 

hitech

عضو جدید
در گوش دلم گفت فلک پنهانی
حکمی که قضا بود ز من میدانی؟
در گردش خود اگر مرا دست بدی
خود را برهاندمی ز سرگردانی

 

hitech

عضو جدید
آی آدمها که بر ساحل نشسته شاد و خندانید!
یک نفر در آب دارد می سپارد جان
یک نفر دارد که دست و پای دائم میزند
روی این دریای تند و تیره و سنگین که میدانید.
آن زمان که مست هستید از خیال دست یابیدن به دوشمن
آن زمان که پیش خود بیهوده پندارید
که گرفتستید دست ناتوانی را
تا توانایی بهتر را پدید آرید
آن زمان که تنگ می بندید
بر کمرهاتان کمربند
در چه هنگامی بگویم من؟
یک نفر در آب دارد می کند بیهوده جان قربان........
 

*زهره*

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
باغ بود و دره – چشم انداز پر مهتاب

ذاتها با سايه هاي خود هم اندازه

خيره درآفاق و اسرار عزيز شب

چشم من – بيدارو چشم عالمي در خواب

نه صدائي جز صداي رازهاي شب

و آب و نرماي نسيم و جيرجيركها

پاسداران حريم خفتگان باغ

و صداي حيرت بيدار من(من مست بودم ، مست)

خاستم از جا

سوي جو رفتم، چه مي آمد

آب.

يا نه، چه مي رفت، هم زانسانكه حافظ گفت، عمر تو.

با گروهي شرم و بي خويشي وضو كردم.

مست بودم...مست سرنشناس ، پا نشناس ، اما لحظه پاك و عزيزي بود.

برگكي كندم

از نهال گردوي نزديك؛

و نگاهم رفت تا بس دور

شبنم آجين سبز فرش باغ هم گسترده سجاده

قبله، گو هر سو كه خواهي باش

***

با تو دارد گفتگو شوريده مستي

مستم و دانم كه هستم...

اي همه هستي ز تو آيا تو هم هستي؟

(مهدي اخوان ثالث)
 

amator_2

عضو جدید
من اين شعر رو هم دوست دارم.خيلي روونه.از ايرج ميرزاست.
گفت استاد مبر درس از یاد

یاد باد آنچه به من گفت استاد
یاد باد آن که مرا یاد آموخت

آدمی نان خورد از دولت یاد
هیچ یادم نرود این معنی

که مرا مادر من نادان زاد
پدرم نیز چو استادم دید

گشت از تربیت من آزاد
پس مرا منت استاد بود

که به تعلیم من استاد استاد
هر چه می دانست آموخت مرا

غیر یک اصل که ناگفته نهاد
قدر استاد نکو دانستن

حیف استاد به من یاد نداد
گر بمرده است روانش پر نور
ور بود زنده خدا یارش باد
 

bardiajoon

عضو جدید
yeah

yeah

بهترین شعر رو نمیشه انتخاب کرد و این بلوفه چون در شرایط زمانی و مکانی مختلف شعرهای متفاوتی رو می پسندم

ولی فدریکو گارسیا لورکا را همیشه می پسندم ( همان شاعر کولی )

نمونه :

در مدرسه
آموزگار: کدام دختر استکه شو می‌کند به باد؟ کودک: دختر همهٔ هوس‌ها. آموزگار: باد، به‌اشچشم روشنی چه می‌دهد؟ کودک: دستهٔ ورق‌های بازیو گردبادهای طلائی را. آموزگار: دختر در عوضبه او چه می‌دهد؟ کودک: دلکِ بی‌شیله پیله‌اش را. آموزگار: دخترکاسمش چیست؟ کودک: اسمش دیگر از اسرار است!
 

z_kahdouei

عضو جدید
در ابعاد اين عصر خاموش،من از طعم تصنيف در متن ادراك يك كوچه تنهاترم!
بيا تا برايت بگويم چه اندازه تنهايي من بزرگ است.:gol:
 

*زهره*

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
هزار سال به سوي تو آمدم افسوس !
هنوز دوري ! دوراز من اي اميد محال
هنوز دوري
آه
از هميشه دورتري
هميشه اما در من کسي نويد مي دهد
که مي رسم به تو
شايد هزار سال ديگر
صداي قلب تو را پشت آن حصار بلند
هميشه ميشنوم
هميشه سوي تو مي آييم
هميشه در راهم
هميشه با تو ام اي جان
هميشه با من باش
هميشه
اما
هرگز مباش چشم به راه ...
 

سوگل 2

عضو جدید
چه بی تابانه می خواهمت ، ای دوریت آزمون تلخ زنده به گوری
چه بی تابانه تو را طلب می کنم

بر پشت سمندی
گوئی
نوزین
که قرارش نیست
و فاصله... تجربه ای بیهوده است
بوی پیراهنت
این جا و اکنون
کوه ها در فاصله سردند
دست
در کوچه و بستر
حضور مانوس دست تو را می جوید
و به راه اندیشیدن
یاس را
رج می زند
بی نجوای انگشتانت
فقط
و جهان از هر سلامی خالی است
 

hami_life

عضو جدید
کاربر ممتاز
گر چه با يادش، همه شب، تا سحر گاهان نيلي فام،

بيدارم؛

گاهگاهي نيز،

وقتي چشم بر هم مي گذارم،

خواب هاي روشني دارم،

عين هشياري !

آنچنان روشن كه من در خواب،

دم به دم با خويش مي گويم كه :


بيداريست ، بيداريست، بيداري !


اينك، اما در سحر گاهي، چنين از روشني سرشار،

پيش چشم اين همه بيدار،

آيا خواب مي بينم ؟

اين منم، همراه او ؟

بازو به بازو ،

مست مست از عشق، از اميد ؟

روي راهي تار و پودش نور،

از اين سوي دريا، رفته تا دروازه خورشيد ؟

اي زمان، اي آسمان، اي كوه، اي دريا !

خواب يا بيدار،

جاوداني باد اين رؤياي رنگينم !
 

سوگل 2

عضو جدید
جمعهء ساکت
جمعهء متروک
جمعهء چون کوچه هاي کهنه، غم انگيز
جمعهء انديشه هاي تنبل بيمار
جمعهء خميازه هاي موذي کشدار
جمعهء بي انتظار
جمعهء تسليم

خانهء خالي
خانهء دلگير
خانهء در بسته بر هجوم جواني
خانهء تاريکي و تصور خورشيد
خانهء تنهائي و تفال و ترديد
خانهء پرده، کتاب، گنجه، تصاوير

آه، چه آرام و پر غرور گذر داشت
زندگي من چو جويبار غريبي
در دل اين جمعه هاي ساکت متروک
در دل اين خانه هاي خالي دلگير
آه، چه آرام و پر غرور گذر داشت...
 

MEMOL...

عضو جدید
کاربر ممتاز
ياد دارم يك غروب سرد سرد

ميگذشت از كوچه ها يك دوره گرد

دوره گردم كهنه قالي ميخرم

دست دوم ، جنس عالي ميخرم

كاسه و ظرف سفالي ميخرم

گر نداري كوزه خالي ميخرم

اشك در چشمان بابا حلقه بست

سركشيد آهي و بغضش هم شكست

آخر سال است و نان در سفره نيست

اي خدا شكرت ولي اين زندگيست ؟

بوي نان هوش از سر ما برده بود

مادرم هم كه مداوم روزه بود

خواهرم بي روسري بيرون دويد

گفت : آقا ! سفره خالي ميخريد ؟...
 

eterno

کاربر فعال مهندسی مواد و متالورژی ,
کاربر ممتاز
من زیاد شعر میخونم....خیلی دوس دارم،حسه خوبی بهم دست میده...
ولی یه دوبیتی هست همیشه تو ذهنمه و الان بیشتر از 8 ساله که دائما ورد زبونمه،اتفاقا توی باشگاهم نوشتمش...
به شرجی ترین سایه میبارمت
ببین با کدام آیه می آرمت
غزل مهربانتر شده مهربان
به جان خودت دوست میدارمت
 

*زهره*

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
منزلي در دوردستي هست بي شك هر مسافر را
اينچنين دانسته بودم، وين چنين دانم
ليك
اي ندانم چون و چند! اي دور
تو بسا كاراسته باشي به آييني كه دلخواه ست
دانم اين كه بايدم سوي تو آمد، ليك
كاش اين را نيز مي‌دانستم، اي نشناخته منزل
كه از اين بيغوله تا آنجا كدامين راه
يا كدام است آن كه بيراه ست

اي برايم، نه برايم ساخته منزل
نيز مي‌دانستم اين را، كاش
كه به سوي تو چه ها مي‌بايدم آورد

دانم اي دور عزيز!‌ اين نيك مي‌داني
من پياده‌ي ناتوان تو دور و ديگر وقت بيگاه ست
كاش مي‌دانستم اين را نيز
كه براي من تو در آنجا چه ها داري

گاه كز شور و طرب خاطر شود سرشار
مي‌توانم ديد
از حريفان نازنيني كه تواند جام زد بر جام
تا از آن شادي به او سهمي توان بخشيد؟
شب كه مي آيد چراغي هست؟
من نمي گويم بهاران، شاخه اي گل در يكي گلدان
يا چو ابر اندهان باريد، دل شد تيره و لبريز
ز آشنايي غمگسار آنجا سراغي هست؟
 

Mehran Aalto

عضو جدید
کاربر ممتاز
همه ذرات جان پیوسته با دوست
همه اندیشه ام اندیشه اوست
نمی بینم به غیر از دوست اینجا
خدایا این منم یا اوست اینجا
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد

دلم گرفته ای دوست، هوای گریه با من
گر از قفس گریزم کجا روم، کجا من؟

کجا روم که راهی به گلشنی ندانم
که دیده برگشودم به کنج تنگنا من

نه بسته‌ام به کس دل، نه بسته کس به من دل
چو تخته‌پاره بر موج، رها، رها، رها من

ز من هر آنکه او دور ، چو دل به سینه نزدیک
به من هر آن که نزدیک، ازو جدا، جدا من!

نه چشم دل به سویی، نه باده در سبویی
که تر کنم گلویی به یاد آشنا من

ز بودنم چه افزود؟ نبودنم چه کاهد؟
که گویدم به پاسخ که زنده‌ام چرا من؟

ستاره‌ها نهفتم در آسمان ابری
دلم گرفته ای دوست ، هوای گریه با من

 

*زهره*

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
با همين چشم ، همين دل
دلم ديد و چشمم مي گويد
آن قدر كه زيبايي رنگارنگ است ،‌هيچ چيز نيست
زيرا همه چيز زيباست ،‌زياست ،‌زيباست
و هيچ چيز همه چيز نيست
و با همين دل ، همين چشم
چشمم ديد ، دلم مي گويد
آن قد كه زشتي گوناگون است ،‌هيچ چيز نيست
زيرا همه چيز زشت است ،‌ زشت است ،‌ زشت است
و هيچ چيز همه چيز نيست
زيبا و زشت ، همه چيز و هيچ چيز
وهيچ ، هيچ ، هيچ ، اما
با همين چشم ها و دلم
هميشه من يك آرزو دارم
كه آن شايد از همه آرزوهايم كوچكتر است
از همه كوچكتر
و با همين دلو چشمم
هميشه من يك آرزو دارم
كه آن شايد از همه آرزوهايم بزرگتر است
از همه بزرگتر
شايد همه آرزوها بزرگند ، شايد همه كوچك
و من هميشه يك آرزو دارم
با همين دل
و چشمهايم
هميشه
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
نقش او در دل چه زيبا مي نشست
سنگدل آيينه ي مارا شكست

آينه صد پاره شد در پاي دوست
باز در هر پاره عكس روي اوست

آينه در عشق بازي صادق است
آينه يك دل نه، صد دل عاشق است.:gol:
 

سوگل 2

عضو جدید
چه بی تابانه می خواهمت ، ای دوریت آزمون تلخ زنده به گوری
چه بی تابانه تو را طلب می کنم
بر پشت سمندی

گوئی
نوزین
که قرارش نیست
و فاصله... تجربه ای بیهوده است

بوی پیراهنت
این جا و اکنون
کوه ها در فاصله سردند
دست
در کوچه و بستر
حضور مانوس دست تو را می جوید
و به راه اندیشیدن
یاس را
رج می زند
بی نجوای انگشتانت
فقط
و جهان از هر سلامی خالی است
 

MEMOL...

عضو جدید
کاربر ممتاز
همه میگویند خدا بندگانش را ...

به راه راست هدایت میکند ...

فقط مانده ام صراط المستقیم خدا ...

چرا اینقدر پیچ دارد ...

هنوز یک متر بالا نرفته با کله سقوط میکنی ...!
 

haj morteza

عضو جدید
کاربر ممتاز

ادمك اخر دنياست بخند
ادمك مرگ همين جاست بخند
آن خدايي كه بزرگش خواندي
به خدا مثل تو تنهاست بخند
دست خطي كه تو را عاشق كرد
شوخي كاغذي ماست بخند
فكر كن درد تو ارزشمند است
فكر كن گريه چه زيباست بخند
راستي آن چه به يادت داديم
پرزدن نيست كه در جاست بخند
ادمك نغمه اغاز نخوان
به خدا اخر دنياست .. بخند
 

سوگل 2

عضو جدید
ادمك اخر دنياست نخند
دل من مثل تو تنهاست نخند
ادمك هرچي كه باور كردي
بخدا بازي و غوغاست نخند
ادمك ادمها رو باورنكن
حرفهاشون فريب دلهاست نخند
آدمك دنيا پر از دروغ و زشتي و رياست
همه چي تو رويا زيباست نخند
آدمك دوستي ادمها رو باورنكني
دوستي فقط يه روياست نخند
آدمك مهر و محبت و صفا
تنها يك مكر فريباست نخند
ادمك تو خلوتت زار بزن
بخدا آخر دنياست نخند
 

*زهره*

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
خشكيد و كوير لوت شد دريامان
امروز بد و از آن بتر فردامان
زين تيره دل ديو سفت مشتي شمر
چون آخرت يزيد شد دنيامان
 

hamedinia_m51

عضو جدید
کاربر ممتاز
شب ها که ماه
در پشت ابرهای گریان پنهان می شود

و سر انگشت های سوزنی کاج در امواج مه فرو می روند؛

در جست وجوی توام
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
هدیه دوست :gol:

گلی را که دیروز
به دیدار من هدیه آوردی ای دوست
دور از رخ نازنین تو
امروز پژمرد
همه لطف و زیبایی اش را
که حسرت به روی تو می خورد و
هوش از سر ما به تاراج می برد
گرمای شب برد
صفای تو اما گلی پایدار است
بهشتی همیشه بهار است
گل مهر تو در دل و جان
گل بی خزان
گل تا که من زنده ام ماندگار است:gol:
 

*زهره*

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
از تهي سرشار
جويبار لحظه ها جاري ست
چون سبوي تشنه كاندر خواب بيند آب ، واندر آب بيند سنگ
دوستان و دشمنان را مي شناسم من
زندگي را دوست مي دارم
مرگ را دشمن
واي، اما با كه بايد گفت اين ؟ من دوستي دارم
كه به دشمن خواهم از او التجا بردن
جويبار لحظه ها جاري
 
Similar threads
Thread starter عنوان تالار پاسخ ها تاریخ
فانوس تنهایی بیا زیر کرسی تا قصه های قدیمی رو واست تعریف کنم ادبیات 28440

Similar threads

بالا