شبی شیخ با خداوند سبحان مناجات کرد و گفت :" خداوندا ، فردای قیامت به وقت آنکه نامه ی اعمال هر یکی به دست دهند و کردار هر یکی بر ایشان نمایند ، چون نوبت من آید و فرصت یابم من دانم که چه جواب معقول گویم " پس در حال ، به سرش ندا آمد که" یا ابالحسن ، آنچه روز حشر خواهی گفتن در این وقت بگو" گفت:" خداوندا چون مرا در رحم مادر بیافریدی در ظلمات عجزم بخوابانیدی وچون در وجود آوردی معده ی گرسنه را با من همراه کردی تا چون در وجود آمدم از گرسنگی می گریستم و چون مرا در گهواره نهادند پنداشتم که فرج آمد ، پس دست و پایم ببستند و خسته کردند و چون عاقل و سخنگوی شدم . گفتم بعد الیوم آسوده مانم به معلمم دادند ، به چوب ادب دمار از روزگارم برآوردند و از وی ترسان بودم ، چون از او در گذشتم شهوت بر من مسلط کردی تا از تیزی شهوت به چیزی دیگر نمی پرداختم ، و چون از بیم زنا و عقوبت فساد زنی در نکاح آوردم و فرزندانم در وجود در آوردی و شفقت ایشان در درونم گماشتی و در غم خورش و لباس ایشان عمرم ضایع کردی و چون از آن در گذشتم پیری و شعف بر من گماشته و درد اعضا بر من نهادی و چون از آن در گذشتم دیدم چون وفات من بر سد بیاسایم ، به دست ملک الموت مرا گرفتار کردی که به تیغ بی دریغ به صد سختی جان من قبض کرد ؛ و چون از آن درگذشتم در لحد تاریکم نهادی و در آن تاریکی و عاجزی دو شخص مکرم (= نکیرین) فرستادی که " خدای تو کیست و ملت تو چیست ؟" و چون از آن جواب برستم از گورم برانگیختی و در این وقت که حشر کردی ، در گرمای قیامت و جای حسرت و ندامت نامه ام به دست دادی که اقرا کتابک . خداوندا ، کتاب من این است که گفتم ، این همه مانع من بود از طاعت و از برای چندین تعب و رنج شرط خدمت تو که خداوندی به جای نیاوردم . تو را از آمرزیدن و گناه عفو کردن مانع کیست ؟" ندا آمد که" ای ابوالحسن تو را بیامرزیدم به فضل و کرم خود