بدو بدو یه خاطره از دوران بچگی بگو

shintu

عضو جدید
یعنی میدونی چیه؟کلا آدم شری هستم الانم همین جوری ام الانم که 22سال سن دارم هنوز دست از شر بازیهام برنداشتم
 

shintu

عضو جدید
خلاصه خاطرات:
شیشه شکستم،سر یه بنده خدایی رو شکستم،درخت شکستم،زنگ زدنو فرار کردن،
 

R.N.Z

عضو جدید
کاربر ممتاز
ما 3تا خواهر برادریم که اختلاف سنی زیادی نداریم،1 روز که رفته بودیم خونه آقا جونمون و بنده خدا آقاجون طبق عادت موقع کتاب خوندن خوابیده بود ما 3تایی نامردی نکردیم 1چادر سفید سرمون کشیدیم وبا صدای بلند داد زدیم آقا جون سلااااااااااااااااااااااام
بیدار شد و ..............
 

tifoid

عضو جدید
ما 3تا خواهر برادریم که اختلاف سنی زیادی نداریم،1 روز که رفته بودیم خونه آقا جونمون و بنده خدا آقاجون طبق عادت موقع کتاب خوندن خوابیده بود ما 3تایی نامردی نکردیم 1چادر سفید سرمون کشیدیم وبا صدای بلند داد زدیم آقا جون سلااااااااااااااااااااااام
بیدار شد و ..............
:w15::w15::w15::w15::w15::w15::w15:
 

Andromeda Galaxy

عضو جدید
واااااای یادش بخیر تو کوچه داشتیم بازی میکردیم اون روز 2تا دختر بیشتر نبودیم اکثرا پسرا بودن من و دختر همسایمون زدیم سر یه پسرا شکوندیم وفرار .آخه زورمون بهشون نمیرسید
تا1هفته از خونه نیومدیم بیرون
 

ALIREZA.F.1988

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
واااااای یادش بخیر تو کوچه داشتیم بازی میکردیم اون روز 2تا دختر بیشتر نبودیم اکثرا پسرا بودن من و دختر همسایمون زدیم سر یه پسرا شکوندیم وفرار .آخه زورمون بهشون نمیرسید
تا1هفته از خونه نیومدیم بیرون

بعدش چی
سانسورش نکن
بگو که بعد دو هفته کتکه رو ازشون خوردین
 

tifoid

عضو جدید
بچهه که بودم پدرجونم منو میشوند رو پاهاش تا بهم نماز یاد بده. اولین باری که نماز خوندم براش تشهدم رو بلد نبودم ولی بهم یه سجاده خیلی ناز هدیه داد هنوز دارمش..... اولین سوره ای هم که یادم داد ناس بود.... خدا بیامرزدش.........
 

daryanian

عضو جدید
کاربر ممتاز
کلاس اول ابتدایی از کوه افتاده بودم کل دهن و دماغ یکی شده بود، بعد از باند پیچی به مدرسه رفتم معلمم داشت به زور باند پیچی رو باز می کرد که ببینه راست می گم یا نه...
 

ALIREZA.F.1988

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
کلاس اول ابتدایی از کوه افتاده بودم کل دهن و دماغ یکی شده بود، بعد از باند پیچی به مدرسه رفتم معلمم داشت به زور باند پیچی رو باز می کرد که ببینه راست می گم یا نه...

ببین چقدر شیطون و بلا بودی که کسی حرفتو باور نمی کرده
 

میثم1919

عضو جدید
یک قضیه خیلی جالب
یک روز یک فیلم دیدم که در زمین تله گذاشته بودن توی تله نیزه بود روی تله رو هم با برگ پوشوندن
جاتون خالی ما هم جلوی خونمون فضای سبز بود زمین رو کندیم یک چوب سفت و تیز در چاله گذاشتیم روی اون رو هم برگ ریختم
2 الی 3 روز از بچه همسایه مون خبری نبود رفتم دم خونشون متوجه شدم که در به در شل شده پاشم بخیه زده
 
آخرین ویرایش:

marzieh69

عضو جدید
سلام
من کلاس سوم ابتدایی بودم یه روز خاله ام اومده بود خونه مون . همسایه طبقه پایینی مون که خیلی آدم گیری بود خونه نبودند ما بچه ها هم فرصت رو غنیمت شمردیم شروع کردیم به دویدن تو خونه دنبال هم خواهر بزرگم نشسته بود منم حواسم نبود پام گیر کرد بهش با سر رفتم تو سر در آهنی اتاق . خیلی از سرم خون می اومد سریع رفتیم دکتر تازه اصل ماجرا از اینجاست دوازده تا بخیه خوردم بعد دکتر دید که من بچه ام خواست اذیتم کنه باند سرم رو به صورت پاپیون بست و باعث شد من یک هفته ای پام رو از خونه نذارم بیرون چون خجالت می کشیدم
 

ساز دهني

اخراجی موقت
سلام
من کلاس سوم ابتدایی بودم یه روز خاله ام اومده بود خونه مون . همسایه طبقه پایینی مون که خیلی آدم گیری بود خونه نبودند ما بچه ها هم فرصت رو غنیمت شمردیم شروع کردیم به دویدن تو خونه دنبال هم خواهر بزرگم نشسته بود منم حواسم نبود پام گیر کرد بهش با سر رفتم تو سر در آهنی اتاق . خیلی از سرم خون می اومد سریع رفتیم دکتر تازه اصل ماجرا از اینجاست دوازده تا بخیه خوردم بعد دکتر دید که من بچه ام خواست اذیتم کنه باند سرم رو به صورت پاپیون بست و باعث شد من یک هفته ای پام رو از خونه نذارم بیرون چون خجالت می کشیدم
پس بگو !!!
 

marzieh69

عضو جدید
حدودا شش یا هفت سالم بود که با مامانم رفته بودیم نانوایی من اجازه گرفتم رفتم پارک بازی کنم سوار تاب شده بودم که یهو افتادم حواسم نبود که تاب دوباره برمیگرده به سمتم سرم رو بلند کردم تاب خورد توی سرم و من خیلی عادی رفتم وسط نانوایی وایستادم به مامانم نگاه می کردم یهو یه مرده گفت خانم داره از سر این بچه خون میاد مامانم زنبیلش رو جا گذاشت دوید من رو برد دکتر
 

ساز دهني

اخراجی موقت
حدودا شش یا هفت سالم بود که با مامانم رفته بودیم نانوایی من اجازه گرفتم رفتم پارک بازی کنم سوار تاب شده بودم که یهو افتادم حواسم نبود که تاب دوباره برمیگرده به سمتم سرم رو بلند کردم تاب خورد توی سرم و من خیلی عادی رفتم وسط نانوایی وایستادم به مامانم نگاه می کردم یهو یه مرده گفت خانم داره از سر این بچه خون میاد مامانم زنبیلش رو جا گذاشت دوید من رو برد دکتر
پس بگووووووووو !
 

Similar threads

بالا