بدو بدو یه خاطره از دوران بچگی بگو

میثم1919

عضو جدید
حدودا شش یا هفت سالم بود که با مامانم رفته بودیم نانوایی من اجازه گرفتم رفتم پارک بازی کنم سوار تاب شده بودم که یهو افتادم حواسم نبود که تاب دوباره برمیگرده به سمتم سرم رو بلند کردم تاب خورد توی سرم و من خیلی عادی رفتم وسط نانوایی وایستادم به مامانم نگاه می کردم یهو یه مرده گفت خانم داره از سر این بچه خون میاد مامانم زنبیلش رو جا گذاشت دوید من رو برد دکتر

سلام این قضیه برای من هم اتفاق افتاده بود ولی من داشتم از پشت تاب رد میشدم که تاب به گوشم خورد یک چند تایی هم بخیه خورد
 

marzieh69

عضو جدید
سلام این قضیه برای من هم اتفاق افتاده بود ولی من داشتم از ذشت تاب رد میشدم که تاب به گوشم خورد یک چند تایی هم بخیه خورد

پی خیلی حواس پرت بودید البته عالم بچگی همه اش این بود که بازی اشکنگ داره سر شکتنک داره
 

erina

عضو
از قدیم گفت نمک ضدعفونی کننده و ترمیم کننده زخمه
یادمه بچه بودم واسه اینکه به این خاصیت نمک پی ببرم یه مورچه رو له کردم روش نمک پاشیدم ولی مردشششششششششش:cry::D
 

غزل *

عضو جدید
از قدیم گفت نمک ضدعفونی کننده و ترمیم کننده زخمه
یادمه بچه بودم واسه اینکه به این خاصیت نمک پی ببرم یه مورچه رو له کردم روش نمک پاشیدم ولی مردشششششششششش:cry::D

:w15::w15:خیلی باهالی خوبه بچه ای چیزی دم دستت نبوده :w15::w15:
 

غزل *

عضو جدید
من از این خاطره ها تا دلت بخواد دارم
مثلا ماهیم می مرد براش مراسم خاکسپاری و مجلس ختم میگرفتم با دوستام

اینو منم یادمه یه ماهی قرمز داشتم مرد با خواهر وبرادرم مراسم گرفتیم براش سنگ قبر درست کردیم بعد روش با ماژیک تاریخ مرگ وساعتشو خلاصه برای خودمون فیلم بودیم و چند ساعت بعدش دیدم این مورچه های مزاحم نبش قبرش کردند :D
 

میثم1919

عضو جدید
خوب میخواستم آزمایشمو رو مورچه انجام بدم

ما ماهی ها رو زنده زنده کاروارشکافی میکردیم
ببینیم زنده می مونه یانه
البته اون موقع ماهی ارزون بود بچه های الان لطف کنید الان این کارو انجام ندهید
 

میثم1919

عضو جدید
پس واسه خودتت دکتری بودی

یک روز با دختر وپسر عمم یک سواخ توی زمین پیدا کردیم گفتیم سوراخ ماره
رفتیم نفت اوردیم ریختیم توی سوراخه بعد کبریت هم زدیم
زنبورها ریختند سرمون ما فرار کردیم دختر عمم جا موند
وقتی پیداش کردیم شاید 20 جای نیش زنبور روی بدنش بود
کارش به بیمارستان رسید دکتر گفت اگه دیر میرسوندینش مرده بود
 

dzzv_13

مدیر مهندسی فناوری اطلاعات
مدیر تالار
یادمه بچه بودم تابستانها آب بازی میکردیم
هرکی برای خودش یه تفنگ آب پاش داشت

یه روز که داشتیم بازی میکردیم
دیدم اصلا مزه نمیده با یزره آب خیسشون کرد
به این خاطر یه فکر شوم به سرم زد
رفتم یه سطل پر آب گذاشتم روی پشت بوممون
و نردبان رو هم توی حیاط بالا گذاشته بودم

توی کوچه که داشتیم آب بازی میکردیم
یه کاری کردم که همه در خونه ما جمع شدن

من هم که خیلی تیز بودم و سریع رفتم توی حیاط و از نردبان بالا و سطل آب رو خالی کردم سر دوستام

وای چه حالی داد
شدن خیس خالییییییییییییی:D:D
 

tifoid

عضو جدید
یادمه بچه بودم تابستانها آب بازی میکردیم
هرکی برای خودش یه تفنگ آب پاش داشت

یه روز که داشتیم بازی میکردیم
دیدم اصلا مزه نمیده با یزره آب خیسشون کرد
به این خاطر یه فکر شوم به سرم زد
رفتم یه سطل پر آب گذاشتم روی پشت بوممون
و نردبان رو هم توی حیاط بالا گذاشته بودم

توی کوچه که داشتیم آب بازی میکردیم
یه کاری کردم که همه در خونه ما جمع شدن

من هم که خیلی تیز بودم و سریع رفتم توی حیاط و از نردبان بالا و سطل آب رو خالی کردم سر دوستام

وای چه حالی داد
شدن خیس خالییییییییییییی:D:D

:eek::eek::biggrin::biggrin:
 

ساز دهني

اخراجی موقت
از خودتون تعریف نکنید کسی نیست که ازتون تعریف کنه مشک آن است که خود ببوید نه آنکه عطار بگوید
شما خودتون باید میفهمیدین که نفهمیدین البته مقصر نیستیاااااااا چون بچگیا خیلی سرت به در و دیوار خورده , الان زیاد نرمال نیستی
 

سمیه نوروزی

عضو جدید
مرسی که منم دعوت کردین.
بچه که بودم حیاط خونمون یه درخت انجیر خیلی بزرگ داشت.وقتی می رفتم لبه باغچه مینشستم زیر شاخ و برگاش گم میشدم و کسی نمی تونست منو ببینه...واسه همین هروقت از یه چیزی ناراحت می شدم می رفتم زیر شاخ و برگای اون و توعالم بچگی ناراحتیامو بهش می گفتم.
خیلی وقته اون باغچه رو جمع کردیم.:smile:
 

ساز دهني

اخراجی موقت
مرسی که منم دعوت کردین.
بچه که بودم حیاط خونمون یه درخت انجیر خیلی بزرگ داشت.وقتی می رفتم لبه باغچه مینشستم زیر شاخ و برگاش گم میشدم و کسی نمی تونست منو ببینه...واسه همین هروقت از یه چیزی ناراحت می شدم می رفتم زیر شاخ و برگای اون و توعالم بچگی ناراحتیامو بهش می گفتم.
خیلی وقته اون باغچه رو جمع کردیم.:smile:
خیلی نامردین !
 

Similar threads

بالا