باران ببار پنجره ی بسته وا شود
اینجا پرنده ای ست که باید رها شود
تا کی پرنده باشد و دربند و بی دلیل
وامانده ی میان زمین و هوا شود
درد زمان، بلای زمین، ریخت در دلش
تا هیأت مجسم درد و بلا شود
زل می زند به آبی آن دورها مگر
قدری از این سیاه مداوم جدا شود
می داند او که این همه دیگر غریب نیست
روزی اگر پرنده ی آن دورها شود
::
حالا ببین در این همه غربت چه می کشد
انسان اگر پرنده ی این ماجرا شود
عادل سالم