باران

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد


آسمان
همیشه باران را نمی‌نویسد
باران
همیشه رود را،
رود
باغ را،
باغ
گل را،
و من
همیشه شعر ... شعر بزرگ خود را ... !
 

maryam_22

عضو جدید
کاربر ممتاز


باز هم باران
باز هم آن روز ها و شب هايي كه همرنگند
روز هيچ از روز پيدا ني
وشب از شب نگسلد گويي
آه.... گويا باز هم بايد
هفته‌اي را رفته
پندارم
هفته اي زرين
از شبانروزان فروردين
غرق خواهد گشت در بيهودگي
شايد
بس كه باران شبانروزي
آيد و آيد
و دريچه ي روزني زين سقف ماتم‌فام
نگشايد
***
باز هم آن روز و شب هايي كه تاريكند
روز همچون شبچراغ رنگها خاموش
همچنان رنگ چراغان، مات
باز گويي تا پسين واپسين ايام
همچنان در گريه خواهد بود
اين سياه،‌ اين سقف ماتم، ‌بام بي‌اندام
***
باز باران، باز هم باران
چون پرير و دوش و دي، ‌امروز
باز باراني كه ساعتهاست مي بارد
زين سياه ساكت دلگير
قطره ها پيوسته همچون حلقه
زنجير
باز آن ساعات پي در پي نشستن،‌ وز پس شيشه
اشكريزان خدا را ديدن و ديدن
گوش دادن، غرق انديشه
از مدام ناودانها ضجه شب را
و گشودن گاه
با ترجيع تصنيفي
بسته لب را
و نياوردن به خاطر هيچ مطلب را
***
محرم غمگينم، ‌اي شيطان شعر، اي نازنين همزاد
باز در اين تيرگي ها از تو خوشنودم
با شگفتي هاي هستي _ اين كهن بازيچه بيهودگي_ امشب
از تو خوشنودم كه
بازم پاره اي بر آفرينش زهر خنداندي
از تو نيز اي باده خرسندم
سرد نوشاندي مرا و گرم پوشاندي
وسپاست مي‌گزارم، اي فراخاي خيال امشب
كاندرين باران بي پايان
همچنان بي انقطاع آيان
با سكوت سرد من دمساز
همعنانم تا ديار ناكجا راندي
ور سيلم بودي و ترجيع شيواي خموشي را
در حزين ساز من،
سوي چشم‌انداز روحم، ‌باغ تنهايي
راندي و آنگه مرا خواندي
به تماشاي تماشايي
ور نه امشب،‌ باز هم باران
زندگي را زهر من مي‌كرد
ور نه كس جز بي‌كسي آيا
با سكوت من سخن مي كرد؟


مهدي اخوان ثالث
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد




......................................​

حالیا معجزه باران را باور كن
و سخاوت را در چشم چمنزار ببین
و محبت را در روح نسیم
كه در این كوچه تنگ
با همین دست تهی
روز میلاد اقاقی ها را
جشن میگیرد
خاك جان یافته است
تو چرا سنگ شدی
تو چرا اینهمه دلتنگ شدی
باز كن پنجره ها را
و بهاران را
باور كن

فریدون مشیری
 

محـسن ز

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
سعدی

سعدی

ای دیدنت آسایش و خندیدنت آفت
گوی از همه خوبان بربودی به لطافت
ای صورت دیبای خطایی به نکویی
وی قطره باران بهاری به نظافت
هر ملک وجودی که به شوخی بگرفتی
سلطان خیالت بنشاندی به خلافت
ای سرو خرامان گذری از در رحمت
وی ماه درافشان نظری از ره رافت
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
فریدون مشیری

فریدون مشیری


پس از باران



گل از تراوت باران صبحدم، لبريز
هواي باغ و بهار از نسيم و نم لبريز
صفاي روي تو اي ابر مهربان بهار
كه هست دامنت از رشحه ي كرم لبريز
هزار چلچله در برج صبح مي خوانند
هنوز گوش شب از بانگ زير و بم لبريز
به پاي گل چه نشينم درين ديار كه هست
روان خلق زغوغاي بيش و كم لبريز
مرا به دشت شقايق مخوان كه لبريز است
فضاي دهر ز خونابه ي رستم، لبريز
ببين در آينه ي روزگار نقش بلا
كه شد ز خون سياووش، جام جم لبريز
چگونه درد شكيبايي اش نيازارد
دلي كه هست به هر جا ز درد و غم لبريز
*****
 

maryam_22

عضو جدید
کاربر ممتاز


بزن باران
بزن اکنون
که اکنون فصل مرگ است بزن بر سنگ سخت سینه من
بزن تا آب گردد کینه من بزن بر مرگزار سینه من
بزن بر شاخه اندیشه من
بزن من تیره ام
پاکم کن از درد بزن باران
بزن بر غصه من
بزن بر ریشه اندیشه من
بزن باران
بزن ، این قصه آغازی ندارد
بزن ، این غصه پایانی ندارد منم قصه
منم غصه
منم درد بزن باران
بزن من بی قرارم
من از نامردمی ها بی غبارم
شرابم خالصم
آبم زلالم بزن باران
بزن تا گل بروید
بزن تا سنگ هم از عشق گوید بزن تا از زمین خورشید روید
بزن تا آسمان تفسیر گردد بزن تا خوابها تعبیر گردد
بزن تا قصه دلتنگی ما
رفیع قله تدبیر گردد بزن باران
خجالت می کشی باز؟
بزن،اینجا کسی فکر کسی نیست بزن تا سیلی از ماتم ببارم
بزن تا از غم عشقم ببارم بزن باران
بزن دست خودم نیست بزن باران
بزن دست دلم نیست بزن باران
بزن دست تو هم نیست
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد


و تو
امیدواری به بارش باران
و اوست که به تو این امید را می دهد
تا چشم سوی آسمان بری
و منتظر
خیس شدن صورتت باشی.
 

شبگرد23

عضو فعال شعر نو
کاربر ممتاز
دیشب آن قدر باران آمد
که اکر بگویم یاد تو نبودم
باران با من قهر می‌کند

آن قدر از پنجره بیرون را نگاه کردم
که اگر بگویم منتظر تو نبودم
پنجره با من قهر می‌کند

آن قدر دلتنگ خوابیدم
که اگر بگویم خواب تو را ندیدم
خوابت هم مرا ترک می‌گوید
 

شبگرد23

عضو فعال شعر نو
کاربر ممتاز
روزها می‌گذرند
کمی آفتاب
کمی باران
شمعدانی پشت پنجره است، نور مایل
نامه‌ات را دیر پاسخ نداده‌ام

ندیدمت
می‌شناسمت
پاریس یا دروازه غار
اکنون
هیچ جا دور نیست

کنار پنجره و فنجان چای و آفتاب مایل
کسی از پاگرد می‌گذرد
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
دوســـتی گــلدانیســت
که نشـــسته اسـت در ایوان ســحر و دمـــیده است در او تازه گـــلی
چـــهار فصــــلش همه ســـبز ، آشـــتی شـاخه او
عطـــری از عاطـــفه در او جـــاریست
تارش از مخـــمل عشـــق
پودش از ملمـــل ابــــر
ســــینه اش برکــه باران بـــــلور
دامنــــش از شبنــــم پر گوهــــر
بر لــــب هر برگـــه اش نقشـــــی از خنـــده شـــیرین بهــــار
از طـــــراوت سرشـــار
بشــــکند روزی اگر ساقـــه ای از این گـــــل ســـرخ
دل ما می شــــکند ، دوســــتی می میــــرد
آشــــتی می رود از خــــانه ما
می شــــود پای خــــزان باز به کاشـــــانه مـا….
 

شبگرد23

عضو فعال شعر نو
کاربر ممتاز
تو مي آيي
مي دانم كه مي آيي...
تو را ديشب من از لحن عجيب بغض هايم خوب فهميدم...
تو را بي وقفه از باران
پاك چشمهايم سير نوشيدم.
تو مي آيي... مي دانم كه مي آيي
و بر ابهام يك بودن نگين آبي احساس مي بندي
و از تكرار پوچ لحظه هاي سرد تنهايي
مرا بر نبض پر كار شكفتن مي نشاني...
تو مي آيي... خوب مي دانم
كه پروانه نشانت را ميان قاصدك ها ديد
ميان قاصدك هايي كه از من تا نهايت! دور مي شد...
تو مي آيي و من از نگاه سرد آيينه شبيه دختري از جنس يك پرواز
ميان گرمي دستان پر مهرت دوباره باز مي گيري...
تو مي آيي خوب مي دانم تو مي آيي
و من را در حريم امن چشمانت به آرامش
به فردايي پر از شوق و تپش هايي مقدس ! مي رساني...
تو مي آيي
خوب مي دانم
تو مي آيي...
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد

تو راه خانه ام را می شناسی
پیاده روها
کوچه بن بست
و من
**
تو جنس مرا می شناسی
شیشه
سنگ
باران
**
راهت را کج نکن
ابر آشنا!

 

maryam_22

عضو جدید
کاربر ممتاز


باران كه مي بارد
غروب‌ها
شاعرانه‌ترين لحظه‌هاي يك شاعر
در دورها
اعدام مي‌شود
جايي كنار زاغه‌هاي اطراف شهر
اعدام، در ملاء عام
بي‌جان شاعر، جا مي‌ماند كه
از كجا آمده اين‌جا اين‌همه جان جوان
جوانه زده در پاييزي
كه هر غروب‌اش ناله‌اي دارد
حكايتي: « جا مانده پيكر بي‌جان رفيقي
زير باران غروب پاييزي
كه ديگر هيچ‌وقت
هيچ‌وقت زيبا نيست.»

باران كه مي بارد ببين:
به‌ياد بياور زمان چه‌زود مي‌گذرد
و جلادان چه‌زود پير مي‌شوند و مي‌پوسند!
در اين غروب كه ديگر شاعرانه نيست اما
جان جوان ما همان‌طور جوان مي‌ماند، مانده
جوانه زده و پيكر چاك‌ چاك‌اش ريشه‌دوانده

اين پاييز مي‌گذرد و باز بهار
جوانه‌هايي تازه به‌بار مي‌آورد، آورده

غروب‌هاي دلمرده‌ي پاييز، ديگر گريه نمي‌كنيم...
بر مزار شاعر
اميدوار
ايستاده
و مسرور
باران كه مي‌بارد، اين‌بار
چترهامان را مي‌بنديم
با ياد شاعرانه‌ترين لحظه‌هاي يك شاعر
كه هر غروب باراني پاييزي
جا مي‌ماند از شعرهاي او
در غروبي كه شاعر نيست اما
شاعرانه مانده‌است هنوز
در شعرهاي او

« از بزرگي نام و حضور آدمي و خواست آزادي»
چترها را مي‌بنديم
تا جلاد بترسد از شعر باران ‌هاي غروب پاييزي
ـ باكي نيست ـ
يار تنهايي بانوي شاعر، يادگار رنج پيروزي
همراه هر قطره، هزار بوسه بر خاك كنيم
فرياد كنيم سرود جاودانمان را:
هر شب ستاره‌اي به زمين مي‌كشند
و باز، اين آسمان شب‌زده غرق ستاره‌هاست.
 

شبگرد23

عضو فعال شعر نو
کاربر ممتاز
خدا رو چه دیدی شاید با تو باشم


شاید با نگاهت از این غم رها شم


خدارو چه دیدی شاید غصه رد شد


دلم راه و رسم این عشقو بلد شد


هنوز بیقرارم به یاد نگاهت


نشستم تو بارون بازم چشم به راهت


خدارو چه دیدی تو شاید بمونی


شاید غصه هامو تو چشمام بخونی


خدارو چه دیدی شاید دل سپردی


شاید عشقمونو تو از یاد نبردی


هنوز بیقرارم به یاد نگاهت

نشستم تو بارون بازم چشم به راهت
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
دلم را غمی از جنس بغضی زیر باران چنگ می زند
چه اندوه بارند جاده های بی همسفری
و چه بغض آلود است
تنها رفتن
آنگاه که همراهی از جنس باران نباشد
من ظلمت را نه در شب های بدون ماه
نه در غم های گاه و بی گاه
که در طپش تنهایی
آنگاه که دستی نیست تا همراه دل خسته ات باشد می بینم
نمی دانی که چگونه بغضی را نگاه داشتم تا در حضور لطیفت
باعث آزردن خاطرت نشود
 

Ekram

عضو جدید
کاربر ممتاز
بارون امشب
توی ایون، مثل آزادی تو زندون
بی صفا، بی تحرک، بی ریا بود
توی زندون، میکنه جون
مرد باهمت میدون
توی فکر رأی فرجام امیره
بی سرانجام
نداره حتی رفیقی که بگه درد شو
درد دیدن و نگفتن
 

شبگرد23

عضو فعال شعر نو
کاربر ممتاز
عشق

به شکل پرواز پرندست

عشق

خواب یه آهوی رمندست

من

زائری تشنه زیر باران

عشق

چشمه آبی اما کشندست

من

میمیرم از این آب مسموم

اما اونکه مرده از عشق تا قیامت هر لحظه زندست

من

میمیرم از این آب مسموم

مرگ عاشق عین بودن اوج پرواز یک پرندست

تو که معنای عشقی

به من معنا بده ای یار

دروغ این صدا را

به گور قصه ها بسپار

صدا کن اسممو

از عمق شب از لب دیوار

برای زنده بودن

دلیل آخرینم باش

منم من بذر فریاد

خاک خوب سرزمنیم باش

طلوع صادق عصیان من

بیداریم باش

عشق

گذشتن از مرز وجوده

مرگ

آغاز راه قصه بوده

من

راهی شدم نگو که زوده

اون کسی که سرسپرده

مثل ما عاشق نبوده

من

راهی شدم نگو که زوده

اما اونکه عاشقونه جون سپرده هرگز نمرده

تو که معنای عشقی

به من معنا بده ای یار

دروغ این صدا را

به گور قصه ها بسپار

صدا کن اسممو از عمق شب از لب دیوار

برای زنده بودن دلیل آخرینم باش

منم من

بذر فریاد

خاک خوب سرزمینم باش

طلوع صادق عصیان من

بیداریم باش

عشق

گذشتن از مرز وجوده

مرگ

آغاز راه قصه بوده

من

راهی شدم نگو که زوده

اون کسی که سرسپرده

مثل ما عاشق نبوده

اما اونکه عاشقونه جون سپرده هرگزنمرده....

« داریوش »
 

شبگرد23

عضو فعال شعر نو
کاربر ممتاز
كاش هرگز تو را نمي ديدم
يا نگاهي چنين، نبود ، تو را
كاش باران كه شيشه ها را شست
از دل خسته مي زدود ، تو را
كاش يك جرعه آب بودي تا
اين لب تشنه مي ربود ، تو را
كاش در دفترش خداي بزرگ
زير نامم نوشته بود ، تو را
***
دل ما را شكسته مي خواهي
از پريشانی اش چه سود ، تو را؟
 

شبگرد23

عضو فعال شعر نو
کاربر ممتاز
باز دیشب به تو می اندیشیدم
تا سحر گاه با دل خود می گفتم:
تو چه عاشق بودی که با آن همه غم
تو که با آنهمه درد
بازهم دردمند شقایق بودی
باز دیشب به تو می اندیشیدم
یاد تو در دل من مهمان بود
تا سحر گاه به خود پیچیدم و به چشمان تو اندیشیدم...
با خود گفتم:
که چشم تو دریا بودکه به هر باغچه ای جان می داد
و زمانیکه زمان تشنه ی روئیدن بود
چشم تو وعده ی باران می داد
باز دیشب به تو می اندیشیدم
شب بارانی من چه شب خاطره انگیزی بود
که توبودی و اگر هیچ نبود
 

maryam_22

عضو جدید
کاربر ممتاز


اگر يادمان بود و باران گرفت
نگاهي به احساس گلها كنيم.
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
كوچه ارديبهشت

كوچه ارديبهشت

http://www.kaskysel.blogfa.com/post-264.aspx

[FONT=tahoma,verdana,arial,helvetica,sans-serif]در نيمه شبي از تابستان[/FONT]
[FONT=tahoma,verdana,arial,helvetica,sans-serif]ديگر باره آغاز شدم[/FONT]
[FONT=tahoma,verdana,arial,helvetica,sans-serif]وقتي مرا در تنگناي غمگين ترين شادي هايم يافتي[/FONT]
[FONT=tahoma,verdana,arial,helvetica,sans-serif]با تو[/FONT]
[FONT=tahoma,verdana,arial,helvetica,sans-serif]انگار دست هايم دوباره جوانه زد[/FONT]
[FONT=tahoma,verdana,arial,helvetica,sans-serif]و تو سرشار از بهار بودي[/FONT]
[FONT=tahoma,verdana,arial,helvetica,sans-serif]گويي بهار[/FONT]
[FONT=tahoma,verdana,arial,helvetica,sans-serif]از كوچه ي ارديبهشت[/FONT]
[FONT=tahoma,verdana,arial,helvetica,sans-serif]آغاز شده باشد[/FONT]
[FONT=tahoma,verdana,arial,helvetica,sans-serif]با تو[/FONT]
[FONT=tahoma,verdana,arial,helvetica,sans-serif]ديگر نه فاصله ها را مقياسي ماند[/FONT]
[FONT=tahoma,verdana,arial,helvetica,sans-serif]نه سال ها را[/FONT]
[FONT=tahoma,verdana,arial,helvetica,sans-serif]و من آنچنان از تو سرشار شدم[/FONT]
[FONT=tahoma,verdana,arial,helvetica,sans-serif]كه پاييز را بر تقويم ديوار نمي ديدم[/FONT]
[FONT=tahoma,verdana,arial,helvetica,sans-serif]وقتي بال هاي پروازت را بافتي[/FONT]
[FONT=tahoma,verdana,arial,helvetica,sans-serif]شادمان پر گشودي[/FONT]
[FONT=tahoma,verdana,arial,helvetica,sans-serif]و من از برگ ريزان قلبم[/FONT]
[FONT=tahoma,verdana,arial,helvetica,sans-serif]پاييز را باور كردم[/FONT]
[FONT=tahoma,verdana,arial,helvetica,sans-serif]باران اشك هايم خاطره ات را[/FONT]
[FONT=tahoma,verdana,arial,helvetica,sans-serif]ار دل نبرد[/FONT]
[FONT=tahoma,verdana,arial,helvetica,sans-serif]و هر سحر آرزو كردم[/FONT]
[FONT=tahoma,verdana,arial,helvetica,sans-serif]كاش چشم هايم را به دل راهي بود[/FONT]
[FONT=tahoma,verdana,arial,helvetica,sans-serif]من ماندم[/FONT]
[FONT=tahoma,verdana,arial,helvetica,sans-serif]و كوچه ، كوچه ارديبهشت[/FONT]
[FONT=tahoma,verdana,arial,helvetica,sans-serif]گاه مي آمدم و با او از تو مي گفتم[/FONT]
[FONT=tahoma,verdana,arial,helvetica,sans-serif]و تصوير تو را[/FONT]
[FONT=tahoma,verdana,arial,helvetica,sans-serif]بر آيينه ديوارها مي يافتم[/FONT]
[FONT=tahoma,verdana,arial,helvetica,sans-serif]و پنجره ي اتاقت ، كه گويي تنها معبر ماه بود[/FONT]
[FONT=tahoma,verdana,arial,helvetica,sans-serif]آري[/FONT]
[FONT=tahoma,verdana,arial,helvetica,sans-serif]تومرا در تنگناي غمگين ترين شادي هايم يافتي[/FONT]
[FONT=tahoma,verdana,arial,helvetica,sans-serif]و اينك شادترين غم هايم شده اي[/FONT]
[FONT=tahoma,verdana,arial,helvetica,sans-serif]شبي باز مي گردم[/FONT]
[FONT=tahoma,verdana,arial,helvetica,sans-serif]از كنار آرامگاه كسي[/FONT]
[FONT=tahoma,verdana,arial,helvetica,sans-serif]كه چون من[/FONT]
[FONT=tahoma,verdana,arial,helvetica,sans-serif]تنها به خوشبختي تو مي نگرد[/FONT]
[FONT=tahoma,verdana,arial,helvetica,sans-serif]آهسته ميگذرم[/FONT]
[FONT=tahoma,verdana,arial,helvetica,sans-serif]و براي كوچه اي كه بي تو اينك اون نيز به خود مي پيچد[/FONT]
[FONT=tahoma,verdana,arial,helvetica,sans-serif] دوباره ميخوانم[/FONT]
[FONT=tahoma,verdana,arial,helvetica,sans-serif] و ميخوانم:[/FONT]
[FONT=tahoma,verdana,arial,helvetica,sans-serif] "بي تو مهتاب شبي باز از آن كوچه گذشتم......"[/FONT]​
 

maryam_22

عضو جدید
کاربر ممتاز


زير باران مي روم
چشم هاي من تر است
از نگاه آسمان
چشم من ابري تر است
باز هم آن پيرزن
زير باران مي رود
دست هايش بي عصاست
خيس و لرزان مي رود
بر سر بي چتر او
آسماني ابري است
بسته اي جوراب را
مي برد با هر دو دست
مي نشيند زير سقف
زير سقف ايستگاه
خيره مانده او به من
با نگاهي بي پناه
خيره ام بر چشم او
آن دو چشم بي صدا
واي ! خيلي خالي است
خالي از لبخندها
در خيابان « بهار »
يک زمستان در من است
يک نگاهم ماه دي
يک نگاهم بهمن است
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
آخرین شعر

آخرین شعر

http://www.kaskysel.blogfa.com/post-263.aspx
[FONT=tahoma,verdana,arial,helvetica,sans-serif]برای آخرین شعرم برایت از غم دل می سرایم شعر پایانی[/FONT]
[FONT=tahoma,verdana,arial,helvetica,sans-serif]و دور از قلب پاکت روزگارم سرد و غمناک است،می دانی؟[/FONT]
[FONT=tahoma,verdana,arial,helvetica,sans-serif]شبی دستان پر مهرت نوازش کرد این شبگرد تنها را[/FONT]
[FONT=tahoma,verdana,arial,helvetica,sans-serif]کنار خاطرات یک سحر با اینکه بارانی ست،می مانی؟[/FONT]
[FONT=tahoma,verdana,arial,helvetica,sans-serif]دو چشمم بی تو بارانی ،نفس های درون سینه زندانی ست[/FONT]
[FONT=tahoma,verdana,arial,helvetica,sans-serif]و بعداز رفتنت با لحن زیبایت برای شعر می خوانی؟[/FONT]
[FONT=tahoma,verdana,arial,helvetica,sans-serif]و می دانم که تا جان هست در یادم تو می مانی[/FONT]
[FONT=tahoma,verdana,arial,helvetica,sans-serif]کنار عشق پاکت روزگارت خرم و سبز و چراغانی[/FONT]​
 

maryam_22

عضو جدید
کاربر ممتاز


مي زند باران به شيشه
مثل انگشت فرشته
قطره قطــره
رشته رشتـه

خاطراتم همچو باران
در گذار از کوهساران

حاصل اين بذر کشته
رشته هر بند سرشته

اي دريغ از عمر رفته
سوز و سوداي گذشته

مي زند باران به شيشه
مثل انگشت فرشته
قطره قطره

رشته رشته......
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
http://www.kaskysel.blogfa.com/post-256.aspx
باز باران ، بی طراوت ، کو ترانه !؟!

سوگواری ست ،رنگ غصه ، خیسی غم

می خورد بر بام خانه

طعم ماتم . یاد می آرم که غصه

قصه را می کرد کابوس ، بوسه

می زد بر دو چشمم گریه با لبهای خیسش


می دویدم، می دویدم ، توی جنگل های پوچی

زیر باران مدیحه ، رو به خورشید ترانه

رو به سوی شادکامی

می دویدم ، می دویدم ، هر چه دیدم غم فزا بود

غصه ها و گریه ها بود

بانگ شادی پس کجا بود ؟

این که می بارد به دنیا

نیست باران ، نیست باران

گریه از آن خدا بود

اشک می ریزد برایم

می پریدم از سر غم ، می دویدم مثل مجنون

با دو پایی مانده بر ره

از کنار برکه ی خون

باز باران ، بی کبوتر

بوف شومی سایه گستر ، باز جادو ، باز وحشت

بی ترانه ، بی حقیقت

کو ترانه؟! کو حقیقت؟!

هر چه دیدم زیر باران

از عبث پر بود و از غم ، لیک فهمیدم که شادی


مرده او دیگر به دلها

مرده در این سوگواری...
 

maryam_22

عضو جدید
کاربر ممتاز



کلاس اول بود که خواندیم :
آن مرد در باران آمد

اما اکنون می دانیم
تا آن مرد نیاید
باران نمی بارد ......
 

شبگرد23

عضو فعال شعر نو
کاربر ممتاز
حسودی نمی کنم
به لرزش نفس هایت
در هجوم واژه هایی بارانی!
من
تنها
به حرف های ناگفته چشمانت
رشک میبرم
و به آن بهار ِ خیال انگیز
که در حوالی رویایی سبز
می شکفد!
 

شبگرد23

عضو فعال شعر نو
کاربر ممتاز
آنگونه که نگاهت
خیمه میزند
در کویر تنم
دوباره میجوشند
چشمه ها
از میانه ی رگهای سربی ام
آنگونه که دیگر
"هیچ"
معنای "هیچ" ندارد
و مرگ
همان کودک ده ساله است
که زیر باران
سرود میخواند
 

maryam_22

عضو جدید
کاربر ممتاز


باران! باران! دوباره باران! باران!
باران! باران! ستاره باران! باران!

ای کاش تمام شعرها حرف تو بود:
باران! باران! بهار! باران! باران!



قیصر امین پور
 
بالا